امشب فرخنده شبی است که به مصداق «وَ ما ارسَلْناکَ إلاّ رَحْمةً لِلْعالَمین»[1] به دلیل تمام آثار خیر و مثبت آن، درهای رحمت الهی به روی بشر باز شده (و میشود). امید است ما لایق درک این رحمت و مشمول آن باشیم.
اجتماع مبارک
همین اجتماع و حضور جمع کثیری از آقایان و خانمها، که نه برای شنیدن نواها و تماشای مناظر فریبنده شهوانی پست حیوانی گرد آمدهاند، نه قصد زد و بندهای سیاسی و کلاهگذاری و تظاهرات دستوری و دروغی آنها را به اینجا کشانده است و نه حتی جنبه مجمع عمومی شرکتهای مشروع تجارتی را دارد. بلکه چند دقیقهای فارغ از اشتغالات مادی و اختلافات شخصی، بنام و بخاطر یک موضوع عمومی عالی گوش و هوش خود را تمرکز و توسعه و تعالی میدهند و مکان و زمان ما مقدس میشود، این خود رحمتی است و چه رحمت بزرگی! اگر همیشه و در هر کار اجتماع و اتحاد داشتیم و هدفمان عالی و عام بود، در قبال آن، مسائل و مشکلات خصوصی حل میشد. مسلماً جامعه ما گرفتار اینهمه محرومیت و مصیبت نمیشد و از نعمت و رحمت و قدرت فوقالعاده بهرهمند میگشتیم.انگیزهی حضور
اگر تجزیه و تحلیل از علت حضور آقایان و خانمها بکنیم، عدهای یقیناً و صرفاً به نیت درک ثواب در این جشن مذهبی تشریف آوردهاند. سابقاً اکثریت مردم با همین قصد و فکر به مجالس روضه و جشن و اماکن متبرکه میرفتند، حضوری و قدومی و بالاخره ثوابی. نماز و دعا هم همینطور میخواندند، الفاظی مفهوم یا نامفهوم به زبان میآوریم، خدا خشنود میشود و به ما ثوابی میرساند. اما اینکه آیا رابطهای مابین ثواب خدا و عمل ما وجود دارد و اصلاً عمل و اثری هم باید در کار باشد، مطرح نبود.
جمعی را کنجکاوی و حقیقتطلبی از خانه به مسجد آورده است.
پارهای صاحب دردند، درد دین و دنیا. همدردهای خود را میبینند و امید درمان دارند. شاید کسانی هم باشند که عشق و علاقه محرکشان بوده است. برای خدا، برای رسول خدا و برای حق و حقیقت. عشق و شوقی از صفای درون و معرفت در دل دارند، لذا به جایی میروند که نام و نشانی از دوست بیابند!
امید است از وجود آنها شعله و اثری در مجلس ما پیدا شود و عشق و معرفت همیشه برای ما مبدأ حرکت و برکت باشد!
آیاتی از بعثت
در چنین شبی و با چنین جمعی، هدفی غیر از خدا داشتن و کلامی غیر از کلام او را عنوان کردن، خطا است. مناسبترین آیات، آیات ابتدای سوره جمعه است.
انشاءالله خداوند هادی و حافظ ما بوده، گوینده کمتر دچار جهل و خطا و تصدیع شود و شنونده کمتر به گمراهی و ناراحتی بیفتند! هیچگونه قصد فتوا و اثبات قطعی در بین نبوده، بحثی آزاد ایراد میشود.
«بِسْمِ اللهِ الرّحْمنِ الرّحیمِ * یُسَبِّحُ للهِ ما فی السّمواتِ و ما فی الأرضِ...»[2]
تمام موجودات زمین و آسمان، بیجان و باجان، به زبان حال نظم و دقت دستگاه خالقت و عدم انحراف و اختلاف آن را میستایند و دلالت و حکایت از منزه بودن خدا و مصونیت او را خطا مینمایند.
کدام خدا؟
«...الْمَلِکِ القُدُّوسِ العزیزِ الحَکیمِ...»[3]
قرآن به زبان مردم باید حرف بزند. برای مردم و فهم و هدایت آنها نازل شده است. در نظر مردم و بزرگترین و بالاترین فرد و نمونه اقتدار و اختیار پادشاه است (یا بوده است).
پادشاهی که صاحب ملک و مالکیت باشد. قرآن خداوند را مَلِک میخواند.
اما برای اینکه اشتباهی در ذهن شنونده پیش نیاید و این تشبیه یا تسمیه مردم را بنا به خاطرهای که از وضع دربارها و سلاطیندارند و آنجاها را معمولاً کانون فساد و مشغول و مشهور به عیش و نوش و غرور و ستم و آلودگی میشناسند، به اشتباه و گمراهی نیفتند، مهلت نداده، بلافاصله بعد از ملک کلمه قدوس را میآورد:
پادشاهی است در نهایت پاکی و قدس، خالی از هرگونه آلودگی و خطا.
کلمه قدوس صیغه مبالغه و فوق مقدس است. ممکن است مردم از افراط به تفریط افتاده، قیاس مجددی در جهت عکس بنمایند.
مقدسهای بشر معمولاً بیکاره و ضعیف و گاهی ذلیلاند. میفرماید:
المَلِکِ القُدُّوسِ العَزیزِ:
پادشاهی است در نهایت قداست، ولی در عین حال صاحب عزت و قدرت و بزرگی. امکان اشتباه سوم: انسان صاحب قدرت و اسیر شهوات است و غالباً قدرتش را در جهت هوای نفس و هوسرانی و آزار و خرابی به کار میاندازد. اما خداوند چنین نیست. حکیم است، پادشاه پاک و سروری است که تمام قدس و قدرتش را در جهت مصلحت و حکمت به کار میاندازد.
