اخوان المسلمین مردان عقیده و مبانی هستند، دلیل روشن آن هم، اعدام و گلولهباران شدن و سالها در زندان ماندن در عین پایداری و نترسیدن و نلرزیدن است.
نخستین شهدای اخوان المسلمین کسانیاند که در خاک فلسطین هنگام جهاد بر ضد گروههای صهیونیستی به شهادت رسیدند. پس از آن زنجیرهی ترورها، کشتارها و اعدام رهبران در طی هشتاد سال ادامه داشته است.
اخوان هیچگاه از روزی که در سال 1928م در مصر پا به عرصه گذاشتند، در رویارویی با حاکمان طاغوت تردید نکردهاند. در برابر حکومتهای پیش از انقلاب ژوئیه و در مقابل عبدالناصر، سادات و مبارک چنین بودهاند. بر آنان مصیبتها و گرفتاریهایی فرود آمده است که اگر بر کوه نازل میشد، آن را ویران میکرد، اما همهی اینها را به خاطر خدا و جهاد در راه دین و وطن و در جهت تمایل برای آزادی انسان مصری و بیرون آوردنش از عبودیت این طاغوتها و سوق دادنش به سوی بندگی خدای یکتا تحمل کردهاند.
این جماعت در برابر استبداد سیاسی و ستم اجتماعی حکومت دههی چهل ایستاد، ولی سهمش از آن بازداشت افراد و آوارگی کارمندانش بود، حتی امام بنا خودش در سال 1941م بازداشت و به قنا تبعید شد. نخستین دادگاه نظامی در سال 1942م برای دو برادر اخوانی انجام گرفت.
کار به جایی رسید که برای ساکت کردن اخوان، نشریات و مجلاتشان توقیف و چاپخانههای ایشان بسته شد. حتی حکومت نحاس همهی شعبههای اخوان را بست و در دیگر زمینهها مانع فعالیتشان گردید.
حکومت نقراشی از بدترین دولتها در تعامل با اخوان به شمار میآید، زیرا از تمام راههای ستم بر افراد جماعت و شکنجه و بریدن منابع رزقشان و به طور کل، ایجاد فساد در زندگی سیاسی بهره برد. حتی بزرگترین جنایت را در حق اخوان با تأیید مصوبهی انحلال جماعت مرتکب شد که سفیران بریتانیا، فرانسه و آمریکا در 31می 1948م صادر کرده بودند.
با وجود همهی آنچه بر سر جماعت پیش از تحرک ارتش در ژوئیهی 1952م آمد، ایشان از ایفای نقش در زمینهی اصلاح جامعه و کوشش فراوان برای ایجاد تغییر دست نکشیدند، چون
شتابان میان مردم رفتند و رفتارهای استبدادگران را محکوم کرده و خواهان اصلاحات کامل شده و برای انقلاب زمینهسازی نمودند. اخوان دهها نفر از فرزندانش را در سازمان افسران آزاد گنجاند تا مصر را به سوی انقلاب بر اوضاع فاسد و پیروی خفتبار رهبری نمایند. هرچند در 28 ژوئیهی 1953م که نخستین دیدار بین حسن هضیبی؛ دبیر کل جماعت و جمال عبدالناصر انجام شد، رئیس جمهور نقش اخوان و افسرانش را در موفقیت انقلاب و تأمین دستاوردهای آن منکر شد.
عبدالناصر اقدامات استبدادی و دیکتاتورمآبانهی خویش را آغاز کرد. اخوان بارها کوشیدند او را بازدارند، ولی در 12 ژانویهی 1954م جماعت اخوان را منحل اعلام کرد و اتهامات متعددی به آنان وارد ساخت، همانند ارتباط با انگلستان، تلاش برای سرنگونی حکومت، و ارتکاب جرایمی که به موجودیت کشور آسیب میزند و حرمت دین را زیر پا میگذارد.
