معرفی کتاب داستان جدید علم (نگاهی نو به انسان و جهان هستی) 

نوشته: دکتر رابرت م. آگروس و دکتر جورج ن. استنسیو 

ترجمه: دکتر مختار ویسی 

این کتاب توسط دو دانشمند مشهور در امریکای شمالی به نام رابرت اگروس، استاد فلسفه در دانشگاه سنت آنسلم، و جرج ستانسیو، استاد فیزیک در دانشگاه مگدالن، به رشته تحریر در آمده است.

در این کتاب مؤلفان دو جهان بینی علمی، ماتریالیستی و غیر ماتریالیستی، حاکم بر جامعه­ ی غرب را تحت عنوان «داستان قدیم علم» و « داستان جدید علم» در هشت فصل در رابطه با مفهوم ماده، عقل، زیبایی، خدا، جهان و نگاه به گذشته و زمان حال با یکدیگر مقایسه نموده و تضادهای آن دو را به وضوح بررسی کرده­اند.

هدفی که این دو دانشمند به دنبال آن­اند فروریختن ستون­های ماتریالیسم علمی و بنا نمودن یک جهان بینی علمی جدید است. آغاز داستان قدیم علم، به شرایط و ظروفی بر می­گردد که مکتب اسکولاستیک در اروپای قرون وسطی که رﯾﺸﻪ در آرا و اﻓﮑﺎر ارسطو داﺷﺖ و هدفش بسط تعالیم مسیحیت توسط فلسفه یونان بود، لذا، می­کوشید معتقدات مسیحیت را بر پایه­ ی آراء فیلسوفانی مانند افلاطون و نوافلاطونیان تبیین کند.

این فلسفه که در دوره های متاخر خود به حالت بی ­تحرکی، تحجر عقلی و آشفتگی فکری رسیده بود، موجب شد دانشمندان آن زمان به شدت از این مکتب روی گردان شوند و بکوشند پایه­ های علوم طبیعی را بر پایه­ ی عقل، مشاهدات حسی و آزمایش های علمی بنا نهند، نه بر مبنای اندیشه نظری محض و یا گفته ­های پیشینیان.

بر این اساس، جهان بینی ­ای که فرانسیس بیگن و گالیله در آغاز قرن هفدهم آن را مطرح کردند، سبب شروع داستان جدید علم شد، و تا دهه ­های اول قرن بیستم ادامه یافت. با پیشرفت علوم مدرن در این دوره جهان­بینی جامعه­ی غربی به تدریج دچار تحول ­گردید و جهان­بینی ماتریالیسمی در واکنش به فلسفه اسکولاستیک به رشد و تکامل خود ادمه داد.

سرانجام در اواخر قرن نوزدهم به دنبال انتشار کتاب «اصل انواع» توسط چالرز داروین زیست شناس مشهور انگلیسی و بنیانگذار نظریه­ی تکامل به شکل کاملی در آمد. این تغییر فکری در جهان بینی از قرون وسطی به رنسانس را می­توان به طور کلی به عنوان چرخش از معنویت به ماتریالیسم توصیف کرد.

سپس مؤلفان به بیان داستان جدید علم می­پردازند که در آغاز قرن بیستم شروع شد. از درخشان ترین پیشگامان آن در فیزیک می­توان به آلبرت اینشتین، کارل هایزنبرگ، نیلز بور و دیگران اشاره کرد. با پیدایش دو نظریه­ ی بزرگ نسبیت و مکانیک کوانتومی در فیزیک دانشمندان ثابت کردند که عقلی ازلی این جهان هستی را اداره نموده و به امور آن رسیدگی می­کند.

همچنین، داستان جدید توسط دانشمندان علوم مغز و اعصاب و جراحی مغز، در قرن بیستم پشتیبانی شد که استقلال عقل و غیرقابل تقلیل بودن آن به ماده را ثابت نمودند. به این ترتیب، محققان این دوره با کشفیات نوین خود در مورد زمان و مکان و منشأ و تکامل جهان، ستون­های ماتریالیسم علمی را فروریختند و شروع به جایگزین نمودن یک جهان بینی علمی جدیدی نمودند که به روشنی وجود خداوند متعال را ثابت می­نمود. سپس به بیان حکمت و هدف از آفرینش جهان و انسان با استناد به نتایج تحقیقاتی پرداختند که دانشمندان قرن بیستم در زمینه­ی فیزیک، کیهان شناسی، عصب شناسی، جراحی مغز، و روانشناسی انسانگرا به آن دست یافته بودند.