نشانهی مالکیت و حکومت و قدس و عزت و حکمت خداوند چیست؟
«هُوَ الَّّذی بَعَثَ فِی الاُمِّیّینَ رَسولاً مِنْهُمْ...»[4]
او چنان کسی است که در میان مردم عامی و تودهی ملت، پیغمبری از خود آنها بر میانگیزاند.
رسول برای چه منظوری و چه کاری از زمینه مردم سبز میشود و برانگیخته میگردد؟
«...یَتْلوا عَلَیهِم آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ...»[5]
برنامهی رسول این است:
آیات و نشانههای خدا را بر مردم بخواند، آنها را تصفیه و تزکیه نماید، کتاب و سرنوشت و رفتار حکیمانه به ایشان یاد دهد. آنها را مؤمن به خدا و مبرای از آلودگیها کند و کتاب و حکمت یا رفتار صحیح تعلیمشان دهد.
«...وَ اِنْ کانوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبین»[6]
و لو آنکه قبلاً در عالم جاهلیّت و خرابی، در گمراهی و بیخبری آشکاری به سر میبردند.
این قدرت و خاصیت الهی و رسالت یک فرد عامی، آیا تنها برای معاصرین است؟
«وَ آخَرینَ مِنْهُم لَمّا لَلْحَقُوا بِهِ وَ هُوَ العَزیزُ الحَکیم»[7]
مردمان و دستهها و کسان دیگری که بعداً خواهند آمد، رسالت راجع به آنها نیز میشود. باز هم خداوند بزرگوار و حکیم است.
«ذَلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللهُ ذُو الفَضْلِ العظیمِ»[8]
چنین است فضل و خیر رسانی خدا. به هر کس بخواهد آنرا میدهد و میرساند. خداوند صاحب فضل و تراوش خیر بزرگی است!
تا اینجا یک جهت مطلب یا یک دامنه قله بعثت بود. طرف مثبت و مفید یا هماهنگی خالق و مخلوق. از حکومت و مالکیت شروع شد و به رحمت و فضل عظیم منتهی شد. طرف دیگر واقعیت بشری است. خدا که فرستنده و دهنده است یکی است و یک جور، ولی انسان که گیرنده است، انواع مختلف دارد.
«مَثَلُ الّذینَ حُمِّلُوا التَّوریةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلوها کَمَثَلِ الحِمارِ یَحْمِلُ اَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ القَومِ الّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللهِ وَ اللهُ لا یَهْدی الْقَوْمَ الظّالِمینَ»[9]
حکایت کسانی که تورات را بدست دارند که تورات را بدست دارند (به پشت دارند) ولی حامل آن نیستند (چیزی از آن درک نمیکنند، یا در وجود و رفتارشان چیزی از کتاب خدا نیست) مانند الاغی است که بار اسفار را به پشت دارد.
نه محقق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چند
نمونه و مثل بدی است حالت مردمی که آیات خدا را تکذیب کردند. و خداوند (همان خداوند ملک قدوس عزیز حکیم ذوالفضل العظیم) نمیتواند یا نمیخواهد ملت و دستهی ظالم مخالف حق را راهنمایی نماید.
البته خداوند با یهودیها نه دوستی خاص (به زعم خودشان) و نه دشمنی خاص (به زعم ما) دارد. حالت و روحیه یهود را که دارا و گویای تورات بودند، ولی حامل و حاکی آن در وجود اعمالشان نیستند، مثال میآورد. این مثال شامل همه کس و هر قومی میشود، و لو مسلمین صاحب قرآن. شاید این آیه و آیهی بعدی آن (قُل یا اَیُّها الّذین هادوا...) و بسیاری آیات دیگر قرآن که توصیف و تجزیه و تحلیلهای عمیق از یهودیها مینماید، برای تذکر و تنبه خود ما باشد. اتفاقاً خصوصیات زیادی از آنچه قرآن دربارهی یهودیها سراغ میدهد، قابل انطباق کامل با وضع امروزی ما مسلمانها است.
آرزو و دعای ما این باشد که مشمول قسمت اخیر آیات فوق نشویم و در دامنه منفی رسالت نیفتیم. سعی کنیم هر چه بیشتر و بهتر عامل و حامل قرآن باشیم.
امشب فرصت و موقع این مطلب نیست. از آیات بعد سوره جمعه و اواخر آن نیز که دعوت و بلکه امر به اجتماع عمومی هفتگی مسلمانهای هر ناحیه در نماز دینی و حکومتی جمعه است و میان ما شیعهها متروک شده، صرف نظر میشود.
پدیده طبیعی
عرایض و تصدیعم به یک آیه از آیات گذشته و بلکه بیک کلمه از آن انحصار خواهد داشت: کلمه «مِنْهُم». غرض این است که از بعثت بعنوان یک پدیده کاملاً طبیعی و عمومی صحبت کنیم.
