(10)
گزینههای امام بنا که با کمک خداوند برای خوش مشخص کرده بود، در دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و پختگی، برایش روشن شده بودند. وی به این گزینههای باور یافته بود و آنها تبدیل به چنان اعتقادی شده بودند که در عمل او را به حرکت وا میداشتند. این گزینهها بر روح و جانش سطره یافته بودند. زان پس، آنها تبدیل به خواست و اشتیاق وی شده بودند و او را به حرکت وا میداشتند و بدینگونه از امام بنا چنان تصویری ایدهآل از خدایی بودن ساختهبودند که چشم، دست و پا و زبان، روایتگرِ آن شده بودند. این موارد همه بستری بود تا وی در نخستین ایستگاهِ خیزبرداشتن به سوی جهان آدمیان، در مقام دعوتگر، بر فراز آن بایستد. در قالب فعالیتهای گوناگون، شخصیت وی در پرتو قرآن و عمل، شکل پذیرفته بود.
کرانههای جامعه در برابر دیدگانش گشوده شدند و در برابرش بسیاری از ابعاد عنانِ جامعه، آشکار شدند.
جهان و چالشهای بشر و روحها و خواستها و کششهایش، همه چنیناند.
نوجوانی تکیده، لاغراندام و بینام و نشان، کوششهایش در راه فراگیری دانش به جایی میرسد که میان همسن و سالانش نفر نخست میشود و دنیا در برابرش گشوده میشود. دربارهی این نقطهی عطف میگوید: «برخی از دوستان ارجمند پیشنهاد کردند که من درخواست ارسال به خارج ارائه کنم؛ زیار کسی که در امتحان دیپلم اول میشود، این حق اوست ولی من بنابر آن دو عامل پیشین، در اینباره دچار تردید بودم. یکی عامل اشتیاق به کسب بیشتر دانش، حتی از اروپا و چین. زیرا، حکمت، گمشدهی مؤمن است و هرجا آن را بیابد از دیگری مردمان به آن سزاوارتر است. عامل دوم کنارهگیری و دوری گزینی از این مظاهر و اشتیاق به سرعت عملبخشیدن به تحقق اندیشهای که بر سرتاسر وجودم خیمه زده بود: اندیشهی فراخواندن به بازگشت به آموزههای اسلام و گریز از تقلید کورکورانه از غرب و ناهنجاریهای پوستهی تمدن غرب.»
سرانجام عنایت الهی، این تردید را کنار زد. دارالعلوم کسی را برای ارسال به خارج معرفی نکرد و راهی جز شغل دولتی در برابرش نماند. خواست وی آن بود که در پایتخت (قاهره) شاغل شود؛ زیرا دربارهی اوضاع آن بسیار میدانست و افزون بر آن، در آنجا نخبگان جامعه و رهبران سیاسی به سر میبرند. اما خواست خداوند آن بود که اشتغال وی از شهر اسماعیلیه آغاز شود، جایی که امام بنا دربارهی اوضاع و شرایط آن چیزی نمیدانست. وی میبایست کار تبلیغیاش را از آنجا آغاز میکرد، از فضایی کاملاً آماده که حاصل تناقض آشکار میان گروههای اروپایی و ساکنان اصلی بود. گروههای اروپایی از کارمندان شرکت کانال سوئز و نیروهای اشغالگر و طبقهای که در خدمت آنان بود، تشکیل میشد و شهروندان بومی، کسانی بودند که از لحاظ مادی، روانی و سیاسی، زیر سلطه بودند و در حاشیهی جامعه قرار داشتند و به شناخت اندکی که از دین خود داشتند، سخت پایبند بودند و از اجتهادها و نظرات مجتهدان پیروی میکردند. که بیش از وحدت، به اختلاف دامن میزدند و بیش از مبانی درست دیانت، بدعت را گسترش میدادند. اشغالگران بیگانه از این اوضاع سخت خشنود بودند. زیرا اطمینان داشتند که از جانب این کسان، مشکلی برای مصالح، امنیت، ثبات و تداوم وجودشان در این سرزمین، پدید نخواهد آمد. سرزمین مصر، در آن زمان (دههی بیست میلادی) از مهمترین پایگاههای استراتژیک جهان بود، برای آنکه شریان آبی مهم میان شرق و غرب، در آن واقع بود.
