«کامل شدن دین» و نیاز «نوگرایی» و به بیانی دیگر «سلفیگری» و «نوگرایی» دو اصطلاح هستند که در عُرف برخی از پژوهشگران در شیوهی نگرش، روش، اندیشه و نتایج به دو رهیافت متقابل و چه بسا متناقض، دلالت میکند. آنان که با همان روشهای اندیشهی غربی به فکر اسلامی ما مینگرند، هرگز نمیتوانند میان دو اصطلاحِ «کامل شدن دین» و نیاز به «نوگرایی» و یا بین «سلفیگری» و «نوگرایی» هیچگونه رابطهی همخوانی یا توافق و یا حتّی تکامل تصوّر کنند. در اندیشهی غربی، سلفیگری – ارتودکسی مفهومی جز این نداشت که میباید در مرز اصول و مبانی ـ اصولی که نه علمی بود و نه عقلانی – باز ایستاد و حتّی چنین طرز تفکّری به «اصولگرایی» به همان مفهوم غربیاش نامبردار شد، یعنی خشکاندیشی مخالف با پیشرفت، خرد، علم و تلاش برای پاسخگویی به رخدادهای تازه اتفاقافتاده در هر زمان و مکان. آنگاه مدرنیته نیز پاسخی بود به این عملکرد سلفیگری و اصولگرایی در غرب، تا اینکه خودش و انقلابی ضدّ این نوع اصولگرایی ارتودکسی صورت گرفت تا آن را از پایه و بنیاد براندازد. لکن در منهج فراگیر و میانهروی اسلامی هرگز این دوگانگی یافت نمیشود که میان «کامل شدن دین یا سلفیگری» و «نیاز به اجتهاد یا نوگرایی دینی» تقابل و تضاد ایجاد میکند.
ما در آیهای از قرآن کریم میخوانیم که خداوند متعال میفرماید: «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا»(مائده: ۳)
«امروز کافران از دین شما ناامید شدهاند. پس از آنان مترسید و از من بترسید، امروز دینتان را برای شما کامل کردم و نعمت خویش را بر شما تمام نمودم و اسلام را بهعنوان دین برای شما پسندیدم».
همچنین در سنّت شریف نبوی این سخن پیامبر(ص) را میخوانیم که میفرماید: «یبعث الله لهذه الأمة علی رأس کلّ مائة سنة من یجدّد لها دینها»؛ خداوند متعال در هر سده کسی را برای این امت میفرستد تا دین آنان را برای آنان تجدید و تازه کند. » (روایت ابوداوود)
ولی ما به سبب روش اسلامی و میانهگرایی فراگیر آن احساس نمیکنیم که در اینجا میان کامل شدن دین با پایان پذیرفتن وحی و ختم نبوت و رسالت از یکسو و تجدید و نو کردن دائمی این دین از سوی دیگر تناقض وجود دارد. زیرا همین دین که به کامل شدن آن وعده داده شده است با پایان پذیرفتن وحی الهی و نازل شدن تمام قرآن کریم کامل شده است. اما این قضیه وقتی روشنتر میشود که بدانیم دین، عبارت از عقیده و شریعت است؛ و عقیده در دین اسلام عبارت از ایمان به خداوند، کتابهای آسمانی، پیامبران، فرشتگان و روز رستاخیز است. شریعت نیز شامل روشی میشود که شخص مسلمان در عبادات، در پایبندی به ارزشها و در معاملات در پیش میگیرد و راهی است که بر میگزیند تا به این عقیده باور بدارد و به آن دین بورزد. هر یک از عقیده و شریعت قواعد و ارکان خاص خود را دارد و این قواعد و مبانی با پایان پذیرفتن وحی الهی که دین با آن کامل شده و با عمل پیامبر اکرم(ص) و یاران گرانقدرش(رضی الله عنهم) به آنان به اوج خود رسیده است.