تصور عمومی و عادی ما این است که بعثت بمعنای رسالت یک مفهوم و مأموریتی است از ناحیه خدا و مخصوص و مربوط به او خارج از خود رسول مبعوث و مردم. عیناً مانند سفارت یا پیام و مأموریتی که سلطان یا دولت به کارمندی (که ممکن است احیاناً صلاحیت و لیاقت و اطلاعی هم نداشته باشد) میسپارد، به او خرج سفر و لباس و اسکورت و اسلحه و وسائل میدهد و برای کاری بجایی اعزام مینماید. آن سفیر یا مأمور نیز به حکم «المأمور معذور» با کنار گذاشتن نظریه و شخصیت خود، پیام را میرساند و امر را انجام میدهد. هر قدر دارای انضباط و روح اطاعت بیشتر و استقلال و شخصیت کمتر، مقربتر.
کار بشر و فکر بشر چون همیشه در اطراف محور شخصی خود و در محیط و محسوسات و احتیاجاتش دور میزند، قیاس به نفس بوده و هست. خیلی مشکل است آنچه مربوط به خدا و دین میشود، از اقتباس و انطباق با آنچه معمول و معلوم نوع بشر و مأنوس خود اوست، جدا سازد.
بشر عمل خدا و دست خدا و رحمت و عذاب او را به قیاس رابطهای که میان اُمرا و بزرگان یا زیردستان برقرار است (یا برقرار بوده است) از بالا و از راههای خصوصی خارق العاده، یعنی خارج و فوق بشری سراغ میدهد یا سراغ میگیرد.
وقتی دعا میکنیم خود را در حال و وضع گدا یا درخواستکنندهای میبینیم که کارش تمنا و تضرع و تملق است. باید تا آنجایی پیش برود که شفقت یا سخاوت طرف مقابل را تحریک کند. او خواهنده و گیرنده باشد و طرف مقابل دهنده. دو موجود کاملاً منفک و مقابل.
نهایت خلوص ایمان و درجه یقین را هم در این میدانیم که صاحب توکل مطلق باشیم. کناری بنشینیم و امور و قسمت و سرنوشتمان را به خدا واگذاریم.
خلاصه آنکه در تمام مراحل و مواقع خدا فوق انسان، جدای از انسان و دور از انسان بوده و فاعل و عامل مطلق است و انسان بی وظیفه و بی اثر است.
طرز فکر و غالب از دین چنین است.
ملت خارج پرست!
نه تنها در معتقدات و روش دینی اینطور هستیم، بلکه در افکار و رفتار مربوط به شئوون زندگی و اجتماعی و سیاسی هم تمایل طبیعی و عمومی ما، احساس دائمی احتیاج و اتکاء به خارج خود و انتظار فرج و عمل از قدرتهای مافوق است. البته توأم با امحاء شخصیت و نفی نقش نفس.
وقتی کودک خردسال هستیم، چشم و دستمان به طرف مادر و پدر است. ما را عزیز دردانه میکنند و انتظار داریم غذا بجوند و در دهان ما بگذارند و ما کوچکترین سهمی از وظایف و کارهای خانه را بعهده نگیریم.
مدرسه که میرویم معلم باید کلمات را هجی کند، درس را دیکته کند، مطالب را دهبار تکرار و شیرفهممان کند. مسایل را بشکافد و حل نماید. منتهای هنرما ازبر کردن کتاب یا جزوه باشد و فکر و ابتکارمان را هیچ جا به زحمت نیدازیم. در دانشگاه هم باید تمام وسایل تحصیل و ایاب و ذهاب مسکن و راحتیمان مجاناً فراهم باشد تا درس بخوانیم. پس از دیپلم گرفتن، مشاغل آزاد و تفحص و ابتکار و تهور و دردسر با مردم و مشکلات سرو کله زدن و مزد گرفتن در مقابل فایده رساندن، چنگی به دلمان نمیزند. عقب یک پست دولتی با حقوق مطمئن منظم، به انضمام میز و پیشخدمت و احیاناً اتومبیل میگردیم تا خوب لم بدهیم. وقتی هم به فکر مملکت و سیاست و اصلاحات میافتیم، تمام توجه و امید ما و تجزیه و تحلیلهایی که از اوضاع و عوامل مینمائیم، بطرف خارج کشور و توافق یا تضاد با سیاستهای بزرگ است، که به زعم ما صاحب اختیار و مالک سرنوشت ما و دنیا هستند. هر بدی و بدبختی است از ناحیهی آنها میدانیم و هر امید اصلاح و تغییر را از لطف آنها انتظار داریم. چیزی که به حساب نمیآید، خودمان و ملتمان و تمام افکار و اعمالمان است. برای خود نه تقصیری قائلیم و نه تأثیری! دلمان میخواهد احزاب و سیاستمداران آنها عوض شوند و در دل تازهواردها رحمی به حال و نظر لطفی بسوی ما و تغییری از خط مشی گذشتگان ایجاد شود. خائنین را از جایشان بردارند و اتومبیل وزارت و وکالت را به در خانه ما خادمین بفرستند!
مردم غیر کارمند یعنی توده ملت و حتی روشنفکران ما نیز وظیفه و اثری برای خود و اجتماع قائل نبوده، علت تمام سختیها و بدبختیها و یگانه حلال دردها را «دولت» میدانند که قادر مطلق و مالک گنج قارون است. چه برای فحش و انتقاد و چه برای عجز و التماس، همیشه رو به او میآوریم.
مسلماً معتقدات و آداب مذهبی یک ملتی نمیتواند مشابهت با سایر افکار و احوال و محیط آن مردم نداشته، تحت تأثیر عوامل جغرافیایی و سوابق نژادی و تاریخی قرار نگیرد. گاهی اوقات مذهب یک انعکاس با مقیاس بزرگتر و یک تحول و تمرکز عصاره مانندی از روحیات و خصوصیات نژادی و از فرهنگ و فلسفه میباشد.