فضایی بود که خیال میکنیم اگر امام بنا آزادگذاشته تا آن را برگزیند یا جایی دیگر را، قطعاً جایی دیگر را میگزید. اما تقدیر خداوند چنان بود که جماعت اخوان المسلمین از زهدان این فضا و از فطرت پاک برخی ساکنان آن، زاده شود. این عده از بندگان خدا، با روح و جان و دل خود، میزان تفاوتی را که میان رفتار و شیوهی امت محمد و شیوه و رفتار این اشغالگران بود، لمس میکردند. بر رفتار و خلق و خوی اشغالگران چنان فساد و تعفّنی حاکم بود که چندش هر انسان پاک فطرتی میشود. مهاجمان کشورها در سرزمینهای زیر اشغال خود، همواره چنین بودهاند. بر این موارد، میباید شکل استعمار را نیز افزود که نیروهای مردم را با همهی ادیان و مذاهب متفاوتی که دارند، برای رویارویی با آن، یکجا و متحد میگرداند.
در این فضا بود که امام بنا کار و فعالیت خویش را آغاز کرد. کاری که او کردهاست به کار یک شاهین میمانست که در آسمان پرواز میکند و زمین را مینگرد و کشف میکند و شتابان به سوی شکار نمیرود و درنگ میکند تا عوامل کامیابی همه فراهم شوند. وی در آسمان اسماعیلیه پرواز میکرد و در همان حال، سخنان مردی پارسا و نیکسرشت در گوشش طنین انداز بود که به هنگام وداع، پیش از حرکت از قاهره و حرکت به سوی محل کار جدید، به گفته بود: «انسان نیک در هرجایی که منزل کند، ردّ نیکویی از خود به جا میگذارد. ما امیدواریم که دوست ما در این شهر نو تأثیر نیکویی برجای گذارد.»
شهری نو برای جوانی بیست ساله، نمیداند که در کجای آن بزید و در کجا ساکن شود. یکی از دوستان هکار وی در مدرسه از وی میخواهد در پانسیونی به مالکیت زن انگلیسی (ام جیمی) با او هم مسکن شود پس از چندی به پانسیونی منتقل میشود که از آن زنی ایتالیایی بنام مادام بیتا است در این دو پانسیون نمیتواند آرامش بیابد و آسایش لازم برای یک مسکن را در آن نمیبیند. این است که به خانهای دیگر نقل میکند و با جمعی از دوستان مسلمانش طبقهای از خانهای را اجاره میکند تا بتواند در آن عبادت و فرایض خویش را بجا آورند. در دو طبقه بالا، در یک طبقه خانوادهای یهودی میزید و در طبقهی دیگر، خانوادهای مسیحی. بدین گونه، برای نخستین بار در زندگیاش با گروههای به تعامل میپردازد، که پیش از آن در زندگی با آنان تعامل نداشته است. در اینجا عملاً، آنچه را به صورت نظری از دین خود دربارهی همزیستی مسالمتآمیز ادیان آموخته بود، تجربه میکند و این گونها ست که آنچه را پیش از این نیاموخته، دانشش کامل میشود.
جوان، یک سال تمام را در شهر سپری کرد و طی آن در شهر میگشت و به مردم و محل تجمعها و مساجد سر میزد. به کمک خداوند، آذوقهی آغاز فعالیتی که به سوی آن میشتافت، برایش فراهم آمد. وی به همراه شش تن از عامهی مردم که در خاطرات خود در وصف آنان گفته: صدایی بلند و رسا داشتند. در چشمانشان نور میتابید و بر چهرههایشان درخشش اراده و ایمان وجود داشت) در سول 1946هـ.ق مطابق با مارس 1928م. جماعت اخوان المسلمین را تأسیس کرد.
