اختلاف‌نظر در حلقه کیان
جرقه اولیه انتشار روزنامه جامعه در جلسات چهارشنبه‌های ماهنامه کیان زده شد. در این جلسات تعدادی از مولدان اندیشه دینی دور هم جمع می‌شدند و بحث می‌کردند. تا جایی که به یاد دارم آرش نراقی، ابراهیم سلطانی (که بعد از رفتن من به جامعه سردبیر کیان شد)، حجاریان، دکتر سروش، محسن کدیور، هادی سمتی، مصطفی تاج‌زاده، اکبر گنجی، حسین قاضیان، علیرضا علوی‌تبار، حمیدرضا جلایی‌پور، رضا تهرانی و گاهی هم محسن سازگارا اعضای حلقه کیان بودند. به این جلسات میهمان هم دعوت می‌کردیم کسانی مثل مجتهدشبستری، ملکیان، احمد و محمود صدری وقتی به ایران می‌آمدند و خانم مهرانگیزکار و سایر نخبگان میهمان مباحث ما بودند.
پاییز سال 1375 تازه زمزمه ورود آقای خاتمی به عرصه انتخابات شنیده می‌شد و هنوز حضور ایشان به صورت قطعی مطرح نشده بود. در جلسات پاییز حلقه کیان، مساله امکان حضور یک جریان جدید اصلاح‌طلب در عرصه سیاست به بحث گذاشته می‌شد اما بخش قابل توجهی از اعضا نسبت به ورود حلقه کیان به عرصه فعالیت مستقیم سیاسی و جریان‌های سیاسی تردیدهای جدی داشتند و صریحاً مخالف بودند.

در این فضا، آقای سازگارا جرقه راه‌اندازی یک روزنامه را زدند ولی از آنجایی که بخش قابل توجهی از دوستان حلقه کیان مخالف انتشار یک روزنامه بودند، آرام‌آرام مباحث مربوط به ورود به عرصه روزنامه‌نگاری عمومی در خارج از حلقه کیان دنبال شد. این جلسات در دفتری در خیابان کریم‌خان‌زند با حضور دکتر سروش، جلایی‌پور، من و سازگارا برگزار شد تا فضای دموکراتیک جلسات حلقه کیان حفظ شود و این مساله گسست‌هایی را دامن نزدند. بدین‌ترتیب قبل از دوم خرداد، برای انتشار یک روزنامه تصمیم‌گیری شده بود اگرچه دوستان زیادی قایل به این بودند که اگر جریان مولد و نواندیشی دینی به سرعت خودش را آلوده مسایل سیاسی بکند، ممکن است که پیامدها و تبعات این حرکت به کل جریان روشنفکری‌ دینی آسیب برساند.



طرف دیگر هم البته معتقد بود که باید آمادگی‌ها و تئوری‌هایی خاص براساس نیاز هر مرحله مطرح شود و اگر حرکت روشنفکری دینی که در آغاز به صورت حلقه‌های حاشیه‌ای روشنفکری فعالیت کرده، توانایی دنبال کردن گزاره‌ها و آرمان‌های خود را نداشته باشد ناشی از ضعف و ناتوانی پیکره روشنفکری دینی است. با همه اینها نتیجه این شد که بحث مربوط به روزنامه‌نگاری به خارج از حلقه کیان کشیده شد. جالب این بود که تعدادی از دوستان حلقه کیان هم به جلسات ما می‌آمدند تا از سرانجام این مباحث مطلع شوند.

قطعه‌ جاافتاده پازل پیدا شد
راه‌اندازی یک روزنامه، پروژه سنگین و بزرگی است. روزنامه‌ای که ما در پی راه‌اندازی آن بودیم قصد داشت بار سنگین نخستین روزنامه جامعه مدنی را بر دوش بکشد. عنوان «جامعه» را من انتخاب کردم، آقای جلایی‌پور به ارشاد تقاضای مجوز روزنامه داده بود و در آستانه اعطای مجوز نام آن را به «جامعه» تغییر داد. البته این تغییر نام در جلسه ما تصویب شد. انتشار روزنامه جامعه یک شکاف هرچند کوچک را در بدنه روشنفکری دینی ایجاد کرد که بعدها هم در حلقه کیان انعکاس پیدا کرد و هم در روزنامه جامعه.



