مدتی بود مباحثی را از لحاظ معرفت شناختی بررسی میکردم کە پیامدهای مهمی به همراه داشتند و این پیامدها، اتحاد و یکدلی عمیقی در بین مسمین ایجاد میکردند و ما را از تفرقه و اتهامات بی اساس دور میکردند و این اتحاد، دوست را خوشحال و دشمن را مایوس میکند.
در این چند سطر مفهوم ایمان و کفر از منظر معرفت شناسی بررسی شده و راه حل درست در تعیین مصادیق هر کدام از این دو مفهوم توجه نوشتار را به خود جلب کرده است.
موضوع را از تعریف و مسائل مربوط به آن شروع میکنیم چون تا زمانیکه تعریف و ویژگیهای آن تحلیل و بعد ایمان و کفر بر آن تطبیق نشود، کار به جایی برده نخواهد شد؛ و این کار هم مقدماتی لازم دارد که به توفیق الهی آنها را بیان میکنیم.
تعریف چیست؟
تعریف در لغت به معنای شناساندن و حقیقت چیزی را بیان کردن و آگاهانیدن است.
و در اصطلاح به معنای تبدیل مجهولات تصوری به معلومات است با توسل به معلومات تصوری دیگر و به عبارت دیگر زدودن جهل نسبت به امری با توسل به علم به امور دیگر، یعنی در واقع تعریف، همان توضیح ماهیت معرَف است ولی با این تفاوت که معرَّف مجمل و معرِّف تفصیل آن است مثلا فاعل همان {اسم اسند الیه العامل فیه قائما به} است و تنها فرق (الفاعلُ) با تعریفش در این است که: اولی مجمل و دومی تفصیل همان شیئ مجمل است و در نهایت به صورت منطقی نسبت بین معرَّف و معرِّف تساوی یا آنهمانی است.
امکان دستیابی به تعاریف:
هر اندازه علم ما به شیئی بیشتر باشد شناخت از ماهیتش بیشتر است و بالعکس هر اندازه معرفت ما به شیئی کمتر باشد شناخت ما از ماهیتش کمتر خواهد بود.
این موضوع شاید در بادی امر بدیهی جلوه کند اما در واقع مسئلەی دشواری است، مثلا ملاک اینکه شناخت ما به ماهیتی بیشتر از شناخت ما به ماهیتی دیگر است، چیست؟
این است که ما را به چالش میکشد و بداهت مدعای فوق الذکر را می رباید.
توضیح:
علم ما به شیئ از نظر قواعد منطقی از دو حالت خارج نیست یا به ذاتیات شیئ علم داریم یا به عرضیات، و هر کدام از این دو قسم هم اقسامی دارند (که تفصیل آن در این مختصر نمی گنجد).
از آنجا که عموم منطق دانان معترفاند به اینکه فقط سازندهی اشیاء است که میتواند به ذاتیات ساخته شدهاش علم تفصیلی پیدا کند و سازندهی اشیاء هم خداست، نتیجتا علم تفصیلی به اشیاء مخصوص سازنده آنها است و فقط علم از طریق عرضیات باقی میماند و چون اعراض عامه مفید معرفت نیستند این قسم هم از منظر معرفت شناسی ساقط از اعتبار است و نهایتا تنها راه علم به اشیاء، علم به آنها از طریق اعراض خاصەی لازمەی آنهاست که در قالب تعریفهای منطقی صورت رسم ناقص را به خود میگیرد.
خلاصەی مطلب این است که برای شناخت هر چیزی باید خواص لازم آن را بشناسیم و ملاک تشخیص خواص لازم هم همراهی و ملازمهی دائمی آن با شیء مورد نظر است.
چگونگی دستیابی به تعاریف:
این مسأله در علوم اکتشافی و اختراعی فرق میکند. در علوم اختراعی خود شخص مخترع برای هر مفهومی محدودەای را تعیین میکند.
اما در علوم اکتشافی که محل بحث است تعاریف از طریق استقراء بدست میآیند.
با یک مثال، متدِ کار معلوم میشود مثلا شخصی نحوی هنگامی که به بررسی کلمات و جملات عربی میپردازد به این جمله برمیخورد {مات زید} بعد به این جمله {ضرب خالد بکرا} بعد به این جمله {ذهب واحد} و... میبیند بعد از هر کدام از این افعال یک اسم آمده است که این خواص را دارد یکی اینکه مرفوع است؛ به این فکر میافتد که آیا در تعریف این حالت اِعرابی اگر گفته شود اسمی است مرفوع میتوان محدودهی آن را به دقیقی مشخص و اغیار را از آن جدا کرد متوجه میشود که این تعریف مانع از اغیار نیست، چرا که مبتدا نیز اسم مرفوعی است در حالیکه ترکیب جملەی مبتدا با جمله محل بحث فرق میکند پس مرفوع بودن کافی نیست بعد دنبال خاصیت دیگری میگردد متوجه میشود کە: این اسم خاصیت دیگری هم دارد که عاملش به او نسبت داده شده است.
