پرستوها مهاجرت میکنند. شما این بادخورکهای کوچک را بهتر از من میشناسید؛ روزی چند صد کیلومتر بال میزنند. این خاصیت بادخورک است که روزی چند صد کیلومتر بال بزند و چند هزار کیلومتر آسمانها را میپیمایند، جهتیابی میکنند؛ شاید هشتاد درصد کل زندگیشان برای من خیلی عجیب است؛ فقط بال بال میزنند و چه باشکوه است. این خاصیت اینها است. خاصیت خصیصه متمایز آدمی هم اندیشیدن است. بال بال زدن آدمی هم اندیشیدن اوست. پس وجه شناختی تفکر انتقادی همان زیستن به شرط اندیشه است.
آن انسانی که درگیر تفکر انتقادی است در هستی او یک وجه معرفتی و شناختی (Cognitive) فعال شده که همان زندگی به شرط اندیشه است. انسان به واسطه قابلیتهای عالی شناختی خودش حضوری فکورانه و متاملانه در عالم پیدا میکند. میکوشد موقعیت خودش را و نسبت خود با این عالم را تنظیم مجدد کند. تفکر عمل متمایز آدمی است. میاندیشد، خبرش میشود، حیرتش میافتد، التفات پیدا میکند و ما با این عمل متمایز انسانیمان که تفکر است و اوج آن تفکر انتقادی است مدام داریم تعادل خودمان را در این عالم که بر هم میخورد با تفکر و با سنجشگری مدام میخواهیم تعادلیابی مجدد کنیم.
انسانی که میاندیشد در واقع درصدد این است که تعادلیابی پویای (Dynamic) مجددی پیدا کند. چون تعادل مدام به هم میخورد و انسان با این مغز پیشرفته با این کرتکس پیشرفته و پیچیدهاش این قابلیتهای سطح عالی انتزاع و تفکر و تحلیل و تفکر انتقادی در اوج آن را دارد که بتواند مدام این تعادلهایی را که به هم میخورد تعادلهایش را دوباره برقرار کند و یک سطح بالاتر.
پس تفکر انتقادی شدت و کمال این خاصیت حیاتی در آدمی است.
تفکر انتقادی یک تفکر نیرومندتر است وقتی که برق نگاه شدیدتر است وقتی درد آگاهی و حیرت بیشتر میشود، پرسشبرانگیزتر است. پیچ و تاب زیادی دارد. پر دامنه است. سببشناسی وسیعتر و عمیقتری میخواهد. تحلیلهای عمیقتری میخواهد بکند. سنجشگرتر است. متاملانهتر است. خلاقتر است.
پس اولین سویه و اولین وجه تفکر انتقادی سویهی شناختی آن است.
دومین وجه آن سویهی (Emotional) است. سویهی هیجانی. تفکر انتقادی هم مولفه معرفتی دارد و هم مولفه هیجانی. وجه هیجانی تفکر انتقادی هم همین که انسانی دلیری دانستن به خرج میدهد و انسان دلیری دانستن داشته باشد، ابراز وجود میکند. این یک نوع هیجان است یک نوع جسارت است، خطر کردن است، ریسکپذیری است پذیرش ریسک خطا. تفکر انتقادی نفوذ کردن در این هستی و لایههای پنهان این هستی است. شجاعت پرسیدن است. سرک کشیدن به عالم و آدم است. نقش آگاهی خود را بر عالم زدن است. این بار عاطفی تفکر انتقادی است که بسیار عمیق است. تفکر نیایش ذهن است. شرح پریشانی آدمی است. تفکر انتقادی داستان سرگردانی آدمی است. وجه هیجانی آن را عرض میکنم. از جنس تحقق ذات است. شما با تفکر انتقادی میخواهید (Self-Expression) بکنید. (Self-Actualize) کنید، یعنی تحقق ذات کنید؛ همان بادخورکها که بال میزنند آنها هم میخواهند تحقق ذات کنند. در سطح غریزی شعورشان جهتیابی میکنند و بال میزنند و تحقق ذات میکنند. انسان هم میخواهد (Self-Actualize) کند، خودش را متحقق کند، خودش را ابراز کند، بیان و عیان کند از طریق نیایش ذهن و این تفکر انتقادی. هیجانی دارد که میخواهد بر اینرسی خودش، بر ماند خودش انسان از طریق تفکر فائق بیاید میخواهد بلند شود و بایستد و بیندیشد و این سو و آن سوی عالم و آدم سرک بکشد. پس تفکر انتقادی یک وجه هیجانی هم دارد. یک نوع ادعانامه است. یک نوع ادعانامه معرفتی موجودی است که سر برآورده و میخواهد سرک بکشد به عالم و آدم. یک نوع دعویهایی میخواهد درباره عالم و آدم داشته باشد که چه بسا دعویهایش نابههنگام است، غافلگیر کننده است. درباره جهانی که اصلاً هم متوجه میشود که چه بسا بهترین جهانی نیست که باید باشد. خیلی عجیب است. این جنبه هیجانی تفکر انسان مثل این که متوجه میشود که این عالم اصلاً بهترین عالمی نیست که باید باشد و مواجههی هیجانی بسیار با بار استرس بالایی که انسان با یک چنین عالمی دارد همین اندیشیدن است. درباره این عالم شروع میکند به اندیشه انتقادی.
این مقدمهی عرضم بود.
حالا به پرسش نخستین برمیگردم که تفکر انتقادی چیست؟
اگر ما تفکر انتقادی را در حد یک سازه مفهومی در نظر بگیریم شما هر چیزی را که بخواهید دربارهاش بهتر و بیشتر بیندیشید سعی میکنید آن را تبدیل بکنید به یک سازه مفهومی و هر سازه مفهومی اولین کاری که دربارهاش میکنیم میخواهیم ببینیم که مولفههایش چیست؟ این سازه مفهومی از چه سازندها و از چه عناصری (Components) تشکیل شده است؟
من هفت مولفه از تفکر انتقادی را به یاد شما میاندازم.
شما مولفههای دیگری در اندیشههایتان در مطالعاتتان در تاملاتتان در پژوهشهاتان با آن درگیر شدهاید. ممکن است بعضی از آن مولفههایی که شما درگیر شدید با مولفههایی که من عرض میکنم تا حدی قابل مقایسه باشد و اگر مولفههای دیگری در ذهن شما بود و من خیلی نتوانستم به آن توجه کنم در پایان جلسه که در فرصت گفتوگو وجود دارد، مطرح میکنید و من استفاده میکنم.
تا جایی که من در مفهوم تفکر انتقادی متمرکز شدم در این سازه مفهومی؛ هفت مولفه، هفت سازندهی این سازه را تشکیل داده است.
نخستین مولفه تفکر انتقادی، توجه است، التفات و یا مشاهدهگری تازه است. توجه تازه است. وقتی شما یک توجه تازهای به یک امری میکنید توجه و التفات و (Intention) و (Attention) که مشاهدهگری از نوع متفاوتی است و نابههنگام است. همه داشتند نگاه میکردند شما نابه هنگام یک توجه خاصی میکنید. همه چیز در این عالم هستند، آن چه کم است توجه است. ندرت توجه است. توجه به چیزهایی که عادی شده است و پیش پا افتاده شده است و ناچیز شده است.
در تفکر انتقادی شما به این اموری که چه بسا خیلی پیش پا افتاده شده و ناچیز شده است توجه میکنید و میگویید چیزی هستند. اتفاقا اینجا چیزی هست.
اینجا چیزی میبینم. این ندرت توجه خیلی مهم است. وقتی شما پاسخی به این ندرت توجه میدهید و یک توجه و التفاتی میکنید، خبرتان میشود و صدای اندیشهتان بلند میشود که اینجا چیزی هست، من دارم چیزی میبینم و این مشاهدهگری خلاق، تازه، متفاوت و نا به هنگام نخستین مولفه تفکر انتقادی است.
توجهات نادر که حق دادهگی دادهها را به آنها میدهد.
من همیشه در کلاس به دوستانم میگویم شما حق دادهگی دادهها را به آنها بدهید. (Data) حقش دادهگی است. آشکارگی است و تفکر انتقادی اولین کاری که میکند حق دادهگی دادهها را به آنها میدهد. دادهها گرسنهی توجهند و گرسنه التفات ما هستند و گرسنه چشمانی که آنها را ببیند و تفکر انتقادی در آن خصیصهای است که دادهگی دادهها را حقش را ادا میکند و به آشکارگی آنها کمک میکند. دادههایی که هستند ولی در پشت حجاب غفلت ما انتظار توجه ما را میکشیدند؛ حالا ما به آنها توجه میکنیم. تفکر انتقادی نجات دادهها از پوشیدگی است. تفکر انتقادی کشفالمحجوب است. آن چیزی که در پرده است شما از رخ او نقاب برمیکشید. نقاب از رخ دادهها کشیدن. آزاد سازی دادهها. خصوصا دادههای گرم.
