بسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم (وَلا تَقولوا لِمَن یُقتَلُ فیِ سَبیلِ اللهِ أَمواتُ بَل أَحیآءٌ وَلکِن لَّاتَشعُرُون)
در گذر زمان انسانهای متشخّص اعم از برگزیدگان خداوند متعال از آدم تا خاتم و صاحب نظران و اندیشمندان و متفکران از مکاتب مختلف، جهان پیرامون را متأثر از دگرگونی و انقلاب و تغییرات اساسی در حیات انسانی نمودهاند. و بر اثر اندیشهی آنان، رخدادها و حوادث و صحنهای متفاوتی در اعصار به وقوع پیوسته است. خداوند انسان را در مواجهه با سختیها آفرید و بر سر دوراهی هدایت و گمراهی قرار داد تا با استفاده از قوهی سمع و بصر و فؤاد راه را از چاه تشخیص و در راستای کسب سعادت دنیا و آخرت بدون وقفه تلاش نماید.
بشریت آفریده شدهی خدا دارای قابلیتها و ارزشهای فراوان است و به همین خاطر خداوند وی را بهعنوان جانشین در سرزمین فرود آورده است. اگر سیری به گذشته انسان بیندازیم و در یک مقایسه ساده با زمان حال، آنرا بسنجیم، خوب در مییابیم که خداوند قادرِ متعال موجود مستعد و درخور را برای آبادانی گوشه و کنار هستی آفرید. انسان بالفعل صانع دستاوردهایی است که جهان را با آن، زینت بخشیده اگرچه همین ناخدای کشتی با استفاده از استعدادهای نهفتهاش خطرات و آشوبهایی را هم کشف و اختراع کرده است. با این حال بشر است و مخلوق خدا خوب و بد را میسازد اگرچه خداوندش نه دنیا را بد ساخته و نه انسان را بد آفریده است.
برای اینکه به اصل مطلب برسیم ناچار از اعصار دور و دراز مأموریت انبیا و صابرین و صالحین و... گرفته تا ۶۱۰ میلادی لب به سخن نمیگشاییم بلکه آغاز مطلب را از تولد، کودکی با تمام خصوصیات انسانی از سرمیگیریم. کودکی که بعدها خورشید هدایت کاروان بشریت را از گمراهی به سوی نور و روشنایی هدایت داد. وقتی روز موعود فرا رسید و مأموریت را آغاز فرمود، با مشکلات عدیدهای روبرو شد که تاریخ از بیان کل آن عاجز مانده است.
این کودک که بعدها اشرف مخلوقات و سرآمد انسان شد کسی نبود جز «محمد بن عبدالله -صلّی الله علیه وعلی آله وسلّم-» پیامبر داعی و هدایتگر جنّ و انس.