پس تا حالا دو خاصیت را پیدا کرده است، حال با این دو خاصیت میشود در تعریف آن گفت اسم مرفوعی است که: عاملش به آن نسبت داده شده است؟ میبیند که این هم ارزش معرفتی ندارد چون شامل نائب فاعل نیز میشود چون نائب فاعل هم اسم مرفوعی است که عاملش به آن نسبت داده شده است، درحالیکه نائب فاعل بعد از فعل مجهول میآید و در امثلهی ذکر شده اسم مرفوع، بعد از فعل معلوم آمده است پس این خاصیت هم کافی نبود بعد متوجه میشود که خاصیت دیگری هم دارد و آن اینکه فعل قائم به اوست ایا اکنون می شود با این سه خاصیت محدودهی مشخصی ارائه کرد و گفت اسم مرفوعی که عامل به آن نسبت داده شده و فعل قائم به آن باشد، میبیند که تعریف ذکر شده شامل افراد خودی میشود و بیگانەها را خارج میکند و این ملاک درستی
تعریف است و بعد از این، نوبت به جعل اصطلاح میرسد و با در نظر گرفتن معنای لغوی فاعل و مناسبت این کلمه در این موارد فاعل را به إزای اسمی با خواص مذکور قرارداد میکند و میگوید: فاعل اسم مرفوعی است که "المسند الیه العامل فیه قائما به" باشد. ماحصل این مثال این است که، هر چند مصادیق فاعل را اعراب تکلم کردەاند ولی خواص فاعل و تعریف فاعل از تصریحات آنها نبوده است و در لابلای سخنان آنها بعد از تحقیق و تفحص به دست آمدەاند. یعنی از طریق بررسی مصادیق و خصوصیات آنها و پیدا کردن قدر مشترک میانشان، محدودەی مفاهیم مشخص میشوند. در مثال فوق اگر در تعریف فاعل خصوصیات ترکیبی جملات ملاحضه شود هرگز به تعریفی که ارزش معرفتی داشه باشد دست پیدا نخواهیم کرد.
در نهایت آنچه محدودەی مفاهیم را مشخص میکند قدر مشترک در بین تمام مصادیق آن است؛ در مثال فوق فاعل در تمام موارد اسم است اما گاهی ثلاثی است و گاهی رباعی و... اگر در تعریف فاعل ثلاثی بودن لحاظ شود در اینصورت تعریف شامل أسماء رباعی نمیشود و بالعکس، درصورتیکه تعریف موظف است تمام افراد خود را دربرگیرد و اگر تعریفی از فاعل ارائه شد که جامع یا مانع از اغیار نباشد در اینصورت این تعریف از منظر معرفتشناسی ارزش علمی ندارد و مفید نخواهد بود.
اهمیت تعریف:
تعاریف از منظر معرفت شناسی اهمیت بسیاری دارند چون تعیین محدودەی مفهوم کلمات بر عهدەی آنها است به بیانی واضحتر کلمات باید حدود مجزا و مستقل داشته باشند و این کار به واسطەی تعاریف امکان پذیر میباشد. لازم بذکر است که برخی مفاهیم مرزی عریض و چهارچوبی نامعلوم دارند که برای آنها نمیتوان حدود معینی مشخص کرد مانند: مفهوم کمخوری و پرخوری، مثلا شخص با خوردن چند دانه برنج پر خور و با کم کردن چند دانه، کمخور بحساب می آید؛ زیرا شخصی با خوردن 100 دانه برنج را نمیشود کم خور، ولی با خوردن 101 دانه برنج را پرخور بدانیم، در چنین مفاهیمی هیچگاه مرز کلمات مشخص نمیشود و به تعریف دقیقی پی نخواهیم برد. ایراد چنین مفاهیمی اینست که یک مصداق ممکن است در هر دو مفهوم داخل شود در مثال بالا اگر مرز کم خوری با پرخوری بین 100 دانه برنج تا 120دانه برنج باشد، شخصی با خوردن 110 دانه برنج را میتوان بدون هیچ معیار دقیقی کمخور یا برعکس پرخور بحساب آورد به همین دلیل شخصی او را پرخور میداند و برای او رژیم غذایی تعیین میکند؛ و دیگری او را کم خور و برای او تغذیهای قوی قرار میدهد.