تعدادی از دوستان متعلق به جریان روشنفکری دینی به آمادگی حضور این جریان در عرصه مطبوعات عمومی معتقد نبودند و معتقد بودند که یا باید مجله کیان را ارتقا دهیم یا یک مجله تخصصی‌تر و سیاسی‌تر تأسیس کنیم و خود را وارد یک مدل آزمون نشده ژورنالیسم سیاسی نکنیم. در رأس این گروه آقای‌گنجی صحنه گردان و محرک اصلی بود و آقای‌نراقی، تهرانی و تا حدودی کدیور نیز چنین تفکری داشتند.



آقای‌گنجی به علت پاره‌ای از مخالفت‌های پیشین با آقای‌سازگارا در مؤسسه فرهنگی صراط، او را عنصر شایسته‌ای برای ورود به این عرصه نمی‌دانست. چنین اختلافاتی به موضوع انتشار روزنامه جامعه هم منتقل شد. با تمام اینها و به‌رغم مخالفت اکثریت اعضای حلقه کیان روزنامه راه‌اندازی شد و من با حلقه کیان وداع کردم و یک سرمقاله نوشتم و گفتم که قلم خود را برمی‌دارم و از کیان به جامعه می‌روم و ژورنالیسم را در سطحی عمومی‌تر ادامه می‌دهم. برای این سرمقاله عنوان «آخرین نجوا» را انتخاب کردم که در مجله کیان منتشر شد، اما این اختلاف‌ها خللی در دوستی‌ها و روابط اعضای جامعه کیان ایجاد نکرد.



انگیزه من برای انتشار روزنامه از چند منشا سرچشمه می‌گرفت. با شناختی که از جامعه داشتم، در میان سازمان و نهادهایی که قرار بود بار اصلاحات را بر دوش بکشند یک قطعه پازل جاافتاده بود و این قطعه جاافتاده داشتن یک روزنامه و تریبون آزاد و مستقل و بیرون آمده از مقتضیات زمانه برای ارائه راهبردهای حرکت اصلاحات بود. من با این نگاه راه‌اندازی روزنامه را ضروری می‌دانستم و در این ضرورت یک مشوق خیلی بزرگ داشتم که بسیار برای او احترام قایل بودم: «دکتر عبدالکریم سروش». و یک مدیر آماده به کار و دارای سابقه مدیریتی به نام آقای سازگارا و یک جلایی‌پور فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی سیاسی از دانشگاه لندن که پای کار بود.



من این سه ضلع مهم را به عنوان روزنامه‌نگاری که در آرزوی انتشار روزنامه به سبک و مدلی آرمانی بود کامل کردم. پس شرایط برای انتشار روزنامه آماده بود و تنها اختلاف‌نظر حلقه کیان باقی مانده بود که ما سعی کردیم به صورت کاملا متمدنانه از کنار آن عبور کنیم و حرکت تازه‌ای را آغاز کنیم. شرکت جامعه روز را تاسیس کردیم و من بخش قابل توجهی از سهام این شرکت را بدون نام گرفتم تا بعداً در اختیار تحریریه روزنامه قرار بدهم تا در روزنامه خودشان شریک باشند. روزنامه جامعه با بودجه و اعتبار ناچیزی در مقایسه با بودجه آن زمان راه‌اندازی شد.



روزنامه جامعه با نقدینگی حیرت‌آور 27میلیون تومان آغاز به کار کرد در حالی‌که روزنامه‌هایی که همزمان با جامعه منتشر شدند 300 میلیون تومان نقدینگی و اعتبار در اختیار داشتند. این تفاوت نقدینگی در درجه اول ناشی از اعتبار گردانندگان روزنامه جامعه نزد چاپخانه‌ها و فروشندگان کاغذ بود. سابقه کارهای موفق ما در کیهان فرهنگی و کیان باعث شده بود که به ما برای شش ماه کاغذ بفروشند و توزیع ارزان‌ترین قیمت را از ما بگیرد.



