باز هم نسیم مکی ورزیدن گرفت و مشام خسته مرا به سوی دیار عشق و دلدادگی، فرا خواند! به سوی سرزمین زاهدان و پارسایان، به سوی مردمان مهمان نواز و خونگرم و خدا دوست سیستان و بلوچستان
یک سال انتظار کشیدم، یک سال تاریخ را ورق زدم و لحظه لحظه، ثانیهها را شمردم تا مبادا، زمان این همایش عظیم عاشقانه را از دست بدهم. مرغ دلم پیش از بستن بار سفر، پر گشوده بود و شور و هیجان و اشتیاق دیدار دوستان عزیزی که در مهمان نوازی، برایت جان میدادند، خوشحالیام را دو چندان کرده بود.
و سرانجام به سرزمین مهر و ایمان، به زادگاه مردان غیرت مند و با ایمان، به وطن شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید، پا نهادم.
از همان بدو ورود، همه چیز مهیای یک مهمانی با شکوه بود، که شاید از نظر مادی، چندان پربار نبودند اما گنجینه قلبهایشان، چشمت را به روی همهی کاستیها میبست.
خیلیها جا مانده بودند اما در حرمان این دیدار میسوختند، زیرا که مجبور به ماندن در شهر خویش گشته بودند! کسانی مانند مولانا گرگیج، مرد تقوا و حق گو..که سخنانش بر مذاق خیلیها ناخوشایند آمد. و خیلیها آمدند، بی هیچ تردیدی، بی هیچ انتظاری، تنها به شوق بوسیدن روی ماه، مهتاب بلوچستان و آفتاب ایران زمین!
من، اما من...
در این میان، در خیل عظیم جمعیتی که در گرمای روز و سرمای شب، برای شنیدن سخنان عالمان، صف بسته بودند، شوق دیگری داشتم!
حال پروانهای را داشتم که آرزو داشتم در روشنایی بی وقفه شمع، بسوزم و خاکستر شوم. به ایمان و یقین شان غبطه میخوردم و اشک شوق وصال، در چشمانم فوران گشته بود.
لحظه به لحظه بر تعداد جمعیت اضافه میشد به طوری که ظرفیت خوابگاه دانشجویان دختر از حد گذشته و تمام خیابانهای اطراف منتهی به مسجد، پر گشته بود، مسجد چند طبقه هم دیگر جایی برای مشتاقان ختم بخاری نداشت، و مصلای بزرگ زاهدان یا همان عید گاه، جایی برای سوزن انداختن نبود.
عالمان و بزرگان دین، یک به یک آمدند و سخنرانیهای پر فیض شان در قلب و جان شنوندگان رسوخ کرد و در هیات اشک شوق و ندامت و غفران فرو چکید.
صحنههای زیبایی که قادر به توصیف آن نیستم و تا خودت با جان و دل حضور نداشته باشی، نمی توانی با پوست و خون لمس کنی.
چه قدر دستهایی بودند با تواضع و فروتنی بالا رفتند و چه دعاهای جان سوزی که به عرش رسیدند و چه آرامشی که بر جان حاضرین صحنه عشق نشست.
ختم بخاری ۹۶تمام شد اما این ختم، این پایان، آغاز انتظاری دیگر برای عاشق ماندن و عاشق شدن است.
پایانی برای آغاز...
آغازی برای انتظاری عارفانه!
از هم اکنون برای خودم و همهی شما مشتاقان دعا میکنم، سال آینده، زاهدان، شهر نور و ایمان، میعادگاه عاشقان الله باشد؛آمین یا رب العالمین.
نظرات