۲ـ «آزادی» 

باور به عدالت اجتماعی بدون اعتقاد به آزادی و تلاش برای اِعمال آن کامل نخواهد بود، عدالت و آزادی از دو جهت به هم ارتباط پیدا می‌کنند ۱- از این جهت که عدالت منجر به آزادی می‌گردد. ۲- از این جهت که آزادی راه و روش دست‌یابی به عدالت است. و چون استقرار عدالت از واجبات دین ماست «إن الله یأمر بالعدل و الاحسان» [۱۸] یا «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» [۱۹] پس «مالا یتمّ الواجب الّا به فَهو واجبٌ» و در این‌جا به طور خلاصه، بحثی پیرامون نسبت بینِ آزادی و عدالت ارائه می‌گردد.  

 «نسبت بین عدالت و آزادی» 

گر چه «عدالت»، در معانی مختلفی مورد استعمال قرار گرفته است ولی به هر معنا که آن را تعبیر کنیم، ارتباط تنگاتنگی با «آزادی» خواهد داشت، بدین صورت که: یا به آزادی منجر خواهد شد و یا بدون آزادی، متحقق نمی‌گردد. 

۱ـ‌ اگر عدالت را «اعطای حق به ذی‌حق» بدانیم که یکی از مشهور‌ترین و یا باسابقه‌ترین معانی عدالت هم هست، آزادی یکی از مهم‌ترین حقوق انسان است که باید به او باز گردانده شود (و نه این‌که به او داده شود)؛ زیرا انسانیت انسان مستلزم وجود آزادی اوست و چون بارز‌ترین جلوه‌ی آزادی، قدرت انتخاب و توانایی گزینش یک چیز از میان چیزهای دیگر است، سلب این حق از بعضی از انسان‌ها، عین بی‌عدالتی است و تلاش برای حفظ و احیای آن، عین «عدالت» است. 

۲ـ اگر «عدالت» را به معنی «مراعات شایستگی‌ها» بدانیم که می‌گوید: افراد، یک سلسله لیاقت‌ها و شایستگی‌ها و ویژگی‌های فردی دارند که در مقایسه با دیگران، هر یک سزاوار رفتار خاصی هستند، آزادی، محیطِ آزاد، و آزادی‌عمل و بیان است که موجب بروز و ظهور و شناسایی این توانایی‌ها و شایستگی‌ها و استفاده‌ی بهینه و به‌جا از آن‌ها می‌شود و پس از شکوفا شدن این توان‌مندی‌ها و لیاقت‌ها، با طرز رفتار و برخورد ویژه، شایستگی‌هایشان مراعات گردد. 

۳ـ اگر یکی از معانی عدالت را «مساوات» فرض کنیم، به‌طور کلی مقصود از «مساوات» این است که: اولاً همه‌ی افراد از فرصت‌های اولیه و مساوی برای به فعلیت درآوردن استعداد‌ها و توانایی‌های خود استفاده کنند و از حقوق، آزادی‌ها، امتیازات و حمایت‌های قانونی مساوی بهره‌مند باشند و در تقسیم منافع و منابع عمومی جامعه یا تقسیم مشکلات و مسؤول یت‌ها و هزینه‌های ضروری و محدودیت‌های برخاسته از زندگی مشترک اجتماعی به همگان به‌طور یکسان توجه شود و عنایت خاصی به افراد دارای‌نژاد، طبقه، موقعیت‌های بخصوص و امثال این‌ها مبذول نگردد. ثانیاً یک سلسله پیش‌بینی‌های ساختاری در زمینه‌ی عملکرد نهادهای اجتماعی مربوطه انجام گیرد، به نحوی که یک فرایند انتقالِ دائمی قدرت و ثروت اضافی از کیسه‌ی قوی‌ترین‌ها به کیسه‌ی ضعیف‌ترین‌ها، در جهت تعدیلِ وضعِ نابرابر، ایجاد کند و این کار، البته، به‌صورت اجباری و مصادره‌ی اموال و دارائی‌های مردم نخواهد بود، بلکه به‌صورت تغییر شرایط و زمینه‌های مولّدِ این نابرابری‌ها و ایجاد فرصت‌های مساوی و مناسب برای ضعیف‌تر‌ها می‌باشد. ثالثاً وضعیت نهایی توزیع (قدرت و ثروت) همیشه و همواره از این جهت ارزیابی شود و اصلاحات لازم در آن صورت گیرد. [۲۰] 

