«خشم شهری: شورش طرد‌شدگان» بر شیوع شورش‌ها و اعتراض‌های شهری تمرکز دارد و نویسنده برای اثبات نظریه خود، تجربیاتی اپیزودیک از چندین دموکراسی غربی در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم را مرور می‌کند. آقای «دیکچ» نویسنده کتاب، از اصطلاح «خشم شهری» برای نشان دادن این اپیزودهای اعتراض و خشونت استفاده می‌کند. او یادآوری می‌کند که ما در «عصر شهرنشینی» زندگی می‌کنیم که مختصات خاص خود را دارد و به دلیل همین ویژگی‌هاست که به «دوران خشم شهری» تبدیل شده است. بنابراین کتاب با به تصویر کشیدن چند روایت از کشورهای مختلف، ‌به ریشه‌یابی عوامل شکل‌دهنده به چیزی می‌پردازد که ابتدا به «طردشدگی» منجر شده و درنهایت به شکل «خشم» در شهرها نمود می‌یابد.»   نمونه‌هایی از خشم شهری با جزئیات قابل‌توجهی از ایالات‌متحده، بریتانیا، فرانسه، سوئد، یونان و ترکیه استخراج شده است. درست به نام این کشورها نگاه کنید. به نظر می‌رسد که نویسنده عمدا ویژگی‌های خشم شهری در این کشورها را زیر ذره‌بین برده است. به جز کشورهایی مانند یونان و ترکیه، در بقیه کشورها نوعی حاکمیت دموکراسی دیده می‌شود که برای آن ده‌ها سال شورش و انقلاب صورت گرفته و هزینه داده شده است، اما از دیدگاه نویسنده، صاحبان قدرت در این کشورها «دلیل وجودی» اصلی خود را از دست داده‌اند، سرکوبگر شده‌اند و دیگر ارزش برابر همه شهروندان و ساکنان را به رسمیت نمی‌شناسند. همین

«به رسمیت نشناختن ارزش برابر شهروندان» است که منجر به پدیده «طردشدگی» می‌شود. آنهایی که عمدتا از اقلیت‌های قومی و مهاجران هستند که رفتار یکسانی را از جانب حاکمیت نمی‌بینند. یا شهروندانی در حاشیه‌های بیرونی جامعه هستند. از دیدگاه نویسنده، کسانی که شورش می‌کنند، اعتراض می‌کنند و اغلب باعث آسیب به اموال و آشوب عمومی می‌شوند، انگیزه‌های بیمارگونه ندارند. آنها با هیچ معیاری مجرم محسوب نمی‌شوند، بلکه قربانی ساختاری هستند که از دسترسی آنها به رفاه مناسب، کار و جایگاه کامل در جامعه جلوگیری کرده است.  نویسنده وسواس عجیبی در موشکافی بسیاری از حوادث مورد بحث در کتاب داشته. به طور مثال اپیزود اول خشم شهری به شورش فرگوسن در سال 2014 در شهر سنت لوئیس ایالات‌متحده و اپیزود دوم مربوط به شورش‌های پس از تیراندازی به مارک دوگان در لندن در سال 2011 است که به خوبی مستند شده‌اند. این وقایع و بسیاری از رخدادهایی که به «خشم شهری» منجر شده با جزئیات زیاد بازگو می‌شوند و گاهی کتاب خود را تبدیل به شکلی از روزنامه‌نگاری تحقیقی می‌کند تا یک مطالعه آکادمیک متعارف.  در طول تجزیه و تحلیل بسیاری از مطالعه‌ها، به ویژه نمونه‌هایی که از ایالات‌متحده، بریتانیا و فرانسه گرفته شده‌اند، محور توضیحات ارائه شده یکسان است. «خارجی‌ها» یا افرادی که رنگ پوست یا وضعیت مهاجرتی نامناسبی دارند، توسط سازمان‌های مهم یا اصحاب قدرت در جوامعی که در آن زندگی می‌کنند، مورد اتهام و محرومیت از حقوق اولیه قرار می‌گیرند. آنها قربانی مجموعه‌ای از شرایط ساختاری یا سیاسی هستند که امکان فرصت‌های برابر را از آنان سلب کرده. در این شرایط، از دیدگاه نویسنده، خشم شهری آنها شکل موجهی از واکنش است، زیرا آنها به هیچ نوع اعتراض یا درخواست کمک دیگری که احتمالا به نتایج مثبت منجر شود، دسترسی ندارند. آنها از بسیاری جهات همان چیزی هستند که
