بدیع الزمان سعید نورسی یکی از نظریهپردازان عصر حاضر است، ایشان به توفیق الهی در تحصیلات علمی در ردهی بالایی قرار داشت و از اخلاق والا و نفس پاکطینتی برخوردار بود؛ حرص و طمع شخصی در وجودش راه نداشت و شخصیت خود را با بالاترین کالای دنیا عوض نمیکرد چه رسد به اینکه به پایینتر از آن بیندیشد. علاوه بر همهی اینها خداوند او را از نوعی ظرافت عقلی بهرهمند کرده بود که ترتیب اولویات را میدانست و در پرتو آن بهترین مسیر را برای دفع شک و تردید و آراستن ایمان با یقین در پیش میگرفت. تلاش او در اثبات و پایهگذاری حقایق ایمانی منحصر به فرد بود و هدف او برانگیختن دوبارهی امت برای بنیانگذاری رنسانس فرهنگی یکپارچه بر اساس همان فرهنگ و بینشی بود که واپسین دین الهی بر آن تأسیس شده است.
شاید مهمترین روشی که استاد در تربیت عموم خوانندگان و شنوندگان و مبلغان به کار گرفت روش گفتگو بود. گاهی از برخی از سبکهای ظریف و معتبر ادبی بهره میبرد و در پشت واژهها از دید ناظران پنهان میشد و گاه نیز اگر ضرورت تبلیغ اقتضا میکرد آشکارا وارد بحث میشد.
نمونهای از گفتگوی استاد را انتخاب کردهایم تا دلیلی باشد بر اهمیت گفتگو در تبلیغِ مفاهیم بلند فرهنگ و تمدن در کنار آن نمونهای از مهمترین شواهد ظرافت عقلی استاد را نیز برگزیدهایم. در این گفتگو سؤال واضحی مطرح میشود با این عنوان که در حال حاضر چه موانعی وجود دارد که تمدن اسلامی نتوانسته است نقش خود را در خدمترسانی خالصانه به انسانها از سر گیرد؟
یکی از عالیترین متون در این زمینه متنی است که ظاهراً به گفتگویی در خواب شبیه است و شاهد آن عنوانی است که استاد، متن حاضر را با آن نامگذاری کرده است و آن را «گفتگویی در خواب» نامیده است. این متن سزاوار این عنوان است زیرا عملاً گفتگو در خواب است اما از نوع خوابی که با واقعیت سر و کار دارد و کوچکترین تفاوتی با آن ندارد.
متن را خواندیم و تلاش کردیم در مهمترین مفاهیم آن تأمل کنیم؛ در قرائت و تحلیل آن میل و رغبت صمیمانه داشتیم و پس از بررسی همهجانبهی موضوع، صلاح در آن دیدیم که آن را به استاد واگذاریم تا خود گفتگویی را که در خواب انجام داده است و آنچه را که در ذهنش میگذرد بیان کند. اما ما تنها از لحاظ ترتیب و تنظیم در سؤالات دخالت کردیم تا ابعاد فرهنگی و تربیتی متن گفتگو را بیشتر نشان دهیم. استاد ترجیح داد که عنوان متن «گفتگویی در خواب» باشد تا خدمتی باشد به خوانندگان گرامی و نیز بتواند مفاهیم فرهنگی متن را خاطرنشان کند.
۱- استاد بدیع الزمان دربارهی داستان گفتگو در بیداری و گفتگو در خواب برای ما صحبت کنید.
با تأکید میگویم گفتگو در خواب زیرا «معانی و الفاظی که در ذهن گذشته است همان چیزهایی است که در خواب آمده است». من در سپتامبر سال ۱۹۱۹ به خاطر ناامیدی عمیق از حوادث روزگار اضطراب شدیدی داشتم. در میان این تاریکیهای تو در تو به دنبال نوری بودم نتوانستم آن را در بیداری پیدا کنم بلکه آن را در خواب یافتم در یک رؤیای صادقانه که در حقیقت مانند بیداری بود.
۲- جزئیات حوادث خواب را برای ما تعریف کنید.
در اینجا نکاتی را که آن شب از من سؤال شد و سخنی که بر زبان آوردهام بدون پرداختن به جزئیات برای شما بیان میکنم و آن عبارت است از:
در یکی از شبهای جمعه وارد عالم ملکوت شدم و فردی به سویم آمد و گفت: تو را به مجلس بزرگ و باشکوهی دعوت کردهاند تا دربارهی سرنوشت جهان اسلام و حوادثی که برای آن پیش آمده است بحث کنی.
رفتم و مجلسی دیدم منور که سلف صالح و نمایندگانی از دوران معاصر در آن حضور دارند، از هر دورهای نمایندهای آمده است که همانند آنان را در دنیا ندیده بودم؛ متحیر شدم و از روی ادب و تعظیم بر در ایستادم.
۳- چه سؤالاتی از تو پرسیدند؟
یکی از آنان رو به من کرد و گفت: ای مرد توانا، ای مرد دوران مصیبت و دشواری! نظرت را دربارهی این موضوع بیان کن؛ میدانیم که تو در این مورد نظری داری. در حالی که ایستاده بودم گفتم: شما بپرسید من پاسخ میدهم.
۴- آیا به همین سؤال کفایت کردند؟
یکی از آنان گفت: دربارهی سرانجام شکست اخیر کشور عثمانی چه فکر میکنی؟ چنانچه دولت عثمانی پیروز میشد پیشبینی میکردی چه سرنوشتی در انتظارش باشد؟
گفتم: مصیبت شر محض نیست گاهی سعادت و بهروزی از لابلای بلا و مصیبت به دست میآید، گویی که سعادت به بلا منتهی میشود. این دولت اسلامی که پیش از این فریضهی جهاد را به عنوان یک فرض کفایی بر عهده داشت و در راستای حفاظت از وحدت و یکپارچگی جهان اسلام گام برمیداشت و خود را در راه آرمانش فدا میکرد، پرچم خلافت را برای سربلندی آیین خداوندی و دفاع از استقلال جهان اسلام برافراشته بود، یقیناً از این مصیبت نیز جان سالم به در خواهد برد و به سعادتی دست خواهد یافت که مورد افتخار جهان اسلام باشد.
