اندیشیدن به فلسطین در گفتوگو با فرهاد قربانزاده ربطی
بدون لكنت از نسلكشی سیستماتیك غزه سخن بگوییم
مساله فلسطین در كنار مباحث سیاسی و ژئوپلیتیك، حائز سویههای نظری و فكری مهم و قابل بحث است. كتاب اندیشیدن به فلسطین پنجرهای متفاوت به فهم پروبلماتیك فلسطین میگشاد. نویسندگان این اثر كوشیدهاند با بهرهگیری از دیدگاههای اندیشمندانی چون كارل اشمیت، میشل فوكو، هانا آرنت، جرجو آگامبن، فرانتس فانون، ادوارد سعید، والتر بنیامین و جودیت باتلر خوانشی متفاوت از اكنونیت مساله فلسطین ارایه دهند. به این مناسبت با فرهاد قربانزاده ربطی، مترجم این كتاب گفتوگویی صورت دادیم كه از نظر میگذرد.
به منظور ورود به بحث، بفرمایید چه شد كه سراغ بحث فلسطین رفتید؟ انگیزه شما برای ترجمه «اندیشیدن به فلسطین» چه بود و مساله این كتاب چیست و چه روایتی از فلسطین دارد؟
این كتاب مجموعه مقالاتی است كه با سرویراستاری خانم «رونیت لنتین» انجام شده و پرسش مركزی كتاب این است كه آیا در اسراییل وضعیت استثنایی برقرار است؟ قاطبه نویسندگان عنوان كردهاند كه در ساحت گفتمانی، آكادمیسینهای اسراییل دوست دارند خود را ذیل پارادایم گفتمان «وضعیت استثنایی» جای بدهند و اعلام كنند كه در آنجا وضعیت استثنایی برقرار است. درحالی كه وضعیت استثنایی، خود وضعیتی به غایت هولناك و اسفناك است، پرسش این است چرا این علاقه در آكادمیسینهای اسراییلی وجود داردكه جایگاه خود را درون پارادایم وضعیت استثنایی ترسیم كنند؟! شاید سادهترین جواب این باشد كه ایبسا برای فرار و گریز از وضعیتی هولناكتر و كتمان واقعیتی اسفناكتر. برای آنكه در مورد مفهوم وضعیت استثنایی دقیق شویم و ببینیم كه اساسا با چه موضوعی مواجه هستیم، باید به سراغ تكتك الفاظ این تركیب برویم و بهترین چیزی كه باید آن را واكاوی كنیم بحث «استثنا» است. ناگزیر خواهیم بود در مبانی فلسفی آن تدقیق كنیم تا درك شایستهای از آن حاصل كنیم.شاید مقدمه، مقداری طولانی باشد اما پیشدرآمد ورود به بحث اصلی است. استثنا مفهومی است كه اساسا در برابر قاعده و قانون مفهوم پیدا میكند. لذا برای درك «استثنا»، باید «قانون» را واكاوی كنیم. دو رویكرد در نسبت با لفظ قانون وجود دارد؛ یكی رویكرد لیبرال است كه برگرفته از سنت فكری گروتیوس، جان لاك و اندیشمندانی نظیر این افراد است كه معتقدند «قانون طنین عقل است» و اگر طبق سنت فكری آنها پیش برویم باید اعتقاد داشته باشیم كه عقلانیتی درون ماندگار Immanent وجود دارد؛ عقلانیتی كه هیچ نسبتی با تلون مزاج و بوالهوسی حاكم و قانونگذار ندارد. قانون هرگز حالت دلبخواهانه و اعتباطی ندارد، بلكه به تعبیر كانتی، عقلانیتی خودآیین، قانون را شكل میدهد. بنابراین در لحظه بحران چه اتفاقی میافتد؟ ما باید گوش بسپاریم به ندای عقل و ببینیم خرد چه چیزی را برای ما رقم میزند؟ طبق این رویكرد كه رهیافتی لیبرالی به قانون است، محور لولای مشروعیت و عقلانیت لیبرالی پیروی از قواعد و قوانین است كه طبق این رویكرد قانون به مثابه حق در نظر گرفته میشود. رویكرد نقطه مقابلی داریم كه برگرفته از اندیشههای محافظهكارانی نظیر هابز، پافندورف، اوكام و خاصه كارل اشمیت است. بر اساس این رویكرد، قانون اساسا یعنی اراده شخص حاكم و قواعد همواره در نواحی استانهای مستقر هستند و عقل هرگز برخلاف رویكرد لیبرالی نمیتواند در لحظه تنگنا وارد عمل شود و اوضاع را مساعد كند و ما نیاز به اراده شخص حاكم داریم. در واقع در رویكرد اشمیتی، ریشه به استثنا برمیگردد نه به قاعده و این رویكرد عمدتا متاثر از الهیات است. یكی از پرسشهایی كه در این باره مطرح میشود این است كه آیا «دهفرمان» به موسی (ع) طنین عقل است یا كلام الهی؟