در تفکر انتقادی شما به یک دادههایی توجه میکنید و آنها را آشکار میکنید که وقتی ظهور پیدا میکنند این دادههایی که در غفلت بودند در پس پرده بیخبری ما بودند وقتی این دادهها آشکار میشوند متوجه میشویم چقدر دادههای داغ و گرمی هستند. دادهایی که آتش گرفتند و سوزانند.
مثالی میگویم. جامعه صنعتی اروپای قرن نوزده را به یاد بیاورید. کارگران دارند کار میکنند، رشد اقتصادی در اروپا حرکت کرده و پیش میرود. ولی یک دادههایی در اقتصاد اروپا در این مناسبات کار مورد غفلت مانده که مارکس حق دادهگی آنها را به عنوان جامعهشناس، به عنوان یک متفکر انتقادی... مارکس حق داده گی آنها را به آنها میدهد. کفشدوزان قبلا در اروپا کفش میدوختند ولی با کفششان مانوس بودند. نتیجه کار و خلاقیت خودشان در پای مردمان، همسایگان و رهگذرانشان میدیدند. میگفتند این کفشهایی است که ما دوختیم. نتیجه خلاقیت ماست. مارکس متوجه شد که کارگران کارخانه کفش آن تولیدات انبوهی که برای تولید کف راه افتاده که در زمان سرمایهداری و در قرن 19 بر سر عقل آمدهاند؛ مارکس متوجه شد که این کارگران کارخانه کفش دیگر مانند کفشدوزان قبل اروپایی نسبتی با تولید خودشان ندارند و با انبوه کفشهایی که در جامعه هست و اینها تولید میکنند بیگانهاند. این که کارگران کارخانه کفش با کفشهایی که تولید میکنند بیگانهاند این داده بود اما آشکار نشده بود.
مارکس با سرک کشیدن به عالم و گسیل شدن به جامعه و از طریق تفکر انتقادی خودش حق داده گی این داده را که کارگران بودند و با مناسبات تولیدی که خودشان درگیر آن مناسبات بودند و با ابزار تولید و با آن فرآوردهها و محصولات خودشان بیگانه شده بودند و این را عیان کرد و بیان کرد و صورتبندی کرد. همین توجه به این دادهها؛ بیگانگی در پس پرده بیخبری بود ولی مارکس آن را تبدیل به یک داده برای جامعهشناسی کرد. برای اقتصاد کرد. همه در سیستمهای اقتصادی نظم ساعت شروع میدیدند، نظم پایان کار میدیدند نظم بازده تولید و سود و زیان را میدیدند اما دادههایی هم بود از تضاد و تعارض که واقعا جریان داشت ولی آشکار نبود. کسی به این تضادهای نظام سرمایهداری و تعارضها توجه نمیکرد. اینها در کتم غفلت بودند.و یک جامعهشناس و یا یک متفکر میآید و حق دادگی این دادهها را به آنها میدهد و و میگوید اینجا تضادهای چرکینی است.
شما وقتی به این جامعه نگاه میکنید در این جامعه تضادهای چرکینی وجود دارد و وقتی داده گی این دادهها را آشکار میکنید و دادهها را به صدا درمیآورید، دادههایی که گرسنهی معنا بودند و شما به آن معنا میدهید.
یک مثال دیگر میگویم.
نظریات کلاسیک مدیریتی به چه چیزی توجه داشتند؟ به دادههای مختلفی از اعداد، حرکات و فنون.
نظریات کلاسیک مدیریتی را به ذهنتان بیاورید مثلاً فایول و دیگران. اینها به انواع حرکات و فنون و مهارتها توجه داشتند. که حاصل آن کارایی و بهرهوری بود.
ممکن است حاکمان را جابه جا کنیم ولی شیوههای حکومت دوباره باز تولید میشوند.تمام تفکرات مدیریتی یعنی تفکر مدیریتی زمانه معطوف به کارسنجی بود معطوف به حرکتسنجی بود با هدف کارایی و بهرهوری و دادههایی در این سطح را پیجویی میکردند. اما دادههای پیشپا افتادهای هم بود مثل روحیات کارگران. طرز نگاه کارگران. جو گروهی که در آن گروهها کارگران و کارکنان کار میکردند و نوع روابط انسانی آنها در کارخانه مثلاً وسترن الکتریک کالیفرنیا. اینها بودند ولی خیلی پیش پا افتاده به ذهن میآمدند میگفتند کارگر کار میکند مهم این است که ببینیم مهارتش چه باشد، حرکاتش چه باشد، فنونش چه باشد، چقدر باید کار کند، چند ساعت کار کند، بازده آن چقدر شود، کاراییاش چقدر شود....
خیلی مهم بودند ولی دادههایی هم بودند که ناچیز شده بودند. این کارگران روحی هم دارند، این کارگران احساسی هم دارند، نگاهی هم دارند، طرز تلقی دارند، ارتباطهایی با هم دارند، حسی دارند. این در کتم غفلت بود. این دادهها در پوشیدگی به سر میبردند و اسیر غفلت بودند و منتظر کسانی بودند مثل التون مایو که دیده شوند و دگرواره دیده شوند. مایو و همکارانش نسل تازهای از متفکران مدیریت بودند، تفکرات مدیریتی بودند، تفکرات در حوزه انسانی بودند که در مطالعات خودشان حق دادهگی این دادهها را به آنها دادند. از اینجا جنبش روابط انسانی در مدیریت به وجود آمد.
جنبش روابط انسانی در مدیریت (Human Relations Movement) از همین توجهاتی سر زد که آغاز تفکر انتقادی است و مولفه پایه در تفکر انتقادی یعنی مشاهده دگرواره. دگرواره نگاه کردن، روایت تازه به دست دادن، منظر تازه دیدن، افق تازه دیدن. تازه، متفاوت دگرواره و متمایز.
در فرهنگ خودمان با واژهی رجع بصر مشخص میکنیم. وقتی میگوییم فارجع البصر نگاه کن به این آسمانها بعد میگوید یک بار دیگر نگاه کن بعد میگوید یک بار دیگر نگاه کن!
این رجع بصر آغاز تفکر انتقادی است!
همه نگاه میکنند وقتی ما یک جور دیگر نگاه میکنیم. چیزهای تازه ببینیم. چیزهای پیش پا افتادهای که مورد توجه نبودهاند و توصیفی متفاوت بدهیم. یک دانشآموزی مثل فراستخواه وقتی میتواند وارد ساحت تفکر انتقادی شود که تمرین کند، ممارست و ورزش لازم داشته باشد که در اثر آن ممارست و ورزش بتواند توصیف توجه و حیث التفاتی داشته باشد. دادهها و آشکارگی آنها را متحقق کند آنها را به آشکارگی بخواند، آنها را از پوشیدگی به آشکارگی دعوت کند و کشفالمحجوب کند. پُرویژگی مشاهده خاص بودن یعنی یک مشاهدهای که خیلی خاص است. خیلی پرویژه است. یک دانشآموزی یک دانشجویی یک پژوهشگر یک شهروند یک انسانی که یک مشاهده خاصی و پرویژهای دارد و چیزهایی را میبیند و این حیث التفاطی با عالم و آدم سرک کشیدن به عالم و آدم، آغاز تفکر انتقادی است.
دومین سازنده تفکر انتقادی، پرسشهای تازه از این جهان است. این جهان با ما و به ما حسب پرسشهایمان پاسخ میدهد. این که جهان به ما چه پاسخی میدهد موقوف و منوط به این است که ما از جهان چه پرسشی میکنیم. وقتی نمیپرسیم جهان اصلاً پاسخی به ما ندارد و چون محافظهکارانه میپرسیم پاسخهای جهان هم به ما سرسری است. اما وقتی پرسشهای جدی (Serious Questioning) پرسشافکنیهای جدی داریم آن وقت جهان با ما همکاری میکند. این جهان با پرسشهای انسانی همکاری میکند. وقتی میپرسیم جواب میدهد. وقتی خوب میپرسیم دقیقتر جواب میدهد. وقتی جدیتر میپرسیم جوابهای جدیتر مهیبی به ما میدهد. با هر پرسشی پاسخها تازه میشود. پاسخها متنوع میشوند.
