تربیت سیاسی دانشآموز در آموزش و پرورش*
توجه به تربیت سیاسی و همینطور یكی از موثرترین ابزارهای آن یعنی تاریخ و روایتهای تاریخی از ضروریترین وجوه برنامهریزی درسی است كه در پیوند با هویت ملی و فراملی در فضای مدرسه حایزاهمیتی مضاعف است. امری كه متاسفانه در كشور ما در وضعیت ایدئولوژیك و نابسامانی بهسر میبرد و متولیان تولید محتوای تاریخ و علوم اجتماعی در آموزش و پرورش نه درك صحیحی از آن دارند و نه تمایلی به فهم وجوه تاریخنگاری جدید كه نتیجه آن در سالهای گذشته اشاعه و تالیف شبهعلم در محتوای برخی كتب درسی شده است. طبعا هرگونه بیتوجهی به حساسیتهای این موضوعات سبب خسران به فرهنگ و هویت ملی و مذهبی شده و خواهد شد.
این یادداشت كوتاه درصدد است تا با محوریت توجه به وقایع غرب آسیا در روزهای اخیر و همینطور در دایرهای عمومیتر، حوادث پس از استقرار رژیم اسراییل، به این پرسش اصلی پاسخ دهد كه نهاد آموزش چگونه میتواند از تاریخ به هویت پل بزند و از این طریق گامی به سوی تربیت سیاسی بردارد و نهایتا در این پروژه به چه ابزارهایی نیاز دارد؟ فارغ از توجه به چگونگی روایتهای تاریخی از وقایع تاریخ معاصر ایران باید بر این نكته متمركز شد كه وضعیت تولید محتوای تاریخی از شرایط منطقه و جهان در ساختار برنامهریزی درسی ما چه جایگاهی دارد و اساسا این محتوا در خدمت كدام دلالت تاریخی قرار گرفته است.
در اینجا لازم است تا تعمق و تأملی كوتاه در مفهوم «تاریخ» داشته باشیم.این منظر از آن جهت مهم است كه نوع نگاه ما به تاریخ نشاندهنده نوع نگاه ما به تربیت سیاسی است. اینكه ما تابع روایتهای ساختارمند و پیوسته تاریخی باشیم و آنها را منعكس كنیم یا اینكه به دنبال ایجاد نقطههای گسست و معنابخش در فرآیند رویدادها باشیم. به تعبیر فوكو مساله تاریخ چیزی جز شرح چگونگی «اكنون» نیست. به عبارتی ما برای تربیت سیاسی نیازمند فهم تاریخ اكنون مبتنی بر «تبارشناسی» هستیم. حقیقت این است كه تاریخنگاری امروز ما در آموزش و پرورش، تاریخ منشعب از «تبارشناسی» نیست بلكه تاریخ برخاسته از «خاستگاه» است (رجوع شود به مقاله فوكو با عنوان نیچه، تبارشناسی و تاریخ). تبارشناسی امكانی است كه به نقش استیلا، قدرت و هژمونی میپردازد و از این طریق تاریخ را در خدمت «تغییر» قرار میدهد. آنچه متولیان تاریخنگاری در آموزش و پرورش در نظر دارند و انعكاس آن در محتوای درسی كتب درسی به وفور قابل مشاهده است، توجه به چشماندازها و كشف یك تاریخ خطی و بررسی پیوستگی و پیامدهای آن است درحالی كه پیشنیاز تربیت سیاسی نیازمند دمیدن روح تبارشناسی در محتوای درسی است. بنابراین باید محتوایی طراحی شود كه از قاعدهمندی علت و معلول و پیوستگی رها شود تا آنگاه در خدمت «زندگی» قرار گیرد.