بدین‌ترتیب طبق گفته هیأت‌مدیره من لوکوموتیوران این قطار شدم و آقای سازگارا مسوولیت ساختارسازی آن را برعهده گرفت و آقای جلایی‌پور مدیریت مسوول و صاحب امتیاز آن شد و در رأس همه اینها دکتر سروش تئوری‌پرداز این مجموعه شد. شمارش معکوس که آغاز شد به دکتر سروش گفتم خیلی نگران واکنش‌های احتمالی دوستان روشنفکری دینی هستم و اگر مصالحه‌ای صورت گیرد تا ما از آن پتانسیل‌ها در روزنامه جامعه استفاده کنیم، راه این حرکت جدید هموارتر می‌شود و گام‌ها با اطمینان بیشتر برداشته خواهد شد اما دکتر سروش تنها یک جمله به من پاسخ دادند و گفتند: «بعدها دوستان به دنبال موفقیت‌های روزنامه جامعه به این قافله خواهند پیوست و نگران نباشید.» اما من خیلی نگران بودم.

دکتر سروش حامی ما بود
بخشی از جریان روشنفکری دینی انتشار روزنامه جامعه و ورود عرصه جامعه را حرکتی سیاسی تلقی می‌کرد. گروه ما این حرکت را سیاسی نمی‌دانست بلکه یک حرکت حرفه‌ای می‌دانست و مبتنی بر این دیدگاه بود که وقتی روزنامه جامعه منتشر شد ردپایی از روشنفکری دینی در آن دیده نمی‌شد. جامعه یک روزنامه تمام حرفه‌ای بود که به‌لحاظ سیاسی تمامی طیف‌ها را پوشش می‌داد.



در این شرایط آقای‌گنجی مصاحبه‌ای با دکتر سروش انجام دادند و سئوال محوری این مصاحبه از دکتر سروش این بود که آیا مقتضای «روشنفکر دینی» بودن، باقی ماندن در محدوده تولید معرفت است یا در صورت نیاز اجتماعی یک روشنفکر می‌تواند به عرصه‌های دیگر هم سر بکشد و این عرصه‌ها را مدیریت بکند. آقای‌دکتر سروش اما پا را فراتر گذاشت و گفت که روشنفکری دینی می‌تواند عرصه‌های دیگر را هم مدیریت کند و لازم است تا ایده‌ها تبدیل به نسخه عملی شوند و مردم و افکار عمومی را نسبت به برتری این ایده مجاب کند.



بدین‌ترتیب این مصاحبه همسو با نظریات دوستان ما نبود و جالب این بود که به محض انتشار روزنامه جامعه دوستانی که مخالف ورود جریان روشنفکری دینی به عرصه جامعه بودند به چند دسته تقسیم شدند. هم راه نو را منتشر کردند و هم بعدها صبح‌امروز. جناح چپ آنها صبح‌امروز را منتشر کرد و جناح میانه راه نو را. لذا با انتشار راه نو و بعد صبح‌امروز، بار مسوولیت اخلاقی ما در مقابل آن دوستان به شدت کاهش یافت. البته در تغییر نگرش دوستان یک عامل نقش حیاتی ایفا کرد و آن هم موفقیت زودرس و غیرقابل انتظار روزنامه جامعه بود.



روزنامه جامعه با تیراژ صدهزار آغاز کرد و برنامه این بود که تیراژ روزنامه جامعه بعد از 30 شماره به 200 هزار تا برسد اما بعد از 30 شماره به سیصد هزار نسخه رسیدیم که فوق توقع ما بود. این موفقیت فضا را برای احراز موفقیت‌های بیشتر در حوزه‌های مختلف روشنفکری به خصوص روشنفکری دینی مهیا می‌کرد. روزنامه جامعه در حوزه ژورنالیسم حرفه‌ای هم موفق بود. من اصول دهگانه کار روزنامه جامعه را نوشتم و در جمع آقایان جلایی‌پور و سازگارا تصویب شد و نخستین شماره روزنامه در 16 بهمن 1376 منتشر شد.