البته مذاهبی که بشر به وهم و فکر و میل خود ساخته، یا مذاهبی که تدریجاً منطبق و مناسب با خود کرده باشد، چنین است.
اتفاقاً و بطوریکه ذیلاً توجه خواهد شد، عظمت و اصالت ادیان توحیدی بزرگ که انبیاء آوردهاند، در این است که جز در بعضی اصطلاحات و تشبیه و تمثیلها که لازمه بیان و تفهیم است، رنگ محیط و ملت را نداشته، مافوق و ماورای افکار و عادات و خواستههای مردم معاصر ایشان و بطور کلی بشر میباشد.
شرقی و غربی
برای آنکه بهتر این اختلافات را درک کنیم، از حدود امروز ملت ایران پا فراتر گذارده، عوامل و حالات و افکاری را که در طول تاریخ در شرق و غرب دنیا حکمفرما بوده است، مقایسه و مطالعه مینمائیم.
در مشرق زمین بیشتر مواجه با شرایط طبیعی سخت هستیم. صحاری سوزان و خشک عربستان و آفریقا، بیابانهای برهوت یا کویر و ریگزار قسمت اعظم فلات ایران و آسیای صغیر و ترکستان، سلسله جبال مرتفع ممتد صعبالعبور خشک و سرد یا مستور از جنگلهای متراکم و خطرناک (مازندران، هندوستان، افغانستان، تبت) با بارانهای سیلآسا و برف. فقط گاهگاه در دامن کوهها یا پای چشمهسارها یا کنار رودخانه، باغات و جلگههای حاصلخیز دیده میشود که آنهم مطمع نظر و محل تاخت و تاز قبایل گرسنه و درنده کوهنشین بیابانگرد میباشد.
بطور کلی و رویهمرفته یک طبیعت خشن، تندخو و ممسک، انسان را با قدرت و قهر تسلطناپذیری در چنگال و زیبای خود اسیر و منکوب میکردهاست.
در مغرب زمین وضع برعکس است. در آنجا بیشتر یک طبیعت ملایم مساعد و سخاوتنمد را میبینیم. هوای نسبتاً معتدل، باران فراوان، نه بیابانهای خشک وسیع و نه کوههای سر به فلک کشیده، بلکه تپه ماهورهای سهل العبور و سهل المسکن. مستور از چراگاه و جنگل و مساعد برای زراعت دیم. رودخانهها کمشیب با آب دائم و سواحل دریاها با تضاریس فراوان و شرایط مناسب جهت کشتیرانی. در ضمن نهآن وفور افراطی نعمت که مردم را به تنبلی و بیکاری عادت دهد. و نه سرسختی و شدت که مأیوس و محرومشان کند.
به این دلیل یا به دلائل دیگر میبینیم مشرق زمینی، چه آرین ایرانی و هندی، چه سامی کلدانی و آشوری و عرب، چه مغول و چه قبطی، بر خلاف یونانی و رومی و اروپایی، یک حالت فقر و یأس و ترس در برابر طبیعت پیدا کرده، خود را برای مقابله با طبیعت و ساختن یک زندگی مطلوب ناتوان و زبون میدیده است.
البته در زندگی زراعتی گاهگاه فراوانی و خوشی دیده است. ولی غالباً سیل و آفت و سرما و سختی آمده و نتایج و زحماتش هدر رفته و بیاثر شده. بنابر این از خود و از عمل خود رفتهرفته ناامید گشته، نتوانسته ایجاد اعتماد به نفس و به کار و احراز شخصیت و حیثیت نماید. مدیر زندگی و مدیر سرنوشت خود شود. لذا بیاثر و بیخبر و بیکاره و بیاراده بار آمده است. پروبال همتش مجال و جولانگاهی برای پرواز نداشته، خشکیده و در لانه خزیده، فقط خود و اطرافیان نزدیک را دیده، به خود و خودی ساخته و پرداخته است. به خود واگذاری و خودبینی و خود خواهی هم سبب تشدید اختلاف طبایع و افراط و تفریط در اعمال و عدم همکاری میشود.
از خودپرستی به فردپرستی و از آنجا به خداپرستی
همین ترس و خضوع در مقابل طبیعت قهار جبار را، در برابر افراد همنوع برتر از خود یا دور از خود نیز ابراز داشته است.
همین که در ارباب، در خان یا در امیر، اضافه ثروت و قدرتی نسبت به خود احساس کرده، برای حفظ جان یا کسب لقمهای نان، دست به سینه به در خانه، یا التزام رکابش جهت نوکری و گاهی دریوزگی یا دزدی شتافتهاست.
جیرهخواری و قید خدمت و اطاعت دیگری به گردن گرفتن، موجب تعطیل و ضعف تدریجی استعدادها و سرمایههای قبلی شخص میگردد و فرد پیوسته در جهت محو شخصیت و ضعف استقلال سقوط میکند. کمکم براحتی و رغبت تن به بندگی منعم خود میدهد.
منعم زبر دست، او را چون چارپایان بارکش یا شیرده بکار میکشد. از دسترنج آنها روزبهروز مرفتهتر و فربهتر و زورمندتر و بینیازتر میشود. بحکم «...اِنَّ الإنسانَ لَیَطْغى، اَنْ رَآهُ استَغْنى»[10]، سرکشتر و هوسرانتر میگردد. لاجرم بر فشار و فسادش میافزاید. بجای نان و لانه، به آنها گرسنگی و شکنجه میدهد.