ذیلاً جهت آشنایی هرچه بیشتر خوانندگان با مفاهیم و محتوای کتاب مختصری از مطالب و موضوعات آن را به صورت فصل به فصل بیان می­کنیم:

فصل اول: ماده

این فصل محور اصلی کتاب را تشکیل می­دهد و بیانگر تفاوت اساسی بین داستان قدیم و جدید علم است. به وضوح نشان می­دهد منطق حاکم بر داستان قدیم ماتریالیسم علمی است که بر این باور است چیزی جز ماده وجود ندارد و ماده ازلی است.

بر این اساس، داستان قدیم فقط شامل ماده و قوانین طبیعی است. طبق داستان قدیم، ماده فقط بر اساس نیاز درونی و ضرورت مکانیکی عمل می­کند. به این صورت، تمام رفتار انسان به یک ضرورت غریزی ارجاع داده می­شود. چون ماده نمی­تواند هدفی را دنبال کند یا طرح و برنامه­ای داشته باشد، لذا، هر گونه هدف و غایت در اشیاء طبیعت را رد می­کند. بر اساس فیزیک نیوتونی، در داستان قدیم، زمان و مکان هر دو مطلق­اند و قوانین طبیعت حرکت ماده را در چارچوب زمان و مکان مطلق تنظیم می­کنند. یعنی حتی اگر همه­ی چیزهای مادی در جهان نابود شوند، آنها همچنان وجود خواهند داشت.

نیوتن فضا را با این اصطلاح توصیف می­کند: « فضای مطلق به خودی خود و بدون ارتباط با هر چیز خارجی، همیشه یکسان و بی­حرکت و غیر قابل تغییر باقی می­ماند».  داستان قدیم بر این تصور بود که جهان فیزیکی و تمام ویژگی‌های ماده را می‌توان بدون دخالت ناظر ذی شعور در سیستم درک کرد. دانشمند جایی در این سیستم ندارد جز به عنوان یک تماشاچی بی­طرف. چنین فرض می­شد که جهان فیزیکی و تمام خواص ماده را می­توان بدون ورود ذهن به سیستم درک کرد. در مقابل، داستان جدید، علاوه بر این که به وجود ماده و خواص آن اعتراف دارد و آن را قابل مطالعه، آزمایش و اندازه گیری می­داند. به جهان غیر مادی نیز باور دارد.

با آغاز قرن بیستم دو نظریه: نسبیت و کوانتم، فیزیک نیوتونی را تغییر دادند. انیشتین دو ستون اصلی سیستم قدیم(فیزیک نیوتونی) را برانداخت، نسبیت خاص باعث شد که فیزیک برای همیشه مفاهیم زمان مطلق و مکان مطلق را کنار بگذارد. اینشتین ثابت کرد که روابط زمان و مکان و قوانین حرکت را تنها با مراجعه به دیدگاه شخصی ناظر و شرایط مادی او می­توان تعریف­ کرد. به لطف نسبیت خاص، ناظر ناگهان به بخشی اساسی از دنیای فیزیک تبدیل شد. دانشمند دیگر نمی توانست آن گونه که در سیستم نیوتنی فرض می­شد خود را به عنوان یک تماشاگر بی طرف و جدا از سیستم نیوتونی در نظر بگیرد.  نه ساختار فضا- زمان و نه ویژگی‌های ذرات بنیادی را نمی‌توان بدون ارجاع به یک مشاهده‌گر مشارک، یعنی به یک عقل توصیف کرد. داستان جدید نه تنها شامل ماده، قوانین طبیعی است، معتقد است که ذهن یکی از حقایق مطلق هستی است.

فصل دوم: عقل

طبق داستان قدیم علم، ماده اصل است و عقل ثانوی و در درجه ­ی دوم اهمیت. بنابراین، عقل به عنوان یک محصول فعالیت مغز در نظر گرفته می شود که فقط بر اساس ضرورت مکانیکی عمل می­کند. بنابراین، یکی از دلالت­های ضمنی این دیدگاه این است که عقل انسان توانایی انتخاب آزاد ندارد، به همین دلیل، در داستان قدیم رفتار انسان فقط با توسل به غریزه، فیزیولوژی، شیمی و فیزیک قابل توضیح است. در حقیقت، براساس منطق مادی­گرایانه حاکم بر داستان قدیم باید هرگونه تأثیر عقل یا اراده بر مغز را انکار کرد. اگر تفکر و اراده دو فعالیت مغز باشند، هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم این فعالیت ها پس از نابودی مغز نیز می­توانند ادامه داشته باشند.