زیرا این مصیبت برادری اسلامی را برانگیخته و آنرا در سراسر جهان اسلام زنده کرده است؛ برادری و اخوتی که درونمایهی زندگی ما و معنویت ماست. تا جایی که هر وقت ما درد میکشیدیم جهان اسلام میگریست؛ پس اگر اروپا به آزار و اذیت ما بپردازد، فریاد از جهان اسلام برخواهد خاست. اگر ما بمیریم مسلمانان چندین برابر ما به صحنه خواهند آمد؛ ما در دوران معجزات زندگی میکنیم و پس از دو یا سه سال از رفتنمان خواهیم دید که چندین برابر ما به خود آمده و بیدار شدهاند. ما در این شکست سعادت زودهنگام و زودگذر را از دست دادیم اما سعادت جاودان و همیشگی در انتظار ماست و آیندهی درخشان و فراخی را به جای وضعیت متغیر، نسبی و محدود کنونی برای ما به ارمغان خواهد آورد بدون شک ما برندهایم.
۵- لطفاً بیشتر توضیح دهید.
این همان چیزی بود که در آن مجلس نیز از من خواستند: بیشتر توضیح دهید.
گفتم: جنگهای ملتها و کشورها با همدیگر جای خود را به جنگ طبقات بشری داده است؛ انسان همانگونه که دوست ندارد اسیر شود هیچگاه نمیخواهد گماردهی کسی باشد.
اگر ما پیروز میشدیم بیشک به همان ترفندهای دشمنان در استعمار و سلطهگری روی میآوردیم، شاید هم در آن زیادهروی میکردیم؛ میدانیم که اکثر این جریان یعنی جریان استعماری و استبدادی جریانی ستمگر، مخالف ماهیت جهان اسلام و در تضاد با منافع اکثریت مطلق اهل ایمان است به علاوه عمرش نیز کوتاه است و در معرض پراکندگی و فروپاشی قرار دارد و اگر ما به این جریان پایبند بودیم جهان اسلام را به سمتی سوق میدادیم که با طبیعت فطری آن مخالف است. این تمدن ناپاکی است که ما جز زیان و ضرر چیزی از آن ندیدیم، از نظر شریعت باطل است و پلیدیهای آن از نیکیهایش پیشی گرفته است. منافع انسانها در آن لگدمال شده و بیداری و هوشیاری آنان لطمه خورده است. اگر ما پیروز میشدیم میبایست در سراسر آسیا از این تمدن بیخرد و سرکش و مکار و وحشی پاسداری میکردیم.
۶- چرا شریعت این تمدن جدید را برنمیتابد؟
زیرا این تمدن بر پنج پایهی منفی بنا شده است:
- تکیهگاه آن قدرت است و قدرت همواره با تجاوز همراه است.
- هدفش منفعتطلبی است که رهآورد آن نزاع و درگیری است.
- قانونش در زندگی جدال و درگیری است و این هم با کشمکش و برخورد است.
- رابطهای که گروههای انسانی را به هم ربط میدهد بر اساس نژادپرستی و قومگرایی است که به زیان دیگران رشد میکند و همانگونه که شاهدیم با برخورد و درگیری همراه است.
خدمت این تمدن به بشریت جذاب و فتنهانگیز است و هوس منفعتطلبی و جاهپرستی، دلخوشی به خواستههای دنیوی و آسان کردن مطالبات آن را به ارمغان میآورد؛ این نوع هوس مقتضی پایین آوردن انسان از درجهی فرشتگان و افتادن به چالهی حیوانیت و ددمنشی است و به این ترتیب از لحاظ روحی و معنوی انسانیت را محو میکند. اگر ظاهر بسیاری از این افراد به اصطلاح متمدن با وضعیت درونیشان شکل پذیرد، تصویری جز گرگ و خرس و مار و کژدم به ذهن نمیآید. به همین خاطر این تمدن هشتاد درصد از انسانها را به بدبختی سوق داده است و تنها ده درصد از آنان را به خوشبختی پوشالی و دروغین رسانده است و باقیمانده نیز بین این دو قرار دارند. میدانیم خوشبختی زمانی معنا خواهد داد که برای همگان باشد اما سعادت این تمدن برای گروه اندکی از مردم است.
۷- آیا این همان چیزی است که موضع قرآن را دربارهی این تمدن توجیه میکند؟
به خاطر همهی این مسایل قرآن کریم تمدنی را که سعادت همگانی را تضمین نمیکند یا به بخش غالب جامعه نمیاندیشد نمیپذیرد؛ آنگاه میبینیم که این تمدن با رهاسازی مطلق هوا و هوس، نیازهای غیرضروری را به شبه ضروری تبدیل کرده است؛ اگر انسان در زندگی ابتدایی و سادهی خود به چهار چیز نیاز داشت در این تمدن به صد چیز نیازمند است و میبینیم که انسان را بینهایت فقیر کرده است.
از آنجایی که در این تمدن کار و تلاش برای رویارویی با هزینههای فزایندهی زندگی کافی نیست، انسان مجبور است در زندگی به مکر و نیرنگ و خوردن مال حرام وادار شود و اخلاق خود را اینچنین در معرض تاراج قرار دهد. این تمدن با آنکه مال و ثروت و ظاهری زیبا دارد اما فرد را در جامعه فقیر و نیازمند و بداخلاق ظاهر میکند؛ این تمدن نوعی وحشیگری را رواج داده است که به مراتب از تمام قرنهای گذشته بدتر بوده است.
جای تأمل است که چرا جهان اسلام از این تمدن رویگردان است و اشتیاقی به آن نشان نمیدهد؛ زیرا هدایت الهی که همان شریعت است به انسان استقلال و بینیازی از دیگران میبخشد و غیرممکن است که این شریعت بتواند با زیرکی و زرنگی رومی رنگ گیرد و با آن آمیخته شود. شریعت نمیتواند زیرکی رومی را در خود هضم کند یا از آن پیروی کند.
هوشیاری و زیرکی رومی و یونانی - یعنی تمدن آنها- در حالی که از یک اصل برخاستهاند، با گذر زمان و تغییر شرایط و تلاشهایی که برای آمیختن آن با نصرانیت صورت گرفته است استقلال و اصالتشان را حفظ کردهاند. هریک از آن دو مانند آب و گل که غیرقابل ترکیب و آمیزش هستند پاک و خالص باقی ماندهاند بلکه هماکنون نیز با روحیهی معنوی خود در اشکال مختلف و سبکهای گوناگون خودنمایی میکنند.