در چنین مفاهیمی انسان دچار سر درگمی میشود و احکامات غیرمناسب را برای موارد غیر مناسب جعل میکند و شاید این در مسائل مربوط به معاش اشکال چندانی نداشته باشد ولی در حوزەی دین خطرات جدی بهمراه دارد که، گاهی اوقات منجر به قتل و خونریزی میشود مانند وقتی که مسلمانان را کافر و خود را موظف به کشتن کفار بدانی که با این اشکال معرفتی، جان هزاران انسان مسلمان به اتهامات واهی و بدون اساس گرفته میشود.
ولی دستهای دیگر از مفاهیم هستند چنین صعوبتی در مرزبندی آنها نیست، و تعیین مرز آنها کار نسبتا راحتتری است. مثلا در اینکه تهران جزو ایران است همه متفق القولاند اما دراینکه فلان منطقهی مرزی جزء ایران محسوب میشود یا نه، اختلاف وجود دارد به عبارتی دیگر مفاهیم محدودهایی دارند وسط آن محدودها مشخص است اما مفهومی از منظر معرفت شناسی ارزش دارد که نەتنها وسط مفاهیم بلکه مرزها را هم به دقیقی مشخص و جدا کرده باشد خلاصه آنچه به مفاهیم ارزش میبخشد تعیین مرزهای آنها است. و این کار هم توسط تعریف امکان پذیر است پس هراندازه مرزها مفهوم دقیقتری داشته باشد با ارزشتر و هر اندازه نا دقیقتر باشد بی ارزشتر خواهد بود و مفاهیم در این حوزه ارزشی مدیون تعاریف هستند و تعاریف هم مدیون محققِی هستند که خواص لازم آنها را پیدا کرده است پس هراندازه تعاریف دقیق تر باشند ارزش مفاهیم بالاتر و تعیین مصادیق مشخص تر میشود و چنانکه تعاریف نادقیق باشند در تعیین مصادیق هم مشکل ایجاد میشود.
تطبیق:
مسائل ذکر شده را بر دو کلمهی {ایمان و کفر} تطبیق میدهیم تا مفهومی دقیقتر از آن عرضه شود. لازم بذکر است که شارع هیچ تعریفی برای ایمان و کفر بیان نکرده است و آنچه در دسترس است مصادیق ایمان و کفر میباشد پس هر چند مصادیق ایمان و کفر شرعی است ولی پیدا کردن گسترهی مفهومی و محدودهی آنها کاری انسانی است. برای بررسی این موضوع ابتدا لازم به بررسی تعریف ایمان بپردازیم. با توجه به مقدمات ذکر شده، معلوم میشود ایمان از سنخ مفاهیم اکتشافی و دارای مرز مشخص است چون هیچگاه کفر و ایمان باهم جمع نشدهاند و مصادیقشان کاملا متفاوت است زیرا آنچه مرزها را نامشخص میکند این است که یک مصداق مشمول دو مفهوم باشد چنانکه گذشت، ولی با تاملی در قرآن معلوم میشود در هیچ جایی خداوند جلجلاله یک نفر یا صنف را متصف به هر دو وصف نکرده و مؤمنان را در هر جایی از
کافران منفک کرده است. اگر هر کدام از ایمان و کفر مرز مشخصی نداشته باشند لازم میآید مفهوم ایمان، برخی کافران را یا مفهوم کفر، برخی از مؤمن را در بربگیرد. و این باعث میشود مؤمن را کافر و یا کافر را مؤمن بدانیم. و این ما را به بیراهه میکشاند چون در صورت کافر دانستن مؤمنان باید احکام کفار را بر آن جاری کرد و بالعکس، و نهایتا منجر به عدم تفکیک مؤمن از غیر مؤمن میشود. و چون راه پیدا کردن تعاریف استقراء است پس باید مصادیق و خصوصیات آنها را بررسی کرده و در نهایت قدر مشترک بین مصادیق را تعیین کرده و آنها را به عنوان تعریفی با شرایط لازم الاجراء ارائه کرد.
ذکر تمام مصادیق ایمان در این سطور نمیگنجد اما شواهدی در این جا لازم الذکراند.
