سرانجام پس از یازده روز نبرد، چهارمین جنگ حماس و اسرائیل با آتش بس پایان یافت، در حالیکه هر دو طرف اعلام پیروزی می‌کنند.

اما واقعیت ماجرا چیست؟ ماهیت نبردهای نامتقارن حماس و حزب‌الله اساساً با جنگهای کلاسیک ارتش‌های عربی با اسرائیل که در آن برد و باخت طرفین مشخص بود، متفاوت است.

از این رو در حالیکه توان نظامی اسرائیل با این گروهها قابل مقایسه نیست، باز به آسانی نمی‌توان روی بازنده یا برنده‌ی نهایی انگشت گذاشت.

از این رو برای یک ارزیابی دقیق باید پارامترهای مختلف و متنوعی را در نظر گرفت. در وهله‌ی اول در یک جنگ نامتقارن میان دو طرفی که از جایگاه نظامی به شدت نابرابری برخوردارند، ایستادگی و جان سالم بدر بردن طرف ضعیف و برقراری آتش‌بس با شرایط برابر، نوعی پیروزی برای آن محسوب می‌شود.

استفاده‌ی افراطی اسرائیل از توان نظامی منحصر بفردش، به راحتی به نقض غرض تبدیل و آن را در جایگاهی غیراخلاقی نشاند. این یک ممیزه‌ی مهم در جنگهای نامتقارن است. بویژه در جاهایی که دستور کار اصلی با آرمانهای تاریخی و مشروع هم پیوند خورده است.

حماس تا آخرین ساعات توانست به حملات موشکی عمدتاً کم تلفات خود ادامه دهد و مخصوصاً حمله به تل آویو به عنوان اقدامی نمادین، به دستاوردی استراتژیک برای آن تبدیل شد.

افزایش نسبی برد و دقت موشکهای حماس نسبت به جنگهای قبلی که ظاهراً مرهون حمایت‌های ایران است، متغیّر جدیدی بود که اهمّیت توازن‌بخشی در مقابل ارتقا و پیشرفت مداوم سامانه‌ی گنبد آهنین را برملا کرد.

این وجه قضیه را می‌توان نوعی انتقام راهبردی ایران از اسرائیل در منازعه شدت گرفته چند سال اخیر هم قلمداد نمود.

مهمتر از این، حماس توانست معادله‌ی ظریف موشک‌باران در برابر بمباران را حفظ و در چارچوبی نامتقارن، در قبال فشار ماشین نظامی اسرائیل، متقابلاً این کشور را تحت فشار قرار دهد و وضعیت جنگی به آن تحمیل کند.

دومین وجه استراتژیک موضوع که آن را نسبت به جنگهای گذشته متمایز می‌کند، ظهور حماس به عنوان نیرویی فراتر از غزه در نقش مدافع بیت‌المقدس و کرانه باختری و حتی فلسطینیهای داخل خط سبز است.

شادی خودجوش اهالی کرانه‌ی باختری از « پیروزی حماس» مؤیّد این مدعاست.

این جنگ پس از دهه‌ها دوباره نوعی وحدت معنوی میان فلسطینیهای غزه و کرانه باختری و حتی عربهای اسرائیلی ایجاد کرد.

در ارزیابی این جنگ نمی‌توان از یک پارامتر سیاسی مهم نیز چشم پوشید: زنده شدن مجدد مسئله‌ی فلسطین در مجامع بین‌المللی و به حاشیه رفتن معامله‌ی قرن ترامپ و تأکید مجدد بر راه‌حل دو دولت.

در دوران ترامپ راه‌حل دو دولت به عنوان یک دستور کار حقوقی موجه و دارای اجماعی، کاملاً به حاشیه رفته و مقهور انگاره‌های راستگرایانه دولت‌های اسرائیل و آمریکا و شتاب کشورهای عربی برای عادی سازی روابط با اسرائیل شده بود.

جنگ اخیر و تأکید قدرتهای جهانی بر راه‌حل مذکور، نه تنها دولتهای عرب متحد اسرائیل را تحت فشار گذاشت، بلکه به طریق اولی عربستان را هم که در تنگنای عادی سازی روابط با اسرائیل بود، از مخمصه رهانید. در روزهای اخیر ریاض مواضع صریحتری در این‌باره گرفت.

برخی تحلیل‌ها در روزهای گذشته ناظر به این بود که جنگ اخیر، جایگاه نتانیاهو را در منازعات سیاسی اسرائیل بهبود بخشیده است. این تحلیل ممکن است از زاویه‌ی راستگراتر شدن جامعه‌ی اسرائیل بویژه از رهگذر افزایش شکاف با عربهای اسرائیلی مقرون به صحت باشد. اما برای ارزیابی کامل باید منتظر بروندادهای نهایی این جنگ ماند.

هم‌اکنون صداهای بلندی در اسرائیل وجود دارد که نتانیاهو را متهم می‌کنند، بدون آنکه به هدف استراتژیک خلع سلاح یا تضعیف جدی حماس دست یابد، بدون آمادگی وارد جنگی بی‌نتیجه شد و در شرایطی مبهم به آن خاتمه داد.

اشاره‌ی اخیر، دلالت به برخی گزارش‌ها درباره‌ی پیش‌شرط عادی سازی وضعیت در محله‌ی شیخ جراح قدس در مفاد قرارداد آتش‌بس دارد.

دور از ذهن نیست که اسرائیل به صورت شفاهی و دستکم با قید موقت، تضمینی به میانجیگران عرب و غربی داده باشد.

با لحاظ موارد پیشگفته، می‌توان ادعا کرد جنگ فعلی بیش از آنکه به نبردهای قبلی حماس و اسرائیل شبیه باشد، به جنگ ٣٣ روزە‌ی حزب‌الله و اسرائیل شباهت دارد که در آن اسرائیل بیشتر در مظانّ ناکامی و شکست قرار گرفت.