یک مثال خیلی ساده برای تغییر ذهن دارم.
پوپر میگوید:
(Main Stream) و جریان مسلط و فلسفه سیاسی این بود که پرسش میکرد که چه کسی حکومت کند. ولی پوپر میگوید من میخواهم این پرسش را مطرح کنم که چطور حکومت کنم. میگوید ممکن است حاکمان را جابه جا کنیم ولی شیوههای حکومت دوباره باز تولید میشوند پس سوال مهمتر فلسفه سیاسی این است که چه کسی چگونه حکومت میکند. اینکه پوپر پرسشی به دانش تفکر سیاسی اضافه میکند، یک مثالی است که میخواهم بگویم میشود پرسشها را توسعه داد و تفکر انتقادی سطح پرسشگری انسانی را بهبود میبخشد و عمق میبخشد و توسعه میدهد.
سطح آرزومندی انسان برای فهمیدن از طریق پرسشهای تازه. پرسشهایی که مثلاً از معرفت شد.
کانت از معرفت انسانی پرسید. فوکو و دیگران همینطور. آیا معرفت بشر عکسی از عالم در لوح سفید ذهن ماست؟ این که جهان به ما چه پاسخی میدهد موقوف و منوط به این است که ما از جهان چه پرسشی میکنیم. وقتی نمیپرسیم جهان اصلاً پاسخی به ما ندارد و چون محافظهکارانه میپرسیم پاسخهای جهان هم به ما سرسری است.
یعنی یک ذهن خالی داریم که در خلأ یک حرکت ناب استعلایی دارد از جهل به آگاهی و این معرفت است.
وقتی کانت این سوال را از ذهن کرد جهان هم با او همکاری کرد و تفکر انتقادی کانت سبب شد که به این نتیجه برسد که نه اصلاً اینگونه نیست. ساخت ذهن ما یک لوح آیینهگون خالی سفید نیست که عکس جهان بر آن بیفتد بلکه ذهن ما خودش (Category)هایی دارد، ساختی دارد. ما جهان را از فیلتر ذهن خودمان عبور میدهیم و آنطور که هست جهان را نمیشناسیم بلکه جهان را از طریق Category و مقولههای ذهنی خودمان توصیف میکنیم.
توجه کانتی به معرفت که سبب شد از وضعیت پیشا کانتی سطح معرفت جامعه اروپایی به معرفت پسا کانتی در سده 18 و در دوره روشنگری و سده 19 منتقل شد اینکه قبلا یک ذهن آیینهگونی داشتیم که جهان در ذهن ما منعکس میشود و از آن دگماتیزم و جزمیت درمی آمد و زندگی جزم اندیشانه و تمام ایدئولوژیهای جزمی و تمام نگاهها و ساختههای جزمی از این ساخت ذهنی ما مشروب میشد که ما میتوانیم احکام قطعی درباره عالم و آدم داشته باشیم چرا که لوح ذهن ماست و آیینهگون است و عکس عالم در آن میافتد؛ وقتی کانت از معرفت انسانی سوالات تازهای کرد، پرسشهای تازه کرد پاسخهایی که دریافت کرد ما را به عصر تازهای از اندیشیدن انتقال داد که متوجه میشویم که باید ذهن خودمان را نقادی کنیم، باید مقولات خودمان را تحلیل کنیم و از اینجا الگوی معرفتی انسان اروپایی درگیر یک دگرگونی شد که باید به نقد فاهمه بشری و انسان نوعی معرفت نفس پیدا کرد که باید فاهمه خودش را به دقت سنجش خرد ناب کانت که ادیب سلطانی ترجمه کرده در کتاب اصلی و مهم کانت که میخواهد نقد فاهمه کند و فروتنی معرفتی از اینجا ناشی شد. این نوعی مثال در حد درک ناچیز من از دومین مولفه تفکر انتقادی است که ما تمرین میکنیم.
من دانشآموز در کلاس پیش دبستانی با تسهیلگری مربی خودم و معلم خودم و آن خانم معلمی که آمده برای دختر و پسرها در دوره پیشدبستانی تسهیلگری میکند با آن ارتباط برقرار میکند کمک میکند که آنها عملا مشاهدهگر خلاقی شوند و در زندگیشان به چیزهایی توجه کنند در خانهشان با پدر و مادرشان در دوستانشان در همسایگانشان در مهمانیهایشان در تلویزیون در اشیاء و در کوچه و بازار و در خود کودکستان و پیش دبستان و محیط کوی و برزن و زندگی و ارتباطات یک چیزهایی را ببینند، دادههای برایشان آشکار شود که حتی برای بزرگترها آشکار نبود و از سوی دیگر پرسشهایی کنند، پرسشهای تازهای کنند، پرسشهای مهمتری کنند دربارهی خودشان، کلاسشان، زندگیشان و آیندهشان و سیستم آموزشیشان و سرگرمیهایشان و بازیشان و خیالاتشان و تفریحاتشان و چیزهای دیگر.
این میتواند همین طور توسعه پیدا کند و بشود نهادینه شدن تفکر انتقادی در یک جامعه.
شما برگر و لوکمان را خیلی از دوستان در حوزه علوم اجتماعی با این کتاب ساخت اجتماعی واقعیت (رسالهای در جامعهشناسی شناخت) (social construction reality) واقعیت ساخت اجتماعی را احتمالا چند بار خواندهاند دقیقا چیزی شبیه به کانت در سطح جامعهشناختی دنبال میکنند. میگویند واقعیت یعنی آن چیزی که ما میگوییم امر واقع حاصل یک آگاهی ناب به جهان نیست وقتی میگوییم واقعیت حاصل یک آگاهی ناب نیست پاسخی که لوکمان و برگر با این پرسششان از این امر واقع داشتند این بود که واقعیت تنها امر مکشوف شدهای بر اثر مشاهده و تجربه مکرر به استدلالهای نیرومند نیست بلکه به شکل اجتماعی ساخته میشود. واقعیت خصیصه برساختی دارد. واقعیت قدری عینی است و قدری هم از طریق زبان اجتماعی برساخته میشود و روتوش میشود. این خیلی مهم است. اگر بخواهیم رموز این عمل را نشان بدهیم یک بحث مستقلی دارد. چطور میشود که پرسشهای تازه کرد و از امر واقف میپرسیم و پاسخهای تازه پیدا میکنیم. میبینیم این امر واقع از طریق زبان و تعاملات و از طریق یک زندگی اجتماعی ساخته میشود و روتوش میشود و به شکلهای مختلف ساخته میشود.
در آفریقا، در اروپا در شهرهای مختلف در گروهها و قشرهای مختلف اجتماعی و فرهنگهای مختلف ساخته میشود. فهم این تنوع واقعیتها و این واقعیتهای چندگانه، وقتی ما در دنیای واقعیتهای چندگانه زندگی میکنیم این پایه دموکراسی است. این پایه زندگی صلحآمیز است وقتی میفهمیم که واقعیتهای چندگانهای در این عالم است.
شما از هر کس بپرسید جامعه ایران؟ میگوید همان جامعهای که فابریکش استبداد است؛ استبداد فابریک این جامعه است. واقعیت فقط آن چیزی نیست که ما میگوییم واقعیت. دیگران یک درک دیگری از واقعیت دارند و این واقعیتهای چندگانه هر چه با هم تعامل کنند ما یک جهان غنی و واقعیتهای غنی داریم و این توجه به این واقعیتهای چندگانه و متنوع پایه نگاه صلحآمیز ما و فرهنگها به همدیگر و گفتوگوهای جهانی و گفتوگوهای اجتماعی هست. نسلی و بقیه گفتوگوها.
اصحاب کنش متقابل نمادین را ببینید. اینها میگویند جهان از واقعیت نیست. جهان یک واقعیت برای خود نیست. بلکه جهان از طریق تعریفهای ما و تفسیرهای ما، تعاملات ما، زبان ما و کنشهای متقابل ما تعریف میشود. ما بخشی از جهانی هستیم که درصدد توصیف آن هستیم. گاهی بچهها و از جنس دوستان جوان مانند شما با من ارتباط دارند با هم مینشینیم، گفتوگو میکنیم بعد از کلاس قبل از کلاس. گاهی میبینم اینها دنبال جای پایی برای امیدواری هستند. آن چه که من در درک ناچیز زیست خودم دارم میگویم: پسرم دخترم ما بخشی از جهانی هستیم که از آن سخن میگوییم. اگر میگوییم جهان نقیصههایی دارد اگر میگوییم جهان ایرانی مشکلاتی دارد و یا جهان ایرانی قابلیتهایی دارد ما هم بخشی از این جهانی هستیم که درصدد توصیف آن هستیم. پس ما هم اینجا یک جای پایی برای تغییر جهان هستیم. ما هم بخشی از جهانیم. با تغییر با نگرش ما، با پرسشهای تازه ما، با نگاههای تازه ما،؛ با توجهات تازه ما در واقع فقط جهان بیرون از ما فقط تغییر پیدا نمیکند بلکه ما هم چون بخشی از این جهان هستیم یک تغییرات مهمتری اتفاق میافتد و این میتواند یک فلسفهی امید باشد.
