از نقطه‌ای آغاز می‌کنم که به زعم این قلم لبّ لباب اندیشه ملکیان است. ابتدا سخنی از وی نقل می‌کنم و سپس تأویلی از آن را در ادامه بسط می‌دهم و فی‌النّهایه‌ نکاتی پیرامون اندیشه‌ی وی طرح کنم. بدیهی است که نگارنده، تنها فهم خود را از کلام ملکیان بیان می‌دارد و مدافع و متنقد همین فهم خواهد بود نه شخص ملکیان و یا تصورات حقیقی وی. 
«من نه دل‌نگران سنت‌ام، نه دل‌نگران تجدد، نه دل‌نگران تمدن، نه دل‌نگران فرهنگ و نه دل‌نگران هیچ امر انتزاعی‌ دیگری از این قبیل. من فقط نگران انسان‌های گوشت ‌‌وخون‌داری هستم که می‌آیند، رنج می‌برند و می‌روند. سعی کنیم انسان‌ها هر چه بیشتر با حقیقت مواجهه یابند و به حقایق هر چه بیش‌تری دسترسی پیدا کنند؛ علاوه بر آن هر چه کم‌تر درد بکشند و رنج ببرند؛ و علاوه بر آن هر چه بیش‌تر به نیکی و نیکوکاری بگرایند. برای تحقق این سه هدف، از هر چیزی که سودمند می‌تواند بود بهره گیرند؛ از دین گرفته تا علم، فلسفه، عرفان، هنر، ادبیات و همه‌ی دستاوردهای بشری دیگر.» مصطفی ملکیان

ملکیان به زعم این قلم یک ایدئولوگ است، البته ایدئولوژی وی نه مارکسیسم است و نه اسلام ایدلوژیک شده و نه هیچ ایدئولوژی دیگری شبیه به این‌ها. ایدئولوژی را اگر «جهان‌بینی» معنا کنیم و فرد ایدئولوگ را «فردی قائل به جهان‌بینی و آرمان مشخص» آنگاه ملکیان را می‌توان یک ایدئولوگ توانا دانست. یادداشت کوتاه فوق هم مانیفست تمام عیار نظام اندیشگی این دانشمند است. سه اصل بنیادین زیر رکن رکین ایدئولوژی وی به شمار می‌آید:

1. فهم و درک حداکثری حقیقت
2. تقلیل رنج و مرارت
3. زندگی نیکو و اخلاقی

شاید در نظرگاه اول صحبت های وی را کلیشه و تکرار کلام فیلسوفان مختلف و صاحبان ادیان بدانیم اما با غور در اندیشه‌های این اندیشمند تفاوت‌های کلام وی را فهم خواهیم کرد. همچنین ذکر این نکته بدیهی است که ملکیان مطلقاً مدعی ابتکار ایده‌ای نو نبوده و دعوی ارائه اندیشه جدید را نداشته. باری کوشیدن در این امر که آرای وی را تبارشناسی کنیم و به این متفکر و آن اندیشمند آنها را منتسب کنیم مطمئناً ذره‌ای غبار بر کار وی نخواهد نشاند. 
سنت مخروبه و ناکارآمد درج برچسب‌هایی اعم از غرب‌زدگی، لیبرالیسم، ترجمه‌گری، اومانیسم و امثالهم نیز در این بین جهد بی‌توفیقی است که اگر بخواهیم کار را از آنجا شروع کنیم جز به ترکستان نمی‌رسیم. لذا بهتر است ابتدا در مقام ایضاح این مفاهیم و مبانی و مبادی کار را شروع کنیم سپس به صدق و کذب این دعاوی بپردازیم و تطبیق آنها با آرای دیگر متفکران.