در حقیقت فهم تبارشناسانه از تاریخ ایران و منطقه، محتوای تاریخی را به علوم اجتماعی پیوند میزند و زمینه را برای تربیت سیاسی فراهم میآورد. در واقع تبارشناسی كمك میكند تا ضرورتها و روایت جبرگرایانه را كنار بزنیم و به گزارههای گسستگونه (گزارههایی از قبیل، اگر جنبشهای آزادیبخش در غرب آسیا شكل نمیگرفتند، اگر جریان مقاومت در جهان عرب ظهور نمیكرد، اگر دبیركل حزبالله ترور نمیشد و...) بیشتر بپردازیم. بنابراین تاریخ صرفا روایت نیست بلكه نوزایی و آفرینش است. فهمی كه نشانهای از آن در راهبرد محتواسازی تاریخ و علوم اجتماعی در كتب درسی دیده نمیشود و تاریخ را صرفا در چیستیها، چراییها و توالی حوادث دیدنها جستوجو میكند.
برای درك روشنتر از ماجرا و ارایه مثالی آشنا در باب تحولات منطقه میتوانیم به دو دلالت اصلی تاریخی اشاره كنیم كه در چند دهه گذشته برای حفاظت از محتوای آن برنامهریزیهای دقیقی در جهان صورت گرفته است و ما نیز در مدارس مان برای شرح تبارشناسی بحران سیاسی در منطقه به آن نیازمندیم. مفهوم اول یهودستیزی (Anti-Semitism) و مفهوم دوم هولوكاست (Holocaust) است كه هر دو در پیوند با تحولات غرب آسیا است و به منظور جلوگیری از انقراض روایت، تلاش میشود تا در اروپا و امریكا با حمایتهای حقوقی زنده بماند. در حقیقت تمركز تربیتی روی این دو مفهوم در مدارس غربی یكی از نمونههای تلاش برای ایجاد ارتباط پایدار میان تاریخ و هویت و شكل خاصی از تربیت سیاسی است.در این زمینه در ایالاتمتحده و در ایالاتی مانند آركانزاس، فلوریدا، تگزاس و تنسی و برخی دیگرآموزش هولوكاست به عنوان بخشی از برنامه درسی اجباری تعیین شده است و مدارس موظف هستند آن را به گونهای ارایه دهند كه به درك علل، مسیرها و پیامدهای آن منجر شود و معلمان میبایست گفتوگوهایی را پیرامون ضرورت بردباری، احترام به كرامت انسانی شهروندان ساخته و پرداخته نمایند.
حال سوال این است كه اگر آموزش هولوكاست به عنوان شكل حاد نژادپرستی علیه یهودیان ماهیتی اجباری دارد چرا آموزش سایر اشكال نژادپرستی سیستماتیك در ایالاتمتحده اجباری نشده است. پاسخ این سوال دقیقا مرتبط با نوع نگاه به تاریخ است. وقتی از منظر نظریه امپریالیسم به موضوع پرداخته میشود آنگاه تاریخ دیگر روایت نیست بلكه حركت به سمت تولید محتوای استعماری است. در حقیقت اینگونه است كه تاریخ و رخداد تاریخی سبب ایجاد هویتی میشود كه تصویر آن در ستمدیدگی و عصیاندیدگی یهودیان منعكس شده است. براین اساس صورتبندی سیاسی تاریخ در غرب براساس آموزههایی اینچنینی رقم میخورد كه «اگر هولوكاست نبود ما یهودیان بیشتری را در كنار خود داشتیم، زندگی بهتر و خشونت كمتری را تجربه میكردیم و غیره» [روشن است كه این آموزهها، با هدفی سیاسی صورت میگیرد].
