هانا آرنت در مشهورترین اثرش، وضع بشر، اظهار می‌دارد كه «پروژه فكری‌اش چیزی جز فكر كردن به آنچه انجام می‌دهیم، نیست.» دغدغه آرنت كه درواقع فهمِ تئوری و ارتباط آن با اقدامات هرروزه سیاسی در دنیاست، در این عبارت بیان ‌می‌شود. باتوجه به اتفاقاتی كه طی جنگ برایش رخ داد، طبیعی است كه آرنت به دنبال كشف چرایی اتفاقاتی است كه رخ داد تا مانع تكرارِ مجددشان شود. 
در كتاب‌های «ریشه‌های توتالیتاریسم» و «آیشمن در اورشلیم»، آرنت تلاش می‌كند تا دلایل اوج‌گیری رژیم‌های تمامیت‌خواه را و شرایطی كه زمینه گسترش چنین سِتمی را فراهم كرد، برشُمارد. در ریشه‌های توتالیتاریسم، آرنت یكی از اولین تئوری‌های تمامیت‌خواهی را مطرح می‌كند كه طی آن ریشه آغازِ آلمانِ نازی و استالینیسم روسیه را در تفكرات نژادپرستانه و امپریالیستی جست‌وجو می‌كند. كتاب «آیشمن در اورشلیم» كه سال‌ها بعد از ریشه‌های توتالیتاریسم نوشته شده، گزارشی است از محاكمه آدولف آیشمن در اورشلیم به خاطر تمام جنایاتی كه در حق یهودیان و بشریت طی جنگ انجام داده است. آرنت شخصا در این دادگاه حضور می‌یابد و جلسه دادگاه و شهادت را به چشم می‌بیند و آرنت در پی این موضوع می‌رود كه چطور آیشمن چنان خشونتی را بدونِ پشیمانی مرتكب شده‌ است. مشاهده دفاعیاتِ آیشمن در دادگاه باعث خلق ایده‌هایی درباره مكانیزم‌های فردی است كه زمینه شكوفا شدنِ تمامیت‌خواهی را فراهم می‌آورد. اگر كتب نوشته‌ شده او را كنار یكدیگر قرار دهید، موفق به بررسی جامعی از پدیده تمامیت‌خواهی، چه در سطوحِ فردی و چه در سطوحِ كلان می‌شوید. این مجموعه، نقدهای آرنت به افكار سیاسی تمامیت‌خواه را در كنار افكار سیاسی مثبتِ وی كه در فصول آینده به آن هم خواهیم پرداخت، به عنوان راهی جایگزین بررسی می‌نماید.
«ریشه‌های توتالیتاریسم»، اولین اثرِ آرنت است كه وی به عنوان یك محقق بین‌المللی آن را پدید می‌آورد. وی آن را به زبان انگلیسی می‌نویسد، نه آلمانی‌ كه زبانِ مادری اوست. در مقدمه كتاب، آرنت، كتاب را «تلاشی بر درك اتفاقی كه هرقدر به آن می‌نگریم، وحشتناك است» معرفی می‌كند. چیزی كه آرنت در اینجا به آن اشاره می‌كند، هولوكاست است، حكمی حكومتی‌ كه منجر به كشته‌ شدن شش میلیون نفر، كه اكثریتِ آنها یهودی بودند، شد. آرنت نگارشِ ریشه‌های توتالیتاریسم را در سال‌های 1945 و 1946، یعنی دقیقا در پایان جنگ و با توجه به شرایط سیاسی آن روزها، آغاز می‌كند. آرنت معتقد بود اضطراری‌ترین مساله آن زمان كه نیاز به توضیح و كاوشگری داشت، بررسی ظهور توتالیتاریسم بود تا بتوان به آن طریق، وقوع مجدد چنین پدیده‌هایی را در آینده گرفت. این كتاب در سال 1951 منتشر گردید و مورد تحسین جمعی از متفكران قرار گرفت، اما نقدهایی هم به این كتاب وارد می‌شد؛ مثل پرداختن نامساوی كتاب به نازیسم و استالینیسم كه بسیار نامتوازن صورت گرفته، چراكه در كتاب، نازیسم بسیار عمیق‌تر و گسترده‌تر مورد بحث قرار گرفته‌ است. با تمامِ این‌ نقدها، اثرِ آرنت یكی از اولین و مهم‌ترین اقدامات برای كشفِ نوعی ساختارمندی در بی‌ساختاری توتالیتاریسم است كه در آن، سیاست روبه‌روی خود و روبه‌روی خیرِ عُموم مردم قرار می‌گیرد و در عوض مشغول اهداف ایدئولوژیكی درازمدت شده كه نتیجه آن، مرگ و میر جمعیت‌های كثیری از انسان‌هاست.