(11)
شگفت از آن دسته از آدمیان که از تقدیر خداوند در حق بندگان، دچار شگفتی میشوند. از میان این آدمیان اندکند کسانی که در برابر این تقدیر خدا درنگ میکنند تا به رمز و رازها و ابعاد نهانش پی ببرند. اندکتر نیز کسانیاند که یقین دارند که در تقدیر، خیر کامل برای مؤمن نهفته است، زیرا اگر طبق سنجههای بشر، خیر بود، خدا او را میستاید و سپاس میگوید و اگر جز آن بود موضوع را تنها به خدا ارجاع میدهد و شکیبایی میکند. موضوع این گونه بود که نقطهی عطف کوچکی در زندگی امام بنا پدید آمد. تنها هفت ماه پس از آغاز شکل گیری جماع اخوان المسلمین، پیشنهادی به او صورت پذیرفت که برایش سخت خوشایند بود. این پیشنهاد عبارت بود که از رفتن به حجاز برای تدریس در مرکز سعودی در مکهی مکرمه، پس از تغییراتی که در آن سرزمین فرخنده پدید آمده بود. وی در خیزش تازهای آن سرزمین، مثل دیگر دانشآموختگان آن زمان، نقطهی امیدی یافته بود. وی به این نکته در خاطرات خود به صراحت پرداخته است.) خواست وی آن بود که طبق خواست خود در آنجا فعالیت کند نه مانند کارمند صرفی که دستورات را برای اجرا دریافت میکند، بلکه مانند انسان صاحب اندیشهای که فعالیت میکند، تا سرانجام زمینهای مناسب در کشوری نوپا بیابد که نقطهی امید مسلمانان بود و سفارش، عمل به کتاب و سنت و پیجویی سیرهی سلف صالح به شمار میرفت. اما هیچ مسائلی جز آن، از قبیل حقوق و امتیازات مادی و امثال آن، هیچ مورد بحث قرار نگرفت.» مقصود امام بنا در این گفتار، گفت و گویی است که میان او و مشاور پادشاه، شیخ حافظ وهبه (رحمهالله) صورت پذیرفته بود و شیخ با یافتن چنین روح پویایی، ابراز شادمانی کرده بود و با درخواست او نیز موافقت کرده بود.
مکه، بیتالحرام، کعبه، غار حراء، مهبط وحی، محبوبترین شهر پیامبر (ص) عطر تاریخ... و دولتی دعوتگر در حال شکلگیری و خواستار بازگشت به کتاب خدا و سنت پیامبر، موضوعی بود که دلها برایش میتپید و دل جوانِ 22 ساله ما نیز برایش تپیدن گرفت. بنابراین برای قانع ساختنِ دولت مصر جهت زدودن موانع انتقال وتحقق آرزوها، تا میتوانست از واسطه و پارتی کار گرفت، اما نتیجهای نگرفت و ناکام ماند و کوششهای انسانی در راه خواستهاش هیچ نتیجهای به دست نیاوردند. وی برای به دست آوردن فرصت بورسیه جهت تکمیل تحصیلات، یا جهت گرفتن نرفتن به شهر ناشناختهی اسماعیلیه، چنین کوششی نکرده بود و با امید به پویاسازی دعوت واندیشهی خویش و ترویج آن در جاهای تازه، جز جاهایی که میشناخت و در آنها زیسته بود. تسلیم تقدیر شده بود. اما خداوند برایش چیزی دیگر رقم زده بود. ما اکنون با پی بردن به رمز و رازهای این تقدیر حکیمانه برای ماندن حسن البنا در شهر و عشیرهی خویش، جهت تغییر کامل اوضاع ملت به دست او و اجرای تقدیر چیرهی خدا در هستی و شکلپذیری اخوان المسلمین، سخت دچار شگفتی میشویم.
این موضوع، بخشی شگرف از شرح حال امام بنا است که پژوهشگران و نویسندگان، چندان به آن نپرداختهاند، در حالی که دستهای از آنان، کسانیاند که کوچکترین جزئیات را در زندگی وی واکاویدهآند و در پی خلأها و شکافها گشتهاند تا بدینگونه اتهاماتی از قبیل مزدوربودن اشغالگران، یا ارتباط داشتن با محافل فراماسونری را اثبات کنند. این اتهامات به سبب آن است که دعوت و مکتب وی در اسماعیلیه، پایگاه اشغالگران و مرکز قدرت مصر در آن زمان، آغاز شده بود.
وی سخت مشتاق بود که به مکه برود و رهبری جماعتی را که در حال شکلپذیری بود و او خود در ایجاد آن نقش داشت، را پشت خود رها کند و جمعی را که نسختین جوانههای آگاهی در آن درحال بیرون آمدن بود، ترک گوید. این جمع میتوانست به او کمک کند تا بیشتر به دینش خدمت کند و افزون بر آن، او خود در مقام رهبر برجستهای آن مطرح شود. اینها همه پایمیفشرد تا او بماند و زنجیرههایش را استوار نگه دارد. اما نقطهی تضاد در زندگی یک انسان دعوتگر، چنین است. او در پی چیزی بود که میپنداشت در آن خیر وجود دارد و برای تحقق آن از همهی نیروهای زمینی کمک گرفت. ولی خدا چیزی دیگر میخواست که خیر کامل در آن وجود داشت. انسان در این خیر هیچ نقشی نداشت. و در تحقق آن عظمت مشخص، است و دولت –هیچ جایگاهی نداشتند- اینها همه بود تا دعوتگر جوان از سوء ظنها و بدگمانیها سالم بماند و فعالیت تبلیغیاش را پی بگیرد. او کارمند کوچک دولت بدور از نظر مالی سخت تنگدست بود.
