مرا از دار دنیا یار کافیست - که جزاو هم مرا دیگر کسی نیست / 

پریشان حالی عشقش مرا بس - چو در دنیا نشد تسکین من کس / 

ز یاران چشم یاری هم ندارم - من از دیوان غم سر بر نیارم / 

غم او از وصال یار شیرین - بسی بهتر چو باشد عشق دیرین / 

ز او دارم تمام هستی ام را - نهم در راه او سر مستی ام را / 

چو آتش می کشد قلبم زبانه - برای وصل تنهای یگانه / 

یکی میگفت عاشق دردمند است - بیا درد مرا بین همچو قند است / 

کجا دیدی که سختی ساده باشد؟ - و یا معشوق، سنگین دل نباشد؟ / 

اگر جان شد فدای یار غم نیست - که اوچیزی دهد من را که کم نیست / 

همین بس کز غم او شاد شادم - دمی بی عشق شیرینش مبادم / 

من حسناکجا یابم به او را؟ - حقارت کی برد من را به درگاه؟ / 

که درگاهش برایم جا ندارد - که آنجا پادشاهی خانه دارد!

شاعر: حسنا خورشیدی