«ریشه‌های توتالیتاریسم» كتابی است كه نمی‌توان آن را در رده خاصی قرار داد. بر مباحث تاریخی، اجتماعی و فلسفی با ارایه اسناد تاریخی از فاكتورهای چندوجهی‌ كه زمینه حكمفرمایی تفكرات توتالیتار را در اروپا از اوایل تا اواسط قرن بیستم فراهم نمودند، تمركز می‌كند. آرنت هرگز از كتاب و عنوانش راضی نبود و واضح است كه كمی بررسی و ویرایش بیشتر می‌توانست ساختارِ كتاب را مستحكم‌تر سازد. با تمامِ اینها، آرنت كتاب را منتشر می‌كند، چراكه معتقد است این مسائل باید هرچه سریع‌تر در محافل عمومی به بحث گذاشته شوند. آرنت در جوابِ یكی از منتقدانش، اریك فوگِلین، دلایل نقدهای وارده به كتابش را، تلاشِ همزمان برای ارایه اسناد تاریخی در عینِ وارد كردنِ نقدی مُخرّب، كه هدفش نابودسازی توتالیتاریسم است، می‌داند. این نوع نگارش درواقع با اكثر نگارش‌های تاریخی متفاوت است، چراكه ثبت و ضبط و ارایه مشاهدات از تاریخِ یك فرهنگ، به همراهِ ارایه نقد و بحث در مورد خطاهای سیاسی، امری مثبت به شمار نمی‌رود. در این صورت كتاب بیشتر شكل و شمائل شجره‌نامه‌ای فكری به خود می‌گیرد تا وقایع و فكت‌های تاریخی.
رهیافت فلسفی مرسوم برای مواجهه با مساله توتالیتاریسم، تلاش برای ارایه تعریفی از ذاتِ كنِشِ سیاسی تمامیت‌خواهی است، اما آرنت دست به چنین كاری نمی‌زند، چراكه معتقد است این پدیده، بدیع است و اولین‌بار است كه در تاریخ بشریت سربرآورده و به همین خاطر دارای ویژگی‌های ثابت و ذاتی نیست. البته نگاه آرنت به توتالیتاریسم با نگرش عمومی كه بر ساختار سفت و سختِ جنبش ملی سوسیالیستی تمركز دارد، تفاوت دارد. آن‌طور كه مارگارت كاناوان در یادداشتش می‌نویسد، شرح آرنت از توتالیتاریسم بیشتر شبیه به توفانی است ویرانگر كه هر آنچه سرِ راهش قرار گیرد، ویران كند و البته آگاهانه‌ هم سازمان‌دهی نشده و به این سبب بی‌نظم و بی‌قصد و‌ غرض است. اقدامی هجومی و ویرانگر كه بیشتر از سرِ هیجان به تمامِ ظرفیت‌های بشری و دنیای امروز كه امور سیاسی را ممكن می‌سازد، می‌تازد. (1) دو بخش اولِ كتابِ ریشه‌های توتالیتاریسم، بحث‌برانگیزترین بخش‌های كتاب‌ هستند. آرنت در این بخش‌ها ادعاهای تاریخی و اجتماعی خود را مطرح می‌كند. طی این دو بخش آرنت روایت‌های متفاوتی از یهودستیزی و امپریالیسم را ارایه می‌دهد تا بتواند نقطه آغاز تفكرِ نژادپرستانه را در اروپا پیدا كند. اكثر ادعاهای آرنت تضاد دارند؛ با استالینیسم ارتباط كافی برقرار نمی‌كند و چیزهایی كه درمورد امپریالیسم آفریقایی می‌گوید، براساس اطلاعات و شواهد دسته اول نیستند. برعكس، توضیحاتِ او از یهودستیزی بسیار مستند و دقیق‌ است. با تمامِ این اوصاف، او بخش اعظم كتابِ خود را به مسائل جامعه‌شناختی و شرح صعودِ توتالیتاریسم می‌پردازد. موضوعی كه این كتابِ آرنت را متمایز می‌كند، بخش‌هایی است كه او با مساله توتالیتاریسم روبه‌رو می‌شود.

