تقریباً می‌توان گفت: آن‌هایی که در دوران ما در بار‌ه‌ی اسلام، پیام این دین و تمدن آن به نگارش می‌پردازند، به دو گروه مخالف تقسیم می‌شوند: گروهی جنبۀ انعطاف‌پذیری و «تجدد» را در قوانین و آموزه‌های اسلام به گونه‌ای برجسته نشان می‌دهند که گویی این دین خمیری است کاملاً نرم و شکل‌پذیر که بدون هیچگونه محدودیتی، به هر اندازه و فرمی که مردم بخواهند، درمی‌آید.

در طرف دیگر، گروهی قرار می‌گیرد که جنبة ثبات و استواری و جاودانگی را در قوانین و راهنمایی‌های این دین آن اندازه برجسته و اصیل نشان می‌دهند که دین تخته سنگی سفت و سخت به نظر می‌آید که نه حرکتی دارد و نه انعطافی.

عیب بسیاری از افراد بشر همین است که همواره فقط از یک دیدگاه و یک جنبۀ خاص، و به صورت گزینشی به قضایا می‌نگرند و جوانب دیگر آن را علیرغم اهمیت و حساسیت قابل ملاحظه‌ای هم که داشته باشند، فرو می‌گذارند و بدان‌ها توجه نمی‌کنند، در نتیجه به افراط یا تفریط می‌گرایند.

از میان نویسندگان، کمتر نویسنده‌ای را می‌توان یافت که از آفت زیاده‌اندیشی افراطیون و کوته‌بینی کوته‌اندیشان سالم مانده و به این برنامة ربانی بی‌همتا که بر مبنای آن جامعه‌ای ربانی و انسانی، و تمدنی پیشرو و متوازن بنا گردید، نگاهی درست و روشن داشته باشد.

حقیقت این است که جامعه‌ی مسلمان با پدیده‌ای استثنایی و بی‌نظیر ممتاز شده است که از جمله برجسته‌ترین ویژگی‌هائی به شمار می‌آید که آن را از دیگر جوامع مشخص می‌سازد. این پدیده عبارت است از: توازن و یا می‌توان گفت: پدیده‌ی «میانه‌روبودن» 

ادامه‌ی متن