1: کتب فی قلوبهم الایمان {المجادله 22}
2: لما یدخل الایمان فی قلوبکم {الحجرات 14}
3: ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات {البقره277 }
4: ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا {الحجرات 9}
5: من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤمنین {البقره 8}
6: الذین یومنون بالغیب {البقره 3}
7: ما انت بمؤمن لنا {یوسف 17}
- در آیەی شریفەی (کتب فی قلوبهم الایمان)
ویژگی ایمان این است که در قلب جایی دارد .
- آیەی شریفەی (لما یدخل الایمان فی قلوبکم )
همانند آیه قبل موید این مدعا است، خطاب به بادیه نشینان میفرماید:{هنوز ایمان وارد دلهایتان نشده است}. و مراد خداوند اینست که فقط اسلام ظاهری دارند و در واقع منافقاند و منافق هم قسمی از کفر محسوب میشود تا کنون ملاک کفر و ایمان دخول و عدم دخول ایمان به قلب است.
اما آیا بنا بر این ویژگی(محل ایمان) میتوان تعریف دقیقی از ایمان ارائه کرد و محدودەی آن را مشخص نمود و ایمان را به چیزی که به قلب داخل میشود تعریف کرد؟ خیر چون با این ویژگی فقط محل ایمان مشخص شده است، نه تعریف ایمان و از علم به محل چیزی، علم به خود آن چیز لازم نمیآید.
- در آیەی شریفەی (ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات )
ایمان با عمل صالح قرین شده است این ویژگی با ویژگی اول در راستای هم نیستند چون اعمال با جوارح انجام میشوند و جوارح هم در خارج از قلب جای دارند پس این دو ویژگی باهم در تضاداند و نمیتوان با جمع بین ضدین تعریف دقیقی ارائه کرد و گفت ایمان چیزی است که هم در قلب جای دارد و هم در خارج آن و با جوارح انجام میگیرد.
در آیەی شریفەی (ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا )
ایمان با عمل غیر صالح قرین شده یعنی در اینجا ایمان ویژگی ضد ویژگی قبلی را دارد، و اگر عمل صالح رکن ایمان میبود هرگز ایمان بدون آن محقق نمیشد و قرآن هم آنها را مؤمن خطاب نمیکرد در حالیکه نتیجه بالعکس است. نتیجتا نمیتوان ایمان را به عمل صالح یا غیر صالح تفسیر کرد و حتی نمیتوان عمل صالح را جزء آن دانست، چون تحقق کل مستلزم تحقق تمام اجزاء است در صورتی که طبق آیه مذکور ایمان بدون عمل صالح محقق شده است.
با بررسی انجام شده معلوم میشود ایمان چیری منهای عمل است چون طبق نصوص هم با عمل صالح و هم با عمل غیر صالح جمع شده است و قدر مشترک بین ایمان با عمل صالح و ایمان با عمل غیر صالح ایمان صرف است. و اگر ایمان با عمل صالح ملازم باشد دیگر ایمان با عمل غیر صالح قابل جمع نیست و این خلاف آیه ی4 (ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا) میباشد.
( من الناس من یقول امنا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤمنین )
ویژگی دیگر ایمان با استناد به این آیه این است که با زبان ادا شده است ولی در ادامه، قرآن آنها را مؤمن نمیداند. و بیانگر اینست که قول به توحید نقشی در ایمان شرعی ندارد، در غیر اینصورت نباید از قائلین به توحید سلب ایمان شود چون اگر ایمان تنها قول به توحید باشد این دسته مؤمن میباشند، چرا که به آن اعتراف کردهاند و نباید آنها را تکذیب کرد.
پس تا حالا به این نتیجه رسیده ایم که قول هم در ایمان شرعی نقشی ندارد.
(الذین یومنون بالغیب )
در این آیه نکتەی دیگری بیان شده که ایمان متعلُّق میخواهد یعنی باید به چیزی آویزان باشد و از آن جهت که متعلِق غیر از متعلَق است پس تعریف ایمان به متعلَقش درست نیست و ارزش معرفتی ندارد.
تا اینجا هیچ عرضِ خاصِ لازمی در دسترس نیست که با آن ایمان را تعریف کنیم چون تمام ویژگی های بیان شده یا اصلا عرض نیستند و یا از سنخ اعراض مفارق اند و تعریف به اعراض مفارق ارزش معرفتی ندارد.
برسی اجمالی ادعای فوق:
در آیەی شماره یک و دو به محل ایمان اشاره شده و هیچگاه محل چیزی از اعراض آن محسوب نمیشود چون اعراض اوصاف اشیاء هستند نه محل آنها.