توتالیتاریسم
هانا آرنت، توتالیتاریسم را نوعی سیاست بی‌سابقه و متفاوت از تمامِ استبدادهای دیگر در تاریخ می‌داند. آرنت می‌گوید كه توتالیتاریسم از قضاوت و مقایسه شدن فراری است؛ چون سیاست اروپا را منحل می‌كند و دولت از مردم می‌خواهد به شیوه دیگری آنها را قضاوت كنند. برای توصیف توتالیتاریسم، آرنت، تمایزات آن را با استبدادهای دیگر مشخص می‌كند. اولین تفاوت‌شان این است كه حكومت‌های استبدادی مرسوم، كشورِ دیگری را اشغال می‌كند تا مواد اولیه و سرزمین را تصاحب كرده و قدرت خود را بالا ببرند. در این‌گونه استبدادها، زندگی مردم كاملا تحت سلطه و اختیار پیشوایان‌شان است. پیشوایانی كه خواهانِ افزایش روزافزونِ قدرت خود هستند. حكومت‌های توتالیتار هم به طرز مشابهی، حاكمی مستبد و قدرتمند دارند، اما این حاكم به دنبال افزایش كوته‌بینانه و خودخواهانه قدرت فردی خود نیست. در توتالیتاریسم، سلطه و تصاحب در جهت گسترش ایدئولوژی رژیم است و نه كسبِ قدرتِ شخصی حاكم. در مورد نازیسم، نوعی دگماتیسم نژادی مدنظر است كه نژاد آریایی را نژاد والا می‌داند. ایدئولوژی استالینیسم، ریشه‌كن كردنِ كاپیتالیسم و بورژوازی است. حاكم تمامیت‌خواه، هرگونه اقدام در جهت ایدئولوژی‌شان را توجیه می‌كند؛ حتی اگر این اقدام به قیمت از دست دادنِ منابع ملی باشد.
ایدئولوژی توتالیتر، دنیا را به دو دسته متخاصم تقسیم می‌كند و به بهانه جنگِ با دشمنِ خود و برای جنگ با توطئه‌های دشمنش، جنگ را به ابعاد جهانی می‌گستراند. هدف، نابودی كامل دشمن است و هرگونه توسعه نظامی، با دلیلِ دشمن توجیه می‌شود. برخلاف استبدادها، اهداف توتالیتاریسم به تمامِ جهان شیوع می‌یابد و به سازمان‌ها و سرمایه‌گذاری‌های داخلی محدود نمی‌شود. درواقع، ایدئولوژی رژیم است كه بیشتر از هر چیزی برایش اهمیت دارد و حاضر است تا سرحدِ خطر سقوط نیز از آن‌ پشتیبانی ‌كند. یكی از مثال‌ها برای نشان دادنِ ذاتِ غیرِسودجوی توتالیتاریسم، اردوگاه‌های مرگ در زمانِ هیتلر است. هیتلر می‌توانست پولِ نگهداری از این اردوگاه‌ها را خرجِ توسعه‌های جنگی كند، یا از افرادِ داخل اردوگاه كه محكوم به مرگ بودند، استفاده نظامی كند، اما ترجیح می‌داد منابع ملی را فدای تسلیمِ شدن جهان در مقابل ایدئولوژی خود كند. از نظر آرنت، محفظه‌های اعدام با گاز «به نفع هیچ‌كس نبود»؛ می‌شد هزینه تاسیس آنها را برای گسترش خطوط راه‌آهن یا سرمایه‌گذاری‌های اقتصادی دیگر استفاده كرد. حكومت‌های استبدادی تمامِ اقدامات خود را در جهت كسبِ قدرت انجام می‌دهند، درحالی كه رژیم توتالیتر، برای ایدئولوژی خود حاضر است از دارایی‌های شخصی و ملی خود هم بگذرد.