ائتلاف روشنفکری دینی به سرانجام نرسید
روزنامه جامعه پس از انتشار به مارک اصلی جنبش اصلاحات و جنبش مدنی ایران تبدیل شد. اما اینکه چرا نام موسع جامعه به عنوان روزنامه جامعه مدنی را انتخاب کردیم باید گفت که ما در آن زمان تجربه روزنامه‌ای متعلق به جامعه مدنی را نداشتیم. «جامعه» از درون خود تا بیرون سازوکار جامعه مدنی را دنبال می‌کرد و شاید به همین دلیل بود که پاره‌ای از روزنامه‌نگاران قدیمی و اساتید این رشته روزنامه جامعه را حدفاصل تاریخ معاصر مطبوعات ایران می‌دانستند و این تاریخ را به قبل و بعد از روزنامه جامعه تقسیم می‌کردند.



من پس از 30 شماره از انتشار جامعه یک پیام بسیار محبت‌آمیز از آقای خاتمی دریافت کردم و یک پیام از عطاءالله مهاجرانی در ستایش این حرکت تازه. حتی آقای مهاجرانی در مقام وزیر ارشاد یک شب به دفتر روزنامه آمد و بدین‌ترتیب روزنامه جان گرفت و بدون تبدیل شدن به ارگان روشنفکری دینی به کار خود ادامه داد. هدف این بود که تلقی این که میراث روشنفکری دینی منحصراً به جامعه منتقل شده به وجود نیاید و چنین هم نشد.



ایده ائتلاف روشنفکران دینی ایران هم که در همان زمان شنیده شد نه در روزنامه جامعه که در حلقه کیان و در همان جلسات روزهای چهارشنبه مطرح شد. ما، اصحاب جامعه پس از آغاز انتشار روزنامه همچنان به جلسات حلقه کیان می‌رفتیم و من حتی آخرین سرمقاله خود در کیان را بعد از انتشار روزنامه جامعه نوشتم و با کیان خداحافظی کردم و مسوولیت را به رضا تهرانی سپردم. لذا بحث‌های مربوط به ائتلاف روشنفکری‌دینی در جلسات حلقه کیان مطرح شد و تعدادی دوستان همچون سیدمصطفی شبیری، محمدجواد مظفر و سازگارا بر آن تاکید می‌کردند. از طرف این دوستان اقداماتی برای ثبت این ائتلاف در وزارت کشور انجام شد و دکتر سروش هم موافق این حرکت بودند.



اما من مخالف شکل‌گیری چنین ائتلافی بودم. از این جهت مخالف بودم که خودم را در درجه اول روزنامه‌نگار می‌دانستم و ورود روزنامه‌نگار به جریان‌های حزبی را مجاز نمی‌دانستم. لذا شرط کردم که در صورت سردبیری روزنامه جامعه از هرگونه فعالیت در هرگونه جریان سیاسی مربوط به جریان روشنفکری دینی خودداری خواهم کرد. با این شرط اما آرام آرام مساله تشکیل ائتلاف روشنفکری دینی فراموش شد. البته دوستان پیگیری‌های لازم را کردند و حتی آقای سازگارا یک مصاحبه کرد و گفت که به زودی این ائتلاف شکل خواهد گرفت، اما چنین نشد.

چرا مهاجرانی تغییر مشی داد؟
آقای مهاجرانی در مقام وزیر ارشاد بسیار از انتشار روزنامه جامعه پشتیبانی می‌کرد و شبی که به روزنامه جامعه آمد بسیار از روزنامه ستایش کرد و حتی در جلسه‌ای که در ساختمان مشاوران رئیس‌جمهور در خیابان جردن و با حضور خانم کدیور و من و جلایی‌پور و سازگارا و ... برگزار شد، مهاجرانی به‌عنوان وزیر ارشاد و سخنگوی دولت از روزنامه ستایش کرد و گفت که هر کاری درباره روزنامه جامعه دارید مستقیما با شخص من مطرح کنید.