رعایا و افراد بیچاره راه نجات و تظلمی جز فرار و توسل به ارباب گردن کلفتتر و امیر قدرتمندتر نمییابند. از مار به افعی پناه میبرند.
همینطور مرتبه به مرتبه و پله به پله مراحل بالا رفته، از یک طرف منتهی به حکومتهای استبدادی مطلقه و سلسله مراتب محکم مسلط جور و زور میشدهاست و از طرف دیگر بازار تملق و تزویر رواج میگرفته و شخصیت و شرافت همواره تضعیف مییافتهاست.
بدیهی است که به این ترتیب نه بالاخره مسألهی اصلی، یعنی مسألهی امنیت و حیات انسانیت حل میشده (بلکه خرابتر هم میشدهاست) و نه وجدان و امیدواری و حق طلبی در همه کس و همه جا خفه میشدهاست. این جریان نامطلوب یعنی احتیاج و اتکای انسان به انسان دیگر، عکسالعملی را ایجاب میکرده است؛ در برابر سختیها و مصیبتها چشم گریان و دست لرزان مردم به طرف موجود قویتر و بالاتری میرفته است که قادر و عادل و رحیم باشد؛ و بدین گونه فکر خداپرستی پیش میآمده، یا خاطرهی آن زنده میشده و قوت مییافته است.
شرقی به جبران سختگیریهای طبیعت و تفرق و محو شخصیت خود و در برابر مظالم و مفاسد اربابها و امیرها و پادشاهها، روانشناسی به درگاه خداها یا خدای واحد آورده و میآورد. در سایهی بندگی و اطاعت او، احراز امن و وارستگی و آزادگی و شخصیت و فضیلت مینماید!
طبیعی است که اربابها و اشراف و اعیان و ملوک، نمیتوانستهاند صف متحدی در مقابل صف انبیاء، که برای نجات ملتها و رهایی آنها از بندگی فرعونها و نمرودها و نرونها و ابوجهلها و خسروپرویزها آمده بودند، بر پا ندارند و پس از آنکه مغلوب میشدند، گرگانی نگردند که برای تسلط مجدد به لباس میش درآمده، راه تدلیس پیش گیرند و به تضعیف و تحریف دین پردازند!
در قرآن این تقابل و تضاد همه جا مشهود است: در مقابل نوح مَلأ یعنی اعیان و اشراف قوم را میبینیم و در مقابل موسی، فرعون و هامان و قارون و لشکریان را[11]. عیسی با روحانیون خشکه مقدس و فاسد یهود و متمولین دلسخت و حکام امپراتوری روم در میافتد. حضرت رسول در مکه با اشراف قریش درگیر میشود و غلامها و گرسنهها به او میگروند و در خارج عربستان امپراتور روم لشگر بجنگش میفرستند و شاهنشاه ایران نامهاش را میدرد، بعداً نیز مقابل عدل علی (ع)، مکر معاویه پرچم میافرازد، حسین (ع) را یزید شهید میکند، و هارون و مأمون را رقیب وحشتزده و قاتل موسیبنجعفر و علی ابن موسی الرًضا میبینیم...
سوگلی طبیعت
غربیها بعکس مشرقی زمینی، در دامن مهربان مادر طبیعت به بازیگوشی و رشد و فعالیت میپردازند. زندگی برای آنها مزه و معنای دیگری پیدا میکند. طبیعت را میتوانند رام نمایند. احراز امید و اعتماد بنفس و شخصیت میکنند. بنا به تقلید و تأثیر همان طبیعت معتدل مساعد و ملایم، دارای طبع اعتدالی و مستعد و موافق با یکدیگر میشوند. اجتماع و اتحاد و همکاری میان آنها میسر و مفید میگردد. بالنتیجه آزادی و حکومتهای دموکراسی نضج میگیرد. زندگی در امنیت و رفاه و در عین حال فعال و مستقل و سالم آنها ذوق و هنر و دانش و میوههای بشریت را رشد فراوان میدهد.
البته آنها هم کم و بیش گرفتار سختیها و بلایای طبیعی میشدند و آنها هم مانند برادران شرقی بخدمت و اطاعت قویترها میرفتند؛ ولی در عالم مقایسه خیلی کمتر و خفیفتر. آنها نیز رئیس و نجیب و امپراتور داشتهاند، اما دولت قیصر کجا و شوکت و غرور خشایارشاه کجا؟ لوئی چهارده با همهی شهرت، انگشت کوچک شاهعباس نمیشدهاست و شارلمانی در جلال و سطوت بپای یک والی هارونالرشید، یا سلطان محمود غزنوی هم نمیرسیده است. بالاخره آنها خداهائی برای پناه و نجات و ارتقاء خویش تصویر و تقدیس میکردند. ولی میبینیم اگر خداهای شرقی مظاهر قهر و خشم طبیعت و گاهی مانند ربّالنّوع نیل و گاو و خورشید، منابع خیر و برکت است و در هر حال موجودات و معانی غیر از انسان و خارج از انسان میباشد. در میان خداهای یونان –که تماماً مانند خداهای مشرق، مخلوق ذهن بشر است- بسیاری از آنها مظهر و مکرر وجود یا افکار و اعمال خود یونانیها است، از قبیل خدای زیبائی، خدای عقل، خدای شراب و غیره.
خدا در دو قاره
غربی چون طبیعت سخاوتمند و شخصیت مستقل مثبت داشته و کمابیش زندگی مادی و روحی خود را اداره کردهاست، خیلی کمتر از شرقی احساس احتیاج و عشقورزی و ارتباط با مبادی عالی الهی پیدا کرده است.
