سلام بر تو که برای رساندن نور هدایت الهی به بندگانش چه رنج‌ها که نکشیدی و چه ستم‌ها که ندیدی. 
امروز با تمام وجودم تو را می‌فهمم. آن لحظات سخت و طاقت‌فرسای تنهایی و غربت را درک می‌کنم.
لحظاتی که قلب نازنینت از لجاجت مردمان، فشرده می‌شد، اما دَم نمی‌زدی!
آن زمان‌هایی که از زشتی نفاق و دورویی به خود می‌پیچیدی و دَم فرو می‌بستی!
اکنون با تمام وجود درک میکنم و می‌فهمم، چون تا به‌حال اینقدر از جاهلیت انسانها درد نکشیده بودم.
شاید بهتر باشد اسمش را بگذاریم جاهلیت مُدرن! چون آنها خود را مُدرن و متمدن و روشنفکر می‌دانند. آنقدر مدرن شده‌اند که نمی‌دانی با چه زبانی با آنها صحبت کنی!؟
حرفت را نمی‌فهمند یا نمی‌خواهند بفهمند.
یا رسول‌ الله...
امروز از صمیم قلبم تو را می‌ستایم و صبرت را ارج می‌نهم.
به راستی تو بهترین بنده‌‌ی خدا هستی و بهترین الگو برای من؛ تا ازین پس در لحظات سخت و جانکاه به تو اقتدا کنم، حال که نامردمان سخنان زیبای تو را دروغ می‌نامند، به یاد می‌آورم زمانی را که کذّابت می‌خواندند و دیوانه و شاعر و مجنون می‌نامیدند.
آقایم! آن روزها را چگونه سپری کردی؟ و بر تو و یارانت چگونه گذشت؟
قرن‌ها گذشته و هیچ چیز تغییر نکرده است، این آدمها همان آدمهای جاهلِ زمانِ تواَند، همان‌ها که برای هدایتشان با بردباری و توکل بر خدا، قدم در راه گذاشتی و عزم کردی تا از تاریکی جهل به سوی روشنایی حق راهنمایشان باشی.
اینها همان ابوجهل‌ها و ابو‌لهب‌ها وام‌جمیل‌ها و ولیدها هستند، چیزی عوض نشده، همان انکارها،تکذیب‌ها،توجيه‌ها و بهانه‌ها...
تنها یک چیز عوض شده و آن اینکه تو در میان ما نیستی!
مولایم !
همانطور که گفتی: "طُوبَی لِلغُرَباء" 
اکنون ما غریبیم و غربت، دردِ کُشنده‌ایست که ذره‌ذره جان می‌ستاند.
شَرنگِ غُربت، قطره‌قطره در رگهایم می‌چکد...
اما وقتی فکرش را می‌کنم که پایان این مسیر، دیدار تو و لقاءِ معبود است؛ تلخیِ رنج به شیرینی می‌گراید و جانم سرمست از تلخیِ شرنگ، بیش‌می‌خواهد.
هرآنچه که مرا به تو نزدیک کند، لذت‌بخش و شیرین است اگرچه شوکران باشد.
سیّد ! آقا ! مولا ! چه بخوانم تو را؟
تنها، نامِ مُحمَّد برازنده‌ی توست! 
نامِ تو در تمامِ هستی طنین‌انداخته، تمامِ ذرّاتِ عالَم، نامت را زمزمه می‌کنند و می‌ستایند، چراکه تو به حق ستودنی هستی!