زني را مي شناسم من

که شوق بال و پر دارد

ولي از بس که پر شور است

دو صد بيم از سفر دارد

 

* زني را مي شناسم من

که در يک گوشه‌ی خانه

ميان شستن و پختن

درون آشپزخانه

 

* سرود عشق مي خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدايش خسته و محزون

اميدش در ته فرداست

 

* زني را مي شناسم من

که مي گويد پشيمان است

  چرا دل را به او بسته

کجا او لايق آنست

 

* زني هم زير لب گويد

گريزانم از اين خانه

ولي از خود چنين پرسد

چه کس موهاي طفلم را

پس از من مي زند شانه؟

 

* زني آبستن درد است

زني نوزاد غم دارد

زني مي گريد و گويد

به سينه شير کم دارد

 

* زني با تار تنهايي

لباس تور مي بافد

زني در کنج تاريکي

نماز نور مي خواند

 

*   زني خو کرده با زنجير

زني مانوس با زندان

تمام سهم او اينست

نگاه سرد زندانبان

 

* زني را مي شناسم من

که مي ميرد ز يک تحقير

ولي آواز مي خواند

که اين است بازي تقدير

 

* زني با فقر مي سازد

زني با اشک مي خوابد

زني با حسرت و حيرت

گناهش را نمي داند

 

* زني واريس پايش را

زني درد نهانش را

ز مردم مي کند مخفي

که يک باره نگويندش

چه بد بختي چه بد بختي

 

* زني را مي شناسم من

که شعرش بوي غم دارد

ولي مي خندد و گويد

که دنيا پيچ و خم دارد

 

* زني را مي شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه مي خواند

اگر چه درد جانکاهي

درون سينه اش دارد

 

* زني مي ترسد از رفتن

که او شمعي ست در خانه

اگر بيرون رود از در

چه تاريک است اين خانه

 

* زني شرمنده از کودک

کنار سفره ي خالي

که اي طفلم بخواب امشب

بخواب آري و من تکرار خواهم کرد سرود لايي لالايي

 

* زني را مي شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گريه

که او نازاي پردرد است

 

* زني را مي شناسم من

که ناي رفتنش رفته

قدم هايش همه خسته

دلش در زير پاهايش زند فرياد که بسه

 

* زني را مي شناسم من

که با شيطان نفس خود  

هزاران بار جنگيده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامي بد کاران تمسخر وار خنديده

 

* زني آواز مي خواند

زني خاموش مي ماند

زني حتي شبانگاهان

ميان کوچه مي ماند

 

* زني در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده ديگر جنيني در شکم دارد

* زني در بستر مرگ است

زني نزديکي مرگ است  

سراغش را که مي گيرد نمي دانم؟

شبي در بستري کوچک زني آهسته مي ميرد

 

* زني هم انتقامش را ز مردي هرزه مي گيرد ...

زني را مي شناسم من