اگر این دو تمدن همسان با وجود اسباب و علل موجود در طول آن دوران با هم نیامیختهاند، پس نور هدایتی که روح شریعت است چگونه با تاریکی آن تمدن که اساس آن زیرکی رومی است خواهد آمیخت؟ به هیچ وجه ممکن نیست که این دو با هم آمیخته شوند و همدیگر را هضم کنند.
۸- تمدن مورد نظر شریعت کدام است؟
استاد میگوید: تمدنی که شریعت پاک ما را به آن فراخوانده است و خود عهدهدار آن است، تمدنی است که با زوال تمدن کنونی نمایان میشود و به جای پایههای پژمرده و فاسد و منفی آن، پایههای مثبت و سازندهای قرار میدهد. آری! تکیهگاه این تمدن به جای قدرت، حق است و حق همواره با برابری و توازن همراه است و هدفش به جای منفعتطلبی فضیلتگرایی است و فضیلت، محبت و همگرایی را به ارمغان میآورد.
نقطهی وحدت این تمدن و رابطهای که گروههای انسانی را به هم ربط میدهد یک ارتباط دینی، ملی و حرفهای به جای نژادپرستی است و بارزترین ویژگی آن برادری خالصانه و آشتی و همدلی و دفاع از کشور در مقابل تجاوز بیگانگان است.
قانون زندگی این تمدن همکاری به جای درگیری و کشمکش است و همکاری یعنی پشتیبانی و اتحاد. هدایت را به جای هوا و هوس قرار میدهد تا بر خدماتی که به بشریت ارائه میکند حاکم باشد. هدایت مقتضی بالا بردن انسانها در پلههای کمال و ترقی است؛ هدایت است که چارچوب هوا و هوس را تعیین میکند و آنرا از گرایشهای نفسانی جدا میکند، به آن روح معنوی عطا کرده و به سوی کمال ترغیب میکند.
بدین معنا ما با شکست در جنگ از جریان دوم یعنی گروه ستمدیدگان و جمهور مردم پیروی کردیم و اگر این گروه هشتاد درصد غیر مسلمانان را تشکیل میدادند در بین مسلمانان بالغ بر نود یا نود و پنج درصد هستند. باقی ماندن جهان اسلام در حالت بینیازی به جریان دوم یا مخالفت با آن بدون تکیهگاه و سند است و تمام تلاشهایش را به هدر میدهد. جهان اسلام به جای ذوب شدن و اسیر شدن در دست زورگویان میبایست چون خردمندان رفتار میکرد و آن را با جریان اسلامی همسو میکرد و به کار میگرفت. زیرا دشمنِ دشمن تا زمانی که دشمن او باشد دوست محسوب میشود و دوست دشمن مادامی که دوست او باشد دشمن است. این دو جریان هدفهای مخالف دارند و منافعشان هم در تضاد با همدیگر است؛ اگر یکی از این دو بگوید: بمیر دیگری میگوید: زنده شو. پس نفع یکی از آنها مستلزم زیان ما و اختلاف فیمابین و ضعف و سستی ما میشود همانگونه که منفعت دیگری ضرورتاً مایهی قدرت و اتحاد ما میشود. دشمنی شرق نزدیک بود که خیزش دوبارهی اسلام و بیداری اسلامی را در نطفه خفه کند با این حال این دشمنی از میان رفت و بایست هم، چنین میشد اما دشمنی غرب باید ادامه داشته باشد زیرا عامل مهمی در تقویت برادری دینی و وحدت بین مسلمانان است.
۹- موضع مجلس چه بود؟ آیا سخنت را باور کردند؟
نشانههای تصدیق کاملاً در مجلس نمایان بود؛ گفتند: آری امیدوار باشید بلندترین صدایی که در کودتاهای آینده طنینانداز خواهد بود صدای رعدآسای اسلام است.
۱۰- ما چه جنایتی را مرتکب شدهایم که به چنین مصیبتی دچار شدیم؟ زیرا مصیبت نتیجهی جنایت و مقدمهی پاداش است. شما چه کاری انجام دادهاید که به چنین روزی افتادید؟ چرا که مصیبتهای فراگیر به خاطر گناهان اکثریت فرود میآید؟ پاداش زودهنگامتان چیست؟
مقدمهی پاسخ: ما سه رکن از ارکان اسلام را مورد بیتوجهی قرار دادیم: نماز، روزه و زکات؛ ببینید پروردگار متعال یک ساعت از بیست و چهار ساعت شبانهروز را به نماز اختصاص داده است ما نسبت به آنهم کوتاهی کردیم؛ به همین خاطر پنج سال متوالی ما را با کارهای سخت شبانهروزی مجازات کرد یعنی ما را به نوعی نماز مجبور کرد. از ما خواست یک ماه در سال را به خاطر رعایت حال خود روزه باشیم اما نفس ما سرکشی کرد و مجبور شدیم به خاطر کفارهی این گناه پنج سال را روزه داشته باشیم. از ما خواست یک دهم یا یک چهلم از مالی را که خود به ما بخشیده است به عنوان زکات بدهیم اما ما بخل ورزیدیم و به خود ستم کردیم پس مجبور شدیم به صورت انباشته زکات بدهیم پس جزا و پاداش از جنس عمل است.
پاداش زودهنگام ما آن بود که خداوند متعال یک پنجم این امت گناهکار یعنی چهار میلیون از آنان را به درجهی اولیاءاللهی رساند و به آنان مقام شهادت و مجاهدت عطا کرد. پس مصیبت کلی که نتیجهی خطای کلی ما بود گناهان گذشته را پاک کرد.
۱۱- یکی از آنان گفت: اگر به خطا امر میکرد امت را هلاک میکرد؟
استاد گفت: انسان درستکار به پاداش امیدوار است؛ پاداش او یا نتیجهی حسنات کارهایی است که به اشتباه انجام داده است که این چیزی به حساب نمیآید یا بخششی از خزانهی غیب است و پاداش او در چنین مواردی در خزانهی غیب عبارت است از درجهی شهادت و مقام مجاهدان است. دیدم که مجلس از این سخن خشنود شدند.
استاد از گفتگو در خواب فارغ شد و به خاطر شدت هیجان ناشی از این حادثه از خواب پرید؛ او خود را در بستر دید در حالی که دستانش را گره کرده بود و بدنش خیس عرق شده بود. آن شب اینگونه سپری شد؛ به همین خاطر این ماجرا گفتگویی در بیداری محسوب میشود که وقایع آن در خواب صورت گرفته است. این گفتگو سرشار از درس و عبرت و رهنمودهای مفید فرهنگی است که در شرایط کنونی هیچ عاقلی خود را از آن بینیاز نمیبیند؛ بلکه در زمان حاضر به شدت به آن نیازمندیم.