جمال عبدالناصر در مناسبتهای گوناگون و بیش از چند بار اعلان کرد که دوست دارد یک دکمه را فشار دهد تا همهی کشور نزدش گرد آیند و دکمهی دیگری را بفشارد تا همگان پراکنده شوند و این امکانپذیر نبود جز با سرکوب و محو اخوان که همواره مانع طرحهای استبدادی او بودند. سرشت و مبانی اخوان که بر آن تربیت شده بودند، اجازه نمیداد تا عبدالناصر و همانندش به این خواستهی نامشروع و غیرقانونی دست یابند.
گفتمان زیر روشن میسازد که چگونه اخوان در برابر این طاغوت ایستاده است؛ نامهای که دومین دبیر کل جماعت استاد حسن هضیبی بدون ترس از شکنجه و گرفتاری برای جمال فرستاد تا نشان دهد در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنشگری نمیهراسد.
امام بردبار، صبور، حقوقدان و مشاور؛ استاد حسن هضیبی ـ رحمه الله ـ مینویسد:
«آقای جمال عبدالناصر؛ رئیس هیأت وزیران
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
اما بعد .. من هنوز به روش اسلامی با تو آغاز میکنم و بر تو سلام میفرستم، ولی تو همواره با دشنام، تهمت، دروغ و حقیقتپوشی پاسخ میدهی و دیگر سخنانی که پیشتر گفتهای و از آن پوزش نخواستهای. این از آداب اسلام و از ویژگیهای افراد بزرگوار نیست.
امید ندارم نصیحت را بپذیری و تابع حق باشی، زیرا کاری دشوار است. تو آزاد هستی که با هر روشی که میپسندی با خدای بزرگ ملاقات کنی. ولی من میخواهم تو را روشن نمایم که این امت از سلب آزادیها و پنهان ساختن نَفَسهایش به تنگ آمده است و به پرتو نوری نیازمند است تا باور کند که شما آنان را در مسیری نیک سوق میدهید و دیگران ایشان را به راه شر، ویرانی، نابودی و دیگر القابی که به ایشان نسبت میدهید، میبرند.
امروزه امت به توشهای ضروری نیازمند است؛ توشهای که اندوه، دغدغه و گرفتاری را از او بزداید. امت به آزادی بیان نیاز دارد. هر چه شما بگویید که برای مردم خوبی سرازیر کردهاید، باور نمیکنند مگر هنگامی که اجازه دهید تا بپرسند این خوبیها کجاست و اجازه دهید آن را ببینند. هر چه بگویید به روش دموکراتیک حکومت میکنید، ملت باور نمیکند، زیرا از نعمت بیان و آزادی اندیشه و نظر محروم است. اگر این را محقق ساختید، ما هم وعده میدهیم که حقایق را بگوییم و از رواجش نهراسیم. راست بگوییم و آن را با دروغ، بهتان و شایعه آلوده ننماییم. سرشتتان را متهم نمیکنیم و همانند شما از نیت و اهداف درونیتان چیزی نمیگوییم و با برخی از وزیرانت در نوشتههای پَست و خفتبارشان مقابله به مثل نمینماییم.
ما بر اساس جایگاهی که داریم به شما وعده میدهیم که مسائل را مطابق با موضوع آن بررسی نماییم و به دادههای وقایع ـ که شما را خشنود میکند یا از شما صادر میشود ـ توجه کنیم. ولی اینکه فقط به خودتان حق اظهار نظر بدهید و مردم را از آن محروم نمایید و دیدگاههای خویش را با زور عصا بر امت تحمیل کنید، این را مردم درک نمیکنند و ملت از آن راضی نیستند.
آقای محترم!
بر امت به سبب محرومیت از آزادی فشار آمده است، پس حق زندگی را به وی برگردانید. اگر خشم بر هضیبی و اخوان المسلمین همهی توان شما را گرفته است، حق دارید که خشمگین شوید ـ و این عادت شماست ـ ولی حق ندارید مردم را بر ضد اخوان المسلمین تحریک کرده و بشورانید. این به هیچ عنوان نشان تیزهوشی یک نخست وزیر نیست، زیرا بسا به شری فراگیر و مصیبتی سهمگین منجر گردد.
