سنت خداوند در امتها و ملتها جاری و ساری و غیر قابل تغییر است. این سنت با کسی تعارف ندارد. باری تعالی اختلاف را یکی از اسباب هلاکت و نابودی امتها قرار داده است؛ رسول اکرم صلى الله عليه وسلم میفرماید: «فإن من كان قبلكم اختلفوا فهلكوا»، و در روايتی: «فأهلكوا» آمده است. یعنی کسانی که پیش از شما بودهاند با هم اختلاف ورزیدند و هلاک شدند یا به هلاکت کشیده شدند. ابنحبان و حاکم از به نقل از ابنمسعود آورندهاند که رسول اکرم فرموده است: «فإنما أهلك من كان قبلكم الاختلاف» تنها اختلاف بود که امتهای پیش از شما را نابود کرد. ابنحجر عسقلانی میگوید: منظور این حدیث و حدیث پیش از آن تشویق به جماعت و مودت و دوری از تفرقه و اختلاف است.
ابنتیمیه میگوید: خداوند ما را به همگرایی و همدلی امر کرده است و از تفرقه و اختلاف باز داشته است.
اختلافی که امت را به نابودی میکشاند اختلاف نکوهیده و ناپسند است و همین عامل است که امت را به وادی تفرقه و دودستگی میکشاند و باعث میشود روحیه همکاری بین افراد از میان برود. هر یک از طرفین به بطلان نظر طرف مقابل اعتقاد دارد و گاه همین عامل به جنگ و درگیری فیمابین منجر میشود. از این رو است که اختلاف رهاوردی جز هلاکت و نابودی امتها را در پی ندارد و در حدیث نبوی هم به آن تصریح شده است. این اختلاف ناپسند که به برخی از ویژگی آن پرداختیم امت را پاره پاره و در نهایت ضعیف میکند، چرا که قدرت امت در صورت اتحاد و همدلی به مراتب بیشتر از وضعیت پراکندگی و دودستگی آن است. این ضعف عمومی که گریبان گیر مجموع امت میشود به دشمن جرأت و جسارت میدهد تا چشم طمع به امت بدوزد و بر آن یورش ببرد، سرزمینش را اشغال و بر آن مسلط شود، امت را به بردگی بگیرد و هویت و شخصیت آن را مسخ کند که در نهایت به هلاکت و نابودی آن منجر میشود.
مهمترین درس این واکاوی تاریخی آن است که با پرهیز از اختلاف ناپسند جلوی هلاکت و نابودی امت گرفته شود. چرا که اختلاف یکی از علل فروپاشی امپراطوری عثمانی و انقراض آن بود.
مهمترین خطراتی که امروزه از آن رنج میبریم اختلاف در صفوف مسلمانانی است که به امر دعوت سرگرمند و در صورتی که راهی برای جلوگیری از این اختلاف وجود نداشته باشد در نهایت به ضعف و سستی امت منجر میشود. شیخ عبدالکریم زیدان میگوید: اختلافات همان گونه که امت را ضعیف و نابود میکند جماعت مسلمانان را نیز که امر دعوت را بر عهده دارند سست و ضعیف و سپس نابود میکند. به همین خاطر بدترین بلایی که ممکن است جماعت مسلمان به آن گرفتار شود، وقوع اختلافات ناپسند در بین آنان است به طوری که آنان را به دستههای مختلفی تقسیم میکند و هر دستهای خود را بر حق و راه یافته میبیند و غیر از خود را باطل و گمراه میپندارد. هر گروهی معتقد است تنها اوست که در راستای دعوت حرکت میکند. اما دریغا که تفرقه و جدایی و اختلاف ناپسند هیچ گاه به سود دعوت نبوده و مصلحت دعوت هرگز از راه تفرقه به دست نمیآید. اما این شیطان است که تفرقه و جدایی را در چشم افراد میآراید و چنان میکند که افراد باور داشته باشند اختلافات آنان در راستای منافع دعوت است.