داستان قدیم بر این باور است که اگر هر جزء انسان ماده است، پس هر جزء او باید فانی باشد. بنابر این، در داستان قدیم فقط ماده ابدی و ازلی است. بر این اساس، داستان قدیم با توجه به دیدگاه مادی­گرایانه­اش هرگز نمی­تواند حقایق غیر مادی را توضیح دهد و از درک و توضیح بسیاری از مفاهیم مانند عقل و اراده یا انتخاب آزاد و روح و روان ناتوان است.

امّا، داستان جدید برخلاف جهان بینی ماتریالیستی حاکم بر داستان قدیم، به مدد فیزیک و عصب شناسی قرن بیستم به استقلال عقل و تقلیل ناپذیری آن به ماده اذعان نمود و وجود دو عنصر اساسی را در انسان ضروری دانست: ماده (جسم) و عقل. یعنی ادراک حسی، هر چند مبتنی بر فعل و انفعالات فیزیکی و شیمیائی است، یک حقیقت غیر مادی است و به فعالیت عصبی بستگی ندارد؛ مغز توسط نیرویی مدیریت می­شود که قادر به درک مستقل است. بنابراین، عقل و مغز دو حقیقت کاملاً متفاوتند. همچنین، اراده و تفکر از جنس ماده و تراوشات آن نیستند، بلکه بر عکس تفکر مستقیماً بر روی فرآیندهای فیزیولوژیکی تأثیر می­گذارد.

عقل و اراده نه تنها بر بدن حکومت می­کنند، بلکه احساسات را نیز کنترل و هدایت می­کنند. بنابراین، اگر عقل و اراده غیر مادی باشند، بدون شک این دو نیرو با مرگ انسان نابود نمی­شوند،آن چنانکه جسم و مغز تجزیه شده و از بین می­روند..

فصل سوم: زیبایی

طبق داستان قدیم، ماده فقط دارای ویژگی های کمی مانند وزن، اندازه، شکل و تعداد است. از آنجایی که زیبایی جزئی از این ویژگی­ها نیست، داستان قدیم می­کوشد به جای این که زیبایی را به عنوان یکی از ویژگی اجسام طبیعی بداند، آن را به عنوان ویژگی خاص ناظر ( که حاصل احساسات شخصی یا خصوصیت مزاجی او است) در نظر بگیرد که به اشیاء نسبت می­دهد.

به این معنا، زیبایی فقط در چشم بیننده است، نه در اشیاء. یعنی حاصل تأثیر شیء بر روی شخصی است که به مطالعه­ی آن می­پردازد و نه ویژگی شیء مورد مطالعه. امّا براساس، داستان جدید، زیبایی یک اصل اساسی در علم است. زیبایی نه تنها یک ویژگی طبیعت است که در تمام سطوح آن با هدف و نقشه نفوذ و گسترش یافته است،بلکه وسیله و معیاری است برای کشف حقایق علمی. عنوان مثال، جیمز واتسون، در کتاب « مارپیچ مضاعف»، ذکر می­کند که چگونه زیبایی به کشف ساختار مولکولی (DNA)  هدایت نمود. همچنین، انیشتین می­گوید: « بدون اعتقاد به وجود هماهنگی درونی در ساختار جهان هیچ علمی نمی­تواند وجود داشته باشد».

فصل چهارم: خدا

در داستان قدیم، ماتریالیست­ها وجود هر چیز غیر مادی را انکار ­می­نمایند و برای ماده غایتی را در نظر نمی­گیرند. در داستان قدیم، تصور بر این ست که جهان یک ماشین خودکار است، و لذا، هیچ نیازی به وجود خالق در این مدل نیست. براین اساس، تا قرن نوزدهم، بسیاری از دانشمندان بر این باور بودند که خدا نه با عقل قابل درک است و نه با چشم قابل دیدن. و علم به تدریج به خدا انکاری نزدیکتر شد. حتی برخی دیگر از اندیشمندان بر این باور بودند که علم اجازه­ ی خدا انکاری نمی­دهد، استدلال آنها این است که جهان یک ماشین خودکار است، بنابر این به هیچ وجه به دلیل خارق العاده­ای احتیاج ندارد.