وظیفهی شماست که از مردم خطاکار و درستکار پاسداری نمایید و امت را بر یک سخن برابر گرد آورید. بی گمان میدانید که اخوان المسلمین حامل عقیدهای است که به آسانی نمیتواند آن را، یا دفاع از آن را رها کند تا وقتی که راهی برای دفاع بیابد. لذا تحریک برخی از امت بر آنان یا تشویقشان بر ضد اخوان، از اموری است که عواقب وخیمی دارد.
من تأکید میکنم که میتوانی شب یا روز به تنهایی و بدون نگهبان و در هر جا که دوست داری، راه بروی بدون ترس از اینکه دست هیچ یک از اخوان المسلمین به سویت دراز شود و گزندی به تو برساند. ولی اگر دست پیروانت به سوی اخوان به بدی، جهت پاسخ به تحریکاتت دراز شود، در این صورت بدان که مسؤولیت تو نزد خدا بسی بزرگ خواهد بود.
شاید مخالفت با پیماننامه، تو را به دشمنی و کینه نسبت به اخوان المسلمین واداشته است. اما بدان که اخوان به آن باور ندارند، چون در یک پارلمان که نمایندگان واقعی ملت حضور دارند و در انتخاباتی آزاد به آن راه یافتهاند، بررسی نشده است».
همین موضعگیریهای اخوان کافی بود تا جمال عبدالناصر خشم کاملش را بر آنان فرو ریزد و در سال 1954م هزاران تن از ایشان را بازداشت نماید. او برای تخریب چهرهی آنان و ترویج دروغ بر ضدشان دست به کار شد. در ماه آگوست 1954م بازداشت اعضای جماعت گسترش یافت و برای ترور امام هضیبی برنامهریزی شد. پس از آن حادثهی میدان «منشیه» ساخته شد تا بزرگترین قتلگاه در تاریخ مصر بر ضد آزادی و حقوق بشر به وجود آید. هر کس به اخوان منسوب بود دستگیر گردید و شش نفر از آنان اعدام شدند.
آنچه در آگوست 1954 به دست عبدالناصر بر سر اخوان آمد، در سال1965م بدتر از آن هم به دست این شخص به سبب مبارزهی اخوان با استبداد و ستم برایشان اتفاق افتاد و جمال عبدالناصر حکم بازداشت همهی اعضای جماعت را صادر کرد و تعداد دستگیرشدگان به حدود 34هزار تن رسید، که 450نفر خانم هم در میانشان بودند. این گروه در معرض انواع شکنجه و اهانت قرار گرفتند که در مقایسه با آنچه بر سر ستمدیدگان در دوران تفتیش عقاید آمد، چندین برابر بود. ناصر حکم اعدام سه نفر از اعضای اخوان را صادر کرد.
در بین این دو تاریخ و در اول ژوئن 1957م ستمگر مصری برای نابودی اخوانیهای زندانی در بازداشتگاه «طره» برنامه ریزی کرد و بیست و یک نفر از آنان را کشت و همین تعداد را مجروح نمود.
استاد تلمسانی در رویارویی با سادات
با وجود آزادیهایی که سادات در آغاز حکومتش به جماعت اخوان در زمینهی کنشگری دعوی داد و اعضای آن را از زندان آزاد کرد، پس از اینکه بیش از بیست سال عبدالناصر آنان را شکنجه داده بود، اما در آخر دوران خود بر ضد اخوان دست به کار شد. سادات با دبیر کل بدرفتاری کرد، او را تهدید نمود و به وزیر کشورش مجال داد تا بر جماعت سخت بگیرد و مانع رواجش در جامعه گردد. در آن روزگار مجلهی «الدعوة» تصاویری منتشر کرد که نیروهای امنیتی به اعضای جماعت و حتی دفتر مجله توهین کرده بودند.