تفاوت دیگرِ توتالیتاریسم با دیگر سیاست‌های استبدادی، این است كه یك رژیم توتالیتاریسم نه تنها خواسته‌های سودجویانه نفع آور ندارد، بلكه ساختار و سلسله مراتب حكومتی خیلی روشنی نیز ندارد. حكومت‌های استبدادی، سازوكار و سلسله‌ مراتب روشن و قابل فهمی دارند. پیشوا مستبد بر سر تمامی امور است و كارها در جهتِ نفع شخصی پیشوای مستبد‌ است. برعكس این موضوع در حكومت‌های توتالیتار به چشم می‌آید كه دولت سلسله‌ مراتب آشكاری ندارد و به‌ جای وجودِ دستگاهی شفاف، مدیریت و بروكراسی چندلایه‌ حاكم است. بسیاری از شاخه‌های حكومت، چندین وظیفه را همزمان به دوش دارند و نمی‌شود تشخیص داد كه كدام نهاد، دقیقا به كدام كار رسیدگی می‌كند. همین حركت سیال قدرت كه ساختارِ آشكاری ندارد، اجازه حفظ و نگهداری از قدرت را می‌دهد.
استفن ویتفیلد نظام‌بندی این دولت را با لغت «گرداب» توصیف می‌كند؛ گردابی كه تلاش می‌كند همِگان را از تعادل خارج سازد، دقیقا برعكسِ ساختارهای سیاسی مرسوم كه به دنبال استحكام دولت و قدرت‌شان‌ هستند.(2) به دلیلِ وجود عواملِ جاسوسی در حكومت‌های توتالیتار، فضای بدبینی و پارانویا میانِ نهادها جاری می‌شود، به‌طوری‌كه هیچ نهادی از جزییات كارهایی كه نهادِ دیگر انجام می‌دهد آگاه نیست و فقط افرادِ در راس، از این امور خبر دارند. عدم آگاهی دستگاه‌های ذی‌ربط از یكدیگر، درواقع حاكم قدرتمند را از اینكه توسط زیردستانش مورد پرسش و انتقاد قرار گیرد، مصون می‌دارد. از طرفی حضور چندین دستگاهِ دولتی برای كار واحد، نزاع و رقابت داخلی ایجاد كرده و دستگاه‌ها به قدری درگیرِ این جدال درونی می‌شوند كه فكرِ سرپیچی و طغیان علیه پیشوا از سرشان می‌پرد. جایگاه‌های مختلف دولتی نیز به قدری دست‌ به دست می‌شوند كه اكثرا نیروهای تازه‌كار و جوان بر مسند كار می‌نشینند كه همین امر، مانع خبره شدنِ افراد در كار خود می‌شود. از آنجایی كه توتالیتاریسم در شرایط بحرانی اقتصادی پدید می‌آید، برای كاركنان وفادارِ خود چندین شغل فراهم می‌آورد تا تمامِ شاغلان مراتب بالا، از همدستانِ خودِ دولت باشند. آرنت ساختار توتالیتاریسم را به پیازی تشبیه می‌كند كه هر ساختار و نهاد مثل لایه‌ای از پیاز، از مركز پیاز كه پیشواست محافظت می‌كند. درواقع مقصود از تشبیه توتالیتاریسم به «پیاز»، اشاره به دفاعِ چندلایه بروكراسی از پیشوا و محافظت از او در مقابل هرگونه حمله‌ است. هر لایه فقط متوجه امور خود است و به سختی متوجه كل پیاز می‌شود. 