وقتی در میان تودهی مردم تک و تنها دعوت به حق و خداشناسی را آغاز نمود، از نزدیکان خود گرفته تا بقیهی سرکشان و طاغیان بر او تاختند و جز عدهای قلیل، بقیه از درک پیامش غافل ماندند. از سوی ابلیس صفتان و دشمنان حق و عدالت، بر ایشان و شاگردان تازه وارد به مدرسهی تربیتی دعوتش مورد بیمهری و اعمال مجازات سخت و طاقتفرسا قرار گرفتند اما سختکوشی و تحمل اذیت و آزار مخالفان ذرهای از ارادهی پیامبر گرامی و شاگردانش نکاست، به همین خاطر سیر دعوت به اطراف و اکناف عالم زبانزد و فراگیر شد و کاروان دعوتگر راستین صف کشید و با ایمان و اخلاص راه سعادت را در پیش گرفت، اما راه همچنان دشوار و سخت و ناهموار بود. دلاور مردان این کاروان پیامبر عزیزمان را بیش از پیش یاری و حمایت کردند و چون پروانه به گرد شمع وجودش پر میزدند، پس از اتمام رسالت و تکمیل دین و پایان مأموریت به امر خداوندش به سوی خدا رجعت یافت و تمام مسئولیت را برای یاران باوفایش به جای گذاشت و آنان هم که شاگردان تربیت یافته مکتب آن پیامبر راستین بودند یکی پس از دیگری سنگر مقاومت و ایثار را استحکام بخشیده و سرزمینها و مناطق زیادی را در نور دیدند و قافله سالار میدان، حق علیه باطل شدند. از سوی دیگر یهود و نصارا و مشرکین دست روی دست نگذاشته بلکه با مکر و نیرنگ جنگ نرم علیه اسلام را آغاز کردند و از مسیلمهی کذاب و عبدالله بن سبأ گرفته تا دیگر فتنهگران و تاج و تخت باختگان، راه و رسم دشمنی را پیش کشیده و تا به امروز علیه حق و عدالتخواهی اسلام قد علم کردند. در طول هزار و چهارصد و سی و اندی سال پس از ظهور اسلام فراز و نشیبهایی در ارتباط با مبارزهی حقطلبانهی مسلمانان علیه حاکمان جور و ستم به وقوع پیوست که در لابلای اوراق تاریخ منعکس شده است، اسلام در این مدت دورانها و روزگاران متفاوتی را سپری کرده است. هم عصر طلایی و شکوفایی و هم روزگار تلخ و ناکامی به خود دیده است.
هر وقت چراغ پرفروغ اسلام کمسو گشته به امر خدا دعوتگرانی پیشمرگ بوده و یخبندان سرد و زمستانی مسلمانان را با عزم و اراده شکستهاند و گرمای روحبخش را در کالبد بیرمق مسلمانان دمیدهاند.
اشاره کردیم که یهود و نصارا و مشرکین پس از شکستهای پی در پی در مقابله با قوای مسلمانان به ناچار دست از رویارویی شستند و این بار با زر و زور و تزویر به دشمنی پرداختند. اولین هدف آنان تخطئهی افکار مسلمانان و ترویج و آموزش شرک و بدعت و خرافات در بینش و افکار مسلمانان بود و این نقشهی شوم را دنبال کردند و متأسفانه تأثیر فراگیر و برق آسایی به جا گذاشت و آنچه آمال و آرزوهای تبشیریها و خاخامهای معاند بود، در اندیشهی مسلمانان رسوخ کرد و بعدها شاگردان آنان در لباس مروج و دعوتگر دینی ادامه دادند و برای خود و نسلهایشان دکانداری دینی را تأسیس کردند و با ادعای خداگونه بودن خود را خداوند مخلوق نام نهاده و از خدای متعال و یکتا جز برای پیشبرد مقاصد و اجرای نقشهی شوم خود نامی به میان نمیآورند و به خودی خود، خود را مالک بهشت و جهنم قرار دادند. در مواجهه با این تضعیف اعتقادی و برچیده شدن عقیدهی توحیدی در گوشه و کنار عالم اسلامی مصلحان و متفکران توانا در حد وسع و توان خویش به اصلاح باورهای مردم میپرداختند و آنان را به تبعیت از خدا و رسول دعوت میکردند. برای نمونه پس از شکست دولت عثمانی و بیهویتی ملتهای مسلمان در سال ۱۹۲۸ میلادی باری دیگر خداوند در خاک مصر، مملکت آباد شده، یوسف نبی، کودکی را به دنیا آورد که بعدها مردی بنّا و معماری توانا برای اصلاح باورها کرد. ایشان امام حسن البنا –رحمه الله- که با خصوصیت و ویژگیهای پیامبرگونه به تبعیت از روش دعوت پیامبر گرامی اسلام مدرسهای را برای تنویر افکار و اصلاح عقیده تأسیس نمود و شاگردان این مدرسه را برادران مسلمان و یا اخوان المسلمین نام نهاد. این بزرگمرد با دعوت آرام و بدون جنجال لرزه بر اندام ملأ و مترفین انداخت و با توکل به یزدان پاک دعوتش فراگیر و خواب و آسایش را از چشمان قدرتپرستان و زورمداران ربود و سالها با تحمل مشت آهنین طاغوتیان موروث فرعون، دعوتش را رونق بخشید و پس از پایان مأموریت و عمر با برکتش سرانجام به درجهی شهادت نائل و اما شاگردان تربیت یافتهاش بعدها دعوت را به اقصی نقاط عالم صادر کردند.