در همه‌ی موارد فوق‌الذکر، «عدالت» منجر به «آزادی» خواهد شد، زیرا به قول آنتونی کوئینتن، «برابری اموال و دارائی‌ها، موجب برابری قدرت است و برابری قدرت، همانا آزادی است.» [۲۱] 

به هر حال، از دید ما، تأمین عدالت اجتماعی، بدون وجود آزادی در وجوه مختلف آن، غیر ممکن است، زیرا اگر «عدالت» اصل است، «آزادی» هم، راه و روش و وسیله‌ی دست‌یابی به آن و نردبان و مقدّمه‌ی آن است. 

از نظر ما، «عدالت»، ناگزیر باید مستند به یک «آزادی» ریشه‌دار و همه‌جانبه باشد و به قول شهید راه عدالت و آزادی، «سید قطب» (رح) اگر مساوات، مستند به یک آزادی ریشه‌دار روحی و درونی باشد، مردمِ قوی و ضعیف، همگی بهتر احساس مسؤولیت می‌کنند. اسلام آن‌گاه که حوائجِ تن و ضروریات زندگی را به حکم قانون و دل به‌طور مساوی ضمانت می‌کند، در‌‌ همان زمان نیز، به روح بشر آزادی کامل و همه‌ی جانبه‌ای می‌بخشد. [۲۲] 

همچنان که آزادی بدون عدالت، واژه‌ای میان تهی است، عدالت هم بدون آزادی، چیزی جز مصداق این طنز «جورج اورْوِل» نخواهد بود که می‌گوید «همه‌ی مردم مساویند؛ اما بعضی‌ها مساوی‌ترند!!» و کلام آخر این‌که اگر مجبور باشیم و یا این‌که به اختیار خود و به منظور رعایت اولویت‌ها، از بینِ «عدالت» و «آزادی» یکی را برگزینیم، «عدالت» را، قبل از «آزادی» اختیار می‌کنیم، زیرا عدالت حتماً به آزادی منجر خواهد شد ولی این تضمین وجود ندارد که آزادی به عدالت منجر شود؛ اما این، هیچ‌گاه به معنای قربانی کردن آزادی به پای عدالت، نیست. 

 

 «آزادی در اسلام» 

شاید تاکنون دیدگاه ما درباره‌ی لزوم آزادی به عنوان وسیله‌ای برای تحقق عدالت اجتماعی روشن شده باشد، اما باز هم نیاز به توضیحات و تبیین بیشتری پیرامونِ مبانی، تعریف و ابعاد آزادی در اسلام وجود دارد که به‌صورت مختصر و بسیار کوتاه، قرائت و برداشت خود را از آن بیان می‌داریم: 

اولین و مهم‌ترین مبنای آزادی در اسلام، نگرش و دیدگاهی است که درباره‌ی انسان دارد. «از نظر قرآن، انسان ذاتاً دارای اختیار و اراده‌ای است که به وسیله آن، دست به انتخاب و گزینش می‌زند و این قضیه به قصّه‌ی آدم (ع) و همسرش و سرپیچی آن‌ها از نخوردنِ میوه‌ی درخت ممنوعه برمی‌گردد و پس از خروج آن‌ها از جنّت نیز، در اتّباع و پیروی و یا اعراض و روی‌گردانی از هدایت پروردگارشان، مختار شدند. «وَ عصی آدم ربَّهُ فغوی * قال اهْبِطا منها جمیعاً بعضکم لِبعضٍ عَدوٌّ فإمّا یأتینّکم منّی هدی فمن تبع هدای فلا یضلُّ و لا یشفی * و مَن اعرضَ عَن ذکری فَإنَّ لهُ معیشتاً ضَنکاً» [۲۳] یعنی: این گونه، آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد. خداوند گفت هر دو گروه شما با هم از بهشت فرود آیید. برخی دشمن برخی دیگر خواهند شد و هر‌گاه هدایت و رهنمود من برای شما آمد، هر که از هدایت من پیروی کند، گمراه و بدبخت نخواهد شد، و هر که از یاد من روی گرداند، زندگی سخت و تلخی خواهد داشت. 