اگر ماده ازلی باشد به نظر می­رسد دیگر نیازی به خالق نیست. بنابراین، بسیاری از آنها کفر و الحاد را به حقیقت نزدیک تر و با ماده­گرایی بسیار سازگارتر می­دانستند. امّا داستان جدید بر این باور است که کل جهان شامل ماده، انرژی، زمان و مکان همه رویدادهایی هستند که در یک زمان واحد پدید آمده­اند و آغازی مشخص دارند. قبل از پیدایش جهان یک عقلی ازلی وجود داشته است، زیرا اگر زمانی هیچ چیز(خالقی) وجود نمی­داشت، اکنون هیچ چیز نمی­توانست وجود داشته باشد. زیرا از هیچ جز هیچ حاصل نمی­شود. بنابر این، جهان مادی نمی­تواند آن چیزی باشد که همیشه وجود داشته است، زیرا ماده خود آغازی داشته است. قدمت آن ۱۲ تا ۲۰ میلیارد سال است. این بدان معنا است آن چیزی که همیشه وجود داشته است غیر مادی است.

بنابراین، اگر عقل همان چیز غیر مادی است که همیشه وجود داشته است، پس ماده باید توسط این عقل ازلی به وجود آمده باشد. این عقل ازلی همان چیزی است که ما آن را خدا می­نامیم. به این ترتیب، فیزیک اتمی مدرن، علم را از مسیر ماتریالیستی در قرن نوزدهم دور کرد و امکان آشتی بین علم و دین را فراهم کرد.

فصل پنجم: فرد و جامعه

داستان قدیم اصرار دارد که برداشت و مفهوم ما از انسان باید مبتنی بر «الگوی ماشین» باشد. بر اساس این تصور بدن انسان ماشینی است که براساس ضرورت مکانیکی عمل می­کند. هر ماشین دارای یک نیروی محرکه­ای است که باعث عملکرد آن می­شود، مانند بخار، یا برق یا احتراق داخلی. بنابراین، اساسی ترین عنصر رفتار انسان در روانشناسی داستان قدیم، نیروی محرکه­ ی اوست.

در ماشین انسان نیروهای مادی به صورت غرایز و احساسات­اند که منشأ همه اعمال و رفتار او هستند. عقل انسان نمی­تواند زمام امور او را در دست داشته باشد، زیرا یک محصول جانبی ماده است. بنابر این، در داستان قدیم کلید اسرار روان انسان در کشف نیرومندترین غریزه یا احساسی است که او را برانگیخته و بر همه ­ی نیروها و غرایز دیگر چیره می­سازد.

فروید معتقد بود غریزه جنسی نیروی محرکه­ ی رفتار انسان است، و رفتار انسان صرفاً تابع غریزه است. در تصور او آنچه که هدف زندگی را تعیین می­کند، برنامه اصل لذت است. این اصل از همان ابتدا عملکرد سیستم ذهنی را کنترل می­کند و در کارآیی آن هیچ شکی وجود ندارد. امّا، انسان باید به قوانینی مقید باشد که رفتار او را کنترل می­کند تا به زندگی آرامی در سایه تمدن دست یابد.

فروید معتقد است که انگیزه­های غریزی انسان با مصلحت جامعه در تضاد است. به همین دلیل، می­گوید « هر فردی دشمن بالقوه تمدن است». در نتیجه فرد هرگز نمی تواند در جامعه خوشبخت باشد، زیرا جامعه با امیال فطری او در تضاد است. امّا از نظر رفتار گرایی، بدن انسان تنها حقیقت انسانی است و «ذهن» و همه­ ی مظاهر آن باید از حوزه علم خارج شوند.

بنابراین در رفتارگرایی، هر آنچه که قبلاً به عقل نسبت داده می­شد، یا باید کنار گذاشته شود یا برحسب رفتار قابل مشاهده­ی بیرونی مجدداً تعریف شود. رفتار­گرایی، ماده و ساختار ماده را تنها علت رفتار انسان می­داند. از این نظر رفتارگرایی کاملاً مادی­گراتر از روانشناسی فرویدی است. در این دیدگاه، انسان یک ماده­ی بی­روح و بی اثر است که باید توسط نیروهای خارجی بر انگیخته شود.