در آیەی شماره سه و چهار ایمان با دو امر متضاد جمع شده و این بیانگر اینست که: اعمال صالح اعراض مفارق ایمان هستند چون اگر عرض لازم باشند هرگز از ایمان سلب نمیشدند در حالیکه در آیەی شماره چهار ایمان با عمل صالح قرین نیست.
در آیەی شماره پنج به مجرای اعتراف به ایمان اشاره شده است و همچنین مجرای چیزی از اعراض آن محسوب نمیشود.
در آیەی شماره شش به متعلق ایمان تصریح شده و دوباره متعلق چیزی از اعراض آن محسوب نمیشود.
پس تا اینجا خواصی از ایمان در قرآن پیدا نشده است. و بیان کردیم که تعاریف به وسیلەی اعراض خاصەی لازمه صورت میگیرند و عرض خاص لازمی در نصوص ذکر نشده است پس نمیتوان طبق نصوص تعریفی از ایمان ارائه کرد.
راه حل برگزیده:
هر کلمەای با ورود در هر حوزەای اگر معنایی مغایر با معنای قبلی خود داشته باشد حتما باید معنای مورد نظر برای خواننده یا شنونده بیان شود، چون کلمەی ایمان در حوزەی ادبیات اسلامی معنایی مغایر با معنای لغوی خود ندارد؛ زیرا شارع بیانی تازه از ایمان بیان نفرمودەاند در حالیکه اگر معنایی تازه به خود میگرفت حتما شارع بیان میفرمودند در غیر اینصورت دعوت به مجهول لازم میآمد و آنهم غیر واقع است.
پس معنای ایمان شرعی همان معنای ایمان لغوی است که آیەی (ما انت بمؤمن لنا) {یوسف 17} آن را بیان فرمودند، با این تفاوت که در لغت عام است ولی در شرع متعلقات خاصی میخواهد.
معنای لغوی ایمان:
ایمان در لغت به معنی تصدیق آمده است همچنانکه مفسرین در تفسیر آیەی (ما انت بمؤمن لنا) {یوسف 17} (مؤمن) را به (مصدق) معنی میکنند و تصدیق هم در لغت به معنی: "او را راست گو شمرد یا او را تصدیق کرد" آمده است. و مادامیکه ایمان شرعی با تصدیق لغوی نسبت آن همانی و فقط اختلاف در متعلق داشته باشند پس ایمان شرعی تمام مؤلفەها و خاصیتهای تصدیق لغوی را دارد از جمله:
1- خود گزاره را باور کرده باشد که در اصطلاح معرفت شناسی به آن(جازم) میگویند.
2- با کمترین شبەهای این باور زائل نشود و علت زائل نشدنش این است که کمترین دلیلی برای دفاع از آن داشته باشد که به آن (ثابت) می گویند.
3- آنچه را قبول کرده مطابق واقع باشد که به آن (مطابق واقع) می گویند.
اثبات ادعای فوق:
اگر مثلا گزارەی "هوا آفتابی است" را تصدیق کنید ،باید اولا خود این گزاره را باور داشته باشید(جازم)، و ثانیا دلیلی هم برای دفاع از گزارهی "هوا افتابی است" نیز در دست داشته باشید که باعث شود مقابلش را انکار کنید و اگر کسی شبەهای در مورد این گزاره طرح کرد باورتان زائل نشود(ثابت).
و چون دلیلی در دست دارید این گزاره را مطابق واقع و مقابلش را غیر مطابق واقع تلقی میکنید(مطابق واقع). و این خواص ملازم تصدیق هستند چون چیزی را که مقابلش را باورکنید نه خود گزاره را، یا آن را مطابق واقع ندانید، تصدیق نمیکنید.
اقسام ایمان:
ایمان را می توان به ایمان شرعی و ایمان قضائی، و ایمان شرعی را هم به ایمان ناجی و ایمان کامل تقسیم کرد.
منظور از ایمان شرعی همان ایمانی است که باعث نجات انسان از عذاب ابدی الهی میشود و رضایت خداوند متعال را هم در پی دارد ولی با توجه به قاعدهی "مقسم در اقسام معتبراست" پس ایمان شرعی در ضمن دو قسم آن بیشتر روشن میشود.
منظور از ایمان ناجی ایمان مقابل کفر است، که شخص در این قسم به آنچه پیامبر از جانب خداوند متعال آورده تصدیق کرده و تسلیم آنها شده است ولی هنوز هیچ یک از دستورات الهی را به جا نیاورده است. واین دسته از انسان ها با این اوصاف در جهنم ابدی نیستند وگرنه به اندازهی اعمال واجبەی انجام نشده مستحق عذاباند.