اما شرقیها هر چه بدی دیده، از خود و از رژیمهای تحمیلی بخود دیده است و هر چه تحرّک و تعالی و تمدّن دیده، از خدا و از دین دیده است. میبینیم عالیترین آثار ادبی، هنری، معماری، علمی، فلسفی و ساسی ما، وابسته و غالباً ساختهی مستقیم مذاهب ما است. همیشه در سایهی افکار مذهبی و ادیان تازه وارد بوده است که جامعههای شرقی تکان خورده، جنبش کرده و پیشرفتهاست. ضمناً عامل جنگ و جدالها و عقبافتادگیها هم همیشه معتقدات یا تعصبات دینی بوده است. یکی از نمونههای آن انقلاب مشروطیت و خاصیتی نمییافت. کما آنکه مخالفتهای با آن و کارشکنیها هم در لباس دینی جلوه میکرد.
در شرق دور (هندوستان)
تنها در قرون گذشته یا در ایران چنین نبوده است. حتی در عصر حاضر نیز هندوستان مستعمرهی خفتهی توسری خور انگلستان نیز در سایهی توسل به مذهب و خدا توانست قیام کرده، بدنبال آن استقلال و سپس مقام مهم بینالمللی احراز نماید[12]. توضیح آنکه بعد از یک قرن اسارت، بیداری روشنفکران هند با تقلید فرهنگ و آثار اروپائی شروع گشته، در 1828 یک حزب متجدد و مسیحیمآب بنام براهما ساماج (Brahma-Samadg) تقریباً همزمان و همآهنگ با پیدایش فکر کنگره تشکیل گردید. و رهبرانی مانند تاگور شاعر و فیلسوف (1905-1817) بیرون داد. ولی بزودی عکسالعمل عمیق و بازگشت وسیع 180 درجهای به مبانی فلسفی ملی و معنویات عالی هندی و به منابع مذهبی ودا ظاهر گشت. ابتدا حزب یا اتحادیهای بنام آریا ساماج (Arya Samadg.1875) به رهبری مرد روحانی روشنفکری موسوم به دایاندا سارساواری. (Dayanda sarsavari. 1824-1883) بقصد محو خرافات مذهبی در جهت توحید و مبارزه با شیوع مسیحیت و استیلای غرب تشکیل گردیده و 500 هزار عضو پیدا کرد. و توجه و تحرک بیسابقهای ایجاد نمود. سپس جوان زاهدی بنام راما کریشنا (Ramakrichna 1834-1886) با افکار مذهبی خاصّ خود نهضت فکری و دینی عظیمی در ملت هند بپاکرد. شاگرد او ویوکانادا (Vivekanada 1862-1902) افکار مذهبی تصفیه و احیا شدهی قدیم «ودانتا» را پس از بسط در هندوستان به پایتختهای اروپا و آمریکا برده، موفقیت عجیبی در کنگره 1893 مذاهب در واشنگتن بدست آورد و مانند فاتح بزرگی به کشور خود بازگشت[13]. پس از او اوریبندو قوز (Auribondo Chose. 1869- 1918) ابتدا با فعالیت اجتماعی و سیاسی و سپس با گوشهنشینی روحانی عمل احیای روح و فکر و نیروی ملت را ادامه داد[14] و بالاخره گاندی (Mohadnes Karamtchand Gandhi. 1869-1918) در پایان کنگرهای که همزمان و همزبان تحولات اجتماعی و فکری فوق پیش میرفت، با صورت و وضع ضدغربی سیاسی و روحانی خود، توانست بر صحنهی زیرسازیهای وسیع و عمیق و متینی که این پیشروان گسترده بودند، پایههای کاخ استقلال و عظمت هندوستان نوین را بنیانگذاری کند، تا امروز نهرو بتواند شانه به شانهی زمامدارانی ک تا بیست سال پیش هموطنان او را بردهی خود نمودهبودند، در صحنههای سیاست جهانی میدانداری نماید!
اتّفاقاً، با کمال تعجب از این حسن تصادف، در یک بحث داخلی مؤسسهی علوم اجتماعی دانشگاه خودمان، دیدم استاد راهنمای خارجی که راجع به نقش جوانها در کشورهای کم توسعه (یا توسعه نیافته) مطالعهای میکند، در ضمن آن نتیجه میگیرد که «بالاخره به جانب خودشان است که کشورهای کم توسعه برای تأمین توسعه باید برگردند». آنگاه در پایان مقاله پس از تذکر این حقیقت که «وظیفهی عظیمی در انتظار طبقهی جوان کشورهای کم توسعه بوده و احدی آنرا برای آنها انجام نخواهد داد»[15] چنین میگوید: «نسل جوان ممالک کم توسعه، بدنبال نسلهائی به روی کار میآید که وابستگی فکری جدیدی برای خود بسازد».
نقص پای سوم
همانطور که رفتار طبیعت در شرق و غرب زمین با فرزندان آدم جور بوده، یکجا قهر و شدت و رهائی و جای دیگر ملایمت و سخاوت بکار رفته، مردم دو منطقه نیز با طبیعت مقابله به مثل کردهاند.
در ادبیات و علوم ما شرقیها نسبت به طبیعت و واقعیت، رویهمرفته یک فراموشی و بیتوجهی دیده میشود. یا مدیحهسرایی و مضامین پست بشری است، یا در مجرّدات و مطلقها و فلسفهبافی و لفاظی سیر کرده است. حقایق را همیشه خواستهایم با دلائل ذهنی بخیال خودمان کلی و مطلق اثبات و اکتشاف کنیم. کاری بواقعیت در خارج و مشاهده و مخصوص نداشتهایم. شاعر ما معشوق خود یا شراب را هم که وصف میکند، بیشتر بازی با الفاظ و مضامین و وهم و خیال و عرفان است.