وقتی که مهم‌ترین موضوع، پس از خلقت انسان، هدایت اوست و ارسال رُسُل و فلسفه‌ی وحی، چیزی جز هدایت بشر نیست و در این مسأله، انسان کاملاً مختار است که آن را بپذیرد یا رد کند و در این جهان عواقبی هم مستقیماً از جانب پروردگار، به علتِ انکار و عدم پذیرش برنامه‌ی الهی، متوجه انسان نخواهد شد - مگر عوارض طبیعی و مسلّم ناشی از کفر و ضلالت -، دیگر چه چیزی تا این اندازه می‌تواند مهم باشد که این اختیار را به خاطر آن از انسان سلب کرد؟ آیا آزادی انسان چیزی جز اختیار او در انجام فعل، و یا ترک و انتخاب و گزینش چیزی از میان گزینه‌های مختلف می‌تواند باشد؟ این نگرش نسبت به انسان و آزادی او، حقی است که پروردگار به این مخلوق خود، صِرفاً به خاطر اینکه انسان است، به او بخشیده است: «وَ لَقَدْ کرّمنا بنی آدم و حملناهم فی البرّ و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیرٍ ممن خلقنا تفضیلاً» [۲۴] یعنی: «به‌راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا (برمَرکَبْ‌های گوناگون) حمل کرده‌ایم و از چیزهای پاکیزه و خوشمزه روزیشان داده‌ایم و بر بسیاری از آفریدگان خود کاملاً برتریشان داده‌ایم.» 

برای بحث و تبیین مبانی آزادی در اسلام، از زاویه‌ای دیگری هم می‌توان به موضوع پرداخت و آن «روش زندگی در اسلام» و مقتضیات آن است. اسلام دارای اسلوب خاصّی برای اداره‌ی زندگی و سامان دادن به حیات ِ اجتماعی است و همین اسلوب و روشِ ویژه، در جامعه‌ی اسلامی، آزادی را در ابعاد و جوانب مختلف آن می‌طلبد که بدون آن، زندگی به گونه‌ای مؤمنانه و اسلامی، مقدور نخواهد بود. تعامل و روابط مسلمانان با هم‌دیگر در جامعه‌ی اسلامی، با هم‌کیشان و هم‌نوعان خود در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی، تعیین کننده‌ی «روش خاصی از زندگی» سیاسی-اجتماعی آن‌هاست که در اصل، این تعاملات و روابط نیز، نشأت گرفته از توحید و رابطه‌ی خاص خداوند و بندگانش است. 

مهم‌ترین ویژگی زندگی اجتماعی و روابط و تعامل جمعی مسلمانان در جامعه‌ی اسلامی و جهانی، نفی سلطه‌ی انسان‌ها بر یک‌دیگر است؛ زیرا هر گونه سلطه‌طلبی یا سلطه‌پذیری، مخالف روح توحید است و خداوندی خدا حکم می‌کند که این حق، تنها و تنها ویژه‌ی ذات پروردگار باشد. انسان‌ها نسبت به هم‌دیگر و در تعامل با هم، هیچ‌کدام نمی‌توانند و حق ندارند، یک‌دیگر را به زیر سلطه‌ی خود درآورند، چون همه‌ی آن‌ها انسان‌اند و تنها فضیلت و برتری آنان تقوی است «إنّ اکرمکم عندالله اتقاکم» [۲۵] یعنی: «به‌راستی گرامی‌ترین شما نزد پروردگار، کسی است که بیش از همه در برابر او احساس مسؤولیت می‌کند.» و از شروط، تقوی رعایت حقوق خداوندی و پرهیز از خودبزرگ‌بینی است. نفی سلطه‌طلبی و خودبزرگ‌بینی در جامعه، مستلزم نوعی آزادی و آزادگی است که از درون انسان‌ها و باور‌هایشان نشأت می‌گیرد تا همیشه این احساس درونی و عزّت نفس در آنان باشد که خود را در برابر همنوع خویش خوار و ذلیل نکنند و به زیاده‌خواهی و زورگویی‌های دیگران گردن ننهند. اصل اخوّت و برادری براساس «انما المؤمنون إخوة» در داخل جامعه‌ اسلامی نیز، و قاعده‌ی نفی سبیل بر اساس آیه‌ی «و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً» [۲۶] در سطح بین‌الملل و روابط خارجی، این مهم را تحقق می‌بخشند. 