گفتگویی در مجلس دنیایی
در همان روزی که گفتگوی پیشین رخ داده بود استاد میگوید که با دلی سرشار از امید به مجلس دیگری رفتم؛ مجلسی دنیایی و در آنجا سؤالات زیر را از من پرسیدند:
سؤال نخست: موضع شما دربارهی سیاست در این زمان چیست و چرا از زمانی که به اینجا آمدهاید در سیاست دخالت نمیکنید؟
استاد گفت: به خدا پناه میبرم از شر شیطان و سیاست؛ آری! سیاست کنونی (در سخنش خوب تأمل کن) در استانبول به آنفلوآنزا شباهت دارد که باعث هذیان گفتن میشود. ما به خودی خود تحرکی نداریم، بلکه با واسطه حرکت میکنیم؛ اروپا ساز میزند ما میرقصیم؛ او خواب مغناطیسی را به ما تلقین میکند و ما میپنداریم که خواب واقعی ما را فرا گرفته است و پس از تلقین او، کر و کورانه دست به تخریب میزنیم. تا زمانی که اروپا نیروی محرکهی ماست، جریان آینده، جریان منفی یا جریان مثبت خواهد بود. کسانی که از جریان منفی دنبالهروی میکنند مانند «حرف» هستند که اینگونه تعریف میشود: «به معنایی در غیر خود دلالت میکند» یا «به معنایی در ذات خود دلالت نمیکند». به این معنی که تمام کارهای آنان مستقیماً به سود خارج انجام خواهد گرفت زیرا ارادهی آنان بر کارها حکم نمیکند؛ نیت پاک نیز سودی به حالشان ندارد به ویژه جریان منفی؛ پس از دو جهت به ابزاری بیدرک و شعور برای خارج تبدیل میشود.
جریان دیگر یعنی جریان مثبت است که از داخل با تأیید و موافقت همراه است، مانند است «اسم» که اینگونه تعریف میشود: «بر معنایی در ذات خود دلالت میکند». کارهایش برای خودش است اما برآیند آن برای خارج است اما به خاطر آن مجازات نمیشود. چرا که لازمهی مذهب، مذهب نیست به ویژه زمانی که در جریان خارجی از دو جهت به مثبت و ضعیف ملحق شود. در این صورت ممکن است خارج به ابزاری برای آن تبدیل شود که خود هم احساس نمیکند.
سؤال دوم: آیا نمیبینید که الحاد و بیدینی در حال گسترش است؟ بنابراین ضرورت دارد به نام دین وارد میدان شویم.
استاد میگوید: بله ضرورت دارد اما به یک شرط قطعی و آن اینکه نیروی محرک آن عشق به اسلام و تعصب دینی باشد. زیرا خطر زمانی است که عامل انگیزش یا توجیه کننده، سیاست یا سوگیری به سود یک طرف باشد. مورد نخست ممکن است بخشوده شود حتی اگر به خطا هم رفته باشد در حالی که دومی مسؤول عملش است حتی اگر درست عمل کند.
سؤال سوم: چگونه این حقیقت را بفهمیم؟
استاد میگوید: هر کس همتای سیاسی فاسقش را بر فرد دینداری که با نظر او مخالف است ترجیح دهد و نسبت به او بدگمان باشد در این صورت سیاست عامل محرک است. آنگاه اگر دین را که برای عموم مردم امری مقدس است –با تعصب یا حزبگرایی – اظهار کند و نشان دهد که هممسلکان خود را بر دیگران ترجیح میدهد، در این صورت اکثریت غالب را بر ضد دین میشوراند و با این کار از شأن دین میکاهد؛ در اینجا انگیزه تعصب است.
سؤال چهارم: اگر با یک مثال مسأله را بیشتر باز کنید ممنون میشویم.
مثال: دو نفر با هم کشتی گرفتهاند و هر کدام که احساس کند شکست خواهد خورد باید باید قرآنی را که در دست دارد به شخص قویتر بدهد تا از آن مراقبت کند و هر دو با هم در گل فرو نروند و با این کار احترام خود را به قرآن نشان دهد و طرف مقابل به خاطر قرآن به او محبت میکند. اما اگر از قرآن به عنوان سپر استفاده کند این کار به جای آنکه شخص قوی را به حمایت از او وادارد خشمش را برمیانگیزد. بنابراین کسی که قرآن را از دست خدمتکار قوی بگیرد و به ضعیف بسپارد تا اگر بیفتد قرآن هم با او بیفتد این بدان معنی است که شخص قرآن را به خاطر خود دوست دارد نه به خاطر قرآن. آری خدمت به دین و دعوت مردم به دینداری با تشویق مردم به التزام به دین و یادآوری وظایف دینی به آنان امکانپذیر است. اما اگر مردم را ملحد و بیدین خطاب کنیم این کار آنان را به تجاوز و تعدی میکشاند.
آگاه باشید که دین در داخل در مسایل منفی و تخریبی مورد سوء استفاده نگیرد؛ تعدی به شریعت را دیدید با این گمان که خلیفهای که سی سال بر مسند قدرت بوده است ممکن است در اقدامات سیاسی منفی سوء استفاده کرده باشد. به نظر شما چه کسی از آرای سیاستمداران منفیباف عصر حاضر استفاده میکند؟ آیا آنها را میشناسید؟ به باور من آنان دشمنان کینهتوز اسلام هستند که خنجرشان را در قلب اسلام فرو کردهاند.
سؤال پنجم: شما با برخی از احزاب که از مسیر منحرف شدهاند مخالف بودید اما هماکنون سکوت پیشه کردهاید چرا؟
پاسخ استاد: به خاطر حملات شدید دشمنان بر آنان سکوت کردهام.
هدف از هجوم دشمنان هدف قرار دادن عزم و ثبات مسلمانان بود که خود را با آن آراستهاند و به ابزاری برای اجرای مقاصد دشمنان در مسموم کردن افکار مسلمانان تبدیل نشدهاند و این از خوبیهای مسلمانان است. به باور من راه دو جهت دارد مانند کفههای ترازو که سبکی یک طرف به معنی سنگینی طرف دیگر است.