برخی از او ایراد گرفتهاند و طبق سنجههای خود آن را از نقاط ضعف وی پنداشتهاند، گفتهاند که وی پا به سرزمینی جز کشور خود نگذارده و هیچ عنوان علمی از دانشگاههای اروپا به دست نیاورده و جز زبان عربی با زبانی دیگر آشنا نبوده است.
با این وصف چندسالی نگذشت که در برابر اندیشه و کوششهایش، کاخها، ساختارها، مکاتب و ایدئولوژیها به لرزه درآمدند و جماعت وی در پیشاپیش جماعتهای فعال اسلامی قرار گرفت و آن جوان تنگدست و کمسن و سال، از محبوبترین و ارجمندترین رهبران جهان قرار گرفت.
هیچکدام از نیروهای بشری نتوانستند شخصیت وی را زیر آوارها نهان کنند -کاری که با دیگر رهبران انجام شد- با آنکه پس از کشتن وی در تاریکی شب و نا آگاهی مردم و پوشاندن پیکر وی با خاک، بسیار کوشیدهاند شخصیت وی را ترور کنند.
امام بنّاء فعالیت خود را از سرزمینی پی گرفت که خداوند مقرر کرده بود تا با برادرانش از آنجا آغاز کند.
(12)
شهید سید قطب مؤلف فی ضلال القرآن به آن هنگام که در سایهسار سورهی هود و دشواریها و سختیهای پیامبران خدا سلانه سلانه راه میرفته، از درنگی درسآموز و رهتوشهی دعوتگران راه خدا سخن گفته است. میگوید: «به واقع اگر حقیقت عبادت صرف سفایر تعبدی میبود، سزاوار ارسال این هیأت با شکوه پیامها و پیامبران نبود و برازندهی این همه کوششهای توانفرسای پیامبران و شکنجهها و دردهایی که دعوتگران در درازنای تاریخ به جان خریدهاند، نبود. آنچه سزاوار پرداخت چنین بهای گزافی بوده، برآوردنِ همهی آدمیان از کرنشگری در برابر بندگان و بردن آنان به گردشگری از خدا در هر موضوع و مسئلهای در تمام برنامهی زیستیشان در دنیا و آخرت، بود...»
بهرهی جماعت اخوان المسلمین و سرگذشت نخست آن وکسانی که با او برای فعالیت و فراخوان مردم به سوی اسلام کامل بیعت کردند، چنین بود.
تقدیر خدا چنین بود که سرآغاز این کار در زمان باشد که سنجههای نیروها سخت در هم آمیخته بودند. تا جایی که در اثر آن برخی پذیرفته بودند که میباید اسلام روشی داشته باشد ودولتی شکل دهد و همهی ارکان این دولت را طبق دستور خدا شکل دهد. خلافت عثمانی که واپسین نماد تاریخ اسلام برای این اندیشه بود، سقوط کرده بود –با همهی خطاها و لغزشهایی که موجب شتاب بخشیدن به این سقوط شده بود- در مقابل فرهنگِ اروپایی قدرت و سیطره یافته بود. این فرهنگ پیکر اندیشهی یونان باستان را جامهی سکولاریسم پوشانده بود و بدین گونه در نقطهی مقابل همهی ادیان قرار گرفته بود.
شهر اسماعیلیه مصر خیزگاه اخوان المسلمین بود. پایگاههای بریتانیایی و دفتر شرکت فرانسوی کانال سوئز در پیوند استوار را روش زیست غربی، این شهر را در حصار خود گرفته بودند. آنچه نزد مردم (؟) این شهر از سفایر دینی مانده بودف از مساجد و کفن و دفن مردگان و سخنرانیهای مرتبط با آخرت و رویگردانی از دنیا و درسهای سیرهشناسی به همراه مسایل تفرقهانگیز مردم از قبیل پرداختن به موضوع عبدالله بن مطلب، پدر پیامبر (ص) و انیه بهشتی است یا دوزخی و پدر ابراهیم کیست، آیا آذر است –چنانکه قرآن فرموده- یا آذر، عموی اوست و نام پدر حقیقیاش چیست و آیا تارخ با فتح را است یا ضمه آن و از این قبیل مسایل فراتر نمیرفت.