این کاروان قافلهسالارانی بزرگ تربیت کرده که برای دعوت به سوی توحید یکی پس از دیگری به سوی خدا پر گشودهاند و حکایت ما همچنان باقی است. در میان این بزرگمردان تاریخ بشریت و لیست طولانی این رادمردان با سرچ کلیپ اتوماسیون، حیات طیبه، مردی بزرگ از این قافله را تماشا میکنیم که لحظهها و ثانیههای عمر با برکتش درسی به یاد ماندنی را به حافظهها میسپارد. با نگاهی معنادار و کاوشی نتیجهبخش عزم خود را جزم میکنیم تا سرگذشت ایشان را همچون حکاکیهای روی سنگ مهمان همیشگی تاریخ و دوست داشتن وی حک شدهی روی قلبها و ماندگار ابدی باشد. این جغرافیا تغییر مییابد و خدای مهربان خاک کردستان و نقطهی دورافتادهی اورامان از مرکز وحی و رسالت پیامبر را میزبان مهمان عزیز دیگری مینماید. این قصه یک داستان ساختگی و یا یک رمان و یا افسانه نیست، بلکه حقیقتی انکارناپذیر و واقعیتی از وقایع تاریخ بشریت است، راستی چه حکمتی است که خداوند هربار نطقهای از این کرهی خاکی را قدمگاه مردان بزرگ و خاستگاه آنان و سرزمین با برکت برای مردم آن سامان را شهرهی عام و خاص مینماید و به پاس تلاش این رادمردان عرصهی تاریخ که برای حقطلبی و عدالتپیشگی از هیچ تلاشی فروگذاری نکردند، زادگاهشان را به نام آنان پرآوازه میکند.
به همین خاطر سری به روستای دوریسان از توابع شهرستان پاوه در استان کرمانشاه میزنیم. روستایی با قدمت طولانی در منطقهی اورامانات، روستائی در دامنهی کوه شاهو، سرسبز و خرم در پائین دست سراب چاوگ و چشمههای گوارای آن و روستایی مهاجرپذیر به سبب آب و هوای مطبوع و دلنشین و همجوار شهر پاوه که هماکنون ترکیب جمعیتی آن تغییر کرده و عملاً به شهر پاوه الحاق یافته است.