یکی از ویژگی‌های جامعه اسلامی، وجودِ نوعی رابطه، بین مؤمنان است که در آن همه‌ی افراد وظیفه دارند امر به معروف و نهی از منکر و توصیه به حق و به صبر نمایند و این مهم نیز بدون وجود آزادی بیان و قلم ممکن نخواهد بود. 

ده‌ها آیه و بلکه بیشتر، در قرآن و صد‌ها حدیث از پیامبر اکرم (ص) امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان یکی از وظایف عمومی مسلمانان، ذکر کرده‌اند. اگر آزادی بیان و قلم در جامعه‌ی اسلامی وجود نداشته باشد، چگونه این امر، مقدور خواهد بود؟ چه معروفی مهم‌تر از عدل و احسان و تقوای حاکمان و چه منکری زشت‌تر و خطرناک‌تر از ظلم و استبداد آنان است؟ 

اسلام «آزادی اندیشه و بیان» را برای انسان، تنها یک «حق» نمی‌داند که آن را مطالبه یا از آن چشم‌پوشی کند؛ بلکه آزادی اندیشه و بیان، برای انسان یک «وظیفه»، «امانت» و «امری واجب» است. بسیاری از عالمان اسلامی، آزادی را ششمین رکن اسلام شمرده‌اند و از آن به عنوان اصل «امر به معروف و نهی از منکر» تعبیر کرده‌اند. بنابر مضمون این اصل، کلیه افراد جامعه، موظفند هر انحراف و خطایی را که در جامعه رخ می‌دهد، محکوم کنند. هم‌چنان‌ که همگی در حدّ توان و امکانات خود، برای از بین بردن منکر و تصحیح انحراف، مسؤول یتی تضامنی و مشترک دارند. در محکوم کردن منکر و تصحیح انحراف تفاوتی نمی‌کند که این انحراف در امری دینی رخ داده باشد یا در یکی از امور جامعه؛ هم‌چنین فرقی نمی‌کند این انحراف در سطح رهبری باشد یا در سطح توده‌ی مردم و حتی تقبیح منکر و تصحیح انحراف رهبران و مقامات مسؤولِ جامعه، بیشتر مورد سفارش و تأکید قرار گرفته است و رسول خدا (ص) فرموده است: «أفضل الجهاد کلمة الحق عند بسلطان جائر» [۲۷] یعنی: «بر‌ترین «جهاد»، سخن حقی است که نزد پادشاه یا حاکم ستمگری گفته شود.» 

از دیگر ویژگی‌های روابط اجتماعی بین مؤمنان، رابطه بر اساس «اصل شورا» است که آزادی بیان و قلم را می‌طلبد. اصل شورا یکی از پایه‌های اساسی حاکمیت در اسلام و مفاهیم بنیادی آن است. این اصل از جنبه‌ی روابط اجتماعی فرا‌تر می‌رود و به حکم‌رانان و جمهور مردم نیز منتهی می‌گردد. مشورت‌ها و نظرخواهی‌های پیامبر اکرم (ص) از اصحاب، گفتگو با آن‌ها و تشویق ایشان به اجتهاد به هنگام حضور و یا در غیبت او، همگی دلایلی روشن بر صحّت این مدعاست. مشورت آن حضرت (ص) با اصحاب، به اموری که در آن‌ها نصّ و وحی وجود نداشت، منحصر نمی‌شد. او‌گاه در تطبیق آیاتِ وحی و تبیین مصداق آن‌ها، آراء مشورتی اصحاب را می‌پذیرفت. قرآن یکی از ویژگی‌های روابط مؤمنان را مشورت در کار‌هایشان می‌داند و می‌فرماید: «و أمرهم شوری بینهم» [۲۸] و یکی از امر و دستوراتش به حضرت رسول (ص) مشورت‌خواستن از مؤمنان و یارانش بوده است و می‌فرماید: «وشاورهم فی‌الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله» [۲۹] 

