هوشنگ دودانی
روزی از روزها پسر خردسال مادر جوانی کار زشتی کرده و مادر را آزرده بود. مادر با خود گفت این بار دیگر بایستی تنبیه شود تا بداند که تکرار نباید گردد. با تندی از پسر خواست که به بیرون از اتاق رفته و چوبدستی با خود بیاورد و خود را برای یک دست کتک جانانه آماده سازد. و چون نخستین بار بود که تنبیه را ضروری یافته بود خود در اندیشه فرو رفت که چگونه بایستی بزند که کارگر افتد و پسر درسی از مادر گرفته باشد.
زمان درازی گذشت، بیش از آنچه مادر انتظار داشت، تا اینکه پسر گریان باز گشت و چوبدستی با خود نداشت. با گریه به مادر گفت هر چه گشتم چوبی نیافتم، ولی مگر تو نمیخواستی مرا بزنی، بیا، سنگ برایت آوردهام با آن هم میتوانی مرا بزنی و سنگ هم درد میآورد.
مادر با دیدن حال پسر و رفتارش و گریهای که سر داده بود خود به گریه افتاد و پسر را به آغوش کشید و نوازش کرد. سنگ را از او گرفت و دور انداخت، به جای آن سنگ بزرگی آورد و در گوشه اتاق گذاشت. بر روی آن نوشته بود:
با کودکان خشونت نکنیم.
خانمهای گرامی!
باور کنید این نوشته یکی از سختترین نوشتههای زندگانی من بوده است. بدون آن داستان و به یاد آوردن گریه مادرانهای که شاید خود بارها آن را آزمودهاید نمیتوانستم اطمینان داشته باشم که به نوشتهام نخواهید خندید. در جامعهای که بزرگسالان خود از خشونت قانونی و زور عریان به تنگ آمدهاند، سخن گفتن از پرهیز از خشونت و زور در تربیت کودک برای مادران تنها شاید اندکی فزونخواهی بیهوده جلوه کند. اما من خطر میکنم و گفتگو را میگشایم.
مراد از خشونت در تربیت در این نوشته کاربرد آگاهانه تنبیه بدنی و فشار روانی و یا هرگونه کم حرمتی و خوار کردن کودک با هدف تربیت اوست. به باورم حتی امروز و در همین ایران ما هم پرهیز از آن شدنی است و بایستی به آن پرداخت. مبارزه با خشونت در جامعه ما یکی از نیازهای بیچون و چراست و اگر مادران در آن پیشگام باشند، بهتر میتوان در جامعه و بیرون خانه هم با آن به مبارزه پرداخت.
نخست بایستی بپذیریم که تنبیه بدنی خشونت آشکار و دون شان انسان است. در انسان بودن کودک گمان نمیکنم کسی چون و چرایی داشته باشد. و نیز بپذیریم که خشونت تنها تنبیه بدنی نیست، هرگونه فشار روانی، و هرگونه وادار کردن به ترس که کودک در تنهایی توان کنار آمدن با آن را نداشته باشد، هرگونه بیحرمتی و کمحرمتی، خشونت است و با کرامت انسانی کودک سازگار نیست. بایستی آشکار و روشن آنگونه رفتارها را خشونت بنامیم و نفی و رد بکنیم.