-البته اگر اوامر و نواهی کاملا نازل شده باشند- اما در صورتی که نازل نشده باشند مانند صدراسلام عقوبتی در انتظارشان نیست. چنانکه با مراجعه به کتب سیره این سخن نمایان می شود زیرا پیامبر مردم آن زمان را چون هنوز اوامر و نواهی نازل نشده بودند به تصدیق صرف دعوت می کرد و با صرف تصدیق، آنها وارد حیطهی ایمان می شدند و پیامبر هم عتابی از انها نمیگرفت و این رضایت پیامبر بر تصدیق مجرد، شاهدی بر این قسم از ایمان است.
یکی دیگر از اقسام ایمان، ایمان کامل است و ایمان کامل ایمان همراه با اعمال صالح است یعنی شخص اولا تصدیق کرده و ثانیا در انجام اعمال صالح به اندازەی توانش کوتاهی نکرده است. چنانکه اسلاف امت از ایمان این قسم را در نظر داشتند و آن را مرکب از قول و اعتقاد و عمل می دانستند . و در موارد متعددی از قرآن که ایمان را با عمل صالح قرین کرده راجع به همین قسم از ایمان است.
اما ایمان قضائی یا ظاهری فقط برای اجرای احکامات اسلامی است و جنبەی قضائی دارد نه عقیدتی و در واقع شخص باوری به آنچه از جانب خداوند نازل شده است، ندارد و قرآن هم طبق آیەی 14 سورەی مبارکەی حجرات {قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا} ایمان را از آنها نمیپذیرد و آنها را منافق میخواند ولی چون در اعمال و گفتار همرنگ مسلمانان هستند و قضات هم مبنی بر اعمال و گفتار اشخاص، آنها را قضاوت میکنند و احکام قضایی را بر حسب نیت افراد نباید تفکیک کرد. در نتیجه آنها را مسلمان و در احکام مسلمانان سهیم میدانند هر چند به آن باور نداشته و قلبا منکر آن باشند، با تقسیمات ذکر شده به این نتیجه میرسیم:
ایمان:
شرعی ـــــ ناجی، کامل، قضائی
ناجی: تصدیق صرف و مقابلش کفر کلامی (عقیدتی) است.
کامل: تصدق و قول و عمل و مقابل آن با انتفای مقید کفر کلامی و با انتفای قیدها ایمان ناجی است.
قضائی: قول و عمل ولی بدون تصدیق و مقابلش ایمان شرعی با هردو قسم آن است.
تعریف مختار ایمان:
و چون تصدیق به تنهایی با استناد به آیەی 146 سورەی مبارکەی بقره {یعرفونه کما یعرفون أبنائهم و إن فریقا منهم لیکتمون الحق وهم یعلمون} معتبر نیست، مگر اینکه مشروط به تسلیم و انقیاد قلبی باشد در نهایت ایمان را اینگونه میتوان تعریف کرد.
ایمان ناجی عبارت است از: باور با خاصیت "جازم ثابت مطابق واقع" به هر آنچه پیامبر از سوی خداوند آورده و تسلیم کامل در مقابل آنها.
ایمان کامل عبارت است از: باور با خاصیت مذکور همراه با انجام اعمال صالح و پرهیز از اعمال ناصالح و اعتراف به آن.
و در آخر ایمان قضائی عبارت است از: انجام اعمال مؤمنانه بدون اعتقاد قلبی به آنها.
نکتهی پایانی:
نسبت منطقی قول با ایمان عموم و خصوص من وجه است یعنی گاهی با هم قابل جمعاند مانند مسلمانی که هم به ایمان اعتراف میکند هم باور کاملی به آنچه به آن اعتراف کرده دارد، اما گاهی ایمان بدون قول است مثل شخص لالی که قلبا ایمان را پذیرفته ولی توانایی اعتراف به آن را ندارد و گاهی اعتراف بدون ایمان است مثل منافقین که به ایمان اعتراف میکردند در حالی که به آن باور نداشتند.
و نسبت میان عمل با ایمان هم عموم من وجه است چون گاهی قابل جمعاند مثل مؤمنی که اعمال صالح انجام میدهد و گاهی اعمال بدون ایمان است مثل اعمال منافقین و گاهی هم ایمان بدون عمل است مثل ایمان ناجی.