موضوع جدی دیگر مربوط به تربیت سیاسی دانشآموزان مبتنی بر فهم تاریخ منطقه است. مساله اول این است كه آیا آموزش و پرورش قائل به پذیرش چنین رویكردی است یا خیر؟ آنچه میدانیم این است كه روش و محتوای فعلی تاریخ و علوم اجتماعی كتب درسی نه تنها هیچ نسبتی با فهم فوكویی تاریخ ندارد بلكه در روایت چیستی و چگونگی یا همان درك علی از تاریخ نیز ناتوان است. آنچه اهمیت دارد ایجاد تغییر جدی در نوع نگاه به تاریخ و علوم اجتماعی در آموزش و پرورش است. اگر این تغییرات نگرشی را مفروض بگیریم آنگاه میتوانیم انتظار داشته باشیم كه دانشآموزان میتوانند دلیل استقرار رژیم آپارتاید در منطقه را تحلیل كنند یا در فهمی عمیقتر استنباط نمایند كه چرا فلسطینیان میبایست تاوان هولوكاست را بپردازند. بنابراین ما به جای فهم ایدئولوژیك میبایست به فهم معنابخش از تاریخ (تفسیر تبارشناسانه) رجوع كنیم.
در پایان باید به انتخاب ابزار مناسب به منظور تربیت سیاسی توجه كرد. برای ما روشن است كه در این زمینه نیازمند فهم انتقادی از تاریخ منطقه و ایجاد علاقهمندی در جهت شكلگیری هویت جدید اعتراضی دانشآموزان هستیم. در گام اول میبایست محتوای تاریخی كتب درسی به نفع عناصر شناختی از تاریخ منطقه تغییر كند. تربیت سیاسی برای شناخت مساله اسراییل كه منجر به ایجاد اختلال در نظم فرهنگی و قومیتی منطقه شده است باید از طریق فهم نظریه فرهنگ و امپریالیسم ادوارد سعید و توجه به مطالعات پسا استعماری رقم بخورد و نه با تكیه بر تحلیلهای ایدئولوژیك و بعضا هیجانی كه نه مولد معرفت است و نه توان تغییر دارد. مضاف بر اینكه زبان اعتراض جهانی به تجاوز و ترور باید هم فرم و هم محتوای متناسب با زبان نسل جدید را داشته باشد.
پیشنهاد این یادداشت این است كه آموزش و پرورش با كمك نخبگان عرصه عمومی (و نه مولفان فعلی) برای طراحی و تدوین طرح درس «غربشناسی» دست به كار شود. محتوای تولید شده باید از دریچه نگاههای بینالمللی به مساله فلسطین (برای مثال هولوكاست از منظر روژه گارودی) باشد و نه رویكردهای مرسومی كه تا به امروز بوده است. همین طور توصیه میشود كه پیشنهاد شرقشناسی وارونه ادوارد سعید جدی تلقی شود و مدارس به برگزاری سمینارها و همنشینیهای مرتبط با غرب آسیا تشویق شوند. واژه تشویق در اینجا مهم است، چراكه نباید در این مسیر اجباری صورت پذیرد (برای مثال در تگزاس ایالاتمتحده، مدارس به برگزاری هفته هولوكاست در ماه نوامبر تشویق و توصیه میشوند). تاریخ منطقه متشكل از فرهنگ، هنر، موسیقی، شعر، سیاست، اقتصاد و دین در مناسبتهای متعدد توسط دانشآموزان با خلاقیت آموزگاران مورد بررسی قرار گیرد. این موارد كمك میكند تا فرآیند تربیت سیاسی در مدرسه تسریع شود و دانشآموزان نسبت به مسائل منطقه نگاه متفاوتی داشته باشد و رویدادهایی مانند ترور شخصیتهای تاثیرگذار را فارغ از ذخایر عاطفی تحلیل كنند و به این شكل تاریخ و علوم اجتماعی را در مسیر زندگی و تغییر قرار دهند.
*این یادداشت به مناسبت حادثه تروریستی اخیر در جنوب لبنان و متمركز بر توجه به تربیت سیاسی دانشآموز و برخی ضرورتهای روایت تاریخی در فضای مدرسه به نگارش درآمده است.
پژوهشگر علوم اجتماعی
نظرات