در رویدادهای سپتامبر 1981م دبیر کل؛ استاد عمر تلمسانی ـ رحمه الله ـ و تعداد بسیاری از اعضای جماعت بازداشت شدند. پیش از آن روابط سادات با جماعت به اوج تنش و بحران رسیده بود. نمونهی واضح آن ماجرای مشهور دیدار در شهر اسماعیلیه بود که سادات و استاد تلمسانی در یک جا بودند:
از استاد تلمسانی برای حضور در یک همایش فکری در اسماعیلیه دعوت شد که رئیس جمهور هم حضور داشت. پس از آنکه سادات در موضوعات گوناگون صحبت کرد، اتهامزنی به دبیر کل جماعت را که در صف نخست و روبهروی وی نشسته بود، آغاز نمود. او استاد و اخوان را متهم کرد که با کمونیستها و احزاب مخالف در تحریک ملت بر ضد حکومت و تشویق دانشجویان بر آن و فتنهانگیزی مذهبی و دینی در جامعه همکاری و مشارکت دارند.
او مستقیم به استاد تلمسانی گفت: اینگونه نیست عمر؟
استاد در پاسخ گفت: من مسلمانم، من مؤمنم، من پاکیزهام، من پاکم، من کاملا اخلاص و صداقت دارم. اگر کسی غیر تو چنین اتهاماتی به من میزد، نزد تو شکایت میکردم، ولی تو ای محمد، ای انور، ای سادات چنین میگویی. من نزد فرمانرواترین فرمانروایان و عادلترین قاضیان شکایت میکنم. مرا آزار دادی ای مرد، تا چندین هفته به خاطر سنگینی سخنانی که از تو شنیدم، در بستر میمانم.
سادات گفت: من قصد نکوهش استاد عمر یا اخوان المسلمین را نداشتم. شکایت خود را پس بگیر.
استاد تلمسانی گفت: من نزد یک ستمگر دادخواهی نکردهام؛ نزد خدای عادلی که از درونم آگاه است، داد خواستهام.
سی سال رویارویی با مستبد مخلوع
اخوان حدود سی سال رو در روی مبارک ایستاد که با وضعیت فوق العاده بر ملت حکم راند و در کشور طغیان نمود. او و همراهانش در مصر فساد انگیخته و زیادهروی کردند. به همین سبب اخوان را دشمن سرسخت و مخالف لجوج خود میدانست و در طول بیست سال هیچگاه زندانهایش از اخوانیها خالی نشد. در مناسبتهای گوناگون لشکریانش بر اعضای جماعت تاختند، به آنان اهانت کردند، اموالشان را مصادره نمودند و آزادی را از ایشان سلب کردند. او در طول حکومتش حدود پنجاه هزار تن از اخوان را به زندان افکند که سی هزار در ده سال اخیر عمر دولتش بود. این بازداشتها همواره با شکنجه، اهانت، تعرض به منازل و شرکتهای اعضا و رهبران جماعت همراه بود و سختترین تعذیبها را به ایشان چشاند. فشار بر اعضای جماعت در زندگی و شغل و مبارزه با فعالیتشان و تعطیلی شرکتها با اتهامزنیهای متعدد و ایجاد شبهه از کارهای مبارک و دولتش بود.
همچنین کشتن چهار نفر از اعضای جماعت؛ هنگامی که حکومت دو نفر از آنان را درون زندان (کمال سنانیری و مسعد قطب) ترور کرد. یکی دیگر به نام اکرم زهیری پس از اینکه وزارت کشور قصدا هنگام انتقالش در یک خودرو به او کمک نکرد، به شهادت رسید. نفر چهارم طارق غنام است که در پی پرتاب نارنجک از سوی نیروهای امنیتی بر تظاهرات کنندگان در حمایت از فلسطین، کشته شد.
از سال 1995 تا 2006م هفت دادگاه نظامی برگزار شد که در مجموع 170عضو اخوان محاکمه شدند و بر 119 تن حکمهای سنگینی صادر شد و اموالشان مصادره گردید.