درنهایت، توتالیتاریسم در نوع استفاده از رعب و وحشت نیز با دیگر سیاست‌های استبدادی متفاوت است. استبدادها، از رعب و وحشت، برای تمام كردنِ كارِ دشمن استفاده می‌كنند؛ آنها دشمنان خود را می‌ترسانند و به گوشه‌ای می‌رانند. اما در ایدئولوژی توتالیتاریسم از ابزار رعب و وحشت، برای حكومت بر مردمی استفاده می‌شود كه در ظاهر كاملا تحت سلطه حكومت‌اند، اما درحقیقت دشمن رژیم‌ هستند. در حكومت‌های استبدادی با كسانی كه علیه رژیم صحبت كنند، شدیدا برخورد می‌شود. در توتالیتاریسم دیگر اهمیتی ندارد كه افرادی به دلیلِ مخالفت با دولت، «مجرم» شناخته می‌شوند، واقعا گناهكارند یا خیر؟ هدف پلیس، از كشف و مورد پیگرد قرار دادن جرایم، دستگیری افرادی است كه باید حذف شوند. قربانیان، آنهایی هستند كه تصادفا انتخاب می‌شوند تا به مردم اعلام شود اگر چنین باشید، مستحق زندگی نیستید. شكنجه و حكمی كه داده می‌شود كاملا بی‌دلیل است، چون برای صدور حكم نیازی به محكوم كردن و جمع‌آوری اطلاعات علیه محكومین نیست. اردوگاه‌های كار اجباری نیز صرفا برای تحتِ سلطه گرفتنِ افرادی است كه كاملا به دستِ دولت نابود شده‌اند. در مقاله‌ای با عنوانِ «آدمیزاد و تروریسم» می‌بینیم كه استفاده دولت‌های استبدادی از خشونت، صلح را راهی قبرستان می‌كند و از آنجایی كه هدف و مقصودِ توتالیتاریسم، پایان ظلم و بدی نیست، ایجاد رعب و وحشت در جامعه نیز پایانی ندارد. 
عموما، هدف دولت‌های مدرن، برآوردنِ خیر عمومی جامعه است؛ حتی اگر این‌طور نباشد، حداقل در پی حفظ امنیتِ افراد در سایه عقایدِ شخصی‌شان خواهد بود. در توتالیتاریسم، علاوه بر تحت نظر بودن افراد مخالف، افرادی كه تظاهر به همراهی جریانِ رژیم دارند، آنها نیز كاملا تحت نظر هستند، چراكه از آنها انتظار وفاداری‌ بی‌قید و شرط و ثابت‌قدمی دارند و از متظاهر بودنِ این افراد و خواسته‌های احتمالا انقلابی‌ آنها، نگرانند و از وقوع‌شان پیشگیری می‌كنند. رژیم توتالیتار، این احساس وفاداری شدید و مطلق را از طریق فضای بسته، ایجاد می‌نماید. ترس و وحشت، تاكتیكی است كه توتالیتاریسم از آن برای ایجاد وفاداری در افراد استفاده می‌كند. با استفاده از ایجاد فضای وحشت در جامعه، افراد برای نجات دادنِ خود، دوستانِ خود را كنار می‌زنند. همین امر، افراد را به‌انزوا می‌كشاند. فضای ترس از بحث‌های آزاد ایجاد می‌شود و هیچ‌كس صددرصد مورد اعتماد نخواهد بود. همین فضای بدبینی در جامعه‌ پخش می‌شود و گسترش این فضا، روابط را حتی تا خانوادگی‌ترین