دعا یک مقولهی فلسفی نیست و پوپر بهعنوان بزرگترین فیلسوف علم قرن بیستم، در پاسخ به سؤال عبدالکریم سروش میگوید که دعا را نمیفهمد. خدای ادیان توحیدی با خدای واجبالوجود فیلسوفان متفاوت است. خدای فلسفه، خشک و بیروح است و نمیتوان رابطهی من-تو و از جنس حضور را با وی برقرار نمود. خدایی است که از «کلّیّات» خبر دارد، ولی کاری به «جزئیات» ندارد. ساعتساز نابینایی است که جهان را مانند ساعتی ساخته و آنرا به حال خود رها نموده است. امّا خدای ادیان «حیّ» و «شهید» است و بلکه از رگ گردن نیز به انسانها نزدیکتر است. در همه جا هست، بیرنگ و بیصورت است، هیچ چیز مانند وی نیست. در هر جا هست و هیچ جا هم نیست. از رگ گردن به آدمی نزدیکتر است. همه چیز ناشی از مشیّت و ارادهی او و عشقاش به وجود است و بودگی همهی ما طفیلی این عشق است.
خدای ولیّ ودود، در این میان راهی را جهت دیالوگ با بندگانش به نام «دعا» در پیش آنان نهاده است. دعا گشودن افقی نو و گسترده در پیش روی انسان است. عبدالکریم سروش در کتاب حدیث بندگی و دلبردگی چه زیبا گفته است: دعا وسیلهای است برای ابراز بندگی و نه ابزاری برای زندگی. دعا بیش و پیش از هر چیز نشانگر جهانبینی فرد است. امّا خدا کیست و چگونه میتوان با وی سخن گفت؟ پاسخ این پرسش را فقط در سپهر ایمان میتوان یافت. فلسفه را یارای پاسخ به این مسئلهی عقلسوز و مردافکن نیست. البتّه درمیان فیلسوفان و متکلّمان، میتوان کسانی را سراغ گرفت که اضافه بر اینکه اهل فسلفیدن بودهاند، عاشقِ عارف هم بودهاند.
بدیعالزّمان کُرد شیخ سعید نورسی، میگوید: من با اندیشهها بسیار ور رفتهام و تا عمق بسیاری از افکار بهویژه در اندیشهی اعتزالی فرو رفتهام. در نتیجهی این غور و واکاوی به این حسّ رسیدهام که هیچ یک از اندیشمند مکتب اعتزال را بهاندازهی «جارالله زمخشری» دوست ندارم. زمخشری با آنکه اهل اعتزال است، امّا محبوب همهی مسلمانان حتّی مخالفان اندیشگیاش بوده است. وی میگوید: این محبوبیت به این جهت نیست که زمخشری اندیشمندی بزرگ است، بلکه بیشتر بدین خاطر است که وی عارفی نازنین بود. عارفباللهِ عاشقی که خدا را آزادمنشانه و با حریت تمام دوست میداشت و به درگاهاش دعا میکرد و در جوار بیتاش سکنی گزید و به همسایهی خدا نامبردار شد.
راه رسیدن به خدا فلسفه نیست، بلکه تنها عشق است. فلسفیدن و اندیشه، ممکن است به عنوان باوری خردگریز به ما بگوید که میشود خدایی وجود داشته باشد و میشود برای بهداشت روانی و سلامتی آن قائل به خدایی بود، امّا هیهات هیهات! از اینکه ما را با این ذات ایمندهندهی آرامشدهنده پیوند دهد. چنین انتظاری از فلسفه عبث است. راه رسیدن به محبوب، فقط ایمان است. بسان مسافری که در مسیر رسیدن به جمال یار حرکت میکند باید، رفت و رفت و رفت.
در سپهر ایمان که نوعی سلوک و رفتن است، چیزهایی وجود دارد که فلسفه و فیلسوفان از درک آن عاجزند، یکی از اینها، «دعا» است. دعا مفهوم و فضیلتی صد درصد ایمانی و برساختهی دین و بنیانگزاران آن است. «توبه» و «گناه» نیز از زمرهی مفاهیمی هستند که عقل فلسفی از عهدهی ایضاح مفهومی و درک آنها ناتوان است. اینها نوآوریهای دیناند نه فلسفه. اینها زادهی عشقاند.