من انسانهای کوتهفکر و بیمبالات را با کسی که با امت ما سر جنگ دارد و قدرت ما را از بین برده است همسان قرار نمیدهم به نطرم کسی که این دو را در یک ردیف قرار میدهد بیخرد و سطحینگر است.
سؤال ششم: گفته بودید «حزبگرایی یکی از ضرورتهای مشروط قانون اساسی است» دربارهی این سخن چه میگویید؟
استاد: خطوط اندیشهها در نزد ما به جای آنکه به هم نزدیک شود، هرچند که امتداد مییابد از هم دورتر میشود؛ به همین خاطر به نقطهی مشترکی نمیرسد نه در میهن و نه در کرهی خاکی؛ وضعیت افکار مختلف شبیه به وضعیت وجود و عدم است به طوری که وجود یکی مقتضی عدم دیگری است.
گاهی لجاجت افراد را به تعصب و گمراهی میرساند تا جایی که اگر شیطان به یکی از آنان کمک کند او را فرشته خطاب و بر او دلسوزی میکند. اما اگر فرشتهای را در صف مخالف خود ببیند میگوید او همان شیطان است که لباس عوض کرده است؛ پس دشمنی با او را آغاز و مورد لعن و نفرینش قرار میدهد. بر اثر حسن ظن خود نشانههای واهی را دلیل و برهان میپندارد در حالی که با بدگمانی برهان را نشانهی واهی میبیند. مانند کسی که عینک به چشم میزند؛ یکی از شیشهها اشیاء را نزدیک و دیگری آن را دور میبیند. این ستمی آشکار است که حکمت این آیهی کریمه را نشان میدهد:
«إنَّ الإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» [إبراهیم: ۳۴] واقعاً انسانْ ستمگرِ ناسپاسی است.
به این خاطر که نیروها و گرایشهای او بر خلاف حیوان در راستای فطرتش نیست؛ گرایش به سمت ظلم بیاندازه به ویژه زمانی که با اشکال مخرب خودپسندی و میل به منفعت شخصی و کبر و لجاجت همراه باشد که در اثر آن به جنایات وحشیانهای دست میزند که بشریت همانند آن را ندیده است و مکافاتی جز آتش جهنم در انتظارش نخواهد بود.
سؤال هفتم: استاد عزیز به مسألهی بسیار مهمی اشاره کردید آیا ممکن است مثالی در این زمینه بیاورید؟
مثلا اگر یکی از صفات زشت انسان مورد انتفاد قرار گیرد در واقع به تمام صفات پاک او هم ظلم میکنند است حتی دوستانش را نیز در این دایره قرار میدهند و گاه راه و روش او نیز مورد هجوم قرار میگیرد؛ آنگاه در مقابل این آیهی کریمه سرکشی میکند: «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» [أنعام: ۱۶۴]. این آیه به صراحت اعلام میکند که هیچکس گناه دیگری را بر دوش نخواهد کشید.
مثال دیگر: یکی از افراد کینهتوز و علاقهمند به انتقام میگوید: اسلام در آینده غالب میشود و قلبش شکافته خواهد شد؛ به خاطر اینکه سخن نامیمون که از روح بیمار و فکر کاذبش تراوش میکند درست از آب درآید، آرزو میکند مسلمانان مورد تحقیر قرار گیرند و هنگام ضربه خوردن اسلام از دشمن احساس شادی و خوشحالی میکند. همین تشویق و استقبال از شکست اسلام است که اسلام را جریحهدار کرده است.
دشمنی که شمشیرش را به قلب اسلام نشانه رفته است تنها به سکوت مرگبار ما بسنده نمیکند بلکه میگوید: از من استقبال کنید و از کارهای من اظهار شادمانی کنید؛ مرا دوست بدارید. شما گناه بزرگی دارید و ستم آشکاری مرتکب شدهاید که هیچ مکافاتی جز حساب قیامت پاسخگوی آن نیست.
سؤال هشتم: اما استاد به کسانی که میگویند: ما میدانستیم که شکست میخوریم پس ما را دانسته دچار مصیبت کردند چه بگوییم؟
استاد میگوید: نتیجهی جنگ برای شما آشکار است شمایی که فرهنگ ندارید؛ اما از فرماندهی بزرگ پنهان است میترسم چیزی که شما آن را اندیشه مینامید هوس باشد پناه بر خدا. گاه انتقام ظالمانهی شخصی لباس اندیشه به تن میکند.ای مردم شما در گل و لای نجسی افتادهاید و چهرههایتان را چنان با آن آلوده کردهاید گویی که مشک و عنبر است.
اینها توضیحاتی بود پیرامون محتویات آن مجلس آرمانی در آن شب نورانی و محتویات نشست دنیاطلبان در آن روز تاریک. این گفتگو حاصل فکر و اندیشه نیست و از عقل هم سرچشمه نمیگیرد بلکه از قلب تراوش میکند؛ خواهی بپذیر و خواهی مخالفت کن اما به شرطی که آن را بفهمی.
سؤال نهم: حج همایش سالانه و عمومی مسلمانان است آیا مسلمانان در حالی که در عبادت هستند چیزی مانع توجه آنان به آیندهشان میشود؟
در هنگام سخن از خواب دربارهی حج سکوت کرد زیرا سستی در حج و احکام و شعائر مربوط به آن به تنهایی باعث نزول مصیبت نمیشود، بلکه مصیبت در اثر خشم خدا و قهر الهی نازل میشود و جزای حج بخشایش گناهان نیست بلکه شیرینی آن است.
آری غفلت در پرداختن به سیاستهای کلان اسلامی در حج که افکار و اندیشهها را از راه شناخت و همکاری اجتماعی، با هم متحد میکند، فضایی را ایجاد کرده است که دشمنان توانستهاند میلیونها مسلمان را در راه دشمنی با اسلام به کار گیرند. اینجا یک هندی نشسته است و بر سر پدرش که او را به اشتباه به جای دشمن کشته است میگرید؛ آن طرفتر تاتار و قفقاز بر سر پاهای جنازهای ایستادهاند که با همکاری هم او را کشتهاند اما بعداً متوجه شدهاند که پدرشان است. اینها هم عربهایی هستند که برادر قهرمانشان را به اشتباه کشتهاند و از حسرت و پیشمانی نمیدانند چگونه گریه کنند و فقط هق هق سر میدهند. یک آفریقایی هم برادرش را به اشتباه کشته است و بر سر شیون سر داده است. این هم جهان اسلام است که از روی ناآگاهی در کشتن پدر دلیرش همکاری کرده است و اکنون مانند مادر داغدیده بر رخسارش میزند و موهایش را میکند. میلیونها نفر از مسلمانان به جای سفر حج که خیر محض است مجبور شدهاند زیر لوای دشمنی که شر محض است به سفرهای دور و دراز بروند پس عبرت گیرید. همانگونه که ضروریات محدودیتها را مباح میکند مشکلات را نیز آسان میکند.