رفتارگرایی، این مدل را برای مطالعه­ ی رفتار انسان از فیزیک گرفته است: یک جسم ساکن در حالت سکون باقی می­ماند تا اینکه نیرویی از خارج به آن وارد شود. یعنی به جای اینکه انسان خودش عمل کند، عمل به او تحمیل می­شود. از نظر رفتارگرایی، انسان یک ماشین است، یک ماشین پیچیده امّا توانایی درک و فهم دارد. در این دیدگاه اگر انسان چیزی بیش از یک موجود مادی نیست، هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم نمی­توان او را مانند یک ماشین برنامه ریزی کرد.

در مقابل، داستان جدید می­گوید اگر چنانکه روان تحلیلی تصور می­کند عقل و رفتار انسان تابع غریزه باشد و یا مانند رفتارگرایی آن را نادیده بگیریم، انسان را از انسانیتش تهی نموده ­ایم. روانشناسی انسان گرا که در دهه­ی پنجم قرن بیستم ظهور کرد، به اصالت عقل اعتراف نمود؛ این نقطه شروع روانشناسی داستان جدید علم است، آن­ چنانکه موضوع اصلی داستان جدید علم است، که براین باور است هرگز نمی­توان عقل را به ویژگی­های شیمیایی و فیزیکی ماده تقلیل داد. در روانشناسی انسان گرا مهمترین نمایندگان این مکتب ویکتور فرانکل و آبراهام مازلو و رولو می بودند که اذعان داشتند انسان موجودی هشیار و آگاه است و آزادی انتخاب و قدرت تصرف در امور را دارد. بنابراین، نمی­توان رفتار انسان را با توسل به انگیزه ها، غرایز، نیازهای بیولوژیکی و واکنشهای مکانیکی توجیه کرد. به این ترتیب، اولویت عقل هسته اصلی روانشناسی انسان­گرایی شد.

همچنین، به ارزش­های اخلاقی و زیبایی شناختی، جنبه های روحی، روانی و فکری انسان اعتقاد پیدا کردند و به نتیجه رسیدند که ارزش­های اخلاقی (به خصوص عقل) می­تواند تأثیر علّی بر مغز بگذارد و برای تصمیماتی که شخص می­گیرد عوامل تعیین کننده­ای وجود دارند که رفتار او را تنظیم می­کنند. علاوه بر این، عنصر غیر مادی انسان آن چیزی است که او را به فعالیت­های متمدنانه­ای مانند علم و هنر سوق می­دهد و در نتیجه رشد متمدنانه­ی او را تضمین می­کند. همچنین، دستان جدید سازگاری انسان با جامعه­اش را امری امکان پذیر می­داند.

فصل ششم: جهان

داستان قدیم با فرض اینکه احساس یک تغییر مادی است، بر عدم امکان شناخت جهان تأکید می­کند. فیلسوفان داستان قدیم معتقدند شناخت جهان ممکن نیست. این فیلسوفان ماتریالیست یا ایده آلیست هستند. ماتریالیست­ها یک مدل مادی را برای درک حاصل از ادراک حسی به کار می­برند.

از نظر آنها چون نیروی حس ماهیت مادی دارد؛ بنابراین، ادراک حسی یک تغییر مادی است که نتیجه فعل و انفعال ماده است. آنان می­گویند؛ نیروی حس در شکل گیری مفاهیم خود، یعنی؛ هنگام گزارش دریافته­های حسی خود از دنیای بیرون، طبیعت خاص خود را با ماهیت اشیاء در می­آمیزد. رویکرد علمی قدیم می­گوید؛ اگر تغییرات مادی را در نظر بگیریم، متوجه می­شویم که یک علت اثرات متفاوتی دارد: هنگام قرار دادن مواد مختلف در معرض حرارت، نتایج متفاوتی به دست می­آیند (ذوب شدن موم، جوشاندن آب و انفجار باروت) این تفاوت­ها به دلیل علت (حرارت) نیست، بلکه به دلیل ماهیت چیزها است.

از این نظر، ادراک حسی مربوط به خود اندام حسی است، همانطور که نمی‌توانیم ذوب موم را تنها به شعله نسبت دهیم، نمی‌توانیم جهان را از طریق حواس نیز بشناسیم، زیرا اطلاعاتی که دریافت می­کند، به طبیعت انسان بر می­گردد و نه به جهان هستی. با توجه به این دیدگاه، ما هرگز نمی­توانیم کیفیت احساسات خود را به عوامل خارجی نسبت دهیم. آنان می­گویند؛ یک شیء خارجی، به خودی خود می­تواند در ما احساسات ایجاد کند، امّا هرگز نمی­توانیم چیزی در مورد آن بدانیم، زیرا تمام محتوای احساس و ادراک از خود ارگان حسی ناشی می­شود. بنابراین، به زعم آنان چون احساس حاصل یک تغییر مادی است، شناخت جهان به نظر غیرممکن می­رسد.

