نامش «گزیزه» است؛ به معنای گل نوروزی كه در كوهستان می‌روید تا نوید بهار دهد، اما زاگرس این روزها بوی درخت بلوط سوخته می‌دهد و تا نوروز هم راه بسیاری مانده است. حالا در تابستانی كه هر روز خبری از آتش‌سوزی جنگل‌ها می‌آید زنان داوطلبی مانند گزیزه هستند كه برای نجات بلوط‌ها به جنگ آتش می‌روند. زنانی كه چند سالی است در نبود امكانات كافی دولتی و برنامه‌های پیشگیرانه آتش‌سوزی از روی احساس وظیفه و عشق به محیط‌زیست پا پیش گذاشته‌اند و پابه‌پای مردان دل به جنگل‌های گداخته می‌زنند تا در حد توان آتشی را خاموش كنند یا كمك كار مردانی باشند كه با دستان خالی روزها و شب‌ها در كوهستان می‌مانند تا زاگرس از چیزی كه هست بیشتر نسوزد.

این روزها ویدیوهای بسیاری از حضور زنان زاگرس در برنامه‌های اطفای حریق در شبكه‌های اجتماعی همرسان می‌شود. ویدیوهایی از زنانی با لباس‌های محلی كه با دستان خالی با برگ و شاخه درختان به آتش نزدیك می‌شوند، دبه‌های بزرگ آب روی دوش از كوهستان بالا می‌روند تا آتش را مهار كنند. نان می‌پزند و حتی آن‌طوركه یكی از داوطلبان اطفای حریق می‌گوید زنی را می‌شناسد كه برای كمك به داوطلبان با اتومبیل شخصی كه با آن كار می‌كند و روزی در می‌آورد خود را به محل آتش‌سوزی می‌رساند. سیوان می‌گوید: ‌«زنی را می‌شناسم كه نمی‌خواهد نامش فاش شود. او هر روز ماشینش را می‌آورد تا بچه‌های داوطلب را به محل آتش‌سوزی برساند. كسی كه حتی نمی‌خواهد نام یا عكسی از او منتشر شود اما یكی از الهام‌بخش‌ترین زنانی است كه در این آتش‌سوزی‌ها دیده‌ام. كسی كه با همان یك ماشین در آژانس كار می‌كند تا كسب درآمد كند اما به خاطر عشقی كه به طبیعت و زاگرس دارد از زندگی و درآمد خودش می‌زند تا كار پیش برود و آتش مهار شود.» نباید این نكته فراموش شود كه این‌گونه رفتارهای فداكارانه در نبود امكانات درست و مدیریت برای پیشگیری از آتش‌سوزی جنگل‌ها در موارد بسیاری باعث آسیب رسیدن به داوطلبان اطفای حریق شده است. شهدایی كه تنها و تنها از روی عشق دل به آتش زدند در این سال‌ها كم نیستند.

 

قصه گزیزه؛ مادرانگی زن شاعر برای طبیعت

گزیزه فتحی 33 سال سن دارد، ادبیات خوانده و به قول خودش «در كار ادبیات است» و شعر می‌گوید. شنیدن تجربیات ذهن یك شاعر از آتش‌سوزی جنگل‌ها اتفاقی است كه در این گفت‌وگو با «اعتماد» افتاده است. تازه از آتش‌سوزی برگشته است و صدای خش‌دار از حنجره پر دودش به سختی بیرون می‌آید. او كه همراه همسرش برای اولین‌بار در این آتش‌سوزی‌ها شركت كرده است آن را تجربه‌ای خاص می‌داند: «از نزدیك چیزهایی را دیدم كه پیش از این ندیده بودم. اولین و بزرگ‌ترین پرسش بعد از دیدن این وضعیت این بود كه چرا چنین اتفاقاتی می‌افتد؟ چرا جان آدم‌ها به خطر می‌افتد برای اینكه آتش را خاموش كنند؟ از طرفی هم دیدن این دلسوزی و همدلی با درختان و جنگل‌ها و حیوانات واقعا تجربه عجیبی است. اگر پیش از حریق برای تفریح به جنگل می‌رفتیم و حیوانی وحشی می‌دیدم حالت دفاعی می‌گرفتیم اما در این روزها همه مردم حاضرند جان خود را به خطر بیندازند تا جان این حیوانات را نجات دهند.»