در باب هدف اول سیستم ملکیان اما ذکر این نکته به فهم حداکثری به ما کمک می‌کند که در نظام فکری و اندیشگی ملکیان اصل و اساس، فهم و درک و تقرب به حقیقت است نه وصول تام و تمام و یکباره به امر حقیقت. البته وی وصول به حقیقت یک معنا را ناممکن نمی‌داند اما هدف و قدر مسلم داستان تلاش‌ها و جهدهای بشری را صرفاً تقرب حداکثری به درک و فهم حقیقت می‌داند. من باب مثال یک فیلسوف ممکن است زمانی به حکم الف برسد و چند سال بعد متوجه شود که این حکم صدقیت تام ندارد و حکم ب صحیح است اما نکته اینجا است که بار اول که جهد معرفتی وی به حکم الف منتج شد با این که این حکم فهم کاملی نبود اما از آنرو که وی تلاشی جهت فهم حقیقت کرده بود تلاش وی نوعی تفلسف به شمار می‌آید، یعنی گویا بشر در بیشه‌ای ظلمانی پرتاب شده که هیچ از دنیای اطراف خود با خبر نیست و ضمن گذشت زمان با انباشت تجارب به شناختی از محیط خود می‌رسد، حال این امکان کاملا محتمل است که تمام احکام شناختی وی و یا بخشی از آنها در آینده نقض و متکامل شوند اما لاجرم باید به همین حد از معرفت های نامطمئن و ابطال‌پذیر اعتماد کند و تجربه را هرچه بیشتر امتداد دهد تا به شناختی هر چه کامل‌تر و مقرب‌تر به حقیقت واصل شود. باری؛ در اندیشه ملکیان بشر در چنین جایگاهی قرار دارد و دارای فهمی است که در روند تحول و تکامل است و وظیفه انسان در این نگاه تقرب هرچه بیشتر (و در طریقت اولی وصول) به فهم کامل از حقیقت می‌باشد.

هدف دوم ظاهری تکراری اما محتوایی نوین و دلچسب دارد. بشر از زمانی که حافظه تاریخی به او اجازه داده همواره در جهت تحصیل سعادت حداکثری و بهشت زمینی است و بنیاداً همین امر نیز موجب شده تا به ادیان و ایدئولوژیهای مختلف متمسک شود و از آنها سود بجوید، لذا بیراه نخواهد بود اگر ادعا کنیم نوع بشر حال چه دیندار و چه غیر دیندار همواره به‌دنبال احداث بهشتی زمینی بوده. اما در اندیشه ملکیان کلام جالبی نهفته است و آن هم عکس نقیض همین خواسته بشری است. ملکیان همواره یک دغدغه داشته که رنج و مرارت حداقلی مناسب‌ترین عنوان برای آن است. ملکیان نه وعده بهشت و اتوپیا می‌دهد و نه بدان باوری دارد، او در پی آن است که به‌جای آنکه لذت را حداکثری کنیم رنج را حداقلی کنیم و این حکمی است که اوراق سانسور نشده کتاب تاریخ بشری مؤید آن است. یعنی این بشر دو پا گویا هرگاه که دست به کار ساخت بهشتی برین در زمین شده فقط و فقط آتشی بر این جهنم افزوده. از سرگذشت مارکسیسم و شوروی و سوسیالیسم که دعوی امپراطوری پرولتاریا داشت تا بلوک غرب. جایی که بهشت شدن سرمایه‌داران قرین به جهنم شدن زیست طبقه‌های پایین‌دست بود، تاریخ به ما می‌آموزد که بزرگترین لطفی که بشریت می‌تواند بکند آن است که دیگر قصدی برای اقامه بهشت در زمین نکند و با این کار حداقل آتش بر جهنم عالم نیفزاید! بشر عاقل در می‌یابد که در این پویه‌ی وقفه‌ناپذیر زندگی هنوز به آن قسم از عقلانیت و حقانیت نرسیده که مدینه فاضله بر زمین بسازد و خوشی را به حداکثر برساند. در نظرگاه اندیشه ملکیان بشر عاقل بدین نکته واقف است که تمام هنر عقلانی زیستن آن است که مرهم درد و مایه‌ی تقلیل مرارت باشد تا وعده دهنده بهشتی که گویا هرگز ساخته نخواهد شد. 