وجه تسمیهی دوریسان که سه معنای مختلف از آن تعبیر میشود و ما تنها یکی از آنها را بیان میکنیم: عبارت است از (دو لسان یعنی هم با گویش جافی یا سورانی) و هم با گویش هورامی تکلّم مینمایند. برای ورود به اصل مطلب به سالهای نه چندان دور بازمیگردیم و دقالباب خانهی محقر و بیآلایش و باغدار و پینه به دست، مردی موحّد و خداپرست و شجاع و پرآوازهی روستا را به صدا درمی آوریم تا از احوال کودک خوشنام و تولدیافته سال ۱۳۳۰ ه. ش جویا شویم این کودک در یک خانوادهی مذهبی قدم به دنیا نهاد. نام پدرش محمدرشید و مادرش رعنا نامه میباشد. نامش را «ناصر» نهادند، اما هیچکس نمیتوانست ناصر دین و جلال و شکوه و عظمت و بزرگی روح و مجاهدت و یکهتازی ایشان را در آن روز پیشبینی کند. بطور خلاصه ایشان در دوران تحصیل نمونه یک دانشآموز ممتاز، تیزهوش، درسخوان، مؤمن و مخلص بودند، اطلاق کلمهی مؤمن در شأن ایشان مصداق عملی داشت زیرا پس از اتمام و کسب گواهینامهی دورهی اول تعلیمات عمومی (سوم متوسطه نظام قدیم) علی رغم اصرار اولیای مدرسه و پدر و دائی محترم خویش از رفتن به دبیرستان در کرمانشاه امتناع و اظهار میدارد که علاقهای به ادامهی تحصیل در دبیرستان دولتی و هزینهی عمرخویش برای کسب علوم طبیعی ندارد، بلافاصله و بدون درنگ در همان سال راهی حجرههای محقر و بیآلایش و بدون امکانات علوم دینی میشود و با عشق و علاقهی وافر، کتابهای متعدد در علم صرف و نحو و فقه و بلاغه و... را به حافظه میسپارد و در خدمت اساتید به نام و شهره، اورامانات و کردستان ایران کسب فیض مینماید. کسب فیض نه برای دریافت مدرک و گنج دنیا و مقام و منزلت دنیایی، بلکه برای رسیدن به هدف، هدفی جهتدار با انگیزهای که خود در دوران طلبگی فرموده بود «به دنبال آنم که با زبان قرآن آشنا شوم تا بفهمم چرا خداوند این قرآن را برای بشریت نازل فرموده.» وقتی خدا مقصد کسی باشد، وقتی انگیزهای دنبال اندیشهای در پیش رو باشد خداوند هم توفیق رفیق است.
خوشبختانه این عزیز ما هم به فضل خدا پیش رفت و با دستاورد قلههای ایمان و اخلاص و پی بردن به علوم مختلف اسلامی از جمله علوم قرآن و حدیث به آنچه که برایش زحمت کشیده بود دست یافت.
در کوتاهترین زمان و دور از انتظار و در فاصلهی مهر ۱۳۴۷ تا دی ماه ۱۳۵۳ قلههای معارف اسلامی را درنوردید و پس از اخذ، مصمم به پرداخت زکات عملش شد و در سنگر مسجد زادگاهش به تنویر افکار و ترویج مکتب پیامبرش پرداخت. این استاد فرزانه که به نام ملا ناصر دوریسانی، شهرهی خاص و عام منطقه و سایر مناطق کردستان شده بود روزهای سخت و دشواری را که در دوران تحصیل علوم دینی به آن اذعان فرموده بود، در پیش گرفت. بندهی خدا در شرایطی، مسئولیت این بار سنگین را به دوش کشید که از یکسو افکار و عقاید آحاد جامعه به بیماری شرک و بدعت و خرافات آلوده بود و ازسوی دیگر نظام حاکم با استبداد و ستمگری راه انتخاب را از ملت سلب کرده بود. اما ایشان به تبعیت از سلف صالحش راه سخت و دشوار را به جان خرید و سختکوشانه در مقابل هر دو جبهه، به مقاومت ایستاد.
وقتی راه اصلاح را از سر گرفت از هیچ قدرت و سلوکی بیم و هراس به خود راه نداد و با ایمان، اخلاص، صداقت و شجاعت ابتدا به تصحیح الفاظ نمازگزاران و طالبان روخوانی قرآن پرداخت و سپس به تنویر و ترویج افکار بهصورت خاص و گروهی مشغول شد. برای اولین بار در تریبون نماز جمعه اعلام فرمود: ای مردم هرکس برایتان خطبهای ایراد کرد چنانچه از کلام خدا برایتان نگفت به نصایحش باور نکنید، زیرا میخواست افکار مردم را متوجه قرآن و قرآنپژوهی کند تا دین و باور صحیح را از آن بیاموزند و قرآن متروک و حافظ اموال و چشمبند روی طاقچه و داربست گهوارهی اطفال را به صحنهی زندگانی مردم بازگرداند و نهضت قرآنخوانی و عمل به دستورات آنرا در افکار و عقاید مسلمانان رواج دهد.