سؤال دهم: استاد بیشتر توضیح دهید.
مرغ که سمبل ترس و وحشت است گاهی به خاطر نجات جوجههایش به گاومیش حمله میکند؛ این یک جسارت فوق العاده است. ترس بز از گرگ نیز ضربالمثل است اما در حالت اضطراری ترسش به دفاع و مقاومت تبدیل میشود تا جایی که گرگ را با شاخهایش عقب میراند این هم شجاعت مافوق طبیعی است.
سؤال یازدهم: ممکن است بیشتر توضیح دهید؟
گرایش فطری مقاومت نمیکند؛ اگر مقداری آب را در داخل توپ فلزی بریزیم هر قدر که بیشتر در برابر سرمای زمستان قرار گیرد به خاطر اینکه آب به گسترش و انبساط تمایل دارد وقتی یخ بزند توپ را میترکاند.
جسارت مادرانهی مرغ برای جوجههایش و شجاعت اضطراری بز عزتمند به مثابهی هیجان فطری است؛ پس چنین هیجانی چنانچه با ظلم کافر مواجه شود همه چیز را مانند یخ داخل توپ فلزی در هم میشکند. (روستانشینان روسی بهترین مثال در این زمینه هستند).
با همهی این مسایل شهامت فوقالعادهای که حاصل ایمان باشد و شجاعتی که جهان نهفته در طبیعت عزت و افتخار اسلامی را به چالش میکشد میتواند در هر زمانی با رواج و گسترش برادری ایمانی معجزهآفرین باشد. خورشید حقیقت روزی خواهد دمید آیا جهان تا ابد در تاریکی به سر خواهد برد؟
۱۲- دادگاههای تفتیش عقاید در این دوران چه شیوههایی را به کار میگیرند؟
دادگاههای تفتیش عقاید در این دوران با به کارگیری وسایل جذاب برای باروری افکار مردم، بچههای نامشروع خود را زادهاند و کینهی نهانی خود علیه اسلام را به وسیلهی آنان اجرا میکنند تا از اسلام انتقام گیرند و تلاش کنند در را به روی کسانی بگشایند که مسلمانان را از دین دور یا نسبت به آن بیتوجه کنند یا اینکه آنان را به سمت نصرانیت بکشانند. گاهی با شبههافکنی و ایجاد شک و تردید در ذهنها، میکوشند آنان را از اسلام دور کنند و بدین ترتیب ترفند شومی را به کار میگیرند.
۱۳- مضمون این ترفند شوم چیست؟
این ترفند عبارت از این است: ای مسلمان خوب فکر کن هر جا مسلمانی پیدا میشود فقیر است تا حد زیادی بیسواد است اما هر جا یک نفر مسیحی پیدا شود بافرهنگ، آگاه و ثروتمند است. این یعنی چه؟ نتیجه روشن است.
۱۴- در دوران حاضر چه نصیحتی برای مسلمانان دارید؟
من میگویم:ای مسلمان، اسلامی را که حامی موجودیت و هستی ماست به تباهی و هلاکت مسپار که حاصل آن این وضعیت اسفناکی است که اروپا را بر ما برتری داده است؛ بلکه با تمام توان از اسلام محافظت کن در غیر این صورت به سوی هلاکت میروی. آری ما به سمت عقبماندگی و آنان به سوی پیشرفت گام برمیدارند.
۱۵- علل این عقبماندگی و آن پیشرفت چیست؟
دو علت دارد که یکی مادی و دیگری معنوی است.
علت نخست: وضعیت طبیعی اروپا که عبارت است از کلیسای عمومی که شالودهی حیات آن است؛ قارهی کوچک و زیبایی که زور و قدرت در اختیار دارد؛ دارای سواحل پرپیچ و خم است و رودها و دریاها همانند رودههای انسان در هم پیچیدهاند و آب و هوایش سرد است.
بله اروپا با وجود اینکه پنج درصد از مساحت کره زمین را اشغال کرده است یک چهارم مردم را به خاطر آب و هوای لطیفش به سوی خود جذب کرده است. بر اساس حکمت ثابت است که اجتماع افراد زیاد تولید نیاز میکند و زمین ظرفیت پاسخگویی به نیازهایی را ندارد که به علل فراوان مانند تقلید و غیره در حال افزایش است. اینجاست که نیاز، به مادر اختراع و صنعت و حس کنجاوی به آموزگار انسان تبدیل میشود و فشار روانی نادانی به بار میآورد. بله روی آوردن به سوی صعنت و گرایش به شناخت، از افزونطلبی نشأت میگیرد؛ به خاطر مساحت اندک اروپا و دریاها و رودهایی که وسیلهی نقلیهی طبیعی هستند، شناخت مردم از همدیگر بیشتر است و داد و ستد و همکاری در مشاغل رونق بیشتری دارد همانگونه که ارتباطات، در نتیجهی تبادل افکار و رقابت با همدیگر به وجود میآید.
آهن فراوان در اروپا که منبع تمام صنایع این قاره است، باعث شده است این قاره به سلاحهای پیشرفتهای دست یابد تا جایی که توانسته است ویرانهها و باقیماندهی تمام تمدنهای دنیا تصاحب کند و بر آن چیره شود؛ بدنی ترتیب کفهاش سنگینتر شده و توازن کرهی زمین را مختل کرده است. هوای معتدل این قاره نیز مقتضی آن است که هر کاری به آرامی آغاز و به آرامی به پایان رسد. همین عامل است که به آنان ثبات و آرامش داده است و تمدنشان را دوام بخشیده است.
ساختار کشورها مبتنی بر علم، برخورد نیروهای برابر، آزردگیهای ناشی از استبداد ظالمانه و آزار و اذیت و تعصب کورکورانهی حکومتها - مانند تعصب دادگاههای تفتیش عقاید- که به خلاف مقصود و رقابت بین عناصر متعادل آن منجر شد همهی این عوامل استعداد و توانمندی اروپاییان را شکوفا کرد تا اینکه مزیتها و پویایی اندیشهی ملی آنان را آشکار کرد.
