بازماه ذی حجه فرارسید و شوق دیدارکعبه در وجودم طنین اندازشد. باز نیاز طواف خانه ات دلم راسخت هوایی کرده و روحم راسرگردان. فکرسعی صفا و مروه با خستگی درونم ازشوقی خبرمی دهد که گویا خود مسافر سرزمین نورم.

می خواهم تمام نیازهایم را اشک سازم و بر کویر گونه جاری نمایم تا شاید اندکی اندوه درون و نیاز روح و جسمم کاهش یابد اما چه سود؟!!

هرچه بیشترمی گریم، حسرتم فزونی می یابد. حسرت سعی بین صفاومروه، حسرت خواندن دو رکعت نماز نیاز بر سجاده ی تمنا درعرفات.

خدایا! خدایا! خدایا! چه بنگارم که همه دردم نیاز و اندوه؟!

الهی! شوق آمدن است و پاپس می کشد. امید دیدن هست ودل  فریادِ حسرت می کشد! دست تمنا هست وچشم امید اشکبار. سینه مالامال درداست و جسم درطواف. جسم مشتاق راچه کنم؟ روح سرگردان وهواخواهت راچه کنم؟ دل در آرزوی دیدارت چه کنم؟ چشم اشکبارحسرت نگر را چه کنم؟ دستان نیازمند و برافراشته به سوی آسمان رفیعت راچه جوابی بدهم؟ کی می رسد روز وصال؟ کی می آید لحظه ی دیدار؟ در کدامین نقطه ی زمین پا در رکاب سفرخواهم کرد؟ درکدامین لحظه ی زمان اشک شوق دیدارت برگونه جاری خواهد شد؟ برکدامین سجاده ی خاک نمازعشق خواهم خواند؟ با کدامین توشه مهمانت خواهم شد؟ آیا با این همه تنگ دستی بازامیدی به دیدارهست؟ آیا با این همه بی توشگی امیدی به وصال هست؟ چه سازم توشه؟ چه بیاورم توشه ؟ تحفه چه بیاورم صاحب خانه را؟ 

صاحبا! پاسخم گو!!

بااین همه بی نوایی بازنوایم خواهی داد؟ صاحب خانه! کادویی ندارم هدیه به خانه ات!! سخت منتظر دعوتنامه ام وتحفه ای برای صاحب خانه !! عجبا که ره توشه ام بینوایی ونیاز و دو رکعت نمازعشق است و دیگرهیچ عجبا که قبله ام جزگل نیازنیست. سخت محزونم شوق دیدارکعبه ات در دلم همچون پرنده ای درقفس، مدام بر در و دیوار سینه می زند، مهربانا! بااوچه کنم؟ وعده ی دیدارخانه ات راکی به اوبدهم؟ درچه تاریخی؟! درچه روزی ؟!

حبیبا! نالانم، نالان، ایکاش آنقدر از خود مطمئن بودم که بگویم: مراهم دعوت خواهی کرد ولی بازچشم به راهم، آخر در ناامیدی بسی امیداست.

تا کی لبان بارگرفته ازاندوه دیدار را با دندان حسرت بفشارم؟ عزیزا،عزیزا!! مالک ملک تویی وملک ازآن تو. صاحب خانه تویی وخانه ازآن تو. ای رحمان دعوتم کن. اگرروزی دستم به آب زمزمزم سرزمین ابراهیمیت صورت شست، آن روزشاید بیاسایم. درسایه ی مهربانی میزبانی ات تا آن روزنخواهم آسود.

اما، اما،امید! بازهم امید!! گرچه درطواف کعبه ات نیستم اما بپذیرکه درطواف کعبه ی مهربانیت باشم گرچه درسعی صفا و مروه ات نیستم اما مداوا کن که صفای دل بندگانت رابا سعی بین قلوب و افکار جوابگو باشم. در قربانگاه اسماعیل نیستم اما یاری ده تا نفس را قربان معانی کنم. 

گرچه حسرت غارحرا رفتن دارم اما!! یاری کن که  درغارتمنای وصالت مدام تنها باشم و شریکی برای شوق دیدار، جزتو بیابم.

عزیزا!! بنگارنامم را بر لوح عاشقان مفلس ومحتاج. حک کن برقلبم عاشقی را و دیگرهیچ.