آمدی بر تولدها فزودی، انتظار آمدنت را عزیزانت ماه‌ها بود که لحظه‌شماری می‌کردند و مادری که 9 ماه بهتر از جانش از تو مراقبت نمود و حال با آمدنت آغازی بر حیات دوباره‌اش می‌بیند و با دیدن تو خدا را هزاران بار شکر می‌گوید.

اطرافیانت که مشتاق دیدار تو هستند و هر یک اسمی را با لفظ مهربانی بر تو می‌نهد و در فضای پر از شادی و شعف جشنی را برای آمدنت به حیات می‌گیرند و تو نیز در کشاکش غریبانه با هزاران سؤال بی‌جواب در ذهن آمده‌ای تا بیاموزی از حیات...

و هر کار و تلاش که در توان داری برای ادامه حیات انجام دهی، از مکیدن شیر تا سیر شدن از قدم‌های کوچک و ناتوانت تا حرف‌های بریده بریده و نامفهومت از راه رفتن‌ها و افتادن‌هایت، تا مسیر سبز حیات را در دل کوچکت امیدوارانه می‌پیمایی تا خود را به عرصه‌ی ظهور برسانی اما خبر نداری که باید به دریا بپیوندی به راهی که همه دور افتاده‌ها از حقیقت را شامل خواهد گشت و موج آن، همه را با خود برد و این پایان برای حساب حیات و زیستن توست.

حال دیگر تنهایت می‌گذارم تا قبل از اینکه راه حیات را بپیمایی با صبر و حوصله حساب نهایی صفحه صفحه از زندگیت را ورق بزنی و افق‌های روشن و تاریک آن را برشماری. 

برشماری شب‌های تاریک و روزهای روشن حیاتت را...

برشماری لحظه‌هایی را که در زیر سایه‌ی خدا رنگ بندگی و توحید را به وضوح می‌توان دید.

برشماری دفتر خاطراتت را که به خاطر او خط زده‌ای.

برشماری فاصله‌هایی را که برای رسیدن به او طی نموده‌ای.

برشماری قطرات اشکی که به خاطر او ریختی تا عطش درونیت سیراب شود.

برشماری اوقاتی که در ذکر و دعا و یاد او سپری نمودی.

برشماری لحظاتی که دل را از اخلاص پرنمودی.

برشماری ایامی را که در تب و تاب عشق به او سوختی...

اگر به این شمردن‌ها ادامه بدهی جوهر قلم خشکیده می‌گردد و کاغذ‌های سفید زیادی سیاه می‌شود، اما این کافیست که بدانی کسی همواره مراقب و ناظر است بر اعمال ریز و درشت ما و چه خوب و چه بد همه را در روز حساب پیش چشمانمان آماده و حاضر می‌آورد و کسی جز خودمان مسؤول و جوابگو نخواهد بود و اگر تو نخواهی جواب بدهی، اعضا و جوارح به سخن می‌آیند، چشم و گوش و دل و زبان و... .

هر یک راوی داستان حیات تو خواهند شد و اگر ظلمی را نموده باشی با شهامت شهادت می‌دهند.

آری به همین دلیل برای اثبات حقایق و حسابرسی بر علیه ما شهادت می‌دهند و آن لحظه دیگر افکار تو بی‌فایده خواهد بود.

تو در مقابل اندوه و بار سنگین حساب تنها خواهی ماند.

و پیچک پرتابی از غم به دورت می‌پیچند تا بی‌تابی و بی‌قراریت را باور کند.

باور کند که انسان‌ها بر حسرت ایام از دست رفته‌ی خود نالانند.

باور کند حیات و گذر آن حس حساب را در چشمان هر موجودی جستجو می‌کند.

باور کند در شیرین‌ترین لحظات حیات باید به فکر فردای حساب بود.

باور کند که حیات برای تو و برای میلاد تو که تازه درخشیده‌ای خواب‌های تازه دارد تا روز حساب...