من عاشق بچههایم هستم. دوست دارم برایشان کتاب بخوانم، با آنها بازی کنم و بزرگ شدنشان را ببینم و عاشق گوشدادن به حرفهایشان هستم و از اینکه به آنها دوچرخه سواری یاد میدهم و در کنار ساحل با آنها حرف میزنم، لذّت میبرم و به طور کلی عاشق سروکله زدن با آنها هستم. با این وجود از جمع کردن ریختوپاشهای آنها و گوش دادن به جروبحث آنها بیزارم؛ این شیوه صحبت کردن که تحقیرآمیزانه است، تنها نوجوانان میتوانند به خوبی از پس آن بربیایند؛ ولی من نمیتوانم تصور کنم که بدون جمع کردن ریخت وپاشها، آن همه چیزای خوب را (یکجا) داشته باشم. دعواها و سرو صداهای بچهها گاه و بیگاه است و تمام خواهد شد، به خاطر این گاه و بیگاه نمیخواهم آن همه روز(های خوب) را از دست بدهم. من پیتزا را دوست دارم و عاشق پیتزای تُرد هستم، البته نرماش را هم دوست دارم؛ اصلاً همهی انواع پیتزا را دوست دارم؛ من عاشق پپرونی، موزارلا، گوجه فرنگی و تکههای آبدار ژامبون و نخود فرنگیهای تند و پیازهای ترد هستم؛ با این وجود از روغن زیتون بدم میاد و گاهی بدون سفارش روی پیتزاها روغن زیتون میمالند؛ چندشآوره! گوجههای خشک شده روی پیتزا که حتمن شما هم دیدید، اَه اَه! من همیشه برشون میدارم و دور میندازم. بچههایم که کوچک بودند پیتزا نمیخوردند و صرفاً به دلیل چیزی که روی آن ریخته میشد، خوششان نمیآمد و اشکشان سرازیر میشد و میزدند زیر گریه و میگفتند: «ما از قارچ متنفریم»، «ما نمیتونیم گوجه پختهشده بخوریم»؛ آنها بایستی یاد میگرفتند که اگر با قارچ و گوجهی پخته شده نمیتوانستند کنار بیایند، نبایستی کل یک پیتزای کامل را کنار میگذاشتند. حتماً متوجه شدید که منظور من چیست؛ بله زندگی شبیه یک پیتزاست با همهی چیزهایی که در آن است؛ اگر شما خواهان چیزهای خوب هستید، باید با چیزهای بد آن هم کنار بیایید. اگر شما همه چیز را در مورد شغلتان دوست دارید به جز شخصی که با او نمیتوانید کنار بیایید، باید بدانید که شغل شما مثل یک پَک کاملی است که خریدهاید و باید محتوای آن را بپذیرید و یا شغلتان را رها کنید. اگر همکارتان را دوست دارید ولی از ترشرویی او متنفرید، او را آنگونه که هست بپذیرید؛ بدانید که اَخم و تَخم چیز کوچکی است، ولی بیاد داشته باشید که چیزهای فوقالعاده مهمتر دیگری وجود دارد. اگر همسایهای دارید که مهربان است و وقتی که نیستید چشم طمع به دارایی شما ندارد و تنها مجبورید با این واقعیت زندگی کنید که او خیلی پرحرف است، نق نزنید و او را بپذیرید؛ اگر از شکایت دست بردارید، احتمالاً دیگر خیلی کم به (عیب) او فکر میکنید. من خانوادههایی را میشناسم که بچههایشان را از مدرسهای به مدرسههای دیگر انتقال دادهاند صرفاً به تصور اینکه مدرسهی از هر نظر ایدهآلی را پیدا کردهاند، البته که هرگز چنین نیست، امّا در نهایت آنها باید کوتاه بیایند، چون بچهها دارند بزرگ میشوند. من هرگز مخالف جابجایی بچهها (به شرط یافتن گزینه بهتر) نیستم ولی باید دست از ایدهآلگرایی برداشت، چون هرگز آن را نخواهی یافت. زندگی کامل نیست و هیچ چیزی در زندگی ایدهآل نیست. بهترین چیز در زندگی حتماً با جویدن گوجه فرنگی خشک شده و روغن زیتون همراه است؛ دیگر جایی برای ناله و زاری نیست؛ تنها آنها را دور بینداز یا اگر ممکنه هر چه زودتر آنها را قورت بده؛ دندانهایت را تیز کن و بقیه را با لذت نوش جان کن.
نظرات