اما جِبت و طاغوت و انصارشان این نهضت بیداری را برنتافتند، به دشمنی علنی با استاد پرداختند، از سوی طرفداران عقاید خرافی وی را دیوانه و متمّرد از دین اباء و اجداد خواندند و از سوی ستمگران ایشان را مخالف نظام و امنیت ملی معرفی و سرانجام ترفندی بستند تا اجباراً به سربازی اعزام شود. شاید سنگر مستحکم و ارادهی پولادینش را درهم شکنند و با مردم و جامعه فاصله اندازند اما با وجود دو سال حضورش در مراکز نظامی برخلاف نقشهی دشمن، عزیز سرافراز امت اسلامی فرصت را غنیمت شمرد و ضمن کسب تجربیات بیشتر با مطالعه مستمر و پیگیر بر ذخایر علمیاش افزود و جالب اینکه وقتی خدا بخواهد عدّو شود سبب خیر. این استاد فرزانه در سلوک و روش و دعوت به سوی خدا متحول شد و انقلاب و دگرگونی عظیمی در بینش وی پدیدار گشت، اگر تا قبل از رفتن به سربازی به تبعیت از اساتیدش، در مسلک تصوف عمرش را هزینه میکرد، اما این بار بر اثر مطالعه و قرآنپژوهی فاصلهای شگرف گرفت و سردمدار کاروان بیداری اسلامی شد و دعوت را به خانهها برد و شاگردانی را چون روش دعوت پیامبر در خانهی «ارقم بن ابی الارقم» تربیت میکرد و مدرسهی تربیتی اخوانی را قبل از ملاقات با هر شخصیت اخوانی تأسیس نمود و با تأسیس مدرسهی قرآن در پاوه و مدرسهی طلّاب دینی در زادگاهش و برگزاری کلاسهای تجوید قرآن و مباحث علوم دینی رمق و جان تازهای در کالبد مردهی مسلمانان دیار اورامانات دمید که تا هزارههای بعد پرتو نورانی آن روشنیبخش خواهد بود، از طرفی هم خار چشم طغات زمان شد. با رهبری تظاهرات مردمی علیه نظام حاکم، خواب و آسایش و استراحت را از چشمان آنان ربود. بارها او را تهدید، تطمیع و تعقیب کردند اما ایشان همچنان با صداقت و ارادهی آهنین راه مبارزه با شرک، خرافات، بدعت و ستمگری را در پیش گرفت و تا منتج شدن مبارزات به انقلاب و اضمحلال نظام، کوتاه نیامده و برای تحقق این آرزو از وقت، علم، اخلاص و تواناییاش هزینههای بسیار کرد و نهایتاً پا به عرصهی انقلاب نهاد و شاهد تحول و دگرگونی نظام شد. با همهی امید و انتظارهایی که از انقلاب و اعادهی حکومت اسلامی داشت ماههای محدودی با نظام تازه شکل گرفته در زمینهی ارشاد و راهنمایی نهادهای نوبنیاد همکاری نمود اما وقتی که متوجه فاصله گرفتن مسئولان از اهداف انقلاب شد ضمن تذکر و توصیههای بهجا از ادامهی همکاری بیزاری جست و مسئولان محلی هم حلقهی فعالیت وی در امر دعوت و تربیت را تنگتر کردند و تنها مکان تشکیل کلاسهای تفسیر و تبین مفاهیم دینی را از ایشان گرفتند اما توجه و تمرکز خویش را به پیش برد، اهداف عالیاش را که همانا دعوت بسوی «الّا الله» بود معطوف نمود و راه خویش را با تحقیق و تنقیح آثار و تربیت شاگردان ادامه داد. در فاصله ماههای اولیهی انقلاب در ارتباط با نبرد خونین ۲۶ مرداد پاوه و تبعات آن دو بار با رهبر انقلاب آیتالله خمینی دیدار و ملاقات نمود و بطور شفاف گلایهها و درددلهای خود و مردمش را از جمله، برخوردهای غلط و خلاف رأفت اسلامی برخی از مسئولان و مأموران در منطقه را به اطلاع رساند. در تیرماه ۶۱ وقتی که برای برگزاری کنگرهی دوم شورای شمس راهی کرمانشاه شد و در جمع اعضای محترم کنگره، نتایج برخی از فعالیتهای این شورا را برای حاضران