به دیگر سخن، آیا خداوند هنگام وضع قوانین محدودیتی برای خود قائل است یا اینكه بدون محدودیت اقدام به وضع قوانین و احكام میكند؟ آیا برای اینكه احكام الهی اعتبار پیدا كنند باید الزاما در قالب یك آپاراتوس عقلی بیان شوند و در این دستگاه منطقی برای خود اعتبار كسب كنند یا صرف الوهیت آنها برای اعتبارشان كافی است؟
دوگانهای میان عقل مدرن و فرمان الهی و وحی یا به بیان دیگر اراده حاكم پیدا میشود.
همینطور است. اوكام بر مبنای سنت فكری ارادهگرایی قانون را منوط به مشیت الهی میداند و میگوید اساسا امكان خودمحدودسازی حكم الهی برای خداوند منتفی است و اگر از او بپرسید كه قانون از كجا میآید، در پاسخ خواهد گفت كه قانون از هیچ و از عدمex nihilo به وجود میآید. امثال هابز و پافندورف این رویكرد الهی را عرفی میكنند و همین میشود آغازگاه حقوق مدرن سكولار. همان جمله معروف هابز كه میگفت «اقتدار، قانون را میسازد نه حقیقت». به تعبیر امثال ژیژك قدرت، بدون خشونت وجود ندارد و همواره داغ ننگ خشونت روی پیشانی قدرت میماند. از این رو میتوان گفت خشونت به یك معنا خادم قدرت است و ناهمواریهای مسیر قدرت را مسطح و هموار میكند. ژیژك با طنین اشمیتی لیبرالیسم را نقد میكند و میگوید هر روشی كه كمر به خنثی كردن محتوای سیاسی از امر غیرسیاسی ببندد و بخواهد آن را بر مبنای امر غیر سیاسی صورتبندی كند، تنها یك ژست سیاسی و عاری از محتوا است. سرتاسر اردوگاه لیبرالیسم از این ژستهای توخالی لبریز است. بنابراین جمعبندی این بحث تا اینجا این است كه طبق رویكرد هابزی و اشمیتی قانون طنین عقل نیست و انعكاس و بازتاب زور و قدرت و اقتدار است.
نظریه «وضعیت استثنایی» آگامبن از همین رویكرد پیدا میشود؟
همینطور است؛ البته ریشههای آن به كارل اشمیت برمیگردد. وقتی در مورد اشمیت صحبت میكنیم از كدام اشمیت حرف میزنیم؟ ما یك اشمیت متقدم داریم و یك اشمیت متأخر. اشمیت متقدم اساسا نوكانتی بود و رهیافتهای عقلی را مطمح نظر قرار میداد. استدلال او این بود كه حق بر دولت تقدم دارد. اما بعد از پارادایمشیفت و گسست معرفتشناختی كه در اندیشه اشمیت حادث شد كه عمدتا هم متأثر از اوضاع اجتماعی و اقتصادی و سیاسی زمانه او، بالاخص جنگ جهانی بود، به رهیافتهای برگرفته از رئالیسم سیاسی گروید و به این نتیجه رسید كه دولت، مقدم بر حق است و این دولت است كه بر همهچیز حتی حق استیلا و برتری دارد. كتاب الهیات سیاسی اشمیت مشخصا با این جمله شروع میشود: «حاكم كسی است كه بر سر وضعیت استثنایی تصمیم میگیرد.» بنابراین سیاست را نباید مركز مواجهه نیروهای مدیریتی و اقتصادی دانست؛ آنگونه كه لیبرالها بر این عقیدهاند. بلكه سیاست، تعقیدا آوردگاه تخاصم و هماوردی نیروهایی است كه با هم منافع متضاد دارند. در اصل یكی از مهمترین حملههای كارل اشمیت به اردوگاه لیبرالیسم این بود كه لیبرالها قادر به درك خصلت آنتاگونیستی امر سیاسی نیستند .