یکی دیگر از ویژگی‌های اجتماعی جامعه‌ی اسلامی و نیز یکی از شروط تشکیل حکومت و مشروعیت آن، «بیعتِ» حاکم با مؤمنان و جمهورِ مردم است. اسلام مردم را صاحب اختیار خویش نموده است. این مردم هستند که پیشوا و فرمانروای خود را بر اساس «رضایت و بیعت» انتخاب می‌کنند. آن هم زمانی که شروط لازم را در او ببینند و او از صفات و ویژگی‌های فکری، معنوی، اخلاقی، علمی و عملی برای رهبری برخوردار باشد. بر اساس فتوایی از امام مالک (رض)، هر کس مجبور به بیعت با کسی شود، بیعت او باطل است، زیرا یکی از شرایط بیعت، آزادی انتخاب است. ملتی که اسلام، مسؤولیت انتخاب حاکم را بر عهده‌ی او نهاده، این آزادی را هم به آن ملّت داده است، که از انحراف او جلوگیری کنند و در صورتی که اندرز و توجیه، کافی نبود و دلیلی دینی روشن بر انحراف او وجود داشت، مردم می‌توانند و حق دارند او را برکنار نمایند. [۳۰] 

یکی دیگر از ویژگی‌های روابط اجتماعی مسلمانان در جامعه‌ی اسلامی «وحدت» است که بسیار روی آن تأکید شده است: «واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا» [۳۱] از چیزهایی که به نظر ما موجبات «وحدت» را در جامعه فراهم می‌کند، آزادی اندیشه است؛ چون در این صورت زمینه‌ی کافی برای بیان آراء و دفاع از آن ایجاد می‌شود و فضای مناسبی برای گفتگو و تضارب آراء به‌وجود می‌آید و داده‌های علمی و راه‌های صحیح و معقول برای کشف حقیقت آشکار می‌گردد و انسان با مواد و اطلاعات علمی به مراتب بیش از آن‌چه خود به تنهایی قادر به کشف و جمع آن‌ها بوده، روبرو می‌شود و چه بسا در این مسیر به تعدیل و یا حتی تغییر کامل نتایج حاصل از تفکر فردی خود اقدام کند. در غیر این صورت «جزمیت» و «جزئی‌نگری» بر انسان حاکم شده و فرصت تعدیل و تصحیح یافته‌های فکری از او سلب خواهد شد و این امر به تفرقه و اختلاف در جامعه دامن می‌زند. 

 «رسول خدا (ص) اصحاب خود را بر اساس آزاد اندیشی تربیت می‌کرد و این خصلت را چنان در آن‌ها پرورش می‌داد که در حل مسائل خود ذهنیتی جامع‌نگر داشته باشند و آراء و نظرات دیگران را هم ببینند و مورد بهره‌برداری قرار دهند و همین ویژگی، موجبِ وحدتِ تصمیم‌گیری ایشان می‌شد» [۳۲] ‌ 

فضای آزادی اندیشه‌ای که به ویژه در عصر اول وجود داشت، شرایط مناسبی فراهم آورد تا عقل واندیشه‌ی مسلمانان از گفتگوهای درون دینی میان خود فرق و مذاهب مختلف اسلامی و مباحث برون دینی با پیروان تمدن‌ها و ادیان دیگر، بهره‌ای وافر کسب کنند. این امر، عقل و اندیشه‌ی مسلمانان را به‌گونه‌ای شکل داد که بر فهم علل و عوامل مشترک نهفته در ورای ظواهرِ متفرّق، و تألیف و هماهنگی میان موفقیت‌های فکری و عملی بشری و به‌کار گیری آن‌ها در خدمت دین که همانا هدف غایی است، توانا گردد. [۳۳] 

اگر چه ظاهراً چنین است که «مهم‌ترین جلوه‌ی آزادی در اسلام «آزادی بیان» است و شاید بتوان گفت: ریشه و اصلِ سایر ابعاد و جوانب آزادی است» [۳۴] ولی «آزادی از دیدگاه اسلام شاخه‌های متعدد دیگری دارد که بر تحقق آن‌ها تأکید شده است» [۳۵] مانند: 

۱) آزادی‌های فردی، به صورتی که فرد بتواند آزادانه شغل خود را انتخاب کند، خرید و فروش نماید و با دیگران به رقابت بپردازد. 