سطوح تحت تاثیر قرار می‌دهد و چیزی كه از بدبینی حاكم بر جامعه خطرناك‌تر است، ترسِ افراد از بیرون آمدن از جرگه افرادِ همراه رژیم است. این ترس حتی از گناهانی كه به اسمِ رژیم انجام می‌دهند پیشی می‌گیرد و همین امر از نگاهِ آرنت، خطرناك‌ترین پدیده ا‌ست. این پدیده‌ به افراد اجازه‌ می‌دهد به اسمِ پیروی از رژیم، هر گناهی را انجام دهند و حتی احساس گناه نداشته باشند. در این شرایط، توانایی تصمیم‌گیری اخلاقی افراد از بین می‌رود. حكومت‌های توتالیتار از این جهت از استبداد هم بدترند. حكومت استبدادی، تلاش دارد با اعمال خشونت منتقدان فعال را مهار كند، درحالی كه رژیم توتالیتار، ابزارِ اولیه تفكر، نقد و پرسشگری را از افراد می‌رباید.
آرنت یكی از دلایل تاثیرگذار بودنِ شیوه توتالیتاریسم و مهارِ افراد را، قطعِ ارتباط عقل سلیمِ جامعه با واقعیت می‌داند. بدونِ بحث و تبادلِ نظر، هرگز نمی‌توان مسیر و روندِ شرایط را در مقابل واقعیت قرار داد و سنجید. دولت توتالیتار چهره غلطی را به جهان معرفی می‌كند و ایدئولوژی خود را براساس ضدیت با جهانی كه برایش قابل پذیرش نیست، می‌نهد. ایدئولوژی از طریق پروپاگاندا پخش می‌شود و قابل باور بودنِ پروپاگاندا تا زمانی كه ظرفیت تشخیص حقیقت از كذب در جامعه از بین برود، اصلا اهمیتی ندارد. راه ورود اطلاعات از دنیای بیرون بسته می‌شود و افراد باید در بهشتِ خیالی یك احمق با حامیان كثیرش، زندگی كنند. تنها راهِ به دنیای بیرون، پیشواست و او از طریق فیلتر اطلاعاتِ وارده، از ایدئولوژی خود دفاع می‌كند. از طریق پلیس مخفی كه هسته این نوع رژیم‌ها است، مطالبه واقعیتِ امور نیز در جامعه از بین می‌رود. پیشوا گروه توسط لایه‌های پیازی بروكراسی و نهادهای مختلف محافظت می‌شود و بدین‌ترتیب رژیم توتالیتار موفق به خلقِ دنیای خود می‌شود، بدونِ نیاز به دانستنِ آنچه كه خارج از پیاز رخ می‌دهد. از طریق رد و خراب‌كردنِ نقدها، «صحت» ایدئولوژی و طبیعتا خود پیشوا محفوظ می‌ماند. مهم‌ترین امر، ثباتِ سیستم است و لاغیر. اگر واقعیتی به این تصویرِ پرثباتِ رژیم، صدمه وارد نماید، آن را به صورتِ واقعیتی دروغین نمایش می‌دهند. آرنت مشكل ریشه‌ای توتالیتاریسم را جای خالی عقل سلیم در تصمیم‌گیری‌ها می‌داند. این عقل سلیم مخدوش دیگر قادر به قضاوت صحیح درمورد واقعیاتِ امور نخواهد بود. فضای تبادل نظر و مباحثه از بین می‌رود و عقلِ سلیم از نیروهای توتالیتار پیروی می‌كند. بدین‌ترتیب دنیای دروغینِ پرثباتِ خود را در اذهان شكل می‌دهند.
