به نام خداوند بلندی و پستی
بیامد ماه مهر و شور و هستی
همه خوشحال و شادیم باز دوباره
چو آمد فصل فهم وعلم ورزی یادش بخیر...
آن روزهای زیبا و مهجور را میگویم! بچگی هایم که با بدرقهی مادر، دست در دست پدرم از پس کوچههای شهرمان به مدرسه نزدیک میشدم.
در راه آواز کلاغها را، رنگهای پاییزی را، مرد رفتگر و طبیعت و نقاشی زیبای خدا را، همه و همه را در زیر ذره بین نگاهم مرور میکردم. یادم است آن روز، روز اول مدرسهام بود! روزی که پدرم مرا به معلمم سپرد و از آن روز صاحب دو خانه گشتم. خانه ی اول آرامستانم و خانهی دوم ادیبستانی بود که معلمی همچون فرشته مرا درس ادب، عشق و محبت آموخت.
چه درسهای شیرینی بود! تک به تک آن ها را به یاد دارم: درس کوکب خانم، فداکاری ریزعلی، جانبازی حسین فهمیده، سفر دلپذیر و چه زود همچون بادی گذرا شش سال دبستان و سه سال راهنماییام نیز گذشت.
یادش بخیر! اولین موضوع انشایی که نوشتم پاییز بود. پاییزی که درآن رنگهای زیبایش را به قلم کشیده بودم و از ماهی سخن به زبان رانده بودم که حاضر بودم از برایش جان و دل را فدا کنم. ماه صلح و دوستی، درس و یادگیری، تمدن و همبستگی و ماهی که در آن درختهای خشکیدهی افکارمان به سبزی و طراوت علم و دانش میپیوست.
چقدر خاطرات خوبی از مدرسه در ذهنم بود و هم اینک نیز به خوبی میتوانستم بوی این ماه عظیم را استشمام کنم.
چه لذتی دارد طلوع آفتاب مهر و شنبهی زیبایی که باز روانهی آن زیباکده شده و سالی دگر از عمر گران خویش را گذرا شوم.
نظرات