اما مغرب زمین ادبیات بصورت تراژدی و کمدی و درامهای مأخوذ از زندگی روزمره، با وصف حالت و روحیات اشیاء و اشخاص است و نمایش واقعیات میباشد. در علوم نیز چه یونانیها و چه بعداً اروپائیهای دوران جدید و معاصر، به ماده و به محسوس و به تجربه و مشاهدهی طبیعت پرداختهاند. حتی فلسفهی یونانی که از تدبیر منزل و اقتصاد و حکومت و مدینهی فاضله صحبت میکند، با فلسفهی شرقی، زمین تا آسمان فرق دارد.
بطور خلاصه:
غربی خود را دیده و طبیعت را، افکار و آثارش میان این دو سیر کرده، خدا را کنار گذاشتهاست.
شرقی خود را دیده و خدا را، افکار و آثارش روی این دو پایه میباشد، طبیعت را کنار گذاشتهاست.
هیچیک استقرار صحیح روی سه نقطه نداشته، از پای سوم ناقصاند. البته ضرر آن را دیده و میبینند و نمیتوانند استقرار و امنیت کامل داشته باشند.
غربی که خدا را کنار گذاشته، مزایا و مظاهر زندگی و عمل و هنر برایش محبوب و معبود شده و از این جهت تا حدود تأمین احتیاجات و زیباییهای زندگی و تربیت عالی اخلاقی عملی و توسعهی فعالیتهای ذوقی و هنری و علمی، که تماماً کمک به بهبود زندگی و بهرهگیری از طبیعت مینماید، پیش رفته است. اما همین حظ از زندگی و توجه بدنیا، ایجاد حرص و امساک و رقابت درمیان آنها نموده، کارشان دائماً یا بخستگی و جنگ، یا به شهوترانی و ننگ کشیده میشود. جنگ و ننگی که قرن به قرن در حال شدت و توسعه است.
اما شرقی خدا را هم که پرستیده، بیشتر با ذکر و شعر و فلسفه و کلام سروده است. یک خدای جدای از خود و طبیعت و خارج از هر دو افراط و تفریط یا رو به خود آورده، در منجلاب شهوات پست حیوانیت و در سستیهای تخدیر و تنبلی فرو رفته است و یا رو به خدا آورده، و بر خلاف «... وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا...»[16] از استعدادها و مسئولیتهای شخصی و امکانات و نعمات عالم هستی استعفا داده، همه چیز را یکسره از خدا خواسته است. و در هیچ طرف اعتدال و کمال را نمیبینم.
اما قرآن
تا اینجا با بشر و افکار او سر و کار داشتیم. از ادیان از خداهائی صحبت کردیم که مجسّمهی آنها مستقیماً بدست هنرمندان بشر تراشیده و قالبگیری شده و یا شمائلی بوده است که با قلم خود از زبان پیغمبران و امامان نقاشی کردهاند.
ادیانی که پیغمبران یعنی افراد بسیار معدودی از مردم مشرق زمین آوردند، با آنچه گفتیم، خیلی فرق دارد.
در مرحلهی اول همانطور که سابقاً نیز اشاره شده، کلیهی ادیان توحیدی برحق، برخلاف کلیهی برنامههای معمولی و ارادی بشر، که وجود خود را مرکز و مرجع عالم دانسته، به هر چیزی به چشم استفاده و استثمار نگاه میکند و میخواهد زمین و درخت و گاو و انسان و حتی علم و خدا را در اختیار و استخدام احتیاجات و امیال خود بگیرد، آنها خدا را مبدأ و مرجع و مقصد دانسته، انسان را به بندگی و خدمت و فنای در راه او دعوت مینمایند. درست در جهت عکس نفع و صیانت ظاهری نفس سیر مینمایند.
در مرحلهی دوم بر خلاف بشر که طبعاً بدنبال محسوس و مشهود رفته، تمام محصولات هنری و ذهنیاش، عین یا ترکیب یا لااقل تحریفی از موجودات و مشهودات است و هیچ دانش و نظری خارج از آنچه بطور مستقیم یا غیر مستقیم، خصوصی یا کلی به او عرضه کردهاست، ابداع ننموده و کارش قیاس به محیط و به نفس است و خدایانی هم که برای پرستش ساخته، مأخوذ از محسوسات واقعی ذهنی بوده است. اما خدای انبیاء نادیدنی و ناشنیدنی، از هر جهت نامحسوس و نامأنوس، همه جا و هیچجا «...لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ...»[17] میباشد! در ضمن در مقابل بتها که مانند سایر متعلقات و متفرقات بشری متعلق و مختص به یک ملت یا شهر و گاهی یک خانواده میبوده، خدای انبیاء انحصار و اختصاص به کسی و به جائی نداشته، رب العالمین است.
البته گاهی اوقات بشر روی علاقهی مادری یا تحریکات عصبی، در جهت عکس منفعت و صیانت نفس حرکت میکند. اگر چنین میکند خارج از ادارهی استدلالی و به فرمان عاطفه یا غریزهی فطری است که خود یکنوع وحی است[18]، ولی باز سیری است در جهت فرزند معلوم یا تأثیرات درونی محسوس.