WJ Wilson «طبقه واقعا محروم» یا «طبقه فرودست عصر شهری» نامیده است.  جغرافیای طردشدگان بارها در کتاب مثال زده شده است؛ اما نویسنده ملموس‌ترین آن را در فصلی با عنوان «جنگ الجزایر در فرانسه تمام نشده است» آورده است. در فرانسه، سیاست‌های دولتی و نوسانات بازار مسکن منجر به ایجاد محله‌های زاغه‌نشین در مناطق حاشیه‌ای شهرهای بزرگ شد. این محله‌ها یا عنوان اختصاصی- «بانلیه‌ها» شناخته می‌شوند. اصطلاح «بانلیه» عنوانی اختصاری است برای طردشدگانی که اکثریت ساکنان این زاغه‌ها را تشکیل می‌دادند. آنها در اذهان عمومی و به ویژه نزد پلیس با تبهکاری، ناامنی، جدایی‌طلبی قومی و اسلام‌گرایی افراطی پیوند خورده بودند. نویسنده استدلال می‌کند که این داوری، منجر به نادیده‌ گرفتن نارضایتی شهروندانی شده که با بیکاری، تبعیض، انگ و خشونت پلیس مواجه بوده‌اند و درنهایت با یک «جرقه» خشم خود را بروز داده‌اند. این «جرقه» در تمام کشورهای مورد بررسی، به دست پلیس زده شده. گاه به شکل کشتن یک شهروند، گاه در قالب ضرب و شتم کسی که به خیابان آمده. درنهایت با کشته شدن یک معترض است که شعله‌های خشم، بروز می‌کند.  در میان فصلی با عنوان «محدوده‌ها شورش می‌کنند، زیرا شرایط طغیان‌کننده است» نویسنده عنوان می‌کند که دولت ژاک شیراک در سال 2003 برنامه تخریب و بازسازی این محلات را آغاز کرد که این سیاست درنهایت به کاهش عرضه مسکن اجتماعی انجامید. بعدها روند اعیان‌سازی شهرهای بزرگ، بسیاری از خانواده‌های کم‌درآمد را از داشتن سقفی 
بالای سر خود محروم کرد. ZUS (کوتاه نوشت  Zones Urbaines Sensibles) یا «مناطق حساس شهری» تعیین شده در سال 1996 اغلب محل شورش‌های شدید بود و سیاستمداران برجسته‌ای مانند نیکلا سارکوزی به جوانان سیاه‌پوست و مهاجران اتهاماتی وارد می‌کردند و به آنها نگاهی توام با بدبینی داشتند. نگاهی که انگار هر جنایتی در فرانسه از این بخش شهروندان بیرون می‌آید.   در تمام مطالعات موردی کتاب یک چیزی مشترک وجود دارد و آن بدرفتاری و خشونت پلیس با معترضان است. این بدرفتاری و خشونت در حوزه نژادپرستی پررنگ‌تر دیده شده، زیرا نمونه‌هایی از اقدامات پلیس درقبال جوانان سیاه‌پوست شرح داده شده است. فهرستی از قتل افراد توسط پلیس در تمام کشورهای مورد مطالعه کتاب وجود دارد که به عنوان کاتالیزور برای خیزش‌های بعدی عمل کرده‌اند. استناداتی نیز درباره تاخیر طولانی در روند تحقیقات، سوءگیری هیات منصفه و تمایل به تبرئه پلیس از خشونت‌ورزی وجود دارد. در واقع هیچ «پلیس خوبی» در روایت‌های «دیکچ» از شورش‌های شهری وجود ندارد. بسیاری از این شورش‌های شهری در زمان خود با شدت بیشتری در رسانه‌ها پوشش داده شده و شاید برای خواننده کتاب هم بسیار آشنا بیاید. اما کتاب جزئیات بیشتری از خشونت پلیس در برخورد با معترضان را روایت می‌کند. «دیکچ» عنوان می‌کند که رویه برخورد پلیسی با معترضان بر گروه‌های خاصی متمرکز بوده است. به طور مثال در امریکا این تمرکز روی جوانان رنگین‌پوست و معیار امریکایی «نحوه راه رفتن» بوده است.  نویسنده نگاه خاصی به سیاست‌های ساخت مسکن و پروژه‌های ساخت و ساز داشته و معتقد است بافتار شهرها با این سیاست‌ها به خشم شهروندان دامن زده و معتقد است که مناطق چالش‌زا که شمار زیادی از ساکنان محروم را در خود جای داده با سیاست‌های ساخت و ساز دولت‌ها نه تنها از بین نرفته‌اند بلکه در حاشیه کلانشهرها به حیات خود ادامه داده‌اند‌. البته این روند تازه‌ای نیست و از زمان پیدایش شهرها 