برشمرد، روز بعد از برگزاری، مأمورین امنیتی با هجوم به محل برگزاری کنگره که در منزل مرحوم کاک احمد مفتیزاده -رحمه الله-مستقر بودند تعدادی را دستگیر اما استاد و مرحوم کاک احمد به خواست خدا و با درایت شاگردانشان در امان ماندند تا اینکه استاد شبانه توسط آمبولانسی به شهر مریوان راهی شد و مرحوم کاک احمد هم به تهران، وقوع این بحران نقطهی عطف دیگری در حیات استاد پدید آورد و اولین قدم بهسوی هجرت را طی نمود. از این تاریخ به بعد ایشان به مدت هفت سال و نیم بنا به مصالح دعوت به شهرهای مریوان، سنندج، کرمانشاه و بندرعباس و کشورهای پاکستان و ترکیه پی در پی هجرت و با عائلهاش در غربت و اختفاء میزیست. اگرچه رنج تعقیب و خانه به دوشی بسیار سخت و طاقتفرسا بود، اما این مدت در حیات ایشان با درخشندگی و پویایی برای خود و امّت اسلامی همراه بود در این سالها با تلاش بیوقفه در نشر و گسترهی جغرافیایی دعوت و همچنین تألیف آثار بیبدیل، این استاد عزیز و فرزانه را به اوج رساند و از بُعد علمی به قلهی امامت و اجتهاد و از بُعد تقوا، اخلاص و تزکیّه به درجهی صدیقین نائل آمد.
در سال ۱۳۶۱ در شهر سنندج با دلی هراسیده از خدا و وارهیده از ناخدا برای کاشتن نهال پربرکت دعوت اسلامی با دعوت از یاران درد آشنا طی دو شبانهروز در خانهی کمرونق و فقیرانه خود نخستین کنگرهی این حرکت را برگزار، اساسنامه و آییننامه را تدوین و خط مشی فعالیت را طراحی نمود.
استاد فرزانه! بهراستی -لااقل برای این برادر حقیرت- قابل تصور نبود که چگونه اینهمه درد دین و محنت مسلمانان را در سینهات جا میدادی، چه شبهایی که با چرتمه چون غواص در اقیانوس قرآن و مناجات با الله متعال شب را به صبح میرساندی و چه روزهایی که با شکم گرسنه از فعالیت باز نایستادی. تمامی این روزها صحنههایی از یک حیات طیبه بود که نمیتوان یک به یک آنرا بر صفحهی کاغذ نگاشت، تنها برای نمونه مشت از خروار خاطرهی آن روز را برای خوانندگان عزیز مشتاق مطالعهی سرگذشت شمای عزیز بیان میکنیم. روزی که با پیکی پیامی شفاهی فرستادی تا به حضور شرفیاب شوم و در محضَرَت زانو زنم و اوامر را اطاعت کنم در حالی که برای نقل مکانت از سنندج تا تهران اضطراب به حدی بود که در تصور محبانت نمیگنجید، اما خداوند حکیم تدبیر رفتن به تهران را در کاروان شاگردان و دوستان مرحوم کاک احمد مفتیزاده برایتان سهل و آسان فرمود به بنده امر فرمودی که میخواهم به پاکستان سفر کنم و مصلحت همسر و بچهها را به تو میسپارم، هرگونه خواستی عمل کن، یا ماندن در سنندج یا بازگشت به دوریسان، و در یک نگاهِ دلحزین فرمودی: شاید تقدیر چنین باشد که برای آخرین بار یک دیگر را ببینیم اما من صبر و طاقتم لبریز شد و پس از بازگرداندن بچهها به دوریسان راهی زاهدان شدم و به خدمت برادر شهیدمان عبدالملک رفتم و از حالَت جویا شدم، فرمود: با حمایت حزب اسلامی با زحمت فراوان و تحمل گرسنگی و تشنگی مفرط به خاک پاکستان وارد شدهاند و هماکنون در شهر کویته هستند، تقاضا کردم مرا هم به حضورتان اعزام کنند، اما آن برادر عزیز فرمودند که راه سخت و دشوار گشته و به هیچ عنوان اجازه نمیدهم. پس از مدتی تقدیر چنین شد که بار دگر به خاک وطن بازگردی و پروژهی نیمهتمام را تکمیل کنی.
