نویسنده: مشهود ریزوی
ترجمه: محمد تقی دلفروز
در طول تاریخ هیچگاه خشونت به وسیلهی ستمدیدگان آغاز نگردیده است. آنها چگونه میتوانستند آغازکنندهی خشونت باشند در حالی که خود معلول خشونت هستند؟ آنها چگونه میتوانستند بانیان چیزی باشند که شروع آن باعث میشد آنها به عنوان افرادی ستمدیده پا به عرصهی وجود گذارند؟ اگر از قبل هیچ اِعمال خشنونتی برای تحت انقیاد درآوردن انسانها وجود نداشت، مطمئناً هیچ انسان ستمدیدهای نیز وجود نداشت
خشونت به وسیلهی کسانی آغاز میشود که دست به ستم و استثمار میزنند و نمیتوانند دیگران را به عنوان انسان به رسمیت بشناسند، و نه به وسیلهی کسانی که مورد ستم و استثمار و عدم پذیرش قرار میگیرند.
پائولو فرییر، آموزش ستمدیدگان، 1972
مقالهی خالد ابوالفضل یک بیان آگاهیبخش و موفق در مورد جایگاه والای تساهل در اسلام به شمار مرود. اما برای درک وقایع یازده سپتامبر و مبنای تاریخیاش، چنین تحلیلی نابهنگام و تا حد زیادی غیرضروری است. در واقع، این موضوع توجه ما را از موضوعات واقعی منحرف میسازد.
وقایع یازده سپتامبر ارتباط چندانی با اسلام ندارند؛ در عوض، اسلام و مسلمانان، به ویژه آنهایی که در غرب زندگی میکنند، اکنون قربانیان این وقایع هستند، به طوری که با خشم و غضب قانون عدم تساهل[1] و آزار و اذیتهای فراوان به بهانه «امنیت داخلی» مواجه هستند. (طنزآمیز است که ما در تلاش برای به راه انداختن یک گفتمان در مورد جایگاه تساهل در اسلام هستیم در حالی که در عصر «عدم تساهل» زندگی میکنیم). اما یازده سپتامبر به ما در مورد پیامدهای مخرب سرکوب و انقیاد طولانی هشدار داده است، در حالی که قدرت غریزه بشر برای رهایی و آزادی را نیز به ما یادآور میشود.
عجیب نیست که «حملات تروریستی به شهر نیویورک و پنتاگون توجهات را به وضعیت الهیات اسلامی معطوف نموده است». رسانههای غربی با تمرکز بر اسلام، توجهات را از منازعه ژئوپولیتیک واقعی منحرف ساختهاند. رسانههای غربی هرگونه ارتباط میان میراثهای هولناک سیاست خارجی ایالات متحده برای میلیونها انسان سراسر کره خاکی، و حملات اخیر آمریکا را انکار کردهاند. در عوض، آنها «رهبری» ایالات متحده را ستایش نمودهاند. شاید ابوالفضل درست میگوید که «برای اکثر آمریکاییها بیتفاوتی کامل بعضی از مسلمانان نسبت به ارزش زندگی انسان و دشمنی تمام عیارشان با ایالات متحده یک شُک بزرگ محسوب میشد». اما شاید کسی از آمریکاییها سؤال کند چرا آنها هیچگاه از بمباران «عمدی» هزاران غیرنظامی بیدفاع، تضعیف شده و ضعیف؛ یا از شرایط وحشتناک فقر و گرسنگی که از جهات بسیاری نتیجه مستقیم سیاستها و چپاولگریها «توسعهای» کشورشان است، یا از تحلیل سود و زیان سیاسی که کودکان عراقی، فلسطینی و افغانی را «قابل فداکردن» در پای منافع سیاسی تلقی میکند، دچار شُک نمیشوند.
مهمترین مشکلات جهان نه نتیجهی افراط و تفریط در تساهل اسلامی هستند، و نه نتیجه ارائه یک تصویر مضحک از اسلام در غرب و دیگر جاها، تصویری که عموماً اسلام و پیرواناش را جاهل، وحشی، سردرگم، بنیادگرا، و اخیراً «تروریست» معرفی میکند. در عوض و در تحلیل نهایی، علت اصلی مشکلات جهان، تداوم نظامهای بینالمللی سرکوب و بیعدالتی است.