با این توضیح روشن میشود که عمل و قول نقشی در ایمان ناجی ندارند در غیر اینصورت اگر عمل و قول رکن ایمان ناجی باشند هرگز ایمان بدون آنها محقق نخواهد شد چون ایمان، کُل به حساب میآمد و عمل و قول، رکن یا جزء آن و تحقق کل بدون اجزا محال است پس میبایستی همیشه ملازم هم باشند در حالیکه خلاف این سخن ثابت شد.
کفر:
کفر با ایمان در تقابل است و از آنجا که تقابل چهار قسم دارد باید بررسی شود که کفر از کدام قسم از اقسام آن است چون داخل در هر قسمی باشد احکاماتش با بقیه اقسام فرق میکند.
خیلی از احکامات گفته شده در مورد تعریف ایمان بدون هیچ تغییری در تعریف کفر هم قابل اجرا است.
مثلا شارع تعریفی از کفر ارائه نداده و باید از راه استقراء آن را پیدا کرد و چون از راه استقراء به همان نتیجەای میرسیم که در مورد ایمان به آن رسیدیم لاجرم کفرشرعی هم همان معنای کفر لغوی را دارد ولی با اختلاف در متعلق کفر.
کفر در لغت:
مادەی کَفَرَ در لغت به معنی سَتَرَ یعنی پنهان کردن است و در واقع این دو ماده باهم مترادفاند چنانکه با مراجعەی کتب لغت معلوم میشود و هر دو ماده (ستر و کفر) متعدی هستند یعنی در حقیقت معنای کفر پنهان کردن چیزی است، نه پنهان شدن چیزی که این خود نکتەی مهمی در این موضوع است مانند آیەی 20 سورەی الحدید {کمثل غیث اعجب الکفار} که کشاورزان را کافر میداند بخاطر آنکه چیزهایی را پنهان میکنند.
و لازمەی پنهان کردن چیزی آن است که آن شیء را به دقیقی بشناسی و در مورد آن کاملا مطلع باشی منتها آن را بنا به دلایلی از دید بقیه پنهان کنی دقیقا مثل وقتی که کشاورزی دانەهای گندم را از پرندگان و بقیهی موجودات پنهان میکند که خودش میداند شئ پنهان شده چیست و هم میداند کجاست ولی نمیخواهد مثلا پرندگان آن را بیابند تا آن را از زمین در نیاورند و کشت آن بیهوده نشود.
نتیجتا کفر لغوی به معنای پنهان کردن چیزی است که از آن اطلاع کامل داری.
تعریف کفر شرعی:
کفر هم مانند ایمان لغه عام ولی اصطلاحا خاص است چنانکه ایمان شرعی هر نوع تصدیقی نیست کفر شرعی هم هر نوع پنهان کردنی نیست. مثلا شخصی که کلید خانه را پنهان کرده کافر شرعی محسوب نمیشود ولی کافر لغوی است چون چیزی را پنهان کرده. و دوباره هر نوع پنهان کاری هم با هر نیتی کفر نیست، چنانکه شخص رسول اکرم(ص) و اصحاب ایشان دین را برای مدتی بخاطر حفظ جان و دین پنهان میکردند در حالیکه نه تنها کافر نبودند بلکه منبع دین نیز بودند.
در نهایت کفر پنهان کردن هر آنچه پیامبر از جانب خداوند آورده بنا به دلایلی معاندانه که به ضرر دین باشد نه مصلحتانه و به نفع دین همچنانکه قرآن در آیهی 14 سورهی النمل میفرمایند: {و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظما و علوا} در حالیکه واقعیت امر برای شخص کاملا معلوم بوده و میداند که آنچه پیامبر آورده حق است،است. با ملاحظەی دوبارهی معنای لغوی ایمان معلوم میشود که اگر کسی دین برای او پنهان باشد کافر شرعی محسوب نمیشود ولی اگر در پنهان شدن ایمان عالمانه و عامدانه مقصر باشد کافر شرعی محسوب میشود.
تقسیم کفر:
کفر را میتوان به دو قسم تقسیم کرد: کفر فقهی (قضائی) و کفر کلامی (عقیدتی).