برای مدتی دیگر در سنندج اقامت فرمودی سپس هجرت به کرمانشاه ممکن شد. اگرچه در همان ساعت اولیهی هجرت، تعقیب و گریز تشدید، و منجر به تغییر مکان شدیم اما پس از ماهها ادارهی کلاسهای درس در بیش از سه نقطه با وسیلهی نقلیهی دوچرخه و بعدها موتو سیکلت گازی...
سرانجام مأموریت هجرت به بندرعباس هم برای چندین ماه محقق شد و بازهم مصلحت ایجاب کرد تا به کرمانشاه باز گردی و بدون درنگ سفر ترکیه فرا رسید تا با حضور در آن کشور انجمن رابطهی اسلامی را تأسیس فرمایی. پس از بازگشت از ترکیه بازهم آرام نگرفتی و با تألیفها و ضبط مطالب ارزندهی دیگر مبادرت ورزیدی. آثاری چون «الولایة والإمامة» (به زبان عربی)، «ولایت و امامت» (به زبان فارسی) و «مقدمهی تفسیر قرآن» که همچنان نیمهتمام باقی مانده است، خستگی ماههای متوالی و شایعهی بودنت در کرمانشاه مرا بر آن داشت تا در ۱۰ خرداد ۶۸ خدمت برسم و پیشنهاد سفری کوتاه به کردستان عرض ادب نمایم پس از تجزیه و تحلیل پیشنهاد با حضور برادر بزرگوارمان «کاک صلاحالدین محمد بهاءالدین» سرانجام مقرر شد که این سفر در اسرع وقت انجام گیرد، دو روز بعد، همراه خانواده با یک ماشین مطمئن سفر فرمودی و بهسلامت به خاک کردستان رسیدی و شاگردان و طرفدارانت به محض اطلاع بهسان پروانه، گرداگردت حلقه زدند و هر کجا اقامت میفرمودی آن اقامتگاه با ازدحام و شلوغی مواجه میشد. دو روز بعد از حضورت، رهبر انقلاب، فوت کردند و مشیت خداوند بر این قرار گرفت که در تاریخ ۱۸خرداد ۱۳۶۸ پس از صرف شام در منزل شاگرد مجاهدت، «شهید کاک فاروق فرساد» توسط مأموران امنیتی به اسارت درآیی و پس از اذن از آنان برای ادای نماز جماعت عشاء راهی بازداشتگاه سنندج شدی، پس از بازداشت درهای زیادی را زدم اما جواب مثبتی دریافت نشد، تنها یکبار در یادداشتی مژدهی تولد فرزند چهارم را تسلیم نمودم و پس از دقایقی در یک تکه کاغذ کوچک مرقوم فرمودی که من سالم هستم و خدا را شکر، اسم دخترم را نجیبه بگذار. روزها و هفتهها و ماهها طی شد نه خبری از حضورت درز شد و نه ملاقاتی صورت گرفت تا اینکه در تاریخ ۵ اردیبهشت ۶۹ از دادسرای سنندج با منزل تماس گرفتند که فردایش در آنجا حضور یابم، وقتی رفتم با شور و شادمانی رفتم و چنین تلقی میکردم که برای سپردن وثیقه و سپس آزادی شمای عزیز فرا خوانده شدهام اما پس از ساعتها اذیت و آزار روحی، سرانجام خبر جانگداز و طاقتفرسا و بیرمق شدن تن و روانم را به من عرضه کردند. خبر شهادت و سرافرازی و پایمردیات