۲) آزادی‌های سیاسی، یعنی این‌که دولت به فرد اجازه‌ی هر گونه فعالیتی مادام که مخلّ آزادی‌های دیگران نباشد، بدهد. 

۳) آزادی‌های مدنی، یعنی آزادی در انتخاب همسر، دوست، همسایه و.... 

۴) آزادی عقیده، به این صورت که فرد در انتخاب دین و اعتقادات خویش آزاد باشد ولی به این شرط که آسیبی به پیروان ادیان و مکاتب دیگر نزند. 

۵) آزادی بیان، به گونه‌ای که فرد در بیان آراء و یافته‌های خود و یا ترک آن‌ها بدون هیچ گونه ترس و اجباری، آزاد باشند و این متضمن و در برگیرنده‌ی آزادی مباحث و گفتگو‌ها و آزادی اجتماعات و تظاهرات و تنظیم و نشر افکار به شرط رعایت احترام دیگران و پرهیز از جریحه‌دار کردن عواطف و احساسات آن‌ها و رعایت مصالح و قوانین پذیرفته شده‌ی ملی، می‌باشد. 

۶) آزادی عمل و یا ترک عمل به شرطی که متضمن ضرر و زیانی به دیگران نباشد. لازم است در پایان این مبحث به تعبیر بسیار زیبای «امام نَسَفی» صاحب تفسیر معروف «مدارک التنزیل و حقایق التأویل» در خصوص «پیوند بین آزادی و حیات» اشاره‌ای بکنیم که از این آیه‌ی شریفه‌ استنباط نموده است: «وَ مَنْ قَتَلَ مؤمناً خطئاً فتحریرُ رقبةٍ مؤمنةٍ» [۳۶] یعنی: «و کسی که مؤمنی را به خطا کُشت، باید برده‌ی مؤمنی را آزاد کند.» ایشان می‌فرماید: وقتی که کسی انسانی را می‌کشد، او را از شمار زندگان خارج کرده و به دنیای مردگان می‌برد و کفاره‌ی آن هم باید همانند خودش باشد یعنی با آزاد کردن یک اسیر و برده (و یا هر کس که به نوعی در زنجیر ظلم و اسارت است) که همانند مردگان است و آوردنش به زمره‌ی انسان‌های آزاد، او را زنده و احیاء نماید؛ پس خداوند تعالی می‌خواهد این را به ما بفهماند که مقام و ارزش آزادی کمتر از ارزش حیات و زندگی نیست. [۳۷] 

 

 «حدود آزادی و مراحل تطبیق آن» 

تمام آزادی‌های مذکور بدون کم و کاست و آن‌گونه که شایسته‌ی انسانِ تکریم شده از طرف خداوند است، لازم‌الاجرا هستند و تنهاحدود این آزادی‌ها، ۱. ایجادِ عدمِ توازن در زندگی فردی و ۲. تهدید آزادی‌های دیگران و مبانی دینی و منافع ملّی در زندگی جمعی است؛ زیرا روشِ اسلام در برخورد و تعامل با آزادی‌های انسان، موجب تضمین توازن و تعادل در اجرا و تمرین آن‌ها در زندگی شخصی و نیز موجبِ عدم طغیان و سرکشی افراد و تجاوز به حریم آزادی‌های دیگران در زندگی اجتماعی می‌شود. [۳۸] 

اسلام، در تلاش برای آزادسازی انسان و استقرار آزادی در جامعه، در دو مرحله عمل می‌کند. [۳۹] 

الف) مرحله‌ی رهایی از قیودی که ذهن، روان و اراده‌ی انسان را از رشد و فعالیت خلاق و انتخاب آزاد و تحرک و نشاط باز می‌دارند که عبارت‌اند از: 

- سنت‌های آباء و اجداد که طی زمان کارکردهای مثبت خود را از دست داده، مزاحم زندگی و مانع آزادی بوده و جلوی پیشرفت و تغییر را سدّ می‌کنند. 