اما هدف سوم در سیستم ملکیان هدفی است دلربا هم بر کامجویان سکولار و غیر معنوی و هم بر دین‌ورزان و معنویت‌گرایان و مؤمنان. بسط نوعی زیست اخلاقی شاید شریف‌ترین هدف بشر از آغاز تا به امروز بوده که همواره در طول تاریخ موجب ارتقا کیفیت زیست بشری می‌شده. ملکیان اما فارغ از این خواست عظیم و تاریخی حاجت بشر امروز را به اخلاقی زیستن بسی مؤکدتر می‌داند. در دیدگاه فکری ملکیان بین سه پدیده تمایز مشخصی وجود دارد و او هیچ‌گاه اختلاط آنها را درست نمی‌دیده. وی همواره اخلاق را امری ورای زیست حقوقی و قانونی، زیست مبتنی بر آداب و رسوم و ‌زیست مبتنی بر آداب معاشرت می‌داند. از همین رو فقه برای ملکیان نیز غیر اخلاق است چراکه فقه مخلوطی از سه مورد فوق به انضمام اخلاق است. ملکیان اخلاق را به معنای خالص کلمه امری می‌داند که در سه سطح جامعه روان‌شناختی و فردی موجب سعادت بشری می‌شود

از نظرگاه ملکیان حضور اخلاق در بین افراد یک جامعه موجب بروز 5 مطلوب اجتماعی: آزادی، عدالت، رفاه، امنیت و نظم است. به تعبیر دقیق‌تر می‌توان گفت در جامعه‌ای که افراد آن دارای زیست اخلاقی (صرفاً اخلاقی به معنای خالص که بدان اشارت رفت) باشند تحقق حداقل این 5 مطلوب اجتماعی سهلتر خواهد بود.

اما اخلاق در زاویه فکری ملکیان کارکرد دومی نیز داراست، انجام فعل اخلاقی توسط یک فرد موجب بروز حداقل سه مطلوب روان‌شناختی یعنی آرامش، احساس شادی و رضایت، معنایافتگی زندگی خواهد شد و فرد اخلاقی همواره بواسطه اخلاقی بودنش از این مطلوبها حظی متناسب با ظرفیتهای وجودی‌اش خواهد برد. و نهایتاً کارکرد سوم اخلاقی زیستن تبدل حال و تغییر و ارتقا ظرفیتهای وجودی فرد اخلاقی خواهد بود که این کارکرد در تفکر ملکیان جایگاه خاصی را داراست.

با وجود تمام کارکردهای مثبت اخلاق که در بالا ذکر آن رفت و حاجت مؤکد‌تر بشر امروزی به اخلاق اما، از نظر ملکیان اخلاق برای بشر امروز دست‌نایافتنی‌تر و صعب‌تر شده. از این رو رسالت یک فرد روشنفکر در سیستم روشنفکری ملکیان بیش و پیش از هر چیز اخلاقی زیستن و سوق دادن حرکت جامعه به سمت یک جامعه اخلاقی می‌باشد. 

اما فارغ از اهداف سه‌گانه حرکت ملکیان چهار نکته درباره وی قابل طرح می‌باشد. نکته‌ی اول آنکه ملکیان رویکردی وجودی به حیات بشری دارد لذا با عینک عینی و ابژکتیو به جهان هستی می‌نگرد و کم‌تر دیدگاه سوبژکتیو در اندیشه وی یافت می‌شود. خود ملکیان نیز بر این نکته انگشت تأکید می‌نهد که همواره به مسائل وجودی (اگزیستانسیال) از رویکرد تحلیلی (آنالتیک) می‌نگرد، در حقیقت برای ملکیان فلسفه تحلیلی به مثابه ابزار و فلسفه اگزیستانسیالیستی به مثابه هدف بوده و از همین رو به مسائل وجودی همواره به دقت نظری مثال‌زدنی می‌نگرد، به حدی که از نگاه برخی منتقدان گاه وی به وسواس نظری متهم می‌شود. 
ملکیان در کلام ساده و بی‌آلایش و در عین حال واضح و روان خود توانایی پیش‌بردن مباحث نظری را با دقتی مثال‌زدنی داراست. وی در کلام و قلم خود هیچگاه نیش و کنایه و گزند به مخالفان خود نثار نمی‌کند و این خود یکی از ممیزه‌های مهم شخصیتی وی می‌باشد. 
او زمانی شاگرد مصباح یزدی در قم بود و زمانی هم شاگرد استاتید فلسفه دانشگاه و از همین رو دارای اشراف کاملی بر مباحث حوزوی و مدرن است و بنا به تعریفی که دکتر سروش از روشنفکری ارائه داده (حرکت بین شکاف سنت و مدرنیته) یکی از روشنفکران قهار معاصر به شمار می‌رود. 