کفر فقهی(قضایی) چیست؟
گفتیم فقه چون قوانین و احکام مربوط به این دنیا را بر عهده دارد و در واقع نوعی قانون الهی است که در اکثر مواقع مخصوص طیفی از انسانهای مسلمان است و قوانین نباید استثناءات داشته باشند، لاجرم باید در مورد همه مردم در جرائم مشترک با هر نیتی یک حکم اجرا شود و نباید در مسائل قضایی انسانها را بنابر نیاتشان تفکیک کرد همچنان که منصور حلاج به فتوای فقیهان، مرتد و در نهایت کشته شد و چون در حکومت اسلامی مرزی بین این که در مورد این شخص قوانین اسلامی یا قوانین غیر اسلامی، اجرا شود؛ نیست پس هر کسی که دین اسلام را قبول نکند خواه جاهل یا معاند یا هر چیز دیگری باشد، آن را باید کافر دانست و احکام مربوط به کفار را برآن شخص اجرا نمود و شخصی که این دین را قبول کرده خواه مستدلانه باشد یا مقلدانه یا چنانکه قبلا بیان کردیم حتی اگر ظاهرانه باشد باید آن را مسلمان خواند و احکامات مربوط به مسلمانان را بر او اجرا کرد.
به همین خاطرکفر فقهی مانند ایمان فقهی جنبهی قضایی دارد و به همین خاطر آن را به عدم الایمان معنی کردەاند و این معنی عام است و هر نامؤمنی به هر دلیلی را در برمیگیرد و با این حال نسبت منطقی بین ایمان شرعی و کفر فقهی ملکه و عدم ملکه است.
کفر کلامی(عقیدتی) چیست؟
کفر کلامی مربوط به آخرت و متوجه اعتقاد شخص است و تا شخص به درجهی انکار نرسد آن شخص کافر کلامی محسوب نمیشود چنانکه قرآن در آیەی 14 سورەی النمل میفرمایند: {و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا} که این دسته بخاطر تکبر، نه به خاطر اینکه به آن جاهلاند یا هنوز حقانیت آن را کشف نکردەاند، دین را قبول نمیکنند، و در واقع تمام آیات مربوط به کفار این دسته از کافران را در برمیگیرد و تمام وعدەهای الهی در مورد کافران هم برای این دسته از کافران است.
و با این تعریف تقابل بین ایمان شرعی و کفرعقیدتی تقابل تضاد است و طبق قواعد منطقی اجتماع ضدین درست نیست ولی ارتفاعشان درست است و انسانها با این تعریف در آخرت سه دسته اند دسته ای مؤمن، دسته ای دیگر منکر و کافر و دستهای دیگر نه مؤمناند و نه کافر به معنای مذکور که آنها را اهل فطره یا کافر غیر معذب میخوانند.
نسبت منطقی بین کفر فقهی و کلامی(عقیدتی):
نسبت بین کفر فقهی و کلامی عموم و خصوص مطلق است، یعنی هر کس کافر کلامی باشد کافر فقهی هم است و عکس آن درست نیست یعنی هر کفر فقهیای کفر کلامی محسوب نمیشود چون در کفر کلامی انکار لازم است در حالیکه درکفر فقهی چیزی شرط نشده و تنها نبودن ایمان کافیست.
تعریف مختار:
کفرکلامی پنهان کردن ایمان از روی عناد است.
نتیجهگیری:
با این سطور آشکار میشود که هرکسی به آنچه پیامبر از جانب حق تعالی آورده است، باور داشته و تسلیم آن باشد مؤمن است هرچند مرتکب اعمال غیر صالح هم شده باشد و تنها در صورتی شخص کافر میشود که از روی عناد آنچه را که پیامبر از جانب خداوند آورده قبول نکند(کفر کلامی) یا اصلا بنا به هر دلیلی ایمان نداشته باشد(کفر فقهی).
و معلوم شد مصداق کافر فقهی را قضات و فقها تعیین میکنند و مصداق کفر کلامی را هم الله تعالی تعیین میکنند.
در نهایت شخص متوسل و مستغیث از انبیاء و اولیاء در صورتیکه همچنان تصدیق به شرط اذعان داشته باشد با این عمل از دایرەی ایمان خارج نمیشود چون ایمان از سنخ کیف است نه فعل و کیف هم فقط با کیف زائل میشود نا با فعل و همچنان مؤمن باقی میماند.حتی اگر عمل توسل حرام باشد چون تصدیق با عمل از یک سنخ نیستند باعث زوال باور شخص توسل کننده نمیشود و همچنان مؤمن است با این حال متوسلین یا مستغیثین کافر فقهی نیستند چون باور به آنچه پیامبر از جانب خدا آورده دارند در حالیکه کافران فقهی طبق بررسی انجام شده به پیامبر باور نداشتند و کافر کلامی (عقیدتی) هم نمیباشند چون منکر پیامبر نیستند در حالیکه بیان کردیم که کافرآن عقیدتی منکر پیامبر بودند.
در پایان امیدوارم این سطور برای خوانندگان مفید و برای بنده وسیلەی بخشش گناهانم در پیشگاه الله واقع شود.
نظرات