برای گزیزه احساس وظیفه و مسوولیت در مردان و زنانی كه برای اطفای حریق می‌روند نكته مشتركی است و می‌گوید: ‌«دوستان زیادی را می‌دیدم كه برای استراحت پایین می‌آمدند اما هنوز نگران آن درختی بودند كه در حال سوختن بود خود من هم هر بار با این احساس روبه‌رو می‌شدم چون آنجا امكاناتی مانند آب نبود كه كامل روی آتش بریزیم تا خاموش شود. مجبور بودیم آتش را از اطراف درخت دور كنیم تا دوباره شعله نكشد یا با خاك آن را خفه كنیم. این احساسی بود كه در مرد و زن می‌دیدم و برایم جالب بود.»

او از زنان روستایی می‌گوید كه شب و روز با «چهره‌ و دست‌های پرزحمت» كه پا جای پای تمام لحظات سخت زندگی در آن نمایان بود برای اطفا آمده بودند. زنانی كه قید كار و زندگی روزمره را زده بودند تا با احساسی كه او آن را احساسی مادرانه می‌داند به كمك محیط‌زیست بیایند. گزیزه می‌گوید بازهم برای اطفای حریق خواهد رفت: «با این فشار اقتصادی و اجتماعی كه روزانه با آن دست ‌و پنجه نرم می‌كنیم آن شب‌ها تجربه‌ای است كه حس خوبی به آدم می‌دهد؛ حس اینكه می‌شود یك كار مثبتی انجام داد، كاری كه از دست‌مان برمی‌آید و این به آدم احساس معنا می‌دهد.» او از هماهنگی خوب گروه‌های مردمی اطفا می‌گوید و اینكه ندیده بود برای كسی اتفاق بدی افتاده باشد. فتحی از دوستان با تجربه‌تری می‌گوید كه پیشقدم می‌شدند و مراقب بودند برای كسانی كه اولین‌بار داوطلب شدند اتفاق ناگواری نیفتد. اما سخت‌ترین لحظات برای او دیدن كوله‌برانی بود كه برای اطفای حریق آمده بودند؛ مردانی كه در اوج فقر هستند اما نسبت به محیط‌زیست احساس مسوولیت می‌كنند: «كسانی كه 6 ماه بود اجاره خانه نداشتند اما آمده بودند اطفای حریق كنند. خانه و زندگی را كنار گذاشته بودند و با مسوولیت كار می‌كردند. آن لحظات واقعا گریه می‌كردم.»

 

آتش «بندول» بدون زنان مهار نمی‌شد

الهام رستمی 20 سال سن دارد و در دانشگاه سنندج علوم تربیتی می‌خواند. او در گفت‌وگو با «اعتماد» از گروهی محلی در روستاهای «قلعه‌جی» و «قلعه‌گاه» می‌گوید كه برای اطفای حریق تشكیل شده است. او كه اهل روستای قلعه‌جی سروآباد است از خبری می‌گوید كه به سرعت در گروه می‌پیچد: «جنگل‌های اطراف روستای بندول آتش گرفته است» برای او و دوستانش این یعنی باید هر چه زودتر به كمك مردم محلی بروند. اما آن چیزی كه برای الهام رستمی جالب بود حجم بالای زنان روستای بندول بود كه با دبه‌های آب روی شانه و پشت مسیر نسبتا طولانی روستا تا محل حریق را بالا و پایین می‌رفتند تا آن‌طور كه منابع محلی می‌گویند بتوانند ده هكتار آتش‌سوزی را مهار كنند. الهام می‌گوید: ‌«در دو شبی كه آنجا بودیم، با بسیاری از زنان كه كمك می‌كردند همراه شدم، با آنان دامنه كوهستان را بالا و پایین می‌رفتم تا به محل آتش آب برسانم. زنانی كه كلا در راه بودند و دائم می‌رفتند و می‌آمدند. آنقدر حضور این زنان با دستان خالی پررنگ بود كه هیچگاه از ذهم پاك نمی‌شود» او از دستان خالی و نبود امكانات می‌گوید و نگرانی از اینكه مبادا یكی از دوستانش در آتش گیر بیفتد و كاری از دست او برنیاید: ‌«به جز چند نفر از اعضای گروه كه راهنمایی می‌كردند و مراقب بودند برای كسی اتفاقی نیفتاد كس دیگری نبود» او از انگیزه‌اش برای ثبت نام در گروه می‌گوید از عشق به محیط زیست و كمك به هم وطنانش كه تنها هستند: «به خطرناك بودن این كار فكر نمی‌كردم. پدر و مادرم می‌گفتند این كار می‌تواند خطرناك باشد، شاید خدایی نكرده اتفاقی برای تو بیفتد اما آنها را یك جوری قانع می‌كردم. من این كار را وظیفه خودم می‌دانستم. دوست داشتم برای هموطنانم كاری بكنم.»