سبب دوم: این نکته جای تأمل است؛ آری هر فرد مسیحی که سرش را بلند کند و دستش را به سوی یکی از اهداف تو در تو دراز کند در پشت خود تکیهگاههای نیرومندی مییابد که نیروی معنویاش را تقویت میکند و حیات را در او برمیانگیزد تا اینکه قدرتی در خود مییابد که میتواند هر سختی و گرفتاری را پشت سر گذارد و وارد مراحل دشوار شود.
این نقطهی اتکاست این فرهنگ و تمدن اروپاست که بلوک مسیحیت و کلیسای سترگشان در آن مستقر است و آماده است در هر لحظهای که همفکران دینیاش از هر سو دستشان را به سویش دراز کنند روح زندگی را در کالبدشان بدمد همچنین آماده است تا شاهرگ مسلمانان را قطع کند. این تمدن حقهباز با تعصب دادگاههای تفتیش عقاید و بیدینی که حاصل اندیشهی مادی است درهم آمیخته است؛ اینجاست که به واسطهی پیروزی تمدن خود بر دیگران دچار غروری کاذب شده است. آیا انگلستان کسانی را نمیبیند که نقاب آزادی بر صورت زدهاند و دستشان را به هر طرفی دراز کردهاند و به دنبال فردی مسیحی میگردند تا هر جا که او را بیابند در کالبد او روح حیات بدمند. گاهی در حبشه و سودان و گاه در طیار و ارتوش وگاه در لبنان و حوران وگاه در ماسور و آلبانی؛ در میان کردها، ارمنیها، ترکها و رومیها و...
۱۶- نتیجهی این سخن را برای ما بیان کنید.
چیزی که در مسیحیت روح میدمد امید است و چیزی که ما را میکُشد یأس و ناامیدی است؛ مشهور است که یکی از آنان گفته است: «اگر تکیهگاهی داشته باشم میتوانم کرهی زمین را از جایش تکان دهم». این ادعای فرضی نکتهی عجیبی در خود دارد و آن اینکه این انسان بسیار کوچک اگر تکیهگاهی بیابد میتواند بزرگترین چیز یعنی کرهی زمین را اداره کند.
پس ای مسلمانان!
تکیهگاه ما در برابر فجایع و بلایایی که با تمام سنگینی خود به سنگینی کرهی زمین بر جهان اسلام فرود آمده است، اسلام است که به وحدت همراه با محبت امر میکند و آمیزهای از افکار و اندیشههایی است که معرفت و همکاری از نوع برادری را ایجاد میکند. ابتدا به جهان اسلام این دایرهی گسترده نگاه کنیم و در پایان به طلبهای که در مدرسهی دینی درس میخواند به عنوان کوچکترین بخش این دایره، میبینیم که هر یک از آنها معضلی حیاتی دارند و این مشکلات به هم پیوستهاند و به صورت فردی و گروهی به آن تکیهگاه اصلی و بزرگ وابستهاند. به این معنی که میتوان امید داشت مسلمانان بیدار شوند و راه پیشرفت را در پیش گیرند اگر به خود آیند و روح حیات در آنان دمیده شود؛ بنابراین با خفه کردن این روزنههای حیاتبخش، بیداری در کار نخواهد بود.
در غیر این صورت مقایسهی خوبیهای اروپا و بدیهای ما و مقایسهی نتیجهی حاصل از افکار مشترک آنان و ثمرهی تلاش فردی ما ظالمانه است. هرچند افرادی با این مقایسهی ناعادلانه و فریبنده نشان میدهند که فرزند نامشروع اروپا هستند؛ چرا که آنان از کار اروپا در حیرت ماندهاند و از امتشان نفرت دارند. این افراد فرعونیت و خودپسندی و غرورشان را با ریشخند ناشی از فریبکاری و اندیشهی انقلابی، گرایش به تخریب و دلی آکنده از سرکشی و دروغ و تعدی به شرافت امت نشان میدهند و از روی ناآگاهی دشمنی خود نسبت به اسلام را آشکار میسازند. با علم به اینکه اینان به لحاظ شرعی، عقلی و از روی حکمت مکلفند که نسبت به امتشان دلسوز باشند اما بنا بر فرعونیت و خودکامگی و غرور به جای احساس شفقت، از امت بیزاری میجویند و به جای نزدیکی به امت میل دارند از او بگریزند، به جای محبت میکوشند او را تحقیر کنند، به جای احترام به امت مُهر جهل و نادانی بر پیشانیاش میزنند، به جای مهربانی میل به تکبر در آنان قوت میگیرد، به جای فداکاری و ایثار روحیهی فردگرایی را در پیش میگیرند. با همهی این صفات ثابت میشود که این گروه هیچ تعصبی نسبت به امت ندارند و افرادی بیاصالت و بیریشه هستند. در چشم حقیقت چنین کسانی مجرمان منفوری هستند که چون ابلهان و بیخردان رفتار میکنند و دوست دارند پوششی به تن کنند که به جای عالمی بزرگوار در مسجد، رقاصهی نگونبخت در پاریس از تماشای آنان به وجد آید.
زیرا مردانگی نتیجهی حتمی محبت و احترام و مهربانی است و بدون این ویژگیها مردانگی باقی نمیماند اگر هم باشد ساختگی و فریبنده است. تنفر از امت خلاف مردانگی است؛ کشیشان اروپایی که به افراد متعصب ما میتازند در مسلک بیمار خود بسیار متعصبتر و خشک و سفتتر رفتار میکنند. اگر عالمی دینی در مدح شیخ[عبدالقادر] گیلانی همان قدر زیادهروی کند که آنان در مدح شکسپیر میکنند، به کفر متهم میشود.
دریغا چه محبتی از آنان انتظار میرود؟
یکی از عقدههای حیاتی و محرک جامعه که به سمت کارایی و اثربخشی سوق میدهد، تفکر ادبی است که متأسفانه در میان ما به تنهایی رشد یافته است به ویژه ادبیات هجو و تحقیر دیگران که از خودپسندی و افراط در وصف، آن هم در یک سبک شعری نشأت میگیرد و سزاوار ادبیات نیست. این ادبیات از ادب حقیقی که این آیهی کریمه به ما آموخته است خارج است: «وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا» [حجرات: ۱۲] از یکدیگر غیبت مکنید. به طوری که همه به یکدیگر میتازند. با وجود پاسخهای ضمنی امت و اسلام در مقابل کشیشها، ما در برابر هجو خارج از چارچوب دین و اهانت به دیگران با آنان کریمانه برخورد میکنیم و همچنان میگوییم: شاید سزاوار این برخورد مناسب باشند.