بیایید همینها را در ارتباط با اسراییل مطرح كنیم. ظاهرا وضعیت استثنایی میگوید موجودیتی به نام اسراییل در وضعیتی استثنایی به سر میبرد. این نظریه چطور به كار رژیم اسراییل میآید؟ آیا اسراییل از این عنوان منتفع میشود؟
باید یك مقدمه دیگر در این مورد كه آیا در اسراییل وضعیت استثنایی برقرار است یا نه داشته باشیم و آن تمایزی است كه بین «اتنوس» و «دموس» وجود دارد. عمدتا دموس نزدیك به اردوگاهی میشود كه لیبرال دموكراسی و كلاً دموكراسیها در آن جای دارند. دموس مفهومی برگرفته از رویكردهای اروپای غربی است و در این برداشت، موجودیت دولت نسبت به موجودیت ملت پیشینیتر است و در مقابل اتنوس نزدیك به رویكرد ملت قومی و نژادی است. دموس به معنای مردم دموكراتیك و اجتماعی است كه هستاری سیاسی بر آن حكمرانی میكند اما اتنوس كه اساسا باید اسراییل را ذیل همان مفهوم صورتبندی كنیم برگرفته از الگوی ملیگرایی اروپای شرقی و برگرفته از یك ناسیونالیسم قومی بدوی است. همهچیز با خاستگاههای ملی و قومی و نژادی و فرهنگی صورتبندی میشود و در این الگو، ملتِ قومی است كه شكلدهنده همهچیز است.
نویسندگان كتاب «اندیشیدن به فلسطین» استدلال میكنند كه افراد تحت انقیاد در اسراییل ذیل دموس تعریف نمیشوند بلكه اتنوس هستند و حاكمیت اسراییل بر همین مبنا است. بنابراین مفهوم متداول دولت و مفهوم متداول شهروند اسراییلی در اسراییل مصداق ندارد. مفهوم متداول دولت نمیتواند شهروند اسراییل را پوشش بدهد، چون از طرفی ما فلسطینیان درون مرزهای اسراییل را داریم كه طبق خوانش رسمی اساسا شهروند محسوب نمیشوند. از طرفی بر مبنای اصل بازگشت، دیاسپورای یهودیان سرتاسر جهان هرگاه كه بخواهند میتوانند وارد این مرزهای سرزمینی شوند. بنابراین اینجا شاهد تناقضی هستیم. مقدمه مفصلی در مورد وضعیت استثنایی، خوانشهای مختلف از قانون، و تفكیك بین دموس و اتنوس بیان كردیم تا به اینجا برسیم. وضعیت استثنایی به معنای دقیق كلمه، در دموكراسیهایی ایجاد میشود كه بر دموس حكمرانی میكنند نه بر اتنوس و نه بر ملت قومی و نژادی. بنابراین یكی دیگر از دلایلی كه تقویتكننده این استدلال است كه وضعیت استثنایی در اسراییل وجود ندارد همین بحث تمایزگذاری بین اتنوس و دموس است. پیشفرض اصلی گفتمان وضعیت استثنایی چیست؟ یك بالقوگی لیبرال دموكراتیكی باید وجود داشته باشد كه حاكم لیبرال بیاید و در وضعیت تنگنا، در لحظههای بحرانی و كریتیكال اعلام وضعیت استثنایی كند و قانون را موقتا به حالت تعلیق دربیاورد. آیا اسراییل واجد لیبرال دموكراسی مستقری است كه بتواند خود را ذیل پارادایم وضعیت استثنایی جا بزند و سبعیت ناب خودش را به سبعیت ناشی از وضعیت استثنایی نسبت دهد؟
این فرض ظاهرا باطل است و در تاریخ اسراییل تجربهبرقرار بودن یك لیبرالدموكراسی موجود نیست تا این نظریه را با آن مطابقت بدهیم.