احساس ما این بود که در روحیه آقای مهاجرانی آمادگی برای تکفل ریاست‌جمهوری بعد از خاتمی وجود دارد و ایشان تلاش دارد تا به صورت غیرمستقیم از حرکت روزنامه جامعه به مثابه جریان ایده‌آل خودش حمایت کند. اما با ورود مجلس پنجم به عرصه انتقاد از مطبوعات و استیضاح مهاجرانی، روابط وزارت ارشاد و شخص مهاجرانی با روزنامه جامعه تغییر کرد. اتهام مهاجرانی پشتیبانی یارانه‌ای کاغذ از روزنامه جامعه بود اما روزنامه جامعه، 300 میلیون تومان به‌دلیل عدم عمل‌کردن وزارت ارشاد به تعهدات خود مبنی بر تخصیص بودجه‌های سوبسیدی ضرر کرد.



ما اولین روزنامه جامعه مدنی بودیم که روزنامه را با کاغذ ایرانی چاپ کردیم. ما اولین روزنامه‌ای بودیم که با کاغذ آزمایشی کارخانه تولید کاغذ مازندران روزنامه چاپ کردیم و با یک تا خوردن روزنامه می‌شکست و خوانندگان از این قضیه گلایه داشتند. در ضمن ما در آن زمان گران‌ترین روزنامه را منتشر کردیم. آن زمان ما جامعه را 50 تومان می‌فروختیم در حالی‌که کیهان و همشهری 5 تومان بودند.

در این فضا بخشی زیادی از ارکان حکومت مخالفت روزنامه جامعه شدند و مهاجرانی دل در گرو حرکت روزنامه جامعه بسته بود اما رکاب در توسن قدرت می‌زد و ما میان این دو گرایش نمی‌دانستیم که کدامیک سرنوشت ما را مشخص خواهد کرد. در نهایت هم پای گذاشتن ایشان در مسیر قدرت، سرنوشت ما را رقم زد و روزنامه جامعه و توس را به‌سمت تعطیلی و محاکمه کشید.



ایشان در لبنان پس از دستگیری ما در مقابل سئوالات روزنامه‌نگاران درباره چرایی دستگیری شمس‌الواعظین و دیگران گفت: «اگر من هم جای دادگاه انقلاب بودم همان کار را می‌کردم.» ما در آن شرایط با لحاظ کردن مقتضیات حوزه قدرت به آقای مهاجرانی حق می‌دادیم اما از طرف دیگر یک تناقض میان این عمل و وعده‌هایی که او داده بود می‌دیدیم. بنابراین خود را به تقدیر سپرده بودیم.

پیمان «وانا» میان رخ‌صفت، تهرانی و من
بخش‌های مخالف راه‌اندازی روزنامه جامعه در میان اعضای حلقه کیان و روشنفکری دینی زمانی به ضرورت انتشار مطبوعات عمومی رسیدند که ما به زندان افتاده بودیم و آنها احساس کرده بودند که ظلمی مضاعف به بخشی از پیکره‌شان شده است و از موضع پرکردن خلاء که این قافله بی‌پرچم نماند، به سرعت برای انتشار روزنامه‌های جایگزین اقدام کردند.



انگیزه آنها کاملا صادقانه و دوستانه بود. مخالفت‌های اولیه آنها البته کسب موفقیت زودهنگام را ناممکن کرد و تا مدت‌ها به‌رغم به زندان افتادن ما و جایگزینی توس و نشاط و عصرآزادگان هنوز این روزنامه‌ها در صدر بود. مضاف بر اینکه روزنامه صبح‌امروز در بستری خاص تعریف شد و به قول آقای عبدی به‌عنوان «توپخانه اصلاح‌طلبان» شناخته می‌شد.