۱۷- علت زبونی امت چیست؟
به گمان من علت زبونی این امت پیش از نادانی، هوشیاری نارسایی است که باعث میشود نور به قلب امت نتابد؛ به نظر من خطرناکترین بیماری سمت و سوگیری افراطی است زیرا با خارج کردن هر چیز از حد و اندازهی آن، به سمت خلاف هدف پیش میرود. برادرم! در میان ما اسباب نویدبخش نوظهور و نیرومند به جای اسباب فرسودهای که مسیحیت را پیشرفت داده است آشکار شده است و من این موضوع را در کتاب دیگری به تفصیل بیان کردهام.
۱۸- آیا امیدی وجود دارد که کمر ناامیدی را خرد کند؟
برای پاسخ به این سؤال حکایت پندآموزی را برایتان نقل میکنم؛ ده سال پیش منظور سال ۱۹۱۰م در تفلیس بر سر خاک شیخ صنعان رفتم. در آن نواحی تأمل میکردم که یکی از افراد پلیس به من نزدیک شد و گفت: کجا را نگاه میکنی؟ گفتم: برای مدرسهام برنامهریزی میکنم. گفت: از کجا آمدهای؟ گفتم: از بتلیس. گفت: اینجا تفلیس است. گفتم: بتلیس و تفلیس با هم برادرند. گفت: منظورت چیست؟ گفتم: سه نور پیاپی در آسیا و در جهان اسلام تابیدن گرفت و سه تاریکی تو درهم شما را فرا خواهد گرفت، این پردهی خودکامگی کنار رفت و من از آنجا به اینجا آمدهام و مدرسهام را بنا مینهم.
گفت: شگفتا! من از آرزوی بلند تو در حیرتم!
گفتم: من هم از عقل تو شگفتم! آیا انتظار داری این زمستان دوام داشته باشد؟ هر زمستانی بهاری دارد و هر شبی روز خواهد شد.
گفت: مسلمانان بسیار پراکندهاند. گفتم: برای کسب علم رفتهاند؛ هندی را میبینیم که فرزند کارآمد اسلام است و در دبستان انگلیسی تدریس میکند و آن هم یک مصری است که فرزند هوشیار اسلام است و در مدرسهی اداری سیاسی انگلستان درس میخواند. یک قفقازی و یک ترکمنستانی هم هستند که فرزندان برومند اسلامند و در دانشکدهی نظامی روسیه آموزش میبینند و...ای مرد اینها فرزندان شریف و برومندی هستند که پس از اینکه مدارکشان را دریافت کردند هر یک در یکی از قارهها پرچم پدر عادلشان اسلام عظیم را بلند میکنند تا در افقهای کمال در اهتزاز باشد. علی رغم همه چیز راز حکمت ازلی و مقدر را در انسانها آشکار میکنند این نیمی از حکایتم بود.
۱۹- دربارهی حالت روحی که خوداتکایی در شخص به وجود میآورد مثالی بیاورید.
اکنون برای آن حالت روحی که به سمت سؤال «من چه وظیفهای دارم» سوق میدهد مثالی میآورم:
دو نفر با هم برخورد میکنند و مناظره و فخرفروشی در بین آنها آغاز میشود؛ یکی جسور است اما حوادث روزگار خاندان اصیلش را خوار زبون کرده است و دیگری ترسو است اما به خاندان دیگری وابسته است که سرنوشت به آنها لبخند زده است. اولی به محض اینکه سر بلند کرده است خواری و زبونی خاندانش را دیده است. اینجاست که عزت نفس او نمیتواند خواری بیشتری را تحمل کند سرش را پایین میگیرد و به خود مینگرد؛ میبیند که تا حدی عزت دارد در این هنگام غرور جریحهدارش منیت سر میدهد و فریاد میزند: من چه مشکلی دارم من اینجا هستم و این هم کارهای من است؛ بنابراین از آن خاندان فاصله میگیرد و بدون اینکه اصالت و تبارش را نشان دهد به خاندان دیگری منتسب میشود.
اما دومی هرگاه سرش را بلند میکند افتخارات خاندانش جلوی چشمش آشکار میشود غرورش برجسته میشود؛ اما وقتی به خود مینگرد خود را سست و بیدوام مییابد. در همان حال روحیهی قربانی و فداکاری و احساسات ملی او بیدار میشود میگوید: فدایت شوم خاندانم! اگر راز این مثال را فهمیده باشی میبینی که میدان جهان همین است؛ میدان امتحان و تلاش و مسابقه. هرگاه احساسات تمام مسلمانان و مسیحیان و کُردها و رومیها در حین مبارزه برای کسب مردانگی گل کند، راز این مثال را خواهی یافت. اما این تفاوت آنگونه نیست که مردم میبینند شاید این تفاوت برآمده از نگاه ظاهری و سطحی و احساسات نادرست باشد.
۲۰- برای مسلمان معاصر چه رهنمود و سخنی دارید؟
سخنم با مسلمانان این است:
ای مسلمان! مبادا فریب بخوری سرت را پایین میانداز؛ چرا که یک قطعه الماس نایاب اگر هم فرسوده باشد همواره از یک قطعه شیشهی درخشان بهتر و باارزشتر است؛ ضعف ظاهری اسلام ناشی از خدمت این تمدن به دین دیگر است. وقت آن رسیده است که این تمدن چهرهاش را تغییر دهد که هرگاه تغییر کند مسأله عکس خواهد شد. همانطور که در ابتدا بیان شد هر جا مسلمانی باشد نسبت به مسیحی ابتداییتر است از تمدن ابا دارد و ارزشی برای آن قایل نیست و از پذیرش آن نیز طفره میرود. هرگاه این تصور عوض شود وضعیت دگرگون خواهد شد. آینده نزدیک است و با هر سختی آسانی وجود دارد.
حاشیهها:
رک: صیقل الاسلام نوشتهی نورسی ص ۳۵۵-۳۷۳.
نظرات