نویسنده: فاروق رفیق
مترجم: صلاحالدین عباسی
فنومنولوژی یا پدیدارشناسی ذهن فرد زیر سلطه:
قبلا اشاره شد که موجودیت کردستان به عنوان یک منطقه ی استعمار زده، با ساکنین مشخص و هویت مجزا از دیگران، یک حقیقت تاریخی است. این حقیقت باعث ایجاد مسایل و برخوردهای بسیاری در طول تاریخ شده است. از مسایل سیاسی گرفته تا چگونگی برخوردهای اپیستمولوژیک(معرفت شناساسانه) و هستی شناسانه با هستی و اطرافیان و جهان. ارتباط فنومنولوژیک نیروی اشغالگر و نیروی اشغال شده در سطح زندگی روزمره و سطح جهانی شرایط خاصی به وجود می آورد.
یکی از تاثیرات اشغالگری ایجاد بدایمانی در ذهن افراد اشغال شده است. اشغالگری یعنی تحمیل وضعیتی غیر معمول بر جامعه و افراد آن جامعه. اشغالگری حالتی غیر انسانی است که افراد زیر سلطه را وادار میکند در این حالت از خود بپرسند که کیستند؟ اولین نتیجه این وضعیت غیر انسانی بد ایمانی است. بد ایمانی به معنایی که مورد نظر « فانون » و «سارتر» است. به نظر آنها بد ایمانی روشی برای دروغ گفتن به خود، گریز از آزادی و مسئولیت، و گریز از انسان بودن است. فرد استعمار زده در شرایطی چنان غیر معمولی و سخت به سر میبرد که نمیتواند با مسایل برخورد درست داشته باشد. از نظر استعمارگر، استعمار شدگان فاقد قدرت و ارادهاند. شرایط سلطهگری باعث میشود که فرد زیر سلطه فاقد نقش و حقوق بوده و فقط پیرو و مطیع و سر به زیر باشد. این شرایط منجر به ارتباط غیر متعادل استعمارشدهها با خود، هم شهریان و سایر استعمار شدگان و استعمارگران میشود. این ارتباطات نامتعادل، وجدان بیمار خلق میکند. وجدانی که اشغالگران برای اشغال شدگان میسازند وجدان بیماری است که از یک طرف به بد ایمانی، گریز از تعهد و آزادی و احساس انسانیت تمایل دارد و از طرف دیگر اشغالگران را قدرتمند، توانمند و بزرگ تصور میکند. در کوچک نمایی و تحقیر خود و وطنش و بزرگ دیدن و زیبا دیدن استعمارگران زیاده روی میکند. ارتباط بین استعمارگر و استعمارشده ارتباطی بر مبنای «من ـ تو» یا «ما ـ شما» نیست. بلکه نگاه استعمارگر به استعمار شده نگاهی «شیءوار» است و ارتباطشان بر اساس «من ـ او» یا «من ـ آن» است. در این ارتباط فرد استعمار شده به عنوان انسان تلقی نمیشود، انسانی که دارای حق زندگی و حق وجود، بر اساس خواست خود، باشد. انسانی که به ارزشهایش احترام گذاشته میشود. در این فرایند تنها یک طرف انسانی و یک طرف واقعی وجود دارد و آن هم استعمارگر است. در این ارتباط هر اندازه «من» اشغالگر بزرگتر شود «من» اشغال شده کوچکتر و بیشتر از انسانیت تهی میشود. تمام دستگاههای تبلیغی و روانی اشغالگران مشغول میشوند تا به ذهن اشغال شدگان تلقین کنند که ضعیف و بی ارادهاند. این ارتباط نادرست، نادرستی بار می آورد، در نتیجه فرد زیر سلطه و ذهنش تبدیل به موجودی ناسالم و بیمار میشود.
از نظر روحی و روانی فرد زیر سلطه بی اراده، ضعیف، بدایمان، بی شخصیت و فاقد اعتماد به نفس میشود، و از نظر سیاسی وابسته و فاقد توانایی اتخاذ موضع بار می آید. به مرور زمان در ذهن استعمار شده این ذهنیت نقش میبندد که اشغالگران صاحب قدرتی فوق العاده و خودش ضعیف و فاقد قدرت است. این تصویر حقارت آمیز منجر به نفرت از خود و از همه چیز خودی و حقیر شمردن سرای خود میشود. به یاد داشته باشیم که داریم از استعمارگری به صورت کلی و از کردستان به صورت اختصاصی صحبت میکنیم.
