بهار آمد تا خلعت رنگین خود را بر هستی بگستراند و شکوفه را به عقد شاخه ها درآورد و نرگس ها وگل پونه ها را به رقص و پای کوبی و روح را به وجد و سماع بخواند و این جهان را طرحی نو دراندازد.
بهار آمد تا ترنم باران پاک کند برچهره اندوه ها را، نقش زند بر تار و پود هستی طرح عشق و امید و محبت را. بهار آمد تا درختان به خوابرفته، از باران وضویی سبز گیرند و نماز همدلی را دوش به دوش و همراه با نظام هستی برپا کند و به آنان که از حرص و حسد کورند و چندین سال نوری ازهم دورند بیاموزد حدیث سنگ و ثمر را، بهار آمد تا آسمان سیاه و سفید ما را با مداد رنگیش رنگین کمانی از مهر و وفا، صلح و صفا، اخلاص و اخوت و محبّت را نقش زند، پرکند دشت و دمن را از یاس و سمن، سرسبز کند چهره بیرنگ هستی را، گلها را خندان کند به دیدار پروانه، بهار آمد تا شکوفه زدن درختان، سر از خاک بیرون کشیدن دانهها، آواز هزاردستان و چکاوکها و رقص و پایکوبی گلها، خودآرايی دشت و دمن و خودنمایی درختان و جنگل و کوهها، حرکت ابر و باد و مه، جاری شدن جوی و جویبارها و زنده شدن دوبارهی طبیعت و حشر و نشر جمادات، نباتات و حیوانات، فراخوانی باشد به سوی معاد کبری، که همه دست به دست هم بدهند تا از طرف خالق قادر و توانای خود با فصاحت و بلاغت هرچه تمامتر تفسیر کند آیهی «وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا كَذَلِكَ الْخُرُوجُ» را و به نمایش بگذارند صحنهی معاد و قیامت و حشر و نشر حساب و کتاب و میزان را، بهار آمد تا به وابسته و دلبستگان دنیا و به کسانی که از قافله آخرت غافلند و دانهای که در زیر خاک می کارند به حیات دوبارهاش ایمان دارند ولی به دانه خود (میت) که زیر خاک میرود حیات دوبارهاش را انکار میکنند بیاموزد: «این حیات نو ز بعد برگ ریز هست دلیل بر وجود رستخیز» و به مسافران فریبخورده ره گم کرده و به کسانی که نمی دانند از کجا آمدهاند، آمدنشان بهره چه بود و به کجا میروند آخر، آیهی «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى» را یادآور شود و تفسیر کند، با روییدن دانههای خفته در خاک: حدیث مرگ و زیستن را که ما از خاکیم و در خاکیم و باز برآییم زخاک:
بهار آمد تا به برف بیاموزد حدیث آبشدن، حرکت کردن، جاریشدن، تازه و نوشدن، شستن از آلودگیها، پاکشدن، تغییر و تحول ایجادکردن، نافعبودن و در آخر تبخیرشدن و به دریا پیوستن «که ما ز بالاییم و بالا میرویم ما زدریاییم و دریا میشویم»
بهار آمد تا کوه در و دشت، بحر و برها، درهها و دریاچهها شاخ و ساقه، برگها بید و اسپیدار، گل و گلبرگها، چمن جنگل نیزارها، پرنده، چرنده، درنده، مارها، ذرهها، سلول و اتم بارها، آسمان، کهکشان، ثابت و سیارهها، همه و همه از اعماق و ژرفنای وجودشان فریاد برآورند که «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ».
نظرات
ادریس ابراهیم نژاد
06 فروردین 1391 - 08:56سەلام کاکە فەهیم زۆر جوانت نووسیوە خۆزگە بە زاراوەی کوردیتان نووسیبا و لە وێبلاگی مەدرەسەتان دانابا....... خۆزگە!!!
ادریس ابراهیم نژاد
11 فروردین 1391 - 05:59ببورن مه به ستم زاراوه ی بادینی بوو