برطبق تعریف لغتنامه انگلیسی آکسفورد سرکوب عبارتست از «یک رفتار یا کنترل خشن و بیرحمانه طولانی». این عبارت دقیقاً توصیفکننده تجربه فلاکتبار طولانی تعداد زیادی از ما در جهان به اصطلاح سوم از پایان جنگ جهانی دوم میباشد. شکاف میان فقیر و غنی که اکنون در طول تاریخ بیسابقه است، دیگر صرفاً ناشی از منافع اقتصادی نیست؛ بلکه به نظر میرسد که ریشه اصلی این شکاف بیشتر به قدرت مربوط میشود، قدرت کنترل و سرکوب دیگران، قدرت از میان بردن ایدههای مخالف و دیدگاههای حرکتآفرین، به ویژه دیدگاهها و ایدههایی که میتوانند بیعدالتیهای ظالمانه حاکم بر جهان را برملا سازند. ما در عصر یک سرکوب تاریخی بسر میبریم که در آن نهادهای رسانهای و آموزشی همگانی نقش استراتژیکی در به حاشیهراندن صدای مخالف و ایجاد رضایت لازم برای تداوم سلطه سیاسی و چپاول اقتصادی جهانی ایفا میکنند. نتیجهی شوم وضعیت کنونی این است که اکثر مردم جهان در ادارهی موضوعات مربوط به خود ناتوان هستند و نمیتوانند به عنوان موجودات انسانی مستقل عمل نمایند.
اما تحلیل انتقادی از بستر فعلی باید با ایمان و امید به تغییر همراه باشد. تاریخ سرشار از نمونههای مقاومت و بازیابی شرافت انسانی در مواجهه با انقیاد و سرسپردگی است، از مقاومت در برابر بردگی، تا مبارزه برضد تجاوز استعمارگران، و بالاخره نقدهای معاصر بر ابزار شستوشوی مغزی. در عصر ما، تعدادی از متفکران، رهبران و فعالان سیاسی نظیر اقبال لاهوری، تاگور، شریعتی، فرییر، چامسکی و ادوارد سعید اخلاقیات حاکم بر روح بشری و تمایل ذاتیاش به آزادی را نشان دادهاند. تاریخ به ما میآموزد که آگاهی فردی و جمعی هسته خوشبینی انسانها را تشکیل میدهد و مبارزه برعلیه نیروهای شَرّ را تغذیه میکند. همانطور که اقبال لاهوری میگوید: «آگاهی گواه برجسته شرافت انسان بودن است، و به یک هستی بیزار از مادیگرایی و یک دلواپسی و دغدغه حقیقی برای سرنوشت دیگران منجر میشود».
به عنوان یکی از تجلیات این آگاهی، اسلام تساهل را به شکل تسلیم محض در برابر ستم و بیعدالتیهای خشن الزام نمیکند. اگر پافشاریهای جدید بر روی تساهل در اسلام به معنی پذیرش سرکوب باشد، بنابراین مهمترین ستون اسلام یعنی عدالت کنار گذاشته خواهد شد. قرآن در آیهی 193 سورهی بقره به طور صریح میفرماید که ستم بدتر از قتل است: «با آنان بجنگید تا دیگر فتنهای نباشد، و دین، مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمگر روا نیست». من در صدد ارائه یک توجیه دینی برای مقاومت خشن نیستم. بسیاری از ما در جهان «در حال توسعه» با هراسهای روزمرهای مواجهیم که با، یا بدون، توجیه دینی به هیچوجه نباید آنها را تحمل کنیم. مسلماً ارزشها و اعتقادات دینی به افراد ستمدیده برای تفکیک مشکلات ریشهای از علائمشان کمک میکنند. اما، در نهایت چیزهایی که میتوان یا نمیتوان آنها را تحمل نمود برای هر یک از ما متفاوت هستند.
مبارزه میان عدالت و استبداد را نمیتوان و نباید به مبارزه میان فقیر و غنی، سیاه و سفید یا در این مورد خاص، اسلام و غرب تنزل داد. چنین دوگانهسازیهایی مانع یک بحث جدی هستند و ما را از مکانیسمهای فرهنگی و اقتصادی خاصی که غرایز اخلاقی ما را تحت انقیاد خود در میآورند، منحرف میسازند. بحث و جدلهایی نظیر «تساهل در اسلام» باعث پنهان ماندن چالشی میشود که در ظرفیتهای اخلاقی ساده و در عین حال عمیق انسانهای شرق و غرب و در باورهای آنها آشکار است، و آن چالش چیزی نیست مگر رؤیای یک جهان عادلانه.
[1] - zero-tolerance legislation
نظرات