یک عمر گذشت ...
با خاطرات تلخ از ظلم و بیداد 
از بی‌رحمی‌های اسرائیل 
خاطرات هوای روزهای سرد و سنگین
در التهاب ساعت‌ها و ثانیه‌ها
هنوز هم عصر سرما در گذر است .
از شنیدن صدای گریه‌ی کودکان و زنان، گوش‌ها دور گشته از وظیفه‌ی شنوایی!
دستان قدرت حاکمان قفل گشته از امداد و کمک رسانی به مردم مظلوم غزه
 از نیافتن دست محبتی بر سر کودکان غزه بغض‌ها در سینه غوغا می‌کند. 
نفس در سینه به شمارش می‌افتد. 
اما دوباره مثل همیشه غزه با مقاومت و ایستادگی پشتش از این همه ظلم و زور خمیده نمی‌گردد.
پیشانیش را روی نور سجدگاه عشق خم می‌کند تا برای لحظه آزادی قدس از خدا مدد گیرد .
عادت گیرد به دوران سخت با سنگ جنگیدن تا تصور به مقام شهادت رسیدن و به بهشت و شادی‌های 
وعده‌ی دیدار امیدوار