او از دود و آتش و سرفه‌های خشك در مجاورت با آتش می‌گوید از خستگی دو شب نخوابیدن و رفتن و آمدن با زنان روستا اما از نظر الهام به احساس خوبی كه بعد از مهار آتش داشت می‌ارزید: «اصلا فرصتی برای غذا خوردن نداشتیم. كلا داشتیم تلاش می‌كردیم. من همراه زنان آب می‌آوردم. بعد از اینكه آمدم آن‌قدر بوی دود گرفته بودیم انگار خودم آتش گرفته بودم. آن‌قدر خسته بودیم و نخوابیده بودیم كه چشمانم بسته نمی‌شد. از طرفی هم خوشحال بودیم كه آتش‌سوزی را مهار كردیم و به محیط‌زیست بیشتر از این آسیب وارد نشد. مردان هم بودند اما زنان كرد عادت دارند وقتی مشكلی هست خودشان حضور داشته باشند و در كار كمك كنند. خانم‌ها اصلا جور دیگه‌ای كمك می‌كردند.» داوطلبان اطفای حریقی كه با آنها صحبت كردم معتقد بودند مهار آتش‌سوزی بندول بدون حضور زنان محلی امكان‌پذیر نبود. زنانی كه در چند ویدیو از بندول می‌شود آنها را دید كه چطور دامنه كوه را بالا می‌روند و با برگ و شاخه درختان آتش را خاموش می‌كنند.

 

غیرت یك زن گچسارانی

اولین‌بار شهریور سال 1396 بود كه وارد عرصه اطفای حریق شد. رقیه رحمانی، دبیر آموزش و پرورش و فعال محیط زیستی یكی از اولین زنان عضو انجمن سبزگامان گچساران است كه وارد عرصه اطفای حریق شد. او در زمان گفت‌وگو با «اعتماد» در حال آبیاری درختان بلوطی است كه در عرصه‌های جنگلی اطراف گچساران كاشته است. رحمانی كه سال‌هاست به صورت حرفه‌ای كوهنوردی می‌كند از اولین تجربه حضور در اطفای حریق می‌گوید روزی كه بسیاری از مردان با تردید به توانایی‌ها او نگاه می‌كردند: ‌«خوب یادم هست اولین‌بار چند پیرمرد كه مرا دیدند با خنده گفتند شما كه در این آتش‌سوزی از بین می‌روید، اما یكی از اعضای گروه به آنها گفت كه من تازه از صعود به دماوند برگشتم.» او از روزی در سال 1396 می‌گوید كه عضو تیم اطفای حریق گروه شد و حالا به قول خودش شمار شركت در اطفای حریق از دستش در رفته است. او در پاسخ به این سوال كه چرا با وجود خطرات این كار برای خاموش كردن آتش می‌رود؟ می‌گوید: ‌«غیرتم نمی‌گذارد بی‌تفاوت باشم. نه تنها نسبت به آتش‌سوزی كه برای تمام فعالیت‌های زیست محیطی چنین غیرتی دارم. آدم اگر غیرت داشته باشد، زن و مرد ندارد. وقتی در بهار می‌رویم در طبیعت و لذت می‌بریم چرا نباید در تابستان به كمك محیط زیست برویم؟ وقتی من كوهنورد هستم و می‌توانم در ارتفاعات بروم پس می‌توانم حداقل تداركات باشم و آب و غذا ببرم و گوشه‌ای از مشكلات را حل كنم.» رقیه كه معاون یك مدرسه است تا امروز چند بار بعد از فراخوان با اجازه مدیر مدرسه پا به جنگل در حال سوختن گذاشته است و آن‌طوركه می‌گوید هیچ چیزی نمی‌تواند جلودار او در زمان آتش‌سوزی مراتع باشد.