فوکو از قدرت میپرسد. مثلاً معنای متعارفی از قدرت بود چنان که هابز میگفت. قدرت در بالا و لویاتان هست. قدرت یک چیزی است که تصور ما از قدرت چیست؟
ایماژ (image) ما از قدرت در آن بالا کسی است که قدرت دارد. اگر از قدرت او خوشمان نمیآمد کله پایش میکنیم و میگوییم حالا درست شد قدرت را از بین بردیم. قدرت را تسخیر کردیم. قدرت را به زیر آوردیم. ولی فوکو میگوید دستتان درد نکند و این خیلی مهم است و میتواند خیلی هم باشد اما قدرت فقط آن نیست، قدرت دور و بر شماست، در پیادهرو هست در خیابان هست، در ارتباطات شما و در امر گفتمانی است. قدرت از درون شما و در مناسبات شما پخش است، منتشر است. اگر میخواهید قدرت را عقلانی کنید؛ اگر میخواهید قدرت را اخلاقی کنید خیلی دایره کارتان پیچیدهتراز این است که متمرکز شوید به یک تعداد آدمهایی که آنها را جابه جا کنید یا مکانهایی از قدرت را تصرف کنید. با تصرف و تسخیر مکانهای قدرت و یا جا به جایی قدرقدرتها مسئله قدرت حل نمیشود؛ معمای قدرت خیلی پیچیدهتراست. مساله کردارهای گفتمانی است، در ترافیک است، در آن ویراژها است، در آن پیچ و تابهای زندگی است و اراده معطوف به قدرتها با هم تزاحم پیدا میکنند و اگر به یک جایی برسد میتواند زندگی را بر ما تیره و تار کند. وقتی ما در دنیای واقعیتهای چندگانه زندگی میکنیم این پایه دموکراسی است.
سومین مولفه تفکر انتقادی فاصله خلاق گرفتن از امور عالم و آدم است. وقتی که شما یک چسبندگی به عالم ندارید؛ یک فاصله خلاقی از خودتان از عالم بگیرید و فاصله از جهان از خودمان و از موقعیت و مکان خودمان؛ وقتی از امور بدیهی و پیش پا افتاده فاصله میگیریم و فاصله مان خلاق است؛ آن موقع متوجه چیزهایی میشویم و آشنایی زدایی و بداهت زدایی شروع میشود و معرفتهای درجه دوم ممکن میشود. مثلاً جامعه ایران زیر فشار پارادایمهای مختلفی نظریات عقب ماندگی شرقشناسی و چیزهای دیگر؛ جامعه ایران یک جامعه آشنایی شده است.
شما از هر کس بپرسید جامعه ایران؟ میگوید همان جامعهای که فابریکش استبداد است؛ استبداد فابریک این جامعه است. ایران... کدام ایران؛ بله همان ایرانی که میشناسیم فاقد خیلی چیزهاست، نهاد ندارد، ثبات ندارد، استبدادی بوده، به پایان رسیده، شکست خورده است.
جامعه ایران برای ما خیلی آشنا شده جامعه ایران خیلی بدیهی است که دیگر نمی شود. یک پروژه پایان یافته است. اما یک فاصله خلاق میتواند وقتی با درهای بسته مواجه میشود یک دفعه متوجه درهای باز هم بشود.ایران ممکن است. وقتی کسی از ایران فاصله میگیرد و یک فاصله خلاق میگیرد ممکن است به این نتیجه برسد که با یک شرط و شروطی میتوانیم باز هم ایران را داشته باشیم. پارادایم امکان در مقابل پارادایم فقدان. من نمی خواهم قضاوت کنم، نمی خواهم مقایسه کنم، نمی خواهم نتیجه بگیرم فقط چیزی را که میخواهم در حد یک مطالعه کننده کوچک با شما دوستانم در میان بگذارم و خودم را در موضوع « تفکر انتقادی » به اشتراک بگذارم.
می خواهم بگویم که آشنایی زدایی نتیجه این فاصله خلاقی است که ما با امور عالم و آدم وبا جامعه و جهان اجتماعی در جهان طبیعی میگیریم و با جامعه مان میگیریم و در نتیجه این چیزها آشنایی زدایی میشود و افکار و اعمال ما به مسیر دیگری میرود.
چهارمین مولفه از تفکر انتقادی، سنجشگری و ارزیابی مجدد دانشهای ساخته شده است. وقتی شما دانشهای ساخته شده و اندیشههای صورت بندی شده را سنجشگری میکنید، مورد ارزیابی مجدد نیرومند قرار میدهید، مفاهیم صورت بندی شده بسته بندی شدند، دانشهایی که ساخته شدند؛ این سازهها را شما اینها را شالوده گشایی میکنید شرحه شرحه میکنید با سنجشگری تان با تحلیل تان با ارزیابیهای مجدد این دانشهای صورت بندی شده و اینجا است که تفکر انتقادی اتفاق میافتد.
تفکر انتقادی سنجشگری و ارزیابی است. چطور اتفاق میافتد؟
مثلاً شما به نهادهای آگاهی موجود توجه میکنید. مثلاً میگویید که ما یک فرضهایی داریم که نهاده این دانش شده است. ورودی این دانشها یک محفوظاتی نیازموده آشکار و پنهانی است که ما باید دوباره آنها را تحلیل مجدد کنیم. در جامعه ایران چیزهایی وجود دارند که از جنس نیندیشیدنی است و نباید بیاندیشید.
وقتی شما یک مفروضاتی را پشت دانش بشری میفهمید، پشت اندیشه متعارف زمانه تان در بی خردی زمانه خودتان یک مفروضات آشکار و پنهانی را کشف میکنید که اینها آزموده نشدند و نتیجه نابالغی ذهن انسانی است که اینها را قبول کرده بدون این که آزمون کند و این بت وارههای ذهنی؛ خروج از این بت وارههای ذهنی و رها شدن از این فرضها ی نیازموده.
ما فرضهایی را مفروض تلقی کردیم که نیازمودیم و اینها را بدیهی تلقی کردیم.
در ارزیابی و سنجشگری مجدد اندیشههای صورت بندی شده جاری، شما این فرضهای نیازموده را یک به یک به عنوان نهادهای آگاهی، نهادهای اندیشه، نهادهای تفکر چک میکنید.
تفکر مثل یک سیستم است. (Input ) دارد. یک نهادههایی دارد. اولین کار باید این باشد که وارد نهادههای این سیستم بشوید و این نهادهها را چک کنید. ببینید چه نهادههایی این دانش را فراهم آورده و این اندیشه و فکر اصلی زمانه و جریان اصلی فکر جامعه ما را چه مفروضاتی فراهم آورده است.
شما این دانش رسمی روزگارتان را با نقادی مفروضات، دانش خودتان و اندیشه خودتان را با مفروضات با نقادی با سنجشگری مفروضات نیازموده تان چک میکنید؛ مثلاً کمال گرایی.
در فلسفه سیاسی ما نوعی کمال گرایی است که چند دهه است نفوذ کرده است.
اساسا در اندیشه سیاسی ایرانی و در آرمانشهر ایرانی در دوره معاصر و به عنوان مثال از دهه چهل پنجاه شصت شمسی به طور خاص یک نوع کمال گرایی، یک بت واره ذهنی، یک نوع فرض درباره جامعه و درباره تغییرات اجتماعی وجود دارد که کمال گرایانه است. شما این مفروض را بدون سنجشگری رها کرده بودید و ارزیابی نکرده بودید.
یک راه دیگر برای سنجش گرایی میگویم و آن توجه به نهادهها بود. شما سیستم اندیشه را نهادههایش را چک میکنید، سیستم اندیشه خودتان را ارزیابی مجدد میکنید. میخواهیم ببینیم این دانشآموز این کودک این دانشجو این شهروند چه مفروضات نیازمودهای دارد؛ از طریق سنت از طریق ایدئولوژیها وارد ذهن او شده و وارد ذهن زمانه شده است و ما اینها را چک کنیم.