همین استدلال برای عقل انسان و سایر توانایی­های شناختی دیگر را صادق می­دانند. به این ترتیب، این شک و تردید در داستان قدیم فقط به حواس ختم نمی­شود، بلکه بالاترین توانایی­های انسان، یعنی عقل انسان را نیز شامل می­شود. همانگونه که حواس تحت تأثیر ماده قرار می­گیرد، ذهن نیز از ماده تأثیر می­پذیرد. و از این رو، نتیجه می­گیرند که ما فقط می­توانیم ادراکات خود را بشناسیم نه ماهیت خود اشیا را، زیرا همه ایده­ها انسان انگارانه هستند.

به این ترتیب،یک مدل مادی­گرایانه از عقل را مطرح می­کنند. امّا ایده آلیست های ملحد به گونه­ای دیگر بر بی معنا بودن جهان و غیر قابل درک بودن آن تأکید می­کنند. آنها بر این باورند که دستیابی به هر حقیقتی در مورد جهان امری غیرممکن است. آنان  نه تنها وجود ماده را انکار می­کنند، بلکه وجود هر چیزی در جهان را حاصل ادراکات ذهنی انسان از اشیاء می­دانند. به عنوان مثال، هنگامی ما که یک جسم را به چشم خود نزدیک می­کنیم، اندازه آن با اندازه­ای که وقتی دور تر است، متفاوت به نظر می رسد. بنابراین اندازه یک جسم مطلق نیست، بلکه ذهن ما آن را چنین تصور می­کند. پس، تنها نوع وجود در جهان وجود غیر مادی (یعنی خود، ذهن یا روح) است.

به این معنا، برداشت­های ذهن همان ماهیت اجسام است؛ این ذهن است که واقعیت را می­آفریند، جهان را خلق می­کند و حقیقت را به وجود می­آورد. امّا اگر نمی­توان در شناخت صحیح جهان به حواس اعتماد کرد، پس چگونه می­توان در درک تجارب حسی به آن اعتماد کرد؟ هرچند نمی­توانند این معضل را حل کنند،

امّا اصرار دارند که فقط با انجام آزمایش­های علمی است که انسان می تواند جهان را بشناسد. به این ترتیب، داستان قدیم برتری آزمایش بر تجربه معمولی را تأیید می­کند. از این رو، علم برای شناختن جهان، نباید بر تجربیات عمومی، بلکه بر آزمایشات تخصصی و ریاضیات تکیه کند. به این ترتیب، داستان قدیم تجربه­ی تخصصی علم را در نقطه­ی مقابل تجربه عمومی قرار می­دهد و نشان می­دهد که چگونه تجربه عمومی پایه و اساس شاخه­های دانش، از جمله خود علم است.

براین اساس، فلسفه مدرن، به طور کامل مفاهیم نظریه ماتریالیستی احساس و درک را کاملاً آشکار می­کند و نشان می­دهد که چنین رویکردی منجر به کسوف تدریجی جهان، ناامیدی عقلانی، و پوچ بودن بهره­مندی انسان از عقل و تضعیف پایه­های خود علم می­شود.

امّا داستان جدید می­گوید حتی اگر ادراک حسی حاصل یک تغییر مادی باشد، امّا خود غیرمادی است. بنابراین، نیروی حس چون ماهیت مادی ندارد طبیعت خود را با طبیعت اجسام در نمی­آمیزد، زیرا، احساس یک فرآیند دریافتی محض است که ما را قادر می سازد جهان را آنگونه که هست بشناسیم. همین امر در مورد عقل انسان که ظاهراً عضوی جسمانی ندارد، نیز صادق است.