با تمام فعالیتهای جماعت بویژه در ایام انتخابات مبارزه شد و اعضا مورد پیگرد قرار گرفته و انواع اتهامات به آنان نسبت داده شد. با بهره بردن از تمام ابزارهای نامشروع و غیرقانونی کوشش شد اخوان از صحنه بیرون رانده شوند. با استفاده از دروغ و تهمت، هجومهای پلیدی برای تخریب چهرهی جماعت صورت گرفت بدون اینکه به ایشان اجازهی پاسخ یا توضیح واقعیت داده شود. بسیاری از اخوانیها از مسافرت و رفت و آمد منع شدند و با حکم دادگاههایی که این ممنوعیت را غیرقانونی دانسته و مخالف آزادی قلمداد کردند، مبارزه شد.
موضعگیری ایمانی .. ایجاد تزلزل در ستمگران
موضعگیری اعضای جماعت در برابر این همه سرکشی، ستم و تکبر و هنگام رویارویی با طاغوتها و مستبدان، نمونهی کاملی از بردباری، پایداری و عزت نفس است که خداوند از روی فضل و رحمت خویش به ایشان بخشیده است تا باعث تثبیت قلبشان گردد. این موضعگیریها بیش از آن است که شمارش شود. فقط چند مورد را یادآوری میکنم:
استاد احمد عید در کتاب «مواقف ایمانیة» میگوید: هنگام بستن بازداشتگاهها و رواج آزادیها طبق فرمان سادات، ما جزو آخرین بازداشتشدگانی بودیم که از زندان مزرعهی «طره» در سال 1971م آزاد شدیم. همهی افراد آزاد شده باید تعهدنامهای را نوشته و امضا میکردند تا ظرف 48 ساعت خود را به مراجع مربوطه معرفی کنند!!
استاد هضیبی؛ دبیر کل پیشین ـ رحمه الله ـ در بیمارستان زندان مذکور بود. هنگام آزادی، همان خودرویی را که استاد را از بازداشتگاه آورده بود، برای انتقال وی اجاره کردیم. من همراه ماشین تا دفتر زندان رفتم. راننده ایستاد تا اجازهی خروج بگیرد. یکی از افسران زندان آمد. تا جایی که به یاد دارم سروان محمود حمدی بود. او تعهد مکتوب را به استاد هضیبی که در خودرو نشسته بود، داد. تا چشم استاد به مضمون تعهد افتاد به سختی با دست چپ آن را به سروان محمود برگرداند. او خشمگین شد و به نگهبانان دستور داد تا به خودروی استاد اجازهی خروج ندهند. من نظارهگر ماجرا بودم. در چهرهی دبیر کل لبخند تمسخرآمیزی دیدم. او با آرامش عجیبی در ماشین نشسته بود.
سروان مذکور شتابان نزد بزرگانش رفت و ماجرا را به ایشان خبر داد. همگی دچار نگرانی و پریشانی شدند. مدیر بازداشتگاه و دیگر بازجویان و مأموران بیرون آمده و به خودروی حامل استاد هضیبی نزدیک شده و از ایشان بابت آنچه رخ داده، پوزش خواستند و جلوی ماشین را باز کردند.
در دادگاههای اخوان در سال 1955م سرلشکر صلاح حتاته ریاست یکی از این محاکمههای ستم را بر عهده داشت که فردی بیخرد و گستاخ بود و فرزندان دعوت را تمسخر کرده و دشنام میداد. هیچ کس از کسانی که با او رو به رو شدند، از این دشنامهای رکیک و بسیار زشت در امان نماندند. از آن جا که شب پیش از محاکمه، همیشه به شکنجهی دوستان اختصاص داشت تا در دادگاه هیچ نگویند، به همین سبب هیچ کس جرأت نداشت به او پاسخ دهد یا سخنش را رد کند، جز دو نفر که با این قانون مخالفت کرده و به او درس ادب و احترام تلقین مینمودند.
اولی محمد انور ریاض، که دقیقا به او گفت: ای قاضی به صندلیای که بر آن نشستهای احترام بگذار.