تاسیس صبح‌امروز البته من را به یاد «پیمان وانا» انداخت. قبل از تاسیس روزنامه جامعه، ماهنامه کیان با سه عنصر شناخته می‌شد. مصطفی رخ‌صفت، رضا تهرانی و من. هرکدام در کیان یک مسوولیت برعهده گرفتیم. رخ‌صفت صاحب امتیاز بود، تهرانی مدیرمسوول و من هم سردبیر بودم. با بروز اختلافات ما سه نفر به یکی از ویلاهای دوستان در شمال ایران و در منطقه «وانا» رفتیم و یک پروتکل را امضا کردیم که برمبنای آن چگونه می‌توان روزنامه جامعه را راه‌اندازی کرد بدون اینکه میراث جریان روشنفکری‌دینی به آن روزنامه منتقل شود.



در تمام دوران هم از مفاد این پیمان عدول نکردیم و «جامعه» هیچگاه میراث‌دار روشنفکری دینی شناخته نشد. بر همین اساس نه روزنامه جامعه، نه کیان و نه حتی صبح‌امروز مسایلی که در پیکره جریان روشنفکری دینی اتفاق افتاده را با افکار عمومی در میان نگذاشت و آنها را درونی نگاه داشت. براین اساس پس از زندان اول بدنه مخالف روزنامه جامعه در میان روشنفکران دینی از بدنه روزنامه دفاع کردند و این اتفاقی تاریخی بود و آنان از حجاریان و گنجی تا سایر دوستان با ورود جانانه و پشتیبانی محکم، همگی همراهی خود را با این حرکت نشان دادند.

سعید امامی بازجوی من و جلایی‌پور بود
من و آقای جلایی‌پور وقتی در زندان بودیم توسط یک بازجو به نام مصطفوی بازجویی می‌شدیم. این بازجو فردی تحصیلکرده بود و در بازجویی‌ها با ما وارد بحث می‌شد و البته رفتار مودبانه و متینی هم داشت. بعد از آزادی از زندان یک روز آقای جلایی‌پور تماس گرفت و گفت که عکس سعید امامی را در روزنامه‌ها دیده‌ای؟ گفتم آره. گفت چیزی را به‌یادت نمی‌آورد؟ گفتم این که مصطفوی خودمان است! پس بازجوی ما سعید امامی بوده. جلایی‌پور گفت این عکس کمی لاغرتر از بازجوی ماست که گویی مربوط به قدیم‌ترها بوده است. جلایی‌پور گفت که این مساله را اعلام کنیم و من هم گفتم که هرجور صلاح میدانی عمل کن.

تمام بازجویی‌های سعید امامی به صورت غیر مستقیم و از طریق خواندن یک روایت و داستان‌آفرینی و نظرخواهی از من انجام می‌شد. او عمدتا به دنبال فهم این مساله بود که آیا ورود جریان روشنفکری دینی به عرصه سیاست با هدف کسب قدرت سیاسی است و تا چه میزان با خاتمی ارتباط ارگانیک دارد. من همیشه به سعید امامی پاسخ می‌دادم که ما مولدان فرآورده‌های معرفتی هستیم نه مولد فرآورده‌های قدرت و امثال خاتمی مصرف‌کنندگان این فرآورده‌های معرفتی هستند.

مریم شبانی: بازخوانی خاطرات روزهای تأسیس و راه‌اندازی روزنامه «جامعه» ذهن را به 12 سال قبل هدایت می‌کند. به روزهایی که اصلاحات جوانه زد و هر روز آن خبری بود و خاطره‌ای. ماشاءالله شمس‌الواعظین در یکی از اتاق‌های قدیمی مرکز مطالعات خاورمیانه ذهن را به سال‌های قبل برده بود و هرچه به یاد می‌آورد با ما می‌گفت.



از جرقه زدن ایده انتشار روزنامه و مخالفت‌های اکثریت اعضای حلقه کیان با این تصمیم از حمایت‌های دکتر سروش و جدیت‌های محسن سازگارا و نهایت، تأسیس اولین روزنامه جامعه مدنی ایران. روایت شمس‌الواعظین در مقام سردبیر روزنامه جامعه از آن روزها و آن اتفاقات در نوع خود جالب و شنیدنی بود و جالب‌تر شد وقتی در انتهای سخن به یاد آورد که این ذکر خاطره را با این خبر که سعید امامی بازجوی او و حمیدرضا جلایی‌پور در زندان بود به پایان رساند.