یکی دیگر این که شما به شیوههای اندیشیدن خودتان توجه کنید یعنی به فرایند توجه کنید نه فقط به نهادهها. یکی ورودیها بود یکی هم فرآیندها شما چطور ( process ) میکنید؟ چطور میاندیشید؟ شیوههای اندیشه تان چگونه است؟
یک دانشآموز پیش دبستانی یا دبستانی چطور میاندیشد؟ مثلاً تفکر هم گرا دارد یا تفکر واگرا دارد؟ وقتی شما تفکر هم گرا دارید بخشی از خلاقیتها در شما ظهور پیدا نمی کند ولی اگر تمرینی برای تفکرات واگرا داشته باشید از ذهن تان نیروهایی آزاد میشوند و میتوانید یک نوع تفکرات خلاق تری داشته باشید. پس اینجا توجه به شیوههای اندشیدن یا روشهای تحقیق - من نمی خواهم بحثهای کلاسیک را مطرح کنم - مثلاً وقتی شما با روشهای کمی تحقیق میکنید دانش تان یک جور بسته بندی میشود ولی وقتی روشهای تحقیقی کیفی هم انجام میدهید ساخت دانش تغییر پیدا میکند؛ از این دههها یی که روشهای تحقیق آمیخته کمی و کیفی توسعه پیدا کرده دانش بشری تنوعات بیشتری یافته است. پارادیمهای معرفت شناختی و روش شناختی مثل تفسیر. وقتی ما وارد پارادیم تفسیر میشویم و از پارادایم اثبات گرایی فراتر میآییم؛ در پارادایم تفسیر پتانسیلها و قابلیتها و ظرفیتهایی وجود دارند که ما جهان اجتماعی مان و عالم و آدم را بهتر میتوانیم پی جویی کنیم. البته کسان دیگری مانند فوکو خیلی به تفسیر اعتماد ندارند آن اعتمادی که گادامر دارد. دلهره معرفتی فوکو این است که وقتی شما میخواهید فقط تفسیر کنید چسبندگی به یک متن پیدا میکنید در نتیجه فوکو چیزی فراتر از این میرود و تبارشناسی را مطرح میکند و چیزهای دیگر. مسئله من فوکو، گادامر اینها نیست مسئله یا تفکر واگرا و همگرا نیست؛ مسئله من این است که ما باید سنجش کنیم. نهادهها، فرایندها، نهادهای اندیشه مان را و معرفت خودمان را ارزیابی مجدد کنیم.
راه دیگر توجه به خلأهای سیستماتیک است. مثلاً تقلیل گرایی معرفتی. ما معمولا دچار ( reduction) میشویم. نوعی فروپس گرایی، تقلیل گرایی. ذات باوری یکی از خطاهای سیستماتیک است. نوعی ذات باوری در ما رسوخ کرده است. مثلاً درباره نور وقتی فکر میکنیم ذات باورانه فکر میکنیم. فرهنگ رشتهای میتواند یک خطای سیستماتیک ایجاد کند که ما از دیدگاه فرهنگهای محدود رشتهای خودمان نگاه میکنیم. به نوعی رویکرد رشتهای میتواند یک فضایی برای تفکر انتقادی بیشتر کند برای این که مثلاً این خطای سیستماتیک از نوع فرهنگ رشتهای را بهبود میبخشد یا تا حدی برطرف میکند.
فرهنگ مذکر؛ در اندیشه بشری یک خطای سیستماتیکی بود. جنبشها و کنش گریهایی فمنیستی، روششناسیهای فمنیستی. یک نوع کنشهایی بودند معطوف به این که دانش بشری و اندیشه بشری را از این خطاهای سیستماتیک رها کند، آزاد کند. ما فرضهایی را مفروض تلقی کردیم که نیازمودیم و اینها را بدیهی تلقی کردیم.
پرسش نامههایی که مینویسید میگویید که خانم یا آقا. در این جا، بخش بزرگی از جامعه بخشی از واقعیت را شما عملا در ساختار پرسش نامهها یتان به طور سیستماتیک دچار خطا میشوید؛ بیاض انتخاب مسئله. شما اساسا وقتی در جامعه ایران میخواهید انتخاب مسئله کنید یک بیاضهایی انتخاب مسئله دارد.
در جامعه ایران چیزهایی وجود دارند که از جنس نیندیشیدنی است و نباید بیاندیشید. بر اساس سیستم موجود بر اساس شرایط موجود ما به طور ناخود آگاه سوق پیدا میکنیم به این که درباره یک چیزهایی فکر نکنیم. این یک خطای سیستماتیکی است که در جامعه ما وجود دارد و تفکر انتقادی از این عبور میکند. میگوید ما برای فائق آمدن به این اریبها و بیاضهای فکرمان باید توجه داشته باشیم. منظور من این مثالها نیست.
شواهد گرایی؛ خیلی مهم است. یکی از فضیلتهای ذهن حساسیت به شواهد است. وقتی شما حساسیت به شواهد پیدا میکنید و به ویژه به جزئیات آن، این یک فضیلت ذهنی است که شما را از بخشی از خطاهای سیستماتیک تان رها میکند امکان تفکر انتقادی را در شما بیشتر میکند چون شیطان در جزئیات است. توجه به جزئیات. حساس بودن به جزئیات. بعضیها وقتی فکر میکنند به جزئیات انضمامی توجه ندارند ولی وقتی شما میخواهید بیاندیشید به جزئیات توجه میکنید، این فضیلت شما را کمک میکند که تفکر انتقادی خودتان را بسط بدهید.
یکی از خصیصههای معرفت ایدئولوژیک همین خصیصه است که حساس به شواهد نیست؛ دعوی انسجام دارد و دیوار بلندی میسازد از یک انسجام پولادینی که خیلی حساس به واقعیتهای بیرون مخصوصا آن جزئیات دیده شده ندارد و آن حساسیت ندارد.
خیلی از تفکرات ما به نوعی صورت بندیهای ایدئولوژیک هستند و تفکر انتقادی عبور از این صورت بندیهاست که یکی از راههایش شواهد گرایی است.
من هفت مولفه گفتم و برخی از این مولفهها را شمردم. اولین مولفه مشاهده گری است. مولفهها یا سازههای تفکر انتقادی. اول مشاهده گری بود. دوم پرسشهای تازه از این جهان بود. سومین سویه تفکر انتقادی این است که وقتی به این امور توجه کردیم و التفات پیدا کردیم و مشاهده گری کردیم و بعد از مشاهده پرسشهایی کردیم و فاصله خلاق در سومین مولفه که فاصله از عالم و آدم گرفتیم و بعد درون دادهای فکرمان را و فرایندهایش را سنجشگری کردیم و خطاهای سیستمی را پالایش کردیم اینجاست که پنجمین مولفه میشود: ساخت مجدد دانش.
تفکر انتقادی ساخت دانش میکند. ما در کلاسهایمان به دانشآموزان مان در مدرسه کمک نمی کنیم که دانش را ( Construct) کنند. ما آنها را کمک میکنیم که حفظ کنند. شرطی شان میکنیم و رفتارهای شرطی شان « حافظه » میشود و در دانشگاهایمان هم همین را ادامه میدهیم. میگوییم حفظ کنید و نمره بگیرید. ژتونهایی که میدهیم، بلیطهایی که میدهیم آنها را سوق میدهد به حفظ کردن، تکرار میراث دانشی جامعه، تکرار صورت بندیهای ایدئولوژیک سوق میدهد.
ساخت جدید دانش.
خلق دانش جدید.
ممکن است بگویید که فراستخواه از ساخت دانش جدید صحبت میکند و این کلمات برای من خیلی بزرگ است و این میتواند برای کودکان سرزمینم موضوعیت داشته باشد.
ساخت مجدد دانش توسط دانشآموز پیش دبستانی. دانشآموز از زندگی دانش بسازد. بر اساس تجربیات کودکانه خودش ما کمک کنیم که دانشی برای زندگی بسازد. دانشی برای کلاس، دانشی برای مدرسه، دانشی برای بازی، دانشی برای رفتار با دیگران، دانشی برای آینده خودش. ساخت مجدد دانش در سطوح مختلف. ساخت مجدد دانش یعنی مفهوم سازیها.
وقتی شما تفکر انتقادی را تمرین میکنید در تفکر انتقادی مصرف دانش نمی کنید. در تفکر انتقادی ساخت مجدد دانش میکنید.