اما انسان مسلمان از آن روی که در نظرگاه اسلامی، برای آباد کردن زمین و تدبیر سیاست و جامعه و رشد هرچه بیشتر این عمران و آبادانی، جانشین خداوند متعال است – برای آن که وظیفهی جانشینی خود را چنانکه باید به انجام رساند و امانت خود را بگزارد- ناگزیر میباید
بر این اصول و قواعد و ارکان، بناهای دیگری را خود با نوآفرینیاش بنیاد گذارد، چنانکه بهعنوان نمونه اسلام بر پنج بنیاد پایهگذاری شده است که عبارتند از: گواهی دادن به این حقیقت که معبود [راستین] جز خداوند یکتا نیست و آنکه محمد(ص) فرستادهی اوست، و بر پای داشتن نماز و پرداخت زکات و روزه گرفتن ماه مبارک رمضان و گزاردن حج برای کسی که بتواند این کار را انجام دهد.(روایت بخاری، مسلم، ترمذی و نسایی)
این پنج رکن قواعد هستند که آیین اسلام بر آن بنیاد گذارده شده است، اما تمام بنای اسلام نیستند، بلکه اینها قواعدی هستند که بناهای متعدد فروع بر آن افراشته میشوند. و چنین بناهایی عبارتند از فروع ناشی از اصول، به ویژه در معاملات، اموری که به اقتضای رعایت مصلحت و مقتضیات زمان و مکان تغییر، تجدید و تطوّر به خود میپذیرند – اما همهی اینها البته میباید با مقاصد اصول و غایت قواعد و ارکان همخوانی داشته باشد که این همان نوگرایی است که در گستره و افق اصول، قواعد و ارکان دین و با رعایت روح و تأثیرات آن صورت میپذیرد. بنابراین اصول و ثوابت دین با کامل شدن دین، کامل گشتهاند، اما آفاق، آثار و فروع ناشی از آن همواره در حال رشد، تغییر و تطوّر است و همچنان تازگیپذیر است و تجدید به خود میبیند، ضمن آنکه میان این نو شدن و اصول و قواعد و ارکان ثوابت کاملشده، همواره این رابطهی تنگاتنگ وجود دارد.
از آن روی که این حقیقت از حقایق منهج اسلامی کاملاً روشن و بدیهی است این اتفاق نظر در میان همهی گرایشهای اندیشهی اسلامی حاصل آمده که اجتهاد در اصول، امری ممتنع و ناشدنی است و تمامی امت اسلامی در این باره همداستاناند. این امر از همان زمان کامل شدن دین با پایان پذیرفتن رسالت یک فریضه و اصل دینی بوده است. همچنین تمامی مذاهب اسلامی در این باره نیز اتفاق نظر دارند که گسترهی اجتهاد اسلامی محدود در فروع است و در عین حال مجال اجتهاد- با تجدید و نوگرایی- از فروع ناشی از اصول تا رخدادها و مصالحی که در زمانهای بعدی هم اتفاق میافتد، کشیده میشود، یعنی این مباحث هم اجتهادپذیر هستند و به جای احکامی که واقعیت تغییر کرده و عرف تطور پذیرفته و عادات و هنجارهای دگر شده و مصلحتهای نوین از آن درگذشته و فراتر از آن قرار گرفته است، احکامی تازهتر – یعنی فروع جدیدتر- جایگزین میشود، چرا که چنین احکامی از پایه برخوردار از عللی غایی هستند که بود و نبودشان بر محور آن موضوعیت مییابد. آنگاه چنین اجتهادی قطعاً، در کشف و پدیدار ساختن جوهر اصول، قواعد و ارکانی که احتمالاً غبار بدعت بر آن نشسته و با افزود و کاست و یا تحریف و تأویل نادرست، نمودهایش از میان رفته، همواره نقش دائمی خود را به انجام میرساند.
ضمن آنکه در اصول و قواعد نیز- به معنای پیشگفته- نوگرایی صورت میپذیرد و در واقع از این روی است که پیامبر اکرم(ص) از «تجدید دین» سخن میگوید. و منظور از این عبارت، تنها «نو کردن اندیشهی مؤمنان» نیست؛ و از این روی است که پیامبر اکرم(ص) به مؤمنان یادآور میشود که ایمان نیز- بهعنوان جوهر دین- تازه میشود، چنانکه به یاران و نیز به امت خویش میفرماید: «جدّدوا ایمانکم»؛ «باور و ایمانتان را تازه کنید».