میگویند خشونت در جامعه و خشونت در رسانههای دیداری مانند تلویزیون و بازیهای کودکانه گوناگون همه تلاش مادر و پدر را در پرهیز از خشونت در خانه بر باد خواهد داد. و بدتر از آن، میگویند کودکی که در جامعه پرخشونت بایستی گلیم خود از آب بیرون کشد، چه در کوچه و چه در دبستان، چه امروز و چه در آینده، با پرورش بدون خشونت در خانه توان اجتماعی پیشبرد خواست خود و یا دفاع از خود را از دست خواهد داد. اما فراموش میکنند که انسان توان سازگاری بیمانندی با پیرامون خود و محیطهای گوناگون دارد. هرگز این توان سازگاری را نباید دستکم گرفت. فضای خانه و رفتار خانواده هرگز یکنواخت نیست و کودک در خانه با شرایط گوناگون روبهرو میشود و خود را با آنها سازگار کرده و واکنشهای گوناگون نشان میدهد. ما خود که نسل پرورش یافته با خشونتهای بیمانند و از جمله خشونت ناگزیر انقلاب و جنگ هستیم آیا توانایی خشونت نکردن را از دست دادهایم و در همه حال و همیشه رفتار خشونتامیز داریم. بدون شک نه. همین که توانایی خشونت نکردن در ما از میان نرفت، در کودکی که بدون خشونت پرورش خواهد یافت هم توان رویارویی با خشونت ناگزیر از میان نخواهد رفت. آیا به هنگامی که خطر دوچرخهای در کوچه او را تهدید میکند، به زور او را نگاه نخواهیم داشت. همین یک نمونه کوچک نشان میدهد که او خواه ناخواه زور و فشار بازدارنده و یا وادارنده را تجربه خواهد کرد، نیازی نیست دانسته و با هدف پرورشی هم بر او خشونت روا داشته شود.
هرگونه بدرفتاری و هرگونه کجخلقی را در خانه نبایستی خشونت نامید. و نبایستی خیال کرد که برون رفتن خشونت از رفتار خانگی ما با ارادهای و به ناگهان شدنی است. خشونت در واقعیت زندگی و رفتار اجتماعی ما هست و تبهکارانه کردن یکباره و فوری آن و بدرفتاری با کسی که به آن آلوده است کارساز نیست. بسیار دیده شده است کسی که با کودک خشونت میکند خیلی زود به نادرست بودن آن پیمیبرد و بازهم تکرار میگردد. درست نیست که فشار احساس ناتوانی او با فشار از سوی دیگران دوچندان گردد. بدون آگاهی هرگز رفتارهای نادرست دیگرگون نخواهد شد و مهمتر از آن این است که از آگاهی به رفتار و کردار هنوز راه درازی هست. مهم آن است که موضوع خشونت در خانوادهها طرح شود. مهم آن است که خشونت شناخته شود. مهم آن است که گفتگو در باره آن زنده بماند و همواره به دیده رد و نفی به آن نگاه شود و وجدان فردی و اجتماعی همواره به مقابله با آن بپردازد. برای نفی خشونت هرگز نبایستی به دام خشونت افتاد. راه رویارویی و نفی و طرد آن خشونتی دیگر نیست.
مهم آن است که بپذیریم کودکان حق دارند بدون خشونت پرورش یابند. این پذیرش به روشنگری اجتماعی فراخواهد رویید و راههای عملی شدنش را در آزمون و خطای ما خواهد یافت.
جامعه پیشامدرن ما اشرافزده است. برای دارایی و موقعیت اجتماعی و سواد کلاسی منزلتی میبخشد فراتر از آنچه شایسته آن است. بسیار میشنویم یک دکتر چرا بایستی چنان کند، یا آموزگار و یا مدیر. من به هنگام نوشتن به آمارهای چگونگی رفتار لایههای اجتماعی گوناگون با کودکان در کشورمان دسترسی نداشتم. و نمیدانم چنین آمارهایی هست یا نه. اما آمارهای کشورهای صنعتی چیز دیگری نشان میدهد، و تفاوت آشکار و یا چشمگیری در رفتار خشونتآمیز خانوادههای لایهها و گروههای اجتماعی گوناگون دیده نشده است. نوع آن فرق میکند. بسیار دیده شده است که ممنوعیتها و محروم کردنهای پرورشی و فشارهای روانی کمتر از تنبیه بدنی کودک را نیازرده است. کممهری و تهدید به مجازات با هدف پرورش هم خشونت است و هنگامی که در میان دیگران انجام میگیرد با احساس شرم و شرف کودکان سر و کار دارد. به پاس شرم و شرف کودکانمان بیایید در آگاهی و ضمیر خود نقش بزنیم، «با کودکان خشونت نکنیم». شاید نیاز نیافتد بر سنگی هم نگاشته و در گوشه اتاق خود بگذاریم.
نظرات