- ادیان شرک و باورهای دروغین که موجبِ از خود‌بیگانگی انسان و توقّف در یک رشته معارف و معلومات حدسی و کاذب شده‌اند، آن‌ها مردم را اسیر و زبون قدرت‌های طبیعی و ماوراء طبیعی می‌سازند و به پرستش اشیاء و پدیدار‌ها وادار می‌سازند و به تسلیم در برابر وضع موجود و پذیرش بدبختی‌ها، فقر و بی‌عدالتی‌ها و سرنوشت مختوم خویش ترغیب می‌نمایند. 

- نظام‌های اجتماعی و اقتصادی دارای روابط مبتنی بر استثمار انسان از انسان که او را از آزادی و حاکمیت بر کار و اراده و تملک محصول کار خویش محروم می‌کنند. 

- غلبه بر هواهای نفسانی و انگیزه‌های شیطانی، تا انسان عزّت و کرامت خویش را به ثمن بخسی نفروشد و آزادانه، آزادی خویش را قربانی هوس‌های زودگذر ننماید!! 

ب) مرحله‌ی آزادی: اسلام به رهاسازی انسان بسنده نمی‌کند، زیرا فرد‌‌ رها شده الزاماً «آزاد» نیست؛ چون انسان آزاد کسی است که قدرت انتخاب دارد و این وضعیت، مستلزم داشتن توانایی انجام کارهایی است و بدون آن توانایی‌ها، شخص آزاد نیست. هر چند ممکن است در بند هم نباشد. 

اسلام، با برانگیختن توانایی‌های فکری، روانی و عملی، با تشویق به شناختن و فهمیدن و دانا شدن، با تشویق به تعقل و خردورزی و نیز به بهره‌گیری از نعمت‌ها و امکانات مادی و طبیعی، به تجمع و همکاری و همبستگی با یک‌دیگر، به برقراری مناسبات عادلانه در میان جمع، آنان را به لحاظ فکری، روانی، مادی و اجتماعی توانا می‌سازد؛ تا هم هدف‌ها و راه‌های زیستن و رشد نمودن را بشناسند و هم ابزار و وسایل را فراهم کنند و در نتیجه، عملاً قدم در راه نهند و خواسته‌های خود را تحقق بخشند. 

 

ارجاعات و منابع

-----

 [۱۸] - نحل/۹۰

 [۱۹] - حدید/۲۵

 [۲۰] - توسلی، ۷۴

 [۲۱] - اسعدی، ۱۳۷۱

 [۲۲] - عدالت اجتماعی در اسلام، سید قطب، ترجمه‌ی خسروشاهی

 [۲۳] - طه/۱۲۳-۱۲۱

 [۲۴] - اسراء/۷۰

 [۲۵] - حجرات/۱۳

 [۲۶] - یعنی: «و هر گز خداوند برای کافران راهی را به منظور تسلط بر مؤمنان قرار نداده است.» نساء/۱۴۱

 [۲۷] - طه جابر العلوانی، ۱۹۹۲

 [۲۸] - آل‌عمران/۱۵۹

 [۲۹] - شوری/۳۸ - (العلوانی، ۱۹۹۲) 

 [۳۰] - قرضاوی، ۱۳۷۹

 [۳۱] - آل‌عمران/۱۰۳

 [۳۲] - عبدالحمید نجار، ۱۹۹۳

 [۳۳] - نجار، ۱۹۹۳

 [۳۴] - العوّا، ۱۹۸۹، ص‌۲۱۱

 [۳۵] - عبدالحلیم محمود، ۱۹۹۴، ص‌۱۴۱

 [۳۶] - نساء/۹۲

 [۳۷] - دکتر محمد عماره، ۲۰۰۰

 [۳۸] - عبدالحلیم محمود، ۱۹۹۴

 [۳۹] - پیمان، ۱۳۷۹