یاران عرض میکنند: ای رسول خدا(ص) ما چگونه میتوانیم ایمان خود را تازه کنیم؟
میفرماید: «اکثروا من قول لا اله الا الله»؛ کلمهی قدسی لا اله الا الله را بسیار بگویید». (روایت امام احمد). زیرا کلمهی قدسی یکتاپرستی، انقلابی است که با از میان برداشتن غبار و آثار بندگی و فروتنی در برابر طاغوتها از اصول و جوهر دین، پاکی و خلوص آن را باز میشناساند؛ آری با همین است که ایمان مؤمن تازگی میپذیرد و یکتاپرستی به آنجا میانجامد که زمینهی رهایی انسان از بندگی هر چه طاغوت را فراهم میکند و پرستش انسان، که نقطهی اوج ملکات، استعدادها و توان انسان است، برای خداوند متعال ویژه میگردد.
بنابراین، «نوگرایی» هرگز با «کامل شدن و ثبات دین» در تعارض قرار نمیگیرد، بلکه آن راهی است تا روح و تأثیرات ثوابت و اصول دین کامل به گسترههای نوین و امور تازه پدیدار شده امتداد یابد و در واقع پشتوانهی بقای «اصول» همواره پایدار گردد که برای تمامی زمانها و مکانها شایستگی دارد؛ به عبارت دیگر این نوگرایی ضامن بقای رسالت جاودانهی پیامبر خاتم و آخرین دین الهی است. اگر این نوگرایی فروعات جدید را که تطور و تبدّل زمان مقتضی آن است، تحت پوشش خود قرار نمیداد و میان اصول ثابت و امور نوپدید که تغییر زمان آنها را پدید میآورد، پیوند برقرار نمیکرد و اگر نبود این همواره نو شدن که از سیمای راستین و پاک اصول و ثوابت دین پرده برمیدارد و نیز اگر نمیبود این نقشآفرینی«نوگرایانه» در عرصهی حیات و روند رو به آیندهی اسلام، آنگاه قطعاً اصول و ثوابت دین نسخ میشد و از میان میرفت؛ این اتفاق یا با جلو افتادن زندگی نوین از فروع نخستین و دیرین صورت میپذیرفت و در نتیجه زندگی نوین و رخدادهای تازهی آن از سایهی شمول اسلام بیرون میرفت؛ و یا اینکه به وسیلهی بدعتهایی که بر جوهرهی اصول دین انباشته میشد شکل میگرفت.
وقتی خداوند متعال به مؤمنان وعده داد که قرآن کریم را برای همیشهی تاریخ نگاه خواهد داشت و حفظ میکند و آن را از هرگونه تحریف و تبدیل مصون نگاه میدارد و فرمود: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لهُ لَحَافِظُونَ»(حجر: ۹)
به راستی ما ذکر(قرآن) را نازل کردیم و قطعاً ما نگاهبان آن هستیم.
آنگاه به راستی اسباب این کار را نیز برای آنان میسّر و ممکن گرداند، چنانکه متن متین قرآن کریم جمع و تدوین شد و این همه خدمات در عرصهی علوم قرآنی انجام پذیرفت و اینها همه ناشی از لطف خداوندی بوده است.
داستان دین خاتم و رسالت جهانشمول و زمانشمول پیامبر اکرم(ص) نیز همین است، یعنی با پیامبری حضرت محمد(ص) در واقع ارادهی حضرت باری تعالی چنین تعلّق گرفت که با برجای نگاه داشتن و بقا و عطای همواره پایدارش، تا هنگامهی رستاخیر که انسانها را، همگی، به حضور دادگر آفریدگارشان بازبرند، این دین و استمرار سودمندی و عطا و صلاح آن برای تمامی زمانها و مکانها، اعمال همین«سنت تجدید» دین و اندیشهی اسلامی است؛ و در این سنت هیچ تبدیل و دگرشدی راه نمییابد، یعنی در شکلگیری اندیشهی اسلامی، این سنت یک قانون همواره مؤثر و کارگر است، نه تنها امری «مباح» و یا حقی از حقوقی که عقل و خرد اسلامی بخواهد از آن بهرهمند گردد!
چنانکه ملاحظه میشود در این نگرش روشی میانه برگزیده شد. و دو اصل مهم «کامل شدن دین» و «نوگرایی»، فراهم آمدهاند؛ چنانکه «اصولگرایی» به معنای بازگشت به اصول دین و خاستگاه گوهری و پاک آن با نوگرایی در فروع و متغیرات در پیوند قرار گرفتهاند.