یک نوع قلمروهای تازه معرفتی ایجاد میکند. افق گشاییهای تازه میکنید. روایتهای تازه میکنید. این Narrativeها دنیای ما را بهبود میبخشد. وقتی شما روایت تازهای از تاریخ تان، زندگی تان، جامعه تان، فرهنگ تان، جهان تان و ارتباطات تان تفسیرهای تازهای میدهید این پنجمین مولفه که ساخت مجدد دانش است.
ششمین مولفه از تفکر انتقادی از آن سویههای تفکر انتقادی خصیصه گفتوگویی است.
تفکر خصیصه گفتوگویی دارد. چرا تفکر انتقادی در ایران خلاف آمد عادت بوده و چرا دشوار بوده است؟
در تفکر انتقادی متوجه میشود که تفکر و اندیشیدن اساسا خصیصه گفتوگویی دارد. ما گفتوگو میکنیم آن گاه میاندیشیم. حتی اگر کسی هم نبود با خودمان گفتوگو میکنیم و انسان میشود حیوان ناطق و آن وقت میاندیشیم. وقتی ما با خودمان ( self) خود به مثابه دیگری گفتوگو میکنیم و بعد گفتوگو با دیگران. این خصیصه گفتوگویی تفکر آن مولفه میان ذهنی تفکر انتقادی است. تفکر انتقادی همه مولفههایش درون تفکر انتقادی به معنای فردی کلمه نیست و ( Subjective) نیست. سویههای ارتباطی، سویههای میان ذهنی و اجتماعی تفکر انتقادی این است که تفکر انتقادی درونش یک پاسخ گویی معرفتی وجود دارد. یک نوع ( Cognitive Accountability ) من پاسخ گوی معرفت خودم هستم. وقتی چیزی میگویم حاضرم گفتوگو کنم. دیگران درباره حرف من ( feedback ) بدهند و من دوباره به آنها پاسخ بدهم و از طریق این دیالوگ یک فرایند گفتوگویی، در یک شنوایی معرفتی، در یک گشودگی به نقد، در عین ایستادگی در پای نتایج یافتهها.
اتفاقا یکی از فضیلتهای ذهن این است که در پای نتایجش بایستد چون اصلاً دانش بشری و اندیشه بشری از ایستادگی است. انسانهایی بر پای یافتههایشان هم توسعه پیدا کرده اند.
چرا تفکر انتقادی در ایران اگر کم است چرا کم است؟ قرار نیست که ما یک چیزی بگوییم و بعد بگریزیم.
رسم اندیشیدن ایستادن و پاسخ گو شدن است. نه گفتن و فرار کردن و نه گفتن و دستها را بالا کردن.
وقتی کسی با شما گفتوگو میکند شما فضیلت ذهن تان ایجاب میکند که با او همچنان به گفتوگو ادامه بدهید و تا میتوانید از یافته تان دفاع کنید اما گشوده شوید به نقدها و شواهدی که او ارائه میدهد. استدلالها و بعد ویرایش کنید و گاهی حتی قبول کنید که اساسا شما به خطاهای مهمی گرفتار شده بودید و این تعاملات فکری است.
پس دموکراسی معرفتی، حضور در حوزه عمومی فراتر رفتن از دانش خصوصی و زبان خصوصی؛ زبان خصوصی نیست زبان یک امر اجتماعی است.
کسانی هستند که پشت زبانهای تخصصی خودشان و زبانهای تخصصی رشته خودشان پنهان میشوند در برجهای دانشگاهی یا کافههای روشنفکری. هیچ فرقی نمی کند. اینجا تفکر انتقادی شکل نمی گیرد.
تفکر انتقادی در نورافکنها حوزه عمومی به محک میخورد از طریق گفتوگوها از طریق ارتباطهای میان ذهنی و ( Intersubjective )و در میان بودگی.
حقیقت در میان است و تفکر انتقادی در میان من و دیگران در یک منطقه خاکستری زبان در یک منطقه گفتوگویی،در یک دموکراسی معرفتی در تعاملات فکری و در علایق ارتباطی و در عقلانیت فرهنگی و ارتباطی تفکر انتقادی توسعه پیدا میکند.
هفتمین مولفه تفکر انتقادی pracsis فکری است. یعنی بر دوش کشیدن بار آگاهی. تفکر انتقادی هم وجه معرفتی دارد هم وجه هیجانی دارد. پی جویی تفکر برای رهایی، برای تقلیل محورها و ارتقاء شرایط بشری.
شما میاندیشید برای کاستن از رنج انسانی. برای بهبود Condition بشری در این عالم حتی فراتر از بشر. برای بهبود وضعیت این سیاره. برای بهبود وضعیت زندگی در این اکوسیستم، در این اقلیم بزرگ، در این بوم بزرگ.
ما میخواهیم زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم زندگی کنند.
بیاندیشیم و بگذاریم دیگران هم بیاندیشند و از این طریق با هم به زخمهای خودمان مرهمی پیدا کنیم و محنتهای خودمان را کاهش بدهیم و غمخواری معرفتی داشته باشیم.
پس تفکر انتقادی یک نوع تفکر غمخوارانه است. تفکر فارغ البال نیست. تفکر فقط با زبان ناظر نیست. یک نوع زبان عامل دارد، یک نوع کنشگری در تفکر انتقادی هست ؛ یک نوع درد رسالت دعوتی در تفکر انتقادی هست که ما را فرا میخواند که گسیل شویم به جامعه و اجتماع و از طریق یافتههایمان به بهبود شرایط اجتماعی خودمان کمک کنیم.
پرسش دوم چرایی تفکر انتقادی بود. من از این چیستی تفکر انتقادی در حد ناچیز خودم توانسته ام درک خودم را با شما به اشتراک بگذارم که تفکر انتقادی چیست؟
با این هفت مولفه و دو تا سویه Cognitive و emotional تفکر انتقادی را تا جایی که توانستم توضیح دادم. حالا میخواهیم ببینیم چرا تفکر انتقادی هست به جای این که نباشد و نیست به جای این که باشد و چرا کم است و چرا زیاد است؟
چرا تفکر انتقادی در ایران اگر کم است چرا کم است؟
اگر در جایی فکر میکنیم تفکر انتقادی بسط پیدا کرده چرا بسط پیدا کرده است؟
چرا تفکر انتقادی در ایران خلاف آمد عادت بوده و چرا دشوار بوده است؟
من علتهای عمده آن را فقط مرور میکنم.
هفتمین مولفه تفکر انتقادی pracsis فکری است. یعنی بر دوش کشیدن بار آگاهی. تفکر انتقادی هم وجه معرفتی دارد هم وجه هیجانی دارد. پی جویی تفکر برای رهایی، برای تقلیل محورها و ارتقاء شرایط بشری.
شما میاندیشید برای کاستن از رنج انسانی. برای بهبود شرایط ( Condition ) بشری در این عالم حتی فراتر از بشر. برای بهبود وضعیت این سیاره. برای بهبود وضعیت زندگی در این اکوسیستم، در این اقلیم بزرگ، در این بوم بزرگ.
ما میخواهیم زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم زندگی کنند.
بیندیشیم و بگذاریم دیگران هم بیاندیشند و از این طریق با هم به زخمهای خودمان مرهمی پیدا کنیم و محنتهای خودمان را کاهش بدهیم و غم خواری معرفتی داشته باشیم.
پس تفکر انتقادی یک نوع تفکر غم خوارانه است. تفکر فارغ البال نیست. تفکر فقط با زبان ناظر نیست. یک نوع زبان عامل دارد، یک نوع کنش گری در تفکر انتقادی هست؛ یک نوع درد رسالت دعوتی در تفکر انتقادی هست که ما را فرا میخواند که گسیل شویم به جامعه و اجتماع و از طریق یافتههایمان به بهبود شرایط اجتماعی خودمان کمک کنیم.
پرسش دوم؛ چرایی تفکر انتقادی بود. من از این چیستی تفکر انتقادی در حد ناچیز خودم توانسته ام درک خودم را با شما به اشتراک بگذارم که تفکر انتقادی چیست؟
با این هفت مولفه و دو تا سویه شناختی ( Cognitive ) و هیجانی ( emotional ) تفکر انتقادی را تا جایی که توانستم توضیح دادم. حالا میخواهیم ببینیم چرا تفکر انتقادی هست به جای این که نباشد و نیست به جای این که باشد و چرا کم است و چرا زیاد است؟
چرا تفکر انتقادی در ایران اگر کم است چرا کم است؟
اگر در جایی فکر میکنیم تفکر انتقادی بسط پیدا کرده چرا بسط پیدا کرده است؟
چرا تفکر انتقادی در ایران خلاف آمد عادت بوده و چرا دشوار بوده است؟
من علتهای عمده آن را فقط مرور میکنم.