امّا در داستان جدید، علوم اعصاب قرن بیستم نشان داد که ادراک حسی نه تغییر فیزیکی است و نه فعل و انفعال ماده. ادراک حسی اگرچه مستلزم تغییر مادی است، امّا خود غیرمادی است. این بدان معناست که احساس یک عمل انفعالی و یک فرآیند دریافتی محض است و لذا، نیروی حس چون ماهیت مادی ندارد طبیعت خود را با طبیعت اجسام درهم نمی­آمیزد. همین امر در مورد عقل انسان که ظاهراً عضوی جسمانی ندارد، نیز صادق است. اگر حواس ما چیزی به شیء محسوس اضافه نکند، پس آنچه که به ما گزارش می­­کند باید در جهان واقعی وجود داشته باشد. این بدان معناست که فقط یک جهان وجود دارد، جهانی که حواس ما آن را به درستی به ما می­شناساند.

فصل هفتم: گذشته

داستان قدیم، تجربیات مشترک را رد می­کند، و آن را غیر قابل اعتماد می­داند، و می­کوشد دانش جدید و تجربیات تخصصی علوم را جایگزین تجربه عمومی می­کند. بر این اساس، در داستان قدیم تجربه­ی تخصصی علم در نقطه­ی مقابل تجربه عمومی قرار می­گیرد. در مقابل، داستان جدید نشان می­دهد که چگونه تجربه عمومی پایه و اساس شاخه­های دانش، از جمله خود علم است.

و به این نکته نیز اشاره دارند که علم جایگزین آن نمی­شود بلکه بر اساس آن بنا می­شود. داستان جدید، نمی‌گوید تدوین یک نظریه­ ی جدید به معنای تخریب کامل نظریه ­ی قبلی است و آن را یک نظریه باطل نمی­داند، بلکه کاستی‌های آن را نشان می‌دهد و آن را اصلاح می­کند و بر پایه­ی آن بنا می‌شود. بنابر این، داستان جدید هر گونه پیشرفتی در علم را با حقایق گذشته پیوند داده و بر پایه آنها بنا می­کند. به این ترتیب، داستان جدید پیوستگی و تداوم خود را با گذشته حفظ می­کند. و بین اعصار یک سازگاری و هماهنگی جدیدی برقرار می‌سازد. و سرانجام، علم مدرن را به حکمت پیشینیان دو باره پیوند می­دهد. و به داستان قدیم علم که یک انحراف سیصد ساله از روند غالب در اندیشه غربی است، پایان داد.

فصل هشتم: اکنون

در این فصل به صورت کلی داستان قدیم علم به عنوان یک جهان بینی با داستان جدیدِ علم در سه مقوله: گستردگی، وحدت و روشنایی مقایسه و ارزیابی شده است. نویسندگان به وضوح نشان داده­ اند که داستان قدیم در رابطه با «گستردگی» محدود و نارسا است و فقط توانایی شناخت ماده و خواص آن را دارد. در داستان قدیم، هیچ چیز قابل شناسایی و درک نیست مگر ماده و خواص آن.

در مقوله­ ی وحدت داستان قدیم، توانایی ایجاد یکپارچگی بین مفاهیم مختلف را ندارد و در سازگاری بین ارزش­های اخلاقی، زیبایی، عقلی، هدف و خدا با مشکل روبرو است. و نیز نمی­تواند بین شاخه های مختلف علوم وحدت پایدار ایجاد کند. حتی بین علوم و هنرها نیز جدایی و گسست ایجاد می­کند. و در مقوله­ی روشنایی، هرگز نمی­تواند حقایق غیر مادی را توضیح دهد و از درک و توضیح بسیاری از مفاهیم مانند زیبایی و عقل و اراده یا انتخاب آزاد و روح و روان ناتوان است.

امّا داستان جدید، برخلاف جهان بینی ماتریالیستی حاکم بر داستان قدیم، با در نظر گرفتن حقایق جهان مادی راه را برای بررسی حقایق مربوط به عقل می­گشاید. عقل و اندیشه در داستان جدید، یک مفهوم دشوار و غیر قابل توضیح نیست.

به اصالت عقل و برتری آن بر ماده اذعان می­شود. مفاهیمی همچون «هشیاری» و «روح» به روشی جدید با مفاهیم و محتوای علم جدید مرتبط می­شود. داستان جدید علم، نه تنها یک وحدت شگفت انگیز بین علوم مختلف برقرار می­نماید، بلکه به دلیل جامعیتش بین علوم و هنر نیز اتحاد و سازگاری به وجود می­آورد. بدون مقید کردن خود به مدل­های ماتریالیستی، مکانیکی و قابل تجسم، قادر به درک اتم، فضای چهار بعدی و عقل به عنوان عنصری غیر مادی است.