ما اگر با منهج اسلامی به ذات تمدنی خویش نظر کنیم، در مییابیم که در اصولگرایی ما نیز اجتهادی هست که بین جوهرهی دین- یعنی همان جوهرهی قدسی که خداوند در آن به ودیعت گذارده است- و افزایش و کاستیها و بدعتهایی که بر آن عارض شد و به نادرستش از گوهر و اصول دین شمردهاند، تفاوت میگذارد. همچنین در مییابیم که در اجتهاد ما- که عبارت از استنباط احکام جدید سازگار با واقع جدید است – اصولگرایی هم وجود دارد که اصول و مبادی و مقاصد را بازمیآورد تا بتوانیم به واقع جدید در پرتو آن بنگریم و از آن برای واقع جدید احکام تازهای استنباط کنیم. اصولگرایی در ذات خود، نوگرایی را هم، همراه دارد؛ در نوگرایی هم در واقع اصولگرایی هست. در فرایند تحولات فرهنگی ما همهی نوگرایان در اصول، اصولگرا و در فروع، نوگرا بودهاند.
نخستین کسی که از این حیث در رأس اصولگرایان ممکن است در نظر آید. شیخ الاسلام، ابن تیمیه(۶۶۱-۷۲۸هـ.ق/۱۲۶۳-۱۳۲۸م) است، زیرا نخستین بار او بود که این اصطلاح را به کار برد؛ او تنها یک مجتهد محض نبود، بلکه یکی از بارزترین کسانی بود که در جهت آفریدن یک طرح فکری برای تجدید دین اسلام کوشید تا بدینوسیله در نگاه خود بتواند دنیای مسلمانان را هم نو کند.
آنگاه از بارزترین شاگردان او علامه ابنقیم(۶۹۱-۷۵۱هـ.ق/۱۲۹۲-۱۳۵۰م) است که در کتاب «ٲعلام الموقّعین» خود، فصل ارزشمندی را زیر عنوان «فصل في تغیر الفتوی واختلافها بحسب تغیّر الازمنة والأمكنة والاحوال والنیات والعوائد»؛فصلی در بیان دگر شد و تفاوت فتوی به اقتضای تغییر زمان، مکان، اوضاع و احوال، نیات و عادات» مطرح کرد. این از آن روی است که: «مبنا و اساس شریعت بر حکمتها و مصالح بندگان در زمینههای معاش و معاد استوار بوده و همهی اینها در واقع داد و رحمت و بخشایش الهی، مصالح و حکمت هستند و هر مسألهای که از داد به ستم، از بخشایش به ضد آن، از مصلحت به مفسده و از حکمت به بیهودگی بینجامد، از شریعت اسلامی نیست، هر چند تلاش کنند آن را در زمرهی شریعت بگنجانند…»
بنابراین ثابت در شریعت اسلامی همان فلسفهی قانونگذاری مقدس و قواعد و نظریات و احکامی است از قبیل ارزشها و حدود که برای ثوابت، قانونگذاری شدهاند، اما تفاصیل، فروع و جزئیات که موضوع فقه هستند باب اجتهاد و نوگرایی در آن باره فرا روی خرد فقهی باز است تا بتواند احکام نوینی را بیافریند و این احکام هم به جای خود بتواند پاسخگوی متغیرات واقع در رخدادهای نوظهور در زمانها و مکانها و اوضاع و احوال و نیات و عادات باشند.چنانکه «اصولگرایان نوگرا»، از پیشوایان مذهبی نیز به نظریهی یاد شده قائل بوده و هستند.
بدینسان مفاهیم «نوگرایی» و «مدرنیته» تعریف، تحریر و روشن شد و زمینهی هر گونه شبههی تناقض و دوگانگی میان کامل بودن دین و نوگرایی و همچنین بین اصولگرایی یا بازگشت به اصول و ثوابت و نوگرایی در فتاوی و احکام از میان رفت.
منبع: عماره، محمّد(١٣٨٢) نوگرایی اسلامی و مدرنیزم غربی، ترجمهی مسعود انصاری، چاپ اوّل، شیراز، ایلاف.
نظرات