نکته دوم آن که ملکیان را باید روشنفکر فرهنگی دانست و نه روشنفکر سیاسی. در تفکر ملکیان همواره اصلاح نفس مقدم بر اصلاح اجتماع بوده و از همین رو حجم کارهایی که وی در بخشهای فرهنگی و اخلاقی و روان‌شناختی ارائه داده نسبت به دیگر روشنفکران (مانند سروش و شریعتی و ...) قابل مقایسه نیست. 

نکته سوم: ممکن است بپرسید که در تفکر و نظام اندیشگی ملکیان دین چه جایگاهی دارد و چرا در مدلی که در بالا از وی ارائه شد هیچ نقطه‌ای در اشاره مستقیم به ادیان الهی نبوده؟ اما در پاسخ به این مسئله باز به نکته اول اشاره می‌کنم که در تفکر ملکیان امور ابژکتیو مقدم بر امور سابژکتیو هستند، یعنی امور عینی بر امور ذهنی تقدم نظری دارند؛ لذا پرداخت به موضوعاتی از قبیل دین و خدا و انبیا و به طور کل اموری که ناظر بر چیستی بشر و طبیعت و هستی می‌باشند درجه اهمیت کم‌تری دارند نسبت به اموری که ناظر بر «راهی برای رهایی» هستند، یعنی مهم‌تر از آنکه بپرسیم آیا خدایی هست و اینکه آیا جبر بر هستی حاکم است یا اختیار و یا نقطه کمال بشری کجاست و امثالهم، این امر اهمیت دارد که چه باید کرد و راه خروج بشریت از درد و رنج چیست؟ 

البته پر واضح است که در هر دینی چهار سطح کلام، فقه و اخلاق و عرفان موجود است که بحث اخلاق در ادیان کاملاً ناظر بر همین موضوعات است و این به معنای تلاقی پروژه ملکیان با ادیان است اما دقت کنید که ملکیان تنها در دو بخش اخلاق و عرفان با ادیان روبه رو می‌شود و به کلام کاری ندارد، چراکه کلام بحثی سوبژکتیو اما حوزه کار ملکیات ابژکتیو می‌باشد.

نکته چهارم: ملکیان در قالب همین سه هدف مهم و تحت روشی که شرح آن در بالا رفت (روش آنالتیک و عینی) به اصلی جالب می‌رسد:

«شاکله تفکر مدرن عبارت است از دلیل محوری، انسان مدرن از آنرو که مدرن است برای هر مطلب طالب دلیل است یعنی برای حکم «الف، ب است» باید برای او دلیل آورد که «الف، ج است» و «ج، ب است» و نتیجتاً «الف، ب است». یعنی انسان مدرن دیگر این عبارت را نمی‌پذیرد که «الف، ب است چون د می‌گوید که الف، ب است» باری؛ انسان مدرن دیگر نمی‌تواند به‌مانند انسان سنتی به‌راحتی بپذیرد که «الف ب است چون آیت‌الله‌ فلان می‌گوید» و از همین رو شاکله دین‌ورزی در جامعه مدرن که ابتنا بر همین نقل محوری داشت از هم فرو می‌پاشد. اما ملکیان برای آنکه بشر امروز را از گوهر معنویت که هسته‌ی ادیان می‌باشد، محروم نشود و همچنین مدرن بودن بشر امروز که اقتضای مکان و زمان می‌باشد نیز حفظ شود اقدام به طرح نظریه معروف «عقلانیت و معنویت» می‌کند و قرائت و شکلی از دین را ارائه می‌کند که هم واجد دلیل محوری باشد و هم واجد معنویت.
البته ورود به پروژه عقلانیت و معنویت خود بابی جدا می‌طلبد که شرح آن مطمئناً از حوصله این بحث خارج است. به امید خداوند، در آینده‌ای نزدیک بدان خواهم پرداخت.