را دادند. خداوند را شاکرم در آن وهلهی اول به ذهنم رسید که تمام زحمات عمرِ گرانبهایت برای چشیدن این لذت گوارا بود لذا در اولین پاسخ، شهادت را به خودت و خودم و خانواده و اهل سنت و امت اسلامی تبریک گفتم، پس از آن طلب جسد عزیزت را کردم و آنها وعدهای دادند اما وفا نکردند، ۲ الی ۳ ماه تلاش پیگیر بهدنبال صحت یا کذب موضوع مشغول شدیم تا اینکه به دیدار جنازهی خسته و آرام گرفتهات در خاک قروه نائل شدم و شاید خداوند تقدیر فرموده تا این بار سرزمین قروه همچون کربلا شهرهی عام و خاص گردد. از روزهای زندانی بودنت خبرهای موثقی نداریم تنها به یقین رسیدیم که در ۲۸ اسفند ۶۸ در صحن دادسرای سنندج سر به دار شدی و به نمایندگی از امت اسلامی به سوی خدا عروج یافتی. همچنین از زبان آن دادستان مأمور اجرای حکم شنیدیم که گفت: «ناصرسبحانی مردی صالح و متقی و صدّیق زمان بود و باور داریم که عالمی بزرگ بود و تاکنون در خاک کردستان عالمی همتراز او به دنیا نیامده و نخواهد آمد. ناصرسبحانی همه چیزش خوب بود حتی خطّش هم خیلی زیبا بود لابد سؤال میکنی خب کسی با اینهمه خوبی چگونه در جمهوری اسلامی اعدام میشود؟ پاسخ این است که ایشان ما را قبول نداشت و ما هم او را تحمل نکردیم به همین خاطر دستور دادم تا او را با تشریفات خاص اسلامی پس از غسل، کفن و نماز در قبرستان مسلمانان دفن کنند و برایش دعا کردم. دعایی که هر برادر ایمانی برای برادرش از خدا میطلبد.»
آری از وقتی که تو رفتی آینده هیچ وقت نیامد، که هیچ، گذشته هم هیچوقت نگذشت چقدر جای تو خالی است! جای خالیات را با هیچ چیز نمیتوان پر کرد حتی با گزینهی مناسب...
بنابراین تولد و حضور استاد شهید در دنیای محل آزمایش و ابتلاء یکی دیگر از پدیدههای تحول و انقلاب و دگرگونی آرمانی و اعتقادی بود که امروزه در این سرزمین آگاهانه از خدا یاد میشود و مفاهیم دینی به مصداق قرآنی ترویج میگردد در خاتمه عرض میشود که استاد شهید ناصرسبحانی -رحمة الله علیه- عالمی الهی، معلمی قرآنی، ذاکری دانشمند، رهبری توانا، فقیه و مجتهدی با دقت و سیاستمداری حکیم و دانشمندی فرزانه بود. استاد در زمینههای مختلف علوم اسلامی از جمله: تفسیر، علوم حدیث، اصول فقه، عقیده و اخلاق، تزکیه و احکام و دهها موضوع دیگر آثار مکتوب و گفتاری برجای گذاشته که امیدوارم جوانان مسلمان با بهرهمندی از این ذخائر، گمشدهی خویش را بازیابند.
روحش شاد، یادش گرامی و راهش مستدام باد.
برادرتان منصور سبحانی
۱۳۹۲/۱۲/۱۵
نظرات