اسلام از بیماریهای روانی سخت بیزاز است و آن را بدترین سرانجام و سختتر از بیماریهای جسمی میداند. در حقیقت کوریِ چشم سبکتر از کوری بصیرت است و بدقیافگی چهره آسانتر از بدقیافگی روح است.
در فرازی از دعای نبوی آمده است که رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- در آن از چندین بیماری روانی به خدا پناه میبرد؛ بیماریهایی که ارزش و منزل انسان را پایین میآورد و راه هر گونه پیشرفت را بر وی میبندد.
در این دعا آمده است: «اللهم إنى أعوذ بك من الهم والحزن، وأعوذ بك من العجز والكسل، وأعوذ بك من الجبن والبخل، وأعوذ بك من غلبة الدين وقهر الرجال»! پروردگارا از غم و اندوه، از ناتوانی و تنبلی، از ترس و خساست و از غلبهی دَین و پشت کردن مردم به تو پناه میبرم.
هشت بیماری کشنده یا هشت شاخهی ناسالم از یک درخت که باید بریده شوند؛ زیرا هر یک از آنها برای نابودی کافی است که چه رسد به این که همهی آنها بر انسان هجوم آورند.
در ادامه نگاهی گذرا به هر یک از این دردهای هشتگانه خواهیم داشت:
نخست: اندوه؛ که عبارت است از مشغولیت قلب به مسایلی که باعث افسردگی میشود بدون این که توان دفع آنها را داشته باشد؛ انسان اندوهگین تنها با بخشی از توان و قدرت خود به مصاف مشکلات میرود زیرا بخش دیگری از توانش دربند است.
دوم: نگرانی؛ یعنی شکست نفس در برابر دردی که غالب است؛ چنین شخصی زندگی را چون پاییزی غمانگیز میبیند؛ شخص محزون اسیر ناامیدی و پابند گرفتاریهاست و کمتر کار مهمی از دستش بر میآید.
سوم و چهارم: ناتوانی و تنبلی دردهای کشندهی جهان سوم هستند؛ شخصی را میبینی که کار را ناتمام و ناقص انجام میدهد در حالی که میتوانست آن را کامل و به نحو احسن انجام دهد. گاهی به جای آن که دست به کار شود و برای مشکلی چارهجویی کند فقط در انتظار کمک مینشیند.
گاهی فردی را میبینی که دست روی دست گذاشته و بیخیال نشسته است در حالی که انواع آشغال پیرامونش را احاطه کرده است بدون این که در فکر برداشتن آن باشد. یا در کنار او شیر آبی چکه میکند بدون آن که برای درست کردن آن دست به کار شود.
این بیخردی در فرد شکل میگیرد سپس محیط پیرامونش را فرا میگیرد تا جایی که امتی فقیر و بینوا شکل میگیرد که بر روی زمینی سبز و خرم زندگی میکند یا امتی با افق دید محدود که بیگانگان برای استخراج انواع معادن جامد و مایعش از هم پیشی میگیرند.
پنجم و ششم: ترس و آزمندی؛ دو آفت دیگری که غالباً همراه هم هستند؛ کسی که در بخشش مال و دارایی دست بسته است از روح خود نیز نمیبخشد به عبارتی دیگر کسی که روح بخشندهای دارد دست بخشندهای هم خواهد داشت و در بخشش مال خساست نخواهد کرد. انسان ترسو و خسیس طعم شیرین زندگی را نمیچشد. این طعم چگونه برای کسی میسر میشود که میخواهد ترس و فرارش را با این سخن جبران کند که: چرا باید خود را به کشتن بدهم در حالی که اگر بگویند «لعنت خدا بر او باد فرار کرد» بهتر است که بگویند «رحمت خدا بر او باد مرد». خسیسی که ثروتش را با بر باد دادن آبرو و حیثیت خود جمع کرده است چگونه زندگی گوارایی را تجربه خواهد کرد؟
هفتم و هشتم: غلبهی قرض و پشت کردن مردمان؛ این نکته را یادآور شوم که قرض کردن برای هر منظوری که باشد چیزی عارضی است و در صورتی که از پرداخت آن ناتوان باشد نوعی دزدی است. دزد حقوق دیگران را به فراموشی میسپارد و تنها به ارضا کردن غریزهی سیریناپذیر خود میاندیشد همچنین است هر کس دیگری که به هر سبب نامعقولی دست قرض دراز میکند.
پشت کردن مردم بلایی است که زندگی آبرومندان را کدر میکند و آنان را تا لب مرگ میبرد؛ از تیربختی آزادمرد آن است که ناچار باشد خود را خوار کند و دست دوستی به سوی دشمنش کند.
نظرات