یکی علت تاریخی است. چند علت عمده وجود دارند که تفکر انتقادی در ایران نحیف مانده است. کمیاب شده است. توسعه پیدا نکرده است.
یکی تاریخی است. تاریخ ما طولانی است. ناامن هم بوده و استراتژی عاملان در این سرزمین در پاسخ به ناامنی تاریخی خودشان، در یک تاریخ بار سنگین طولانی خودش، استراتژی شان تاریخ نیاندیشیده بوده است، ما تاریخ نیاندیشیده داریم. مولانا متن تاریخ ماست و ما با خواندن مولانا میخواهیم بیشتر بیاندیشیم.
وضع تفکر در ایران تضعیف شده برای این که وضعیت غالب در ایران وضعیت انطباقی شده است و تفکر انتقادی با وضعیت انطباقی خیلی فاصله دارد.
شما در وضعیت تفکر انتقادی همان طور که میگوییم وضعیت انتقادی دارید اما در وضعیت انطباقی فقط میخواهید سازگار شوید. ارزشهای بقاء بیشتر مهم میشود.
از درون ارزشهای بقاء تفکر انتقادی بیرون در نمیآید!
من نمیخواهم بگویم اصلاً در نمیآید ولی از ارشهای بقاء خیلی تفکر انتقادی جولان پیدا نمیکند. مشتعل نمیشود. ارزشهای بقاء یک وضعیت فکری انطباقی، رفتاری محرک پاسخی، ساده است. وقتی تفکر انتقادی میشود که ارزشهای خودبیانی اهمیت پیدا میکند. شما نمیخواهید فقط خودتان را نگه دارید، سر پا نگه بدارید فقط ( Survive ) باشد بلکه صبح که بیرون میآیید یا صبح که از خواب بیدار میشوید میخواهید خودتان را بیان و عیان کنید و تفکر انتقادی و نقد از بیان کردن خود و عیان کردن خود ناشی میشود. میخواهید حضور داشته باشید. میخواهید خلاق شوید.
ببینید! حتی تاریخ ما را به گریز از تفکر هم سوق داده است.
حوصله دور و دراز تفکر برای ما باقی نمانده است.
خواستیم میان بر بزنیم.
از مدرسه خواستیم بگریزیم.
به جای تفکر دچار تحیر شدهایم. تحیر وضع غالب ما بود تا تصرفات فکری در عالم.
دیگر رمقی در ما نمانده که تصرف ذهنی خلاقی در عالم و آدم و در تاریخ مان و خودمان بکنیم.
صدای مولانا اینجا زود به گوش ما میرسد. البته چون مولانا بزرگ است ما زود به او استناد میکنیم و نباید خیلی با این شعر من و استناد من از مولانا از مولانا بودگی نمیماند.
مولانا متن تاریخ ماست و ما با خواندن مولانا میخواهیم بیشتر بیاندیشیم.
با خود مولانا میخواهیم گفتوگو کنیم.
اُستُن این عالم جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است
( مولانا )
این که غفلت استن عالم ما شده است. ستون عالم سراپرده چادر زندگی ما غفلت است چون هوشیاری آفت است. آفت زا است. تفکر انتقادی از درون چنین روانشناسی معرفتی، جامعهشناسی معرفتی و از طریق این بافت ( Context ) فرهنگی خیلی سخت بیرون میآید.
احمقی ام بس مبارک احمقی است
که دلم با برگ و جانم متقی است
گر تو خواهی کت شقاوت کم شود
جهد کن تا از تو حکمت کم شود
تفکر انتقادی و نقد از بیان کردن خود و عیان کردن خود ناشی میشود. للحمق دولة على العقل: اصلاً دولتی جولانی برای حمق و برای احمقی به وجود آمده است و در مقابل هوشمندی در مقابل تفکر و در نتیجه وضع فکر دچار ضعف شده است و نوعی فقدان تفکر و غیاب تفکر ما را مدام تهدید میکرده است.
البته اینجا بگویم ظرفیتهای تمدنی ما هم سرشار بوده است از ظرفیتهای فرهنگی و استعدادهای انسانی در این سرزمین بدیلهایی برای تفکر انتقادی داشت. مثلاً در مقابل به جای تفکر انتقادی خلاقیتهای ذهنی از نوع دیگر در این جامعه سر میزد. جلوههای متنوعی از آفرینشهای فکر انسان ایرانی را در زبان و ادبیات ایرانی، فرهنگ شفاهی ایرانی، اسطورههای ایرانی، در هنر و زیباشناسی ایرانی در عرفان و حکمت اشراق ایرانی، در ترجمههای ایرانی، در نهضت ترجمه در خلق ترکیبهای فکری با تجربههای جهانی که در ایران اتفاق افتاده گاه خلاق بوده گاه آبکی بوده ولی به هر حال ما در فلسفه، کلام، تفسیر، زیباشناسی، هنر، اقلیمهای حضور به تعبیر شایگان، دانشهای مختلف، عقلی؛ خیام، سعدی، فردوسی، حافظ، مولانا... جهانهایی که اینها میساختند با زبان شان با ادبیات شان با جلوههای عالی ذهنشان؛ اینها مهم هستند. اینها صورتهای فرهنگی ما بوده، خلاقیتهای فکری و زبانی بوده و حتی دانشهای تجربی داشتیم، ابوریحان بیرونی داشتیم و بقیه. اما تفکر تحلیلی انتقادی ما نحیف مانده است.
می خواهم بگویم این آلترناتیوهای که من گفتم بدیلهای جایگزین تفکر تحلیلی و انتقادی نیستند. نمیتوانند ما را عرفان نمیتواند میراث غنی عرفانی و حکمت اشراقی ایرانی نمیتواند ما را از تفکر تحلیلی انتقادی مستغنی کند بلکه آلترناتیوهایی هستند که تحلیلی هستند، کمکی اند و به تنوعات فرهنگ بشری کمک میکنند. و تفاوتهای تمدنی ما را ظاهر میسازند و بخشی از گونه گونی فکر بشری را عیان میکنند. جلوههای گوناگونی از فرهنگهای تاریخی و انسانی را و جهانی را متجلی میسازند و گاه مایه توجه بسیاری از محققین جهانی میشوند و منشاء گفتوگوهای فرهنگی میشوند.
اینها خوب هستند اما به نظر من جایگزینهای خودگردان نیستند و آن چیزهایی که من عرض کردم در ایران به جای تفکر انتقادی و تحلیلی؛ آنها توسعه پیدا کردند رشد کردند.
للحمق دولة على العقل: اصلاً دولتی جولانی برای حمق و برای احمقی به وجود آمده است و در مقابل هوشمندی در مقابل تفکر و در نتیجه وضع فکر دچار ضعف شده است و نوعی فقدان تفکر و غیاب تفکر ما را مدام تهدید میکرده است.
البته اینجا بگویم ظرفیتهای تمدنی ما هم سرشار بوده است از ظرفیتهای فرهنگی و استعدادهای انسانی در این سرزمین بدیلهایی برای تفکر انتقادی داشت. مثلاً در مقابل به جای تفکر انتقادی خلاقیتهای ذهنی از نوع دیگر در این جامعه سر میزد. جلوههای متنوعی از آفرینشهای فکر انسان ایرانی را در زبان و ادبیات ایرانی، فرهنگ شفاهی ایرانی، اسطورههای ایرانی، در هنر و زیباشناسی ایرانی در عرفان و حکمت اشراق ایرانی، در ترجمههای ایرانی، در نهضت ترجمه در خلق ترکیبهای فکری با تجربههای جهانی که در ایران اتفاق افتاده گاه خلاق بوده گاه آبکی بوده ولی به هر حال ما در فلسفه، کلام، تفسیر، زیباشناسی، هنر، اقلیمهای حضور به تعبیر شایگان، دانشهای مختلف، عقلی؛ خیام، سعدی، فردوسی، حافظ، مولانا... جهانهایی که اینها میساختند با زبان شان با ادبیات شان با جلوههای عالی ذهنشان؛ اینها مهم هستند. اینها صورتهای فرهنگی ما بوده، خلاقیتهای فکری و زبانی بوده و حتی دانشهای تجربی داشتیم، ابوریحان بیرونی داشتیم و بقیه. اما تفکر تحلیلی انتقادی ما نحیف مانده است. از مدارس نظامیه تفکر انتقادی در نمیآمد تا مدارس امروزی.