رقیه از زنان دیگری می‌گوید كه بعد از حضورش در اطفای حریق از او خواستند كه در این كار شركت كنند، اما رحمانی می‌گوید هیچ‌گاه به زن یا مردی پیشنهاد نمی‌كند كه وارد چنین عرصه‌ای شود. رحمانی می‌گوید: «من به هیچ خانمی توصیه نمی‌كنم وارد این عرصه بشود، چون شرایط سختی است. هوا 45 درجه است و واقعا ترسناك است. باید آدم چابكی باشید، بدانید چطور در اطراف آتش گام ‌بردارید. اینكه یك نفر را ببریم و مصدوم شود خیلی خطرناك است. بعضی از زنان نسبت به پوست دست و صورت حساس هستند. برای من كه بارها دست و صورتم سوخته و به قول معروف از قیافه افتاده‌ام، این اتفاقات مهم نیست. اما برای مردم مهم است و خیلی برای‌شان عجیب است كه من در خاموش كردن آتش شركت می‌كنم.»

او از بی‌مهری‌هایی می‌گوید كه بارها باعث دلسردی او و دیگر داوطلبان شده است، از نبود رسیدگی و تامین حداقلی نیاز كسانی كه در آتش سوزی شركت می‌كنند. رحمانی تعریف می‌كند كه بسیاری به او می‌گویند كه این كار دولت است و باید خودش از پس مهار و برنامه‌ریزی برای پیشگیری بر بیاید: «داشتیم با ماشین یكی از ادارات می‌رفتیم به راننده گفتم بزنید كنار تا آب بخرم و آن فرد با تعجب گفت مگر به شما آب نمی‌دهند؟ بسیاری فكر می‌كنند بابت این كار به ما پول می‌دهند. بارها پیش آمده كفش كوهنوردی من پاره شده است، اما دوستان مسوول با كم‌لطفی حتی یك كفش مناسب هم به من یا دیگر دوستان نمی‌دهند.» او از داوطلبانی می‌گوید كه بعد از این بی‌مهری‌ها دیگر در چنین اتفاقاتی شركت نمی‌كنند و از نظر او حق دارند، چون بارها مسوولان از حمایت‌ها گفتند اما در واقع كاری انجام ندادند: «متاسفانه این نگاه وجود دارد كه وظیفه ما است كه برای مهار آتش برویم در حالی كه كارمندان یا مسوولان ادارات مربوطه در ماشین‌های كولردار بالای جاده می‌ایستند و حق ماموریت می‌گیرند. گاهی پیش آمده ناهار داوطلبان را ساعت 11 شب به آنها ‌رساندند.» رحمانی هم مانند بسیاری از داوطلبان از این‌گونه برخوردها دلسرد شده است، اما با خنده می‌گوید باز هم وقتی فرخوان می‌بیند، نمی‌تواند جلوی گام‌هایش را بگیرد و حتی گاهی بی‌خبر راهی ارتفاعات می‌شود تا آتش را مهار كند.

چه زنانی كه پشت جبهه‌های آتش دست به كار تداركات می‌شوند و چه آنانی كه با توانایی‌هایی كه دارند پا در عرصه شعله‌ور می‌گذارند در یك چیز مشترك هستند و آن عشق به محیط زیست است، محیطی كه مانند خانه‌ای برای همه ساكنان زمین است. خانه‌ای كه اگر آتش بگیرد زن و مرد و كودك را با هم به كام مرگ می‌كشاند.