کردستان بعد از جنگ چالدران به سرزمینی تقسیم شده تبدیل شد. بخشی را به جنگ بخش دیگر فرستادهاند. متلاشی و یا مشوش کردن ذات کُرد از آن زمان شروع شد. همچنین در دوران استعمار غرب دو بار پروسه ی اشغال کردستان بر کُردها تحمیل شده است. بار اول اشغال تمام منطقه توسط نیروهای غربی و بار دوم تقسیم دوباره کردستان در میان چند کشور همسایه. کشورهایی که همیشه نقش اشغالگران کردستان را ایفا کردهاند. کُردها اکنون دارای ذهنیت فرد اشغال شده و استعمار زده میباشند.
به نظر طرفین سلطه، فرهنگ سلطهگر فرهنگی انسانی، روشنگر، عقلانی و بالا دست است اما فرهنگ زیر سلطه عقب مانده است. ارتباط سلطهگر و زیر سلطه ارتباطی غیر انسانی است که وجدان طرف اشغال شده را نابود میکند. این ارتباط ناسالم تنها در یک مسیر طی نمیشود بلکه ابعاد متفاوتی را در بر میگیرد که در اینجا به بعضی از آنها اشاره میکنم.
1- ایجاد تصویرهای متناقض: در این بُعد، احساس انسان بودن، غرور و هم وطن بودن ضعیف میشود. در اینجا بین تصویری که فرد زیر سلطه از خود دارد و تصویری که سلطهگر از او نمایش میدهد تضاد به وجود می آید. تصویر سلطهگر او را عقب مانده، بی فرهنگ، بدون تاریخ و سابقه مینمایاند. سلطهگران تلاش میکنند تا انسانهای زیر سلطه در موجودیت و همه چیز خود شک کنند و همه چیز خود را زیر سؤال ببرند. سلطهگران، انسانهای زیرسلطه را دچار این توهم میکنند که «توانایی حکومت کردن را ندارند» «توانایی اداره کردن خود را ندارند» «قدرت درک قوانین اقتصادی را ندارند» «دین و آیین او به درد نمی خورد» (استعمارگران آفریقا ادیان بومی را فقط به عنوان آیین سحر و جادوگری معرفی کردهاند) «صاحب میراث فرهنگی و فکری نیستند » « ادبیات آنها سطحی است». استعمارگر در روح استعمار شده تخم نفرت و کینه میکارد. در اولین مرحله این نفرت استعمارزده متوجه خود و همه چیز خود میشود. استعمار شدگان افراد خجول و کم رویی میشوند که از خود و اطراف خود خجالت میکشند و میخواهند از این حالت بگریزند و این گریز را به شکل عیب جوئی از خود می نمایانند. استعمارگر و استعمار زده در جنگی اعلام نشده علیه موجودیت و میهن و استقلال استعمار زده متحد میشوند. سلطهگران برای ساختن این تصاویر افراد و گروههایی در میان استعمار شدهها ایجاد میکنند. اگر در میان این گروهها افراد تحصیل کردهای وجود داشته باشد اینان به جنگی تمام عیار با هر چیز خود، خصوصا دین و فرهنگ، می پردازند. به این ترتیب سلطهگران در میان زیر سلطه هایشان متحدانی با سواد و تحصیل کرده پیدا میکنند، که اگر چه به بزرگ نمایی و تمجید آنها می پردازند اما در واقع هیچ ارزشی برایشان قایل نیستند، و تنها در راستای اهداف خود از آنها بهره برداری میکنند.
در سیستمهای استعماری ارزش فرد با این معیار سنجیده میشود که تا چه اندازه خود را به سلطهگران نزدیک میکند؟ تا چه اندازه از ارزشهای آنها تقلید میکند؟ و آنها را به جامعه خود انتقال میدهد؟ ارتباط استعمارگر و استعمارزده کم کم از حالت سلطهگری و سلطه پذیری خارج و به صورت نوعی جذابیت و گرایش در می آید. تسلیم به تبعیت تبدیل میشود، هر چند در بعضی موارد مقابله و مخالفتی نیز مشاهده میشود اما فاقد مبنایی فکری و علمی است و مقابلهای تخریبی است که عمدتاً این تخریب متوجه ارزشهای سلطه پذیر یا استعمار زده میشود. این دوگانگی، فرد استعمار زده را به ریا کاری، دروغ، حیله، حقهبازی و تیپا زدن میکشاند. تمام این صفات اخلاقیات بردگان است. هم هگل و هم نیچه به دوگانگی اخلاقی بردگان اعتقاد دارند و میگویند بردگان دارای یک زرنگی مخصوص به خود هستند که البته این زرنگی هشیاری نیست بلکه دروغ و نیرنگ و حیله است. دروغ بعد از آنکه به سرشت دوم تبدیل شد نوعی موفقیت به حساب می آید. بزرگترین دروغگویان و ?
نظرات