دومی قهرمان شهید؛ احمد حامد قرقر بود که به پرسشهای قاضی پاسخ داد. همین باعث شد پس از بازگشت به زندان، او و دیگر برادرانش دچار انواع شکنجههای سخت شوند. وقتی حتاته از او پرسید: چرا با وجود ممنوعیت حکومتی و تصویب انحلال جماعت، هنوز فعالیت میکنید؟ قرقر پاسخ داد: ما مصوبهی انحلال را قبول نداریم، ما با یک مصوبه نیامدیم تا با مصوبهی دیگری از بین برویم. ما چون برادرانی مسلمان زیستهایم و برادرانی مسلمان خواهیم بود. اگر بمیریم هر قطرهی خونمان به نام اخوان المسلمین سخن خواهد گفت.
با وجود شکنجهها و آزارهایی که قرقر به سبب این جسارت متحمل شد، اما همواره مورد احترام سربازان و گروهبانان زندان بود. دکتر نجیب گیلانی در خاطراتش میگوید: احمد حامد قرقر با ما نشسته بود که گروهبان امین؛ مأمور اول شکنجه در زندان نظامی، آمد. هنگامی که قرقر را دید، نزدیک شد و به گرمی با او مصافحه کرد و گفت: تو مرد هستی ای قرقر .. در تمام مصر ده نفر مثل تو یافت نمیشود .. تو قهرمانی.. سپس با صدای بلند گفت: سرباز! برای قرقر چای بیاور.
حکم احمد حامد قرقر قهرمان ده سال حبس با اعمال شاقه مقرر شد. سپس با تعدادی از برادرانش به زندان لیمان طره منتقل گردید. حدود دو سال بعد در درون زندان مذکور به سبب ماجرای معروفی که حکومت بر ضد زندانیان جماعت طراحی کرده بود، جان باخت. در این حادثه 21 زندانی وفات یافتند.
حاجیه خانم زینب غزالی میگوید: در سپیدهدم یک روز مرا از انفرادی بیمارستان بیرون آوردند. دیدم عکاسان و ابزار عکاسی آماده است. مرا بر یک صندلی نشانده و فرمان دادند تا پا روی پا بگذارم و سیگاری بر لب گذاشته تا از این حالتم عکس بگیرند. گفتم: محال است سیگاری بر لب گذاشته یا در دست بگیرم. لذا تپانچه را بر پشت و روی سرم گرفتند تا سیگار را بگیرم. نپذیرفتم و شهادتین را بر زبان جاری ساخته و گفتم: هر کار میخواهید بکنید. هرگز انجام نمیدهم. مرا با شلاق زدند و دوباره اسلحه را بر سرم گذاشتند و دوباره خواستند تا سیگار را گرفته و بر لب بگذارم. باز هم نپذیرفتم و بر آن پافشاری نمودم. وقتی ناامید شدند، همان گونه عکس گرفتند.
روز بعد، از من خواستند تا در تلویزیون صحبت کنم و دروغها و افتراهای ایشان را نسبت به اخوان المسلمین باز گویم. گفتم: اگر مرا به تلویزیون ببرید، چیزی جز این نمیگویم که جمال عبدالناصر کافر است و به بهانهی مبارزه با اخوان المسلمین با اسلام میجنگد. ما به همین خاطر با او مبارزه میکنیم. چون او گفته است که حکومت بر مبنای قرآن، نشان عقبماندگی، واپسگرایی و تعصب کشنده و منفور است. او مواد احکام و قوانین خود را از خرس سرخ کمونیست میگیرد. مذهب الحادی او میگوید خدایی نیست و زندگی فقط مادی است. به این خاطر با او مبارزه میکنیم.
مأمور گفت: این سخنان را میگویی در حالی که اسلحه روی سر و پشتات است؟ باید آنچه را ما میخواهیم بگویی. گفتم: دیروز راضی نشدم که یک سیگار بر لب یا در دست بگذارم، در حالی که مرا با تپانچه تهدید میکردید و آن را جلوی عکاسان، خبرنگاران و رسانههای خود بر پشت و سرم میگذاشتید. آیا گمان میکنید که امروز جز حقیقت را بگویم؟! نه .. به خدا سوگند که ما حاملان رسالت، امنای امت و میراثبران کتاب هستیم. مرا شلاق زدند و به انفرادی بازگرداندند.
ادامه دارد....
نظرات