قرآن (و تا اندازهای تورات و انجیل) بر خلاف افکار و علوم شرقی قبل از خود و حتی بر خلاف منطق و معمول اهل کلام و دانشمندان قدیم و جدید مسلمان، که بعد از قرآن آمدند و دلشان میخواهد با صرف و نحو و ریشهگیری کلمات و الفاظ و با فلسفه و مجردات جواب مسائل و مشکلات را بدهند، فوق العاده توجه به طبیعت دارد. به آثار و آیات طبیعت استناد و استدلال میکند. حتی به آنها قسم میخورد از محسوسات و مشهودات کمک میگیرد. اعم از باد و باران و شتر و درخت یا پرواز طیور، موج دریاها، استحکام کوهها، الفت میان مرد و زن، تشکیل ابر و ریزش تگرگ، ذوب فلزات، حرکت ستارگان و کشتیها. ترسندگان از خدا را علماء میداند و نام علما را بدنبال دعوت به توجه به نزول باران و به تنوع گیاهها و کوهها و انسانها و حیوانات میآورد.[19] جای دیگر میفرماید:
«اَوَلَمْ یَرَوا اِلَى الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَ یَقْبِضْنَ ما یُمسِکُهُنَّ اِلاَّ الرَّحْمنُ...»[20]
فشار هوا و بال و پر مرغ است که او را هموار و صاف در فضا نگاه میدارد، ولی این باد و بال خدا است.
«...وَ مَا رَمَیْتَ اِذ رَمَیْتَ وَ لَکِنَّ اللهَ رَمَى...»[21]
دست تو تیر از کمان به دشمن فرستاد، ولی تو تیر نینداختی، خدا تیر انداخت.
قرآن مثل مشرق زمینیها با طبیعت قهر نیست. دین را همین فطرت و طبیعت میداند. و این مطابقت با فطرت را شرط استواری دین میشناسد و در صورتی که غالب مردم به آن توجه ندارند[22]، خدا را جدای از طبیعت و خارج از آن سراغ نمیدهد.
پیغمبرش صریحاً میفرماید: «وَ لا تَسَبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ الدَّهْرَ هُوَ الله»[23]
از طرف دیگر خودداری از زیور و بهرهی حلال زندگی را منع نموده، عمل مرتاضین و رهبانان را شدیداً تقبیح میکند.[24]
خلاصه آنکه قرآن میان انسان و طبیعت و خدا، یعنی این سه عنصری که نه شرقی و نه غربی توانسته است ربط و جمع دهد، یک اتحاد و ترکیب (Synthese) و یک نوع توحید برقرار ساختهاست. بر خلاف همهی بیدینها و بادینها، خدا را آنقدر به بشر نزدیک میسازد که میگوید:
«... اَنَّ اللهَ یَحُولُ بَیْنَ المَرءِ وَ قَلْبِهِ...»[25]
«... وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید»[26]
خدا را سلطان قهار و مافوق دور از انسان و محتاج به واسط و حاجب ندانسته، به پیغمبرش میگوید: اگر سراغ مرا گرفتند، بگو من همین نزدیکیهای شما هستم، جوابتان را میدهم. جواب مرا بدهند و به من ایمان بیاورند باشد که رهائی و ترقی یابند.[27]
سال گذشته در چنین شبی در بحث «انسان و خدا» تشریف داشتید، یا شاید چاپشدهی آنرا خوانده و ملاحظه فرمودید، که پیغمبران نه تنها خدا را به انسان خیلی نزدیک میدانند، بلکه کار اصلیشان نزدیک کردن انسان به خدا و بالا بردن او بوده است. آنها بیش از هر کس ارزش و مقام برای انسان قائل بوده، به او محبت و خدمت ورزیدهآند.
منشأ بعثت
خوب این پیغمبران کیبودند؟ چطور پیدا شدند؟ خدا چگونه آنها را فرستاد؟
تصور و انتظار ما این بودهاست که مثل سفیر دربار از مقام بالا بهآنها خلعت و قدرت و اسلحه داده، پیام طوماری به دستشان داده، با کالسکهی زرنشان و قراول و یساول روانهی کشور دیگر کرده باشند. مشرکین معاصر پیغمبر چنین انتظار و توقعی داشتند و کارها و حالات فوقالعاده از او طلب میکردند و کتابی میخواستند که مستقیماً از آسمان بیفتد:
«وَ قالُوا لَن نُؤمِنَ لَکَ حتّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَرْضِ یَنْبوعاً. اَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الانْهارَ خِلالَها تَفْجیراً. اَو تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً اَو تَأتِیَ بِاللهِ وَ الملائِکَةِ قَبیلاً. اَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِن زُخْرُفٍ اَوْ تَرقى فی السَّماء وَ لَن نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکِ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقرَؤُهُ: قُلْ سُبْحانَ ربّی هَلْ کُنتُ اِلاّ بَشَراً رَسولاً»[28]
مانع مردم برای قبول ایمان و هدایت این بود (و هست) که باور نمیکردند بشر هم بتواند پیغمبر شود و استعداد و امکان آنرا داشته باشد:
«و َمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى إِلاَّ أَن قَالُواْ أَبَعَثَ اللّهُ بَشَرًا رَّسُولاً »[29]
ولی قرآن بر خلاف این تصورها و توقعها میگوید:
«هُوَ الَّذِی بَعَثَ
نظرات
بسط تجربهی نبوی در واقع تداوم گفتمان علمی مهندس بازرگان در مورد ماهیت نسئلهی وحی است.