سلام بر شما مشتاقان حج
روز عرفه به پایان رسیده، کاروانیان حج، همچون رودخانهی به دریا رسیده، آرام شده بودند، هیچکس یارای صحبت با دیگری را نداشت، زیرا هنوز مدهوش سخن گفتن به درگاه خداوند بودند.
همگی در خود فرو رفته بودند، انگار خودشان را میشناختند، و این هرگز اتفاق نمیافتاد، مگر به یاری و دستگیری، اللهِ مالک.
چهرهها نورانی بود، دیگر کسی بهانه تنگی ِجا و عجله در صف را نداشت، خسته و رنجور بودند و مراقب، بله با خدا عهد بسته بودند و اجابت شنیده بودند، صدای دعا و نیاش حجاج در گوششان مانده بود، میدانی چرا؟ چون امروز شیطان، خوارتر و ذلیلتر از هر روز بود و آنانی هم که درعمل و دعا ضعف داشتند، با قرارگرفتن در سیلِ جمعیّت، به معبود رسیده بودند،
روز نهم ذی حجه بود
روز گرفتن کارنامه!
نمیدانم چرا میخواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم میگوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن
در منا آماده رفتن به میعادگاه بودیم، گویی برای صحرای محشر میروی، مردن قبل از مردن، آماده شدن درحضور خدا و رسولش، آیا مرا خواهد پذیرفت؟
وای بر من! برای پایان کار و آخرتم، چه اندوختهام دستانم خالیست.
ای حاجی! چه آوردهای آیا توانستی چیزی را برای قربانی کردن کنار بگذاری؟ درخلوتت با خدا چه گفتی؟
شاید اینجا در منا نیز به فکر خرید (برد یمنی، حریر ژاپنی، ساعت سوئیسی و ...) هستی.
درنگ نکن! بههوش باش! تو برای چیز دیگری آمدهای، بیدار شو، دنبال خودت بگرد، ببین بر لب کدام پرتگاه ایستادهای؟
نمیدانم چرا میخواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم میگوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن .
الحمد لله به روز موعود نزدیک شده بودیم «روز هشتم ذیالحجّه» «یوم الترویه»
شب، خودمان را برای رفتن به منا آماده میکردیم، من چون نشانههایی از آنفولانزا داشتم و کمی هم احساس ضعف عمومی میکردم تصمیم گرفتم برای اطمینان و پیشگیری سری به درمانگاه بزنم، همراه حجاج مقابل در درمانگاه هتل در انتظار نوبت بودیم تا به ملاقات پزشک کاروان برویم، طبق معمول تعدای حاجی پیر و بیمار نیز با همراهانشان آنجا بودند، من شماره هفدهم بودم و بعد از من به تعداد مراجعه کنندگان اضافه میشد، دو دختر خانم همراه مادر پیرشان حدود هشت نفر بعد از من بودند، چون حال مادرشان زیاد مساعد نبود از من تقاضا کردند که نوبتم را با آنها عوض کنم، من هم بهخاطر رضای خدا موافقت کردم و شماره هفده خودم را با بیست و پنج آن خانم عوض کردم،
نمیدانم چرا میخواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم میگوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن.
الحمد لله به روز هفتم ذی الحجه سال نود و شش رسیده بودیم، میتوانم بگویم کلّیّهی حجاج از مدینه به مکه آمده بودند تا برای حج تمتع آماده زیارت شوند، دیگر در قسمت صحن همکف اطرف کعبه جا برای طواف نبود، حتی مجبور میشدیم برای طواف و سعی بین صفا و مروه به طبقات بالا برویم، آنروز که برای طواف رفتیم به سختی طواف میکردیم، به یاد هفتهی اول حج افتادم که دومین روز ورود به مکه بود و چه احساس قشنگی داشتیم، امیدوارم قسمت آرزومندان بشود. آمین.
بعد از انجام عمره تمتع خیلی خسته شده بودیم چون یک شبه از فرودگاه رشت، رهسپار مکه شدیم، البته با عدّهای از خواهران و برادران قرار گذاشتیم که در منزل و فرودگاه احرام ببندیم و نیت عمرهی تمتع کنیم چون اگر هواپیما از مکه رد میشد، تا به جده برسد دچار مشکل نشویم
نمیدانم چرا میخواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم میگوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن.
سپاس و ستایش بیکران الله تعالی را به ششم ذيحجه رسیده بودیم. استرس حضور در مراسم بزرگ حج ابراهیمی، تغییر آب و هوایى که در سفر حج برای حجاج پیش میآید، ازدحام جمعیّت، انواع بیماریهای مسری مثل آنفولانزا و گرمازدگی و گرم و سرد شدن محیط، کمکم باعث ایجاد مشکل برای سلامتی حجاج میشد تا بهناچار در بستر، استراحت کنند. ولی پیشگيری و استفاده از ماسک، نوشیدنیهای گرم و مصرف لیموی تازه و ... برای پیشگیری از این مشکلات یا بهبود علايم آن مفید بود، من نیز قدری کسالت پیدا کرده بودم، امّا یکی از دوستان همسفر که حتی دمنوش هم با خود آورده بود مقداری به من داد و بعد از نوشیدن آن كمى احساس سبکی کردم و به لطف و کمک خداوند توانستم در آخرین جلسهای که از طرف مسؤولین کاروان برای آمادگیهای حضور در مراسم حج برای حجاج گذاشته شده بود، حضور یابم.
