تقدیم به آنان که می‌نویسند

با توام با تو ای قلم، 

ای آشنای دیرین من،

می‌دانم خسته‌ای از دو چیز: بیهودگی و دیوار 

 

قلم اگر حس اثربخشی نکند، موج بیهودگی بر او یورش می‌برد. از این رو، نوشتن، در خود شکستن است، زیرا واژگان، خیلی زودتر از ما می‌فهمند که برلبه‌ی تیغ راه می‌روند 

با این همه، 

امّا در خلوت مهتاب و شب‌های بی سایه، چشم به راهت می‌گشایم تا مگر از پس ستاره‌ای که پنهان شده‌ای، بیرون بیایی. و تنهایی شبانه را در بزم واژگانی محزون و گریزپای، جشن بگیریم. در ساحل کویر پر تلاطم و بر خط افق دور دست، منتظرم تا شاید با تو لبریز از معنا شوم. در پایان کوچه و آغاز راه، کلمات کز کرده‌ی ذهنم در گوشه‌ای، همچون طفل سرگردان و گمگشته، دست‌هایم را رها نمی‌کنند. 

 

آی قلم، چقدر دوست دارم گرمای آوازت را با دستانم احساس کنم. تو را که داشته باشم، در رودخانه‌ی اسرار آمیز و خیال‌انگیز انتهای شب، روح مجروحم را شستشو خواهم داد و غم‌هایم را به دست نسیم می‌سپارم. این تو هستی که همیشه به ملاقات دردهای کهنه‌ای می آیی که حلقوم آدمی را می‌فشارند. در لبخند نوازشگرت، آهسته و بی آن‌که بشنوی، با آسمان زمزمه می‌کنم. از زبان تو با خودم سخن می‌گویم. 

تو که نباشی، کلمه و سخن نیست. شعر نیست. آواز نیست. موسیقی نیست و جهان سوت و کور می‌شود. با تو، خرد لبخند می‌زند. با تو در هستی تنها نیستم. بی تو امّا، تلخی هراس و فراق، رهایم نمی‌کند.

 

وقتی واژگان در حصار تاریکی‌اند، قلم، حالش خوب نیست. وقتی قلم حالش خوش نباشد، فرهنگ، افسرده می‌شود، لبخند یادش می‌رود و دانایی در ایستگاه جباریّت، متوقف می‌شود.

زندگی، بی قلم، کودک آواره‌ای را می‌ماند که در کوی و برزن، سرگشته راه می رود امّا نمی‌داند به کجا. 

قلم، راه رهایی است.