حرف كتاب همین است. در وضعیت استثنایی كشورهای دموكراتیك شاهد تلاشهایی برای مشروعیتبخشی به یك سری اقدامات موقتا سركوبگرایانه هستیم. در صورتی كه اسراییل ابایی از سركوب و ابایی از این ندارد كه چهره و وجههاش در افكار عمومی خراب شود. اسراییل ابایی از نسلكشی ندارد. ضمن اینكه دولتهای دموكراتیك دولتهایی هستند كه در كنار آنها بازویی نظامی و ارتشی وجود دارد و در لحظههای بحرانی و تنگنا، این بازو در نقش پیادهنظام اجرای وضعیت استثنایی عمل میكند، اما در مورد اسراییل ما با چنین وضعیتی روبهرو نیستیم. رژیم صهیونیستی اساسا ساختاری نظامی و امنیتی دارد كه دولتی به آن منضم شده است. اگر به تعبیر آگامبن وضعیت استثنایی اینجا وجود داشته باشد ما شاهد «وضعیت استثنایی مستمر» هستیم و این استمرار نوعی نقض غرض است.
جایی در همین كتاب از ایلان پاپه نقل كردهاید كه وضعیت اسراییل اتفاقا كاملا پایدار است؛ پایدار از جهت سركوب و جنایت.
ایلان پاپه در این رابطه میگوید اتفاقا آن چیزی كه در اسراییل وجود دارد وضعیت استثنایی نیست، بلكه «وضعیت مخابرات» است، یعنی وضعیتی نظامی و امنیتی و اطلاعاتی. آن چیزی كه در اسراییل وجود دارد «وضعیت سركوب» است. لذا وضعیت سركوب وضعیتی استثنایی نیست.
لنتین در جایی از كتاب بعد از همدلی با نظریه وضعیت استثنایی آگامبن با ابژهكردن فلسطینیها مخالفت میكند و قائل به این است كه با فلسطینیها باید به عنوان یك سوژه مواجه شویم. اندیشیدن به فلسطین و نگاهكردن به فلسطین به صورت ابژه چقدر در نگاه غیرواقعی به انسان فلسطینی در دنیا تاثیر دارد؟
این به نوع خوانش ما نسبت به مساله حقوق بشر برمیگردد. اینكه ما یك انسان به معنای عام را در نظر بگیریم و یك سری از خصلتها را به این مفهوم خاص از انسان الصاق كنیم، النهایه افرادی كه فاقد این خصوصیتها باشند خواهناخواه بیرون از این تعریف قرار میگیرند؛ یعنی افرادی كه قادر به ادغام در نظم سیاسی مستقر نیستند. آنها طرد و حذف میشوند و صدایشان شنیده نمیشود و بهراحتی از آنها حقزدایی میشود. آنها انسانهایی هستند انسانزدوده و حقزدوده و واجد بسیاری از حقوق مسلم خود نیستند. خانم هنیده غانم در همین كتاب با مفهومی تحت عنوان «مرگ سیاست» عنوان میكند ما با انسانهایی مواجهیم كه زندگی آنها فقط نوعی زنده بودن است و علاوه بر اینكه زیستن و زندگی آنها تحت كنترل حاكم است، نوع مرگ و چگونه مردنشان هم تحت كنترل است. غانم این موضوع را تحت عنوان مرگسیاست صورتبندی میكند. انسان فلسطینی میگوید اگر انحصار نوع مرگ در دست حاكم باشد هیچ زندگی اصیلی وجود ندارد. بنابراین ما باید از نوع مردنمان اعاده حیثیت كنیم و آن را از چنگال حاكم غاصب در بیاوریم؛ حاكمی كه ما را نمیكشد بلكه در نواحی استانهای و در یكی دو قدم مانده به مرگ نگه میدارد و ما را در وضعیت احتزار نگه میدارد. بنابراین ارزش زیستن و انسان بودن در این جا به پایینترین حد خود میرسد و گفتمان رسمی حقوق بشر هیچ حمایتی از این نوع انسان و این نوع زیستن ندارد و ما شاهد انسانهای حقزدایی شده و انسانزداییشده هستیم.لذا دوری از نگاه ابژكتیو، مستلزم قسمی درونفهمی همدلانه است.
