سراسر زندگی دکتر اقبال، شاعر اسلام و فیلسوف عصر، از عشق به پیامبر بزرگ اسلام(ص) و شوق شهر او سرشار بود و در اشعار جاودان خود، همواره از این دو محبوب یاد کرده است. اما در آخر روزهای زندگیش این جام لبریز شد، هرگاه نام مدینه را میشنید، اشک شوق بیخاسته از چشمانش جاری میگشت. او با جسم نحیف خود که مدتها به امراض و بیماریها مبتلا بود نتوانست به زیارت رسول الله(ص) مشرف گردد اما با دل مشتاق و بیتاب خویش و نیز با اشعار شیرین و نیروی تخیل قوی خود، بارها در فضای شورانگیز حجاز پرواز کرد
تمدنهای پوشالی معاصر از دیدگاه یک مؤمن آگاه
مؤرخین عرب حکایتی را نقل کردهاند، که معمولاً سریع و گذرا از آن میگذریم و این در حالی است که حکایت مزبور توجه و اهتمام عمیقی از ما میطلبد، زیرا این حکایت بیانگر دید آگاهانهی مؤمنی است بر تمدّنهای پوشالی معاصر.
شاید با مطالعهی تاریخ فتوحات اسلامی در صدر اول، خیلی از خوانندگان، این حکایت را خوانده باشند اما به مفاهیم عمیق و نتایج قابل ملاحظهای که بنده را به خود جلب نموده است پی نبرده باشند و چه بسا یک حکایت و داستان نظر یک خواننده را که از عامهی مردم میباشد، به خود جلب مینماید.
وامعتصماه
مؤرخ بزرگ، ابن اثیر در کتاب مشهورش «الکامل» چنین روایت میکند:
أنَّ المعتصمَ بلغهُ انَّ امرأةً هاشمیةً صاحتْ وهی أسیرةٌ فی أیدی الرّوم «وامعتصماه!» فَأَجَابَها وهو جالس على سریره: لبّیكِ لبّیكِ ونَهَضَ مِنْ ساعته وصاحَ فی قصره: النفیرَ النفیرَ! وأَشهدَ القضاة والشهودَ على ما وقفَ من الضیاعِ وغزا «عموریة» وأَمَرَ بَها فهُدِّمتْ وأُحْرِقَتْ[1].
«به معتصم بالله اطلاع دادند که زنی هاشمی اسیر در دست رومیها چنین فریاد بر آورده است: «وامعتصماه وامعتصماه»
کپی رایت © 1401 پیام اصلاح . تمام حقوق وب سایت محفوظ است . طراحی و توسعه توسط شرکت برنامه نویسی روپَل