نمیدانم چرا میخواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم میگوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن.
الحمد لله به روز پنجم ذیحجه سال نود و شش رسیده بودیم. شوق دیدن آثار و یادگارهایی از تاریخ اسلام در زادگاه پیامبر، هر لحظه حجاج را وسوسه میکرد. در حال خوردن صبحانه بودیم، همراه بسیار مهربان و عزیزی داشتیم که خود و همسرش «آقا ارسلان» بسیار به فکر حجاج بودند. به طوریکه اوایل سفر حج فکر میکردم شاید یکی از مسؤلین کاروان حج باشد که اینقدر به همه مخصوصاً پیران گروه کمک میکرد. «سیدا خانم» مهربان، به من گفت از غار ثور برگشتیم، با تعجب به او نگاه کردم، آخر کمر درد شدیدی داشت، چطور رفتی؟! بله این همراه عزیزمان فقط با عشق رفته بود، هیچ نیرویی نمیتواند آنهمه سختی را تحمّل کند.
نمیدانم چرا میخواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم میگوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن.
الحمد لله به روز چهارم ذیحجه سال نود و شش رسیده بودیم. نماز شب و صبح را در حرم بودیم. برای صرف صبحانه به هتل برگشتیم. رئيس کاروان و روحانی همراهمان به گروه یادآوری کرده بودند که بهتراست قبل از مراسم حج، پیاده روی و گردشی در منطقهی منی و رمی جمرات داشته باشیم. با چند تن از دوستان همسفر راه افتادیم و به نزدیکی منطقهی منی رسیدیم. خدای من چه میبینم و به کجا آمدهام !!!
ما در کنار مسجد عقبه بودیم قسمتی از دیوار مسجد قدیمی به یادگار مانده بود. چند روز بود به علت بیاحتیاطی و فرو رفتن خلال دندان در پا، درد داشتم، به کلّی فراموشش کردم، آنجا با دوستان درنگ کردیم و عکس یادگاری گرفتیم، این یک عکس یادگاری در محلّ پایهگذاری حکومت اسلامی بود، ای حاجی بیاد بیاور که چگونه پیامبر خدا بهدور از چشم قریش و مشرکان، با بزرگان قبیلهی اوس و خزرج پیمان بست،
نمیدانم چرا میخواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم میگوید، با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن.
هرروز و هر سال که از زمان سفر حج میگذرد بیشتر شکر میگزارم به قول مسئول کاروانمان آقای مجدم که برای اوّلین بار بعد ثبتنام، گروه کاروانمان را دید، با چشمانی اشکبار گفت: احساس دیگری دارم، زیرا شما انگار مهمانان ویژهاید، پروندهی تکتک شما را نگاه کردم، شاید ده سال دیگر هم نوبت به شما نمیرسید و نمیدانم، حجاج زیادی انصراف دادند تا نوبت آزاد شد و شماها آمدهاید.
این زیارت را قدر بدانید، پروردگارا! ما را ببخش و توبهی مارا بپذیر و مثل سالهای قبل شیرینی زیارت خانهات را به آرزومندان نشان بده، با سپاسی دیگر از خداوند ...
روز سوم ذیحجه بود
نمیدانم چرا میخواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم میگوید با خوانندگان متن، دوباره ایام حج را احساس کن.
شکر و سپاس به خاطر نعمت حج و دیدار خانه خدا «سرزمین وحی »، امروز نماز ظهر را کنار مسجد هتل خواندیم، از هتل که خارج میشوی در هر پنجاه تا چند صد متر مسجدی وجود دارد که حجاج بعضی از نمازها را آنجا به جماعت میخوانند، ما امروز نماز عصر را به مسجدالحرام رفتیم و درقسمت توسعه عبدالملک نماز خواندیم و دعای ختم قران را به همراه دعا برای کلّیّهی مسلمانان و دوستان و آشنایان خواندیم و تا نماز مغرب نیز تلاوت قرآن داشتیم، همهی حجاج قرآن بهدست درحال تلاوت و یا طواف بودند.
از نگاه کردن به کعبه سیر نمیشوی، سبحان الله هیچگونه تکبّر و غرور در کعبه معنی ندارد. فقیر و غنی مثل هم یکدست لباس پوشیدهاند، و رو به یک قبله ماندهاند.
نماز مغرب به امامت استاد سدیس خوانده شد. حجاج با صدای دلنشینش اشکباران شدند، باران رحمت الهی هم نم نم شروع به باریدن کرد و نسیمی خنک نمازگزاران را نوازش میکرد.
نمیدانم چرا میخواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم ،ولی حسی بهم میگوید با خوانندگان متن، دوباره ایام حج را احساس کن. این دههی ذیحجه را هر روز را باشکر الله تعالی آغاز میکردم زیرا در سرزمینی قدم میزدیم که ... به قول استادویسی آهسته، کمی فکر کن پا در جای پای چه کسی میگذاری؟؟!! ساعت سه و نیم شب هست طبق معمول کمی زودتر از هتل بیرون اومدیم تا نماز شب را همراه میلیونها حاجی درحرم باشیم، ذیحجه شروع شده بود حجاج تقریبا همه تو مکه بودن.
کپی رایت © 1401 پیام اصلاح . تمام حقوق وب سایت محفوظ است . طراحی و توسعه توسط شرکت برنامه نویسی روپَل