هدف كلی دولت‌های توتالیتار، جلوگیری از آزادی و حركاتِ خودجوشِ سیاسی است. دولت از طریقِ فضای بی‌اعتمادی و ایزوله كردنِ افراد نسبت به یكدیگر، مباحثه آسوده و آزادِ سیاسی را از بین می‌برد. تفاوت‌ دیدگاه‌های انفرادی موجود در فضای جامعه مسكوت می‌ماند. در این شرایطِ بسته، توانایی تولید و پرداختن به آرای سیاسی نیز از بین می‌‌رود. آرنت این رفتارِ توتالیتاریسم را با مردم كه انگار آنها موجوداتی زائد هستند، بدترین ویژگی توتالیتاریسم می‌داند.
افراد دیگر قابل تمایز از یكدیگر نیستند، كاملا ‌پیش‌بینی شده رفتار می‌كنند و به عنوانِ موجوداتی كه ‌‌ممكن است حتی فدای ایدئولوژی بشوند دیده می‌شوند. این رفتارِ زائدگونه با آدمیان باعث شد تا آرنت، توتالیتاریسم را «شر رادیكال» بنامد، عنوانی كه از كانت گرفته است، ولی با معنایی متفاوت. برای كانت، شر رادیكال زمانی رخ می‌دهد كه فرد، نامیرایی را بر پیروی از قوانین اخلاقی ترجیح می‌دهد. از نظرِ آرنت، شر رادیكال رواجِ نگرشِ زاید بودن و قابل حذف بودنِ انسان است. اعتقاد به زیادی بودنِ انسان‌ها در نازیسم و بلشویك‌ها را می‌توان در احداثِ اردوگاه‌های كار اجباری آنها دید. احداثِ این اردوگاه‌ها این تصور را به ذهن آدمی القا می‌كند كه افراد در آن هرگز نباید متولد می‌شده‌اند و وجود آنها سرشار از خطاست. طوری كه الان باید مرده باشند.
درواقع هویتِ فرد، بسیار قبل‌تر از مرگِ جسمانی، با تراشیدنِ سر و جابه‌جایی افراد با ماشینِ مخصوص احشام و پوشاندنِ لباس اردوگاه، ویران می‌شود و شكنجه بدین‌جا پایان نمی‌یابد. به افراد در اردوگاه شغل داده می‌شود و بدین ‌ترتیب حد فاصل بینِ یك قربانی و یك قربانی‌كننده نیز محو می‌شود. از كشته‌شدگان این اردوگاه‌ها به عنوانِ فداییانِ راهِ ایدئولوژی یاد نخواهد شد، چراكه در این اردوگاه‌ها كسی از این چیزها خبر ندارد. 
در این اردوگاه‌ها شورش‌های اندكی به‌پا شد. این تعداد اندك بود، چون عملا رفتار‌های غیرانسانی باعث از بین رفتنِ شورِ جنبش و حركات اعتراض‌آمیز شده بود. افراد تحتِ این فشارها، صفاتِ انسانی خود را از دست می‌دهند تا درنهایت بیشتر شبیه ‌به عروسك خیمه‌شب‌بازی رفتار كنند. رفتاری كاملا قابلِ پیش‌بینی، كه آرنت این رفتار را با سگ‌های پاولف قیاس می‌كند. آرنت معتقد به ثبوتِ ذاتِ بشر نبود. از نظرِ او، انگار در جریانِ توتالیتاریسم تغییری بنیادین در نوع برخورد انسان با فعالیت‌های سیاسی به وجود می‌آید كه نتیجه آن، انحطاط كلی انسانیت است. انحطاطی كه به ادامه حیاتِ توتالیتاریسم منجر می‌گردد.