روایتها چقدر میتوانند به درك ما از انسان فلسطینی كمك كنند؟ شاید ما درگیر روایتهایی كسالتبار و تكراری شدهایم و همین باعث میشود وقتی كسی با این مساله روبهرو میشود میپرسد چرا فلسطین؟ ما اینهمه مساله مهم در دنیا داریم! شاید باید درمورد فلسطین بازروایت داشته باشیم.
مهمترین مزیتی كه بحث روایتها دارد این است كه میان ما و مردم فلسطین همدلی ایجاد میكند. اینكه ما بتوانیم صدای آنها را بشنویم ولو اینكه در ساحت گفتوگوهای روزمره آنها را افرادی بدانیم كه مورد سركوب واقع شدهاند و مورد جنایتهای جنگی واقع شدهاند. حتی اگر با همین اعلامیههای حقوق بشر و گفتمان رسمی بینالمللی در حوزه حقوق عمومی پیش برویم نیز احساس همدلی نسبت به آنها ایجاد میكنیم و به نظر من قدمی مهم برداشتهایم.
دركی كه نگاه عامیانه از مساله فلسطین و فلسطینیها دارد به نظر من با آن چیزی كه ما در كتاب میبینیم فاصله دارد. انتقال از ابژه فلسطین به سوژه انسان فلسطینی میتواند در روایتها كمك كنند تا ما به این سمت برویم كه واقعیت اسراییل را ببینیم.
بله رسانه میتواند كمك كند تا افكار عمومی درك درستی از این واقعیت داشته باشد. كتابهایی كه در این حوزه تألیف و ترجمه میشوند میتوانند بازتابدهنده تفكر انتقادی در این خصوص باشند و این صدا هر چه رساتر باشد روشنگرتر است. به نظر من یك جاهایی باید فلسطین را به حال خود گذاشت و باید از ایدئولوژیزدگی فاصله گرفت. باید اجازه بدهیم مردم فارغ از گفتمان رسمی به این ماجرا نزدیك شوند و دركی وجودی و پدیدارشناسانه نسبت به این ماجرا داشته باشند.برای همدلی با مسئله فلسطین، چه دلیلی دارد كه بخواهیم خود را برای دیگران توضیح بدهیم؟ كار دشواری است كه بدون لكنت از نسلكشی سیستماتیك در فلسطین و غزه سخن بگوییم، بیآنكه بیم آن داشته باشیم كه انواع برچسبها را نثارمان كنند! كافی است بدانیم لزومی ندارد كه شخصی دارای گرایشهای مذهبی باشد یا طرفدار بیچونوچرای نظم سیاسی مستقر در داخل باشد تا با موضوع فلسطین احساس همراهی كند. باید در مورد فلسطین صحبت كرد. فلسطین، نمادی است علیه فراموشی. باید هم نگاه ساختاری داشت، هم نگاه تاریخی. باید حافظه تاریخی در مورد فلسطین را تقویت كرد و نقطه آغاز تحلیل را بدون توقف به عقب راند. در این رابطه سخنم را با این جمله تكاندهندهای كه در فضای مجازی با آن مواجه شدم، به پایان میرسانم: هر تحلیلی كه نقطه آغاز آن هفت اكتبر باشد، به درد زبالهدانی میخورد!
نظرات