دعا دارای تأثیرات فراوانی بر انسان و جامعهی انسانی است. اگر قرآن، سخنگفتن خدا با انسانهاست، دعا نیز وحی انسان به خداست. دعا نشانگر جهانبینی و عقلانیت انسانهاست. دعا طلب و درخواست سقفی از آرزوها، آمال و خواستههای انسانی است، از روی همین مطالبات انسانها، میتوان به میزان فهم درک آنان پی برد، یکی از راههای شناخت سطح فکری انسانها، شناخت سطح انتظارات و مطالبات آنان در قالب دعا از خداست. کسی در دعایش خدا را بسان بازرگانی میشناسد و با وی عبادت تجار را انجام میدهد. یکی دیگر خداوند را مانند رزمندهای قوی بهعنوان پیشاهنگ سپاهیانش میخواهد و در کارزاری که با دشمنانش دارد، انتظار نصرت آنان از سوی خدا را دارد.
پس دعا شناسانندهی جهانبینی انسانهاست. پیامبر عظیمالشأن ما هر دعایی را با «الحمد لله» آغاز میکرد. چنانکه آوردهاند پس از ابراز حمد برای خدا، به نشان قدرشناسی از ٢٣ سال مجاهدت پیامبر و یارانش، «صلوات» را بهعنوان ذکری عظیم به میان آورد که سبب، ایجاد انس، علاقه و محبّت بیشتر ایشان در قلوب مؤمنان است. حمد یعنی ستودن خدا با صفاتی زیبا از جهت اینکه صاحب صفات عظیم و بزرگ است. «الحمد لله» یعنی اینکه خدایا تو، خداوندِ همهی زیباییها هستی . هرچه ویژگی زیباست در تو در حدّ اعلایش موجود است. کارهایت زیبایند. نامهایت حسنایند. همین چند گزاره، نشاندهندهی جایگاه رفیع نامهای زیبای خدا در جهانبینی اسلامی است. فیلسوفان از این دقائق بیخبرند؛ به قول سعدی علیه الرحمة:
سلسلهی موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
امّا باورمندان کسانیاند که در سطوح مختلف، تجربهای، آنان را به سوی ایمانورزی سوق داده است. چرا که در واقع، تجربهی روحی و دینی پایهی ایمان است. علل بسیاری میتوانند بهعنوان عامل انگیزشی جهت ورود انسانها به دایرهی ایمان مطرح باشند. نوجوانی از شدّت «احساس گناه» به خدا پناه آورده و جهت اجتناب از آن، وارد ساحت ایمان میشود. یکی به موقعیتهای مرزی مرگ، تصادف یا بیماری رسیده است، افقی دیگر پیش رویش گشوده شده و وارد عرصهی ایمان و تحیّر شده است و قس علیهذا... امّا به گمان من، همهی این تجارب دینی و روحی را میتوان تنها در یک تجربهی نبوی پیامبر اسلام دید بدین معنا که تجربهی ایشان آنچنان استحالهبخش و عظیم است که همهی اینها را در خود هضم میکند. چنانکه در قرآن نیز آمده است و حافظ شیرازی هم به تأسّی از آن، به نیکی گفته است:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
امّا قلب پرتوان ایشان این تجربهی فوق انسانی فرافهمِ وحیانی را تلقّی کرد که اگر بر آسمانها، کوهها و زمین فرود میآمدی، از شدّت عظمت تجلّی ازهم گسیخته میشدند و بنیاد هستیشان بر باد میرفت.
دعا نشانهی شناخت انسان از ضعفها، خبطها و خطاها و نافرمانیهاست. دعا اظهار عجز و پشیمانی انسان و ناشی از عشق انسان به مبدأ هستی است. دعا را خدا به انسانها آموخته است. مولوی چه زیبا آورده است که:
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتهی ما میشنود
یاد ده ما را سخنهای دقیق
که ترا رحم آورد آن ای رفیق
هم دعا از تو اجابت هم ز تو
ایمنی از تو مهابت هم ز تو
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگریها کار تست
این چنین اکسیرها اسرار تست
آب را و خاک را بر هم زدی
ز آب و گل نقش تن آدم زدی
در نوبت بعد ان شاء الله درباب آثار و پیامدهای دعا بیشتر سخن خواهیم گفت. ما را از انفاس مسیحایی و دعاهای خیرتان بینصیب ننمایید.
نظرات