محلِ گسترشِ ایدئولوژی‌های توتالیتاریسم بسیار وسیع و پهناور است. این جریانات تا شیوعِ كامل در سراسر دنیا نیز ادامه‌ دارند. خوشبختانه این جریان با مرگِ پیشوا و مركزِ پیاز به پایان می‌رسد. رژیم‌های توتالیتار مدعی هستند كه برخی از انسان‌های خاص، كه شامل همان پیشواست، توانایی دسترسی به حقیقتِ ایدئولوژی را دارند و در عینِ حال این توهم دربین جامعه القا می‌شود كه یك فردِ عادی توانِ درك كامل تاریخ و هسته این ایدئولوژی را ندارد. پیشوا، نمادِ ایدئولوژی است و او این ایدئولوژی را با پشتیبانی از تاریخ و طبیعتِ بشر به جهانیان معرفی می‌كند. نقاط پررنگِ ایدئولوژی كه با طبیعت و تاریخ درگیر هستند، به عنوانِ موتوری برای حركتِ روبه‌جلوی ایدئولوژی و وحشت‌زایی توتالیتاریسم عمل می‌كند.
ترجمه بهروز شجاعیان
- این مطلب، ترجمه بخشی از فصل اول كتاب Arendt: A Guide for the Perplexed نوشته Karin A. Fry می‌باشد.

پاورقی
1- یونگ-بروهل 211
2- مارگارت كاناوان، «نظریه آرنت بر توتالیتاریسم: ارزیابی مجدد.
.The Cambridge Companion to Arendt, ed. Dana Villa (Cambridge: 
Cambridge University Press, 2000) 26.
Stephen J. Whitfield, Into the Dark: Hannah Arendt and Totalitarianism
(Philadelphia: Temple University Press, 1980) 69.
Immanuel Kant, Religion within the Limits of Reason Alone, trans.
Theodore M. Greene and Hoyt H. Hudson (New York: Harper and Row, 1960) 32

 

هدف كلی دولت‌های توتالیتار، جلوگیری از آزادی و حركاتِ خودجوشِ سیاسی است. دولت از طریقِ فضای بی‌اعتمادی و ایزوله كردنِ افراد نسبت به یكدیگر، مباحثه آسوده و آزادِ سیاسی را از بین می‌برد. تفاوت‌ دیدگاه‌های انفرادی موجود در فضای جامعه مسكوت می‌ماند. در این شرایطِ بسته، توانایی تولید و پرداختن به آرای سیاسی نیز از بین می‌‌رود. آرنت این رفتارِ توتالیتاریسم را با مردم كه انگار آنها موجوداتی زائد هستند، بدترین ویژگی توتالیتاریسم می‌داند.

رژیم‌های توتالیتار مدعی هستند كه برخی از انسان‌های خاص، كه شامل همان پیشواست، توانایی دسترسی به حقیقتِ ایدئولوژی را دارند و در عینِ حال این توهم دربین جامعه القا می‌شود كه یك فردِ عادی توانِ درك كامل تاریخ و هسته این ایدئولوژی را ندارد. پیشوا، نمادِ ایدئولوژی است و او این ایدئولوژی را با پشتیبانی از تاریخ و طبیعتِ بشر به جهانیان معرفی می‌كند. نقاط پررنگِ ایدئولوژی كه با طبیعت و تاریخ درگیر هستند، به عنوانِ موتوری برای حركتِ روبه‌جلوی ایدئولوژی و وحشت‌زایی توتالیتاریسم عمل می‌كند.

هانا آرنت در مشهورترین اثرش، وضع بشر، اظهار می‌دارد كه «پروژه فكری‌اش چیزی جز فكر كردن به آنچه انجام می‌دهیم، نیست.» دغدغه آرنت كه درواقع فهمِ تئوری و ارتباط آن با اقدامات هرروزه سیاسی در دنیاست، در این عبارت بیان ‌می‌شود. باتوجه به اتفاقاتی كه طی جنگ برایش رخ داد، طبیعی است كه آرنت به دنبال كشف چرایی اتفاقاتی است كه رخ داد تا مانع تكرارِ مجددشان شود.

منبع: روزنامه انتخاب. ٢٩ آذرماه ١٤٠١