می خواهم بگویم این آلترناتیوهای که من گفتم بدیلهای جایگزین تفکر تحلیلی و انتقادی نیستند. نمیتوانند ما را عرفان نمیتواند میراث غنی عرفانی و حکمت اشراقی ایرانی نمیتواند ما را از تفکر تحلیلی انتقادی مستغنی کند بلکه آلترناتیوهایی هستند که تحلیلی هستند، کمکی اند و به تنوعات فرهنگ بشری کمک میکنند. و تفاوتهای تمدنی ما را ظاهر میسازند و بخشی از گونه گونی فکر بشری را عیان میکنند. جلوههای گوناگونی از فرهنگهای تاریخی و انسانی را و جهانی را متجلی میسازند و گاه مایه توجه بسیاری از محققین جهانی میشوند و منشاء گفتوگوهای فرهنگی میشوند.
اینها خوب هستند اما به نظر من جایگزینهای خودگردان نیستند و آن چیزهایی که من عرض کردم در ایران به جای تفکر انتقادی و تحلیلی؛ آنها توسعه پیدا کردند رشد کردند.
و دومین علت کمیابی، دشواری و عسرت تفکر انتقادی در جامعه ایران سیطره سنت بر معرفت است. سیطره سنت بر تفکر است.
یک علت مشکل ساز برای تفکر انتقادی اتفاقا دامهای پارادایمی جدید است. اینجا باز درک خودم را میگویم؛ اتفاقا هیچ تفکری بدون سنت نیست. هیچ تفکری در خلأ سنت، تهی و در یک وضعیت دمای صفر در یک خلأ که در آن هیچ سنت فکری و معرفتی وجود ندارد اساسا تفکری منعقد نمیشود.
اصلاً تکوین تفکر در متن سنتهای فکری و معرفتی و معنوی و اجتماعی صورت میگیرد. پس معرفت همیشه یک خصیصه روائی دارد و در سنت بسط پیدا میکند. اما وقتی که امکان نقد، امکان تجربههای تازه و در سنت تصلب وجود نداشته باشد، سنت مانع تجربههای تازه نشود و خودش را هژمونیک نکند اما وقتی سنتی خودش را هژمونیک میکند و متحجر میشود و متصلب میشود و از تجربههای تازه عصبانی میشود و تجربههای تازه را پس میزند، برگهای تازه را، جهشهای تازه را، افقهای تازه را و دریچههای تازه را؛ اینجا دیگر تفکر انتقادی اتفاق نمیافتد؛ چون سنت بستر نیست بلکه سیطره است.
سنت یک جای پایی برای اندیشیدن نیست بلکه مانع اندیشیدن است. ما نمونههایی داریم که چگونه سنت مانع بسط تفکر انتقادی شده است.
سومین علت بازمانی ما از بسط تفکر انتقادی و دشواری تفکر انتقادی در این سرزمین سیطره دولت بر معرفت است. یعنی وقتی دولت به مثابه یک حقیقت تمام میشود. دولت برای اداره سرزمین است. دولت برای تدبیر، دولت برای مسائل خاصی است ولی وقتی دولت نماینده معرفت میشود و حقیقت تمام میشود دیگر فضایی برای تفکر باقی نمیماند چون تفکر درگیری با حقیقت است. سخن گفتن درباره حقیقت است. وقتی شما هیچ امکان سخن گفتن درباره آن را ندارید چون حقیقت تمام شده و تمامی در دولت است و نهادینه شده و رسمیت پیدا کرده به ویژه در تاریخ معاصرمان هم سنت و هم دولت نه تنها خودشان را هژمونیک کردند بلکه ایدئولوژیک هم کردند.
وقتی یک سنتی صورت بندی ایدئولوژیک میشود و یک دولتی با خرج از سنت ایدئولوژیک شده یک حقیقت تمام میشود دیگر جایی برای تفکر باقی نمیماند. تفکر اساسا سخت و دشوار میشود. سنتهای ایدئولوژیک شدهای که در تصرف دولت است به عنوان متولی رسمی این سنتها وقتی که هزینه تفکر خیلی بالا میرود و نوع انتقاد یک تفکر خیلی هزینه بالایی برای انسانها پیدا میکند.
چهارمین علت عسرت تفکر در ایران بی درجایی تفکر است. تفکر قلمرو لازم دارد. تفکر کجا صورت میگیرد. تفکر که در هوا اتفاق نمیافتد. تفکر مکانی مکین لازم دارد برای ایستادن. تفکر باید جایی بایستد و توسعه پیدا کند. تفکر نیاز به قلمرو دارد تا توسعه پیدا کند. مثلاً وقتی میگویم تفکر به مکان نیاز دارد و ما نوعی بی مکانی و نوعی بی درجایی برای تفکر در ایران میبینیم شما ببینید تفکر انتقادی در کجا اتفاق میافتد: در مدرسه که قلمرو مستعمره دولت است و سنتهای ایدئولوژیک شده رسمی بسته بندی شده در کتابهای درسی، در روشهای تدریس، در گزینش معلمان، در مدیریت مدرسه ودر استقلال حرفهای مدرسه و بقیه چیزها. به طور سیستماتیک.
یک زیست قدرتی بر مدرسه مانع تفکر انتقادی است. بچهها ممکن است در خانه یک ذره تفکر انتقادی را در خانه مزه مزه کرده بودند یا از طریق ارتباطات خودشان و با بازیگوشیهای کودکانه شان میخواستند خلاقیت کنند؛ خلاقیتهایشان و تفکر انتقادی شان در مدرسه کاملا دشوار میشود.
بعد به دانشگاه میآیند.در تاریخ معاصرمان هم سنت و هم دولت نه تنها خودشان را هژمونیک کردند بلکه ایدئولوژیک هم کردند.
من در این چند دهه که در دانشگاه به سر بردم، کار کردم، درس خواندم، درس دادم واقعا تفکر انتقادی در دانشگاه نه جزء برنامهی تحصیلی ( curriculum ) ماست؛ نه جزء مدیریت ماست؛ نه جزء گروه و دپارتمان ماست؛ نه جزء ساخت دانش ماست؛ نه جزء آموزشهای ماست؛ نه جزء رسالههای ماست و نه جزء پایان نامههای ماست.
اساسا از دانشگاه انتظار نمیرود که این کار را انجام دهد.
دانشگاه یک زایدهی دولتی است، یک مستعمره دولتی است، یک کارهای خاصی میخواهد انجام بدهد. فروشگاه مدرک میشود و بقیه چیزها و حوزه عمومی.
من سه مکان فقط مثال عرض کردم:
مدرسه، دانشگاه و حوزه عمومی مکانهای تفکر انتقادی هستند.
حوزه عمومی، حوزه گفتوگویی. حوزه ای که نورافکنها بتابند و انسانها در نور این نورافکنها خودشان را از طریق این گفتوگوها و محاورهها و دیالوگها. برملا کنند و عیان و بیان کنند.
شما مدارس نظامیه ایران را در نظر بگیرید؛ در آن تفکر انتقادی امکان نداشت.
دائما تبختر میکنیم که ما مدارس نظامیه داشتیم.
مدرسه نظامیه در بغداد، بلخ و... داشتیم.
از مدارس نظامیه تفکر انتقادی در نمیآمد تا مدارس امروزی.
آنها خلاقیت زدا و به طور سیستماتیک مانع تفکر انتقادی بودند و هستند و بقیه علتها.
اجازه بدهید که در پایان این یک جمله را بگویم.
یک علت مشکل ساز برای تفکر انتقادی اتفاقا دامهای پارادایمی جدید است.
کلیشههای جدید که اینها هم بیشتر از سنتهای قدیم و سنتهای تاریخی ما این دامهای پارادایمی مثلاً مثل شرقشناسی مثل پوزیتیویسم مثل مدرنیسم نه تجربه مدرنیته نه مدرنیتهها نه تنوعات پویشهای مدرنیتهای در جهان به معنای برنشتاینی کلمه بلکه مدرنیزم به مثابه یک ایدئولوژی، مدرنیزم اروپا مرکز، انواع فشنهای جدید، انواع فشنهای روشنفکری، کلیشهها...اینها مانع تفکر انتقادی میشوند. مثلاً یکی از این فشنهایی که در ایران امروز خیلی میبینم و از خیلی بزرگان میشنوم ممکن است درست نمیفهمم « نظریه گریزی » است. الآن خیلی از بزرگ ترها مرثیه نظریه میسرایند.
می گویند: آقا! نظریه را ول کنید نظریه چه هست!
نظریهها را رها کنید!
ببینید؛
این به نوعی همان گریز از عقل تاریخی جامعه ایرانی است.
اُستُن این عالم جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است
نظرات