بسیار منطقی و محتمل بود که جماعت اخوان برای مردم زمان خود شگرف تلقی شود. حسن البنا در خاطرات خود یادآور شده:
«دعوت حق در هر زمان و مکانی باید مخالفانی بیابد که سدّ راهش شوند و در راه ناکام ساختنش بکوشند. اما در نهایت، پیروزی از آن او خواهد بود: «فلن تجد لسنة الله تبدیلاً و لن تجد لسنة الله تحویلاً» یعنی سنت خدا را تغییرپذیر نخواهی یافت. نوشت دعوت در اسماعیلیه چنین بود. تا مردم نسبت به آن اظهار شگفتی کردند و شیفتهاش شدند و به گرد آن حلقه زدند و از فعالان آن تقدیر کردند و شیفتهاش شدند و به گرد آن حلقه زدند و از فعالان آن تقدیر کردند که عقربهای کینه و حسادت در درون مغرضان به حرکت درآمدند. آنان دعوتگران را در اشکال گوناگون به تصویر کشیدند گاه میگفتند که آنان به «مذهب پنجمی» فرا میخوانند. گاه میگفتند آنان جوانان سبکسر» هستند و نه کاری را به درستی انجام میدهند. به هیچ برنامهای باور ندارند. گاه میگفتند که آنان افراد سوءطلبی هستند و میخواهند اموال مردم را به ناحق بخورند.»
امام بنا در سخنان خود به توطئهی اشاره دارد که گرد حق به رئیس وقت حکومت صدقی پاشا، شکایت بردند و طی آن، این معلم جوان را به کمونیست بودن و ارتباط داشتن با مسکو و گرفتن مال از آنجا متهم کردند. در ضمن افزودند که او مسجد و خانهای ساخته و برای گروه مردم هزینه میکند و از مردم چیزی نمیگیرد. پس این پولها را از کجا میآورد؟ بی آنکه اشاره کنند که بسیاری از مردم جز فعالیتهای جماع شدهاند و برای اجرای پروژههای آن از جیب خود پول میگذارند. تهمتهای ناروا تا آنجا ادامه مییابند که او را به عضویت در حزب وفد متهم میکنند –حزب وفد در ان زمان از مخالفان حکومت بود- دیگر آنکه او به پادشاه حمله میبرد و انتقاد میکند و طی یک سخنرانی از عمر بن عبدالعزیز تقدیر بعمل آورده که از بیت المال چیزی نگرفته است. اتهامات ادامه مییابند و سرانجام به دوازده مورد میرسند. بدترین تهمت آنی بود ه میان مسلمانان و مسیحیان تفرقه میاندازد و به عمد به دانشآموزان مسیحی خود توهین میکند و در مقابل به دانشآموزان مسلمان بیشتر اهتمام میورزد.
سرانجام حکومت مصر به حرکت درمیآید تا در بارهی این اتهامات تحقیق کند و نیروها و دستگاههای رسمی خود را بسیج میکند تا در برابر این جوان و جماعتش کهاین همه غوغا و هیاهو را موجب شده، جبههگیری کند. اما سرانجام او و جماعتش از همهی اتهامات تبرئه میشوند و برای همه صحت رویکرد جماعت ایات شود. نتیجه مسائل سه محور بود که با همهی تهمتها و سخنان ناروایی که به آن نسبت داده بودند ناسازگاری داشت:
نخست: فرد رسمی (علی بک گیلانی) که در پایتخت موظف شده بود از حسن البنا بازجویی کند، تحقیقات خود را با اعلان برائت وی به پایان رساند. در ضمن علی بک گیلانی شخصاً نیز عضویت خود را در جماعت اخوان اعلان داشت.
دوم: گواهی رسمی از مقامات امنیتی که میگفت: بسیاری از کسانی که از وسایل تنبیهی پلیس طرفی برنبستهاند و از ارتکاب لغزشها باز نیامدهاند، از وسایل روحی جماعت اخوان، متأثر شدهاند و دگرگونی یافتهاند و تبدیل به الگوی پایداری و صلاح شدهاند. این گواهی رسمی به دولت پیشنهاد میکند که به گسترش شاخههای این جماعت در دیگر شهرها کمک کند. تا تبدیل به بزرگترین خدمت برای امنیت و اصلاحگری شود.
سوم: اتقان مسیحیان شهر در کنار گواهی مسئول کلیسای ارتدوکس به کذب بودن اتهاماتی که در حق امام بنا گفته شده است.
اتفاقی شگرف دربارهی پاکی و برائت که منتقدان امام و جماعت وی به هنگام پژوهشهای خود از آن تقافل میکنند.
نظرات