به ویژه در دوران صنعتی، حاشیه‌نشینی جزو بافتار شهری بوده است.  برای اثبات این موضوع نیز نویسنده به دو نمونه در سوئد و ترکیه اشاره می‌کند. در سوئد، پروژه میلیونی ساخت یک میلیون واحد مسکونی اجتماعی جدید هدفگذاری شد. اما در اوایل دهه 1990، این «کندوهای انسانی» به خانه‌هایی بی‌روح و «خوابگاه مانند» تبدیل شدند. کلمه سوئدی «forort‌» برای حومه شهر اکنون دارای رنگ و بو و معنای منفی به کار می‌رود. در ترکیه، پروژه‌های بزرگ به نفع ثروتمندان، اخراج شش میلیون خانوار را در دستور کار خود قرار داد. این پروژه‌ها شامل کاخ ریاست جمهوری هم بود. بسیاری از بحث‌ها در مورد قدرت‌های سرمایه‌گذاری شده در ريیس جمهور ترکیه اردوغان است و همان‌طور که نویسنده اظهار می‌کند، ترکیه دیگر شبیه یک حکومت مبتنی بر لیبرال دموکراسی به نظر نمی‌رسد. این کتاب دلایل محکمی برای شناخت آسیب‌های رو به رشد و پایدار گروه‌های محروم در جوامع مدرن ارائه می‌دهد. همچنین فهرستی از سیاست‌های دولت‌ها و سخنگویان آنها را ردیف می‌کند که به متهم‌سازی بخشی از جمعیت و تمرکز افراد محروم در مناطق جغرافیایی خاص انجامیده است. واقعیتی که مشکلات آنها را افزایش می‌دهد و ممکن است به خشونت غیرقابل قبول پلیس منجر شود. کتاب به تبیین سیاسی یا ساختاری یک فرآیند تجمعی از مردم می‌پردازد که به جای کاهش مشکلات، ملغمه‌ای از چالش‌های جدید می‌سازد. تحلیل مشکلات شهری همواره پیچیده است اما در این کتاب هیچ تعریفی از شرایط متوازن وجود ندارد. نویسنده ذهنیتی دارد که در فصل مقدمه بیان کرده و در تمام متن کتاب با همان ذهنیت جلو می‌رود.  اما درنهایت نکات منفی هم درباره کتاب وجود دارد که باید به آن پرداخت. محرک‌های ساختاری یا سیاسی که زمینه‌ساز خشم شهری هستند بسیار قابل توجه هستند، اما آیا واقعا می‌توان عوامل آسیب شناختی را کاملا نادیده گرفت؟ اعتراض اشکال مختلفی دارد، اما زمانی که به شورش و آسیب رساندن به اموال تبدیل می‌شود، گروه‌های مختلف که در بطن اعتراض اولیه نبوده‌اند، تمایل دارند به آن بپیوندند و حداقل برخی از آنها  انگیزه «غارت» وارد گود می‌شوند. در کتاب، «غارت» اموال عمومی و حتی خصوصی به عنوان یکی از ویژگی‌های شورش‌های بریتانیا در سال 2011 توصیف شده، اما طی خیزش‌های شهری ذکر شده در کتاب، آتش‌سوزی‌هایی هم رخ داد و اموال بسیاری از مردم عادی از بین رفت. اصطلاح «اوباش اجاره‌ای» که اغلب در میان اصحاب قدرت برای رجوع دادن به شورشیان استفاده می‌شود ممکن است تحقیرآمیز باشد، اما تقریبا در تمام خیزش‌ها گروه‌هایی هستند که در کمین فرصت‌هایی نشسته‌اند که یک شورش ایجاد می‌کند.  نویسنده استدلال می‌کند که «خشم شهری» پدیده‌ای «موجه» است و شهروندانی که به خیابان می‌آیند چاره‌ای جز این ندارند. آیا واقعا می‌تواند چنین باشد؟ نویسنده درباره حمله شورشیان به کسب و کارهای محلی و ساختمان‌های عمومی و ایجاد ترس و احساس ناامنی که ممکن است در میان جمعیت‌های محلی اغلب آسیب‌پذیر ایجاد شود سکوت کرده است. ضمن اینکه در تمام نمونه‌های ذکر شده از تجربه خیزش‌های شهری، انتقاد زیادی به پلیس شده و رفتار پلیس را خشونت‌آمیز و نژادپرستانه خوانده است. بله، موارد مستندی در این باره وجود دارد که ردخور ندارد، اما آیا می‌توان تمام نیروهای ضد شورش را متهم به این‌گونه رفتارها کرد؟ هیچ خط آشکاری از موضع نظری یا ایدئولوژیک وجود ندارد که زیربنای این استدلال باشد. این کتاب مشکلات گروه‌های محروم را آشکار می‌کند و در پی توضیح وجود و تداوم آنهاست. استدلال می‌شود که خشم شهری شکل نهایی مخالفت است «زمانی که همه راه‌های اعتراض شکست می‌خورد.» نویسنده از دولت می‌خواهد که بر تبیین‌های آسیب‌شناختی تکیه نکند و دموکراسی‌های لیبرال به ارزش‌های اساسی خود یعنی انصاف و برابری باید بازگردند.

از دیدگاه نویسنده، کسانی که شورش می‌کنند، اعتراض می‌کنند و اغلب باعث آسیب به اموال و آشوب عمومی می‌شوند، انگیزه‌های بیمارگونه ندارند. آنها با هیچ معیاری مجرم محسوب نمی‌شوند، بلکه قربانی ساختاری هستند که از دسترسی آنها به رفاه مناسب، کار و جایگاه کامل در جامعه جلوگیری کرده است.