پیامدهای اختلاف در جماعت مسلمانان به تضعیف آن جماعت محدود نمیشود؛ بلکه اثرگذاری جماعت را در بین مردم نیز تحتالشعاع قرار میدهد و باعث میشود کینهتوزان و غرضورزان، اباطیل خود را در بین مردم رواج دهند و به آنان چنین القاء کنند که گروهی بیمار مردم را به احکام اسلام امر میکنند در حالی که اسلام به الفت و همگرایی فرا میخواند و از اختلاف باز میدارد و این گروه عملاً با آن مخالفت میکنند؛ چرا که در بین خود دچار تفرقه و چند دستگی شدهاند. هر گروهی از دیگران عیبجویی میکند و میپندارد که تنها خود برحق است و سرانجام این امر به کاهش تأثیر جماعت در جامعه و سپس به فروپاشی و نابودی آن میانجامد و باعث میشود جماعتهایی نوپایی به صورت تافتههای جدا بافته از اصل خود سر برآورند و جایگزین آن شوند. رویدادهای دور و نزدیک تاریخی بهترین گواه بر این مدعاست. امپراطوری عثمانی به ویژه در اواخر دوران حکومت خود به بیماری اختلاف و دودستگی بین رهبران و پادشاهان گرفتار شده بود. برخی از حاکمان محلی با تمدید دوره زمامداری خود و با ایجاد حکومتهای محلی تلاش کردند به خودمختاری از حکومت مرکزی دست یابند. مانند حکومت ممالیک در عراق، حکومت آل العظم در سوریه، معنیها و شهابیها در لبنان، محمد علی در مصر، ظاهر العمر در فلسطین، احمد الجزار در عکا، علی بک کبیر در مصر و دولت قراملیها در لیبی.
سخن گفتن از ضعف سیاسی، نظامی، اقتصادی، علمی، اخلاقی و اجتماعی و چگونگی پایان دادن به چنین ضعفهایی و نیز سخن از استعمار، تهاجم فکری، پروژه مسیحی سازی و راههای مقاومت در برابر آن چندان سخت تر از ریشه کن کردن این علائم دردسرساز نیست اما امتی که به خلأ عقیدتی گرفتار شده است به هیچ وجه ممکن نیست به پاخیزد و تا زمانی که با اسباب حقیقی آن مبارزه و آن را ریشه کن نکند هرگز نخواهد توانست چنین پیامدهای زیانباری را از میان بردارد. این آثار و پیامده به هم تنیده و گره خوردهاند و هر یک بر دیگری تأثیر نامطلوب گذاشته است؛ به عنوان مثال ضعف سیاسی بر ضعف اقتصادی تأثیر میگذارد و از آن متأثر نیز میشود؛ سایر پیامدها هم به همین ترتیب. بسیاری از تلاشهایی که در راستای بازگردان امپراطوری اسلامی و عزت و قدرت آن در جهان اسلام صورت میگیرد بر پیامدها تمرکز میکند و اسباب واقعی آن را که به فروپاشی امپراطوری عثمانی منجر شد و ضعف امت و سیر قهقرایی آن را به دنبال داشت مورد بی توجه قرار میدهند. تلاشهای مسیحیان، یهودیان و سکولارها تنها زمانی توانست در دولت عثمانی تأثیر گذار شود که این دولت از راه شریعت منحرف شد و شرایط توانمندی خود را از دست داد و در اتخاذ اسباب مادی و معنوی کوتاهی به خرج داد. خداوند میفرماید: «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأُولِي الأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» (يوسف: 111) به حقیقت در سرگذشت آنان عبرتی است برای همه اندیشمندان. یک افسانه ساختگی نبوده و بلکه کتابهای پیشین را تصدیق و پیغمبران را تأیید میکند و بیانگر چیزهایی است که هدایت و رحمت برای کسانی است که ایمان میآورند.
نظرات
بدوننام
28 اردیبهشت 1391 - 08:02دولت عثمانی دچار دشمنان وضعف داخلی و دشمنان خارجی شد همین باعث نابودیش گشت.برای مجد جدید باید این دو عامل را همیشه در نظر بگیرد.