تاملاتی درباره مساله شر در اندیشه فیلسوفان قاره‌ای

موضوعِ شر در سده بیستم در محافل علمی و همچنین عمومی در امریكای شمالی و اروپا مورد‌ بحث و بررسی گسترده قرار گرفته است. یك دلیل برای تداوم این ت وجه به شر به شرایط اجتماعی و سیاسی تاریخ اخیر مربوط است. آگاهی معاصر از مساله شر توجهی ویژه به وقایع كشتار جمعی و ویرانی‌هایی داشته است كه داغِ آن بر حافظه فرهنگی جمعی ما نقش بسته است. خصوصا جنگ جهانی اول (1918-1914) و جنگ جهانی دوم (1945-1939) رخدادهای تاریخی برجسته‌‌ای هستند كه در شكل دادن به تاملات درباره شر و رنج اهمیت دارند. جنگ جهانی اول كشتار و ویرانی عظیمی به ‌همراه داشت و بر میلیون‌ها انسان و بسیاری از ملل تاثیر گذاشت. این جنگ ددمنِشی افرادی علی‌الادعا «متمدن» را در كشتارِ كور با آتشِ توپخانه‌ها، در میادین و سنگرهای جنگ و كشتارهای مخوف با گاز شیمیایی نشان داد. جنگ جهانی اول عاملی موثر در از دست رفتنِ گسترده اعتماد به اندیشه‌های فلسفی و علمی مدرن در باب پیشرفت، ساختار اخلاقی نهادهای سیاسی و افراد بود. جنگ جهانی دوم بر آ گاهی از توان ملل غربی در تخریب و توحشی همچنان مهیب افزود و آن را تایید كرد. نامِ «آشویتس» به نمادی برای خاطرات كشتار جمعی، سویه تاریك پیشرفت فناورانه، شكستِ اخلاقی در كمك به قربانیان افكار نادرست نازی‌‌ها و سوءاستفاده از كارآمدی دیوان‌‌سالارانه به ‌منزله ابزاری برای نسل‌كشی بدل شده است. گواهی رنج‌‌دیدگان، خصوصا قربانیانِ هولوكاست، نقشی مهم در تاملات یهودی و مسیحی معاصر درباره شر ایفا كرده است. با این‌ حال، فجایع جنگ و نسل‌كشی یگانه محورهای مهم این تاملات نیستند. به موضوعاتی مثل عدالت اقتصادی و رنجِ شهروندان ملل فقیر، سركوب و ستم اجتماعی بر مبنای تبعیض‌‌های نژادی، قومی و جنسیتی -كه هم در كشورهای مرفه و هم كشورهای در حال‌ توسعه شاهدش هستیم - نیز توجه شده است. نوع دیگری از رنج كه شایان ذكر است، رنجی است كه به ‌نحو تصادفی بین همه گروه‌ها و طبقات توزیع شده است؛ آنجا كه افراد قربانی بیماری، جنایت، سوءرفتار، فجایع طبیعی یا انواع حوادث هستند. افراد، بسته به وضعیت قومی، اجتماعی، جغرافیایی و سیاسی خود، مواردِ مختلفی از رنج را نمونه‌های اصلی فاجعه قلمداد می‌كنند. برای مثال طی چند دهه اخیر، بسیاری از پژوهشگران اهل اروپا و امریكای شمالی كه اكثرشان متفكران یهودی و مسیحی بوده‌‌اند، هولوكاست را مصداق اصلی نهایت شر دانسته‌‌اند و توجه خود را به آن معطوف كرده‌‌اند. از سوی دیگر، ساكنان امریكای لاتین به مشكلات اجتماعی ناشی از وابستگی اقتصادی و میراث استعمار توجهی ویژه‌ نشان می‌دهند. برای امریكایی‌‌های آفریقایی‌‌تبار، این میراث بردگی و تعصبات نژادی است كه سخت مورد ‌توجه است. از نظرِ یك امریكایی سفیدپوست از طبقه متوسط، تهدیدِ جرایمِ خشونت‌‌بارِ مسلحانه یا بیماری‌های علاج‌‌ناپذیری مثل سرطانِ بدخیم ممكن است حیاتی‌‌ترین مسائل باشند. از نظرِ من، بینِ انواعِ رنجی كه در جایی مهم به حساب می‌‌آید و نوع پاسخ‌‌های عقلانی به شر در آنجا رابطه‌‌ای وجود دارد. به ‌بیان ‌دیگر، تصمیم درباره نحوه واكنش مناسب در برابر شر و رنج، خواه واكنشی عملی باشد یا نظری و فلسفی، به زمینه آنها وابسته است.

با نگاهی به ‌‌زمینه اجتماعی -تاریخی این موضوع می‌‌بینیم كه فیلسوفان و دینداران پاسخ‌‌هایی متنوع و متعدد به شر و رنج داده‌‌اند و رویكرد‌‌های مختلف راهبردهای پیچیده خود را دارند. با این‌ حال، چهار نكته مكرر اساسا تعیین‌‌كننده تاملات معاصر در این حوزه‌‌اند. دو مساله نخست «نظری»اند و می‌‌پردازند به: 

1) توضیح منشا شر به ‌مثابه مساله‌ای كیهان‌‌شناختی یا انسان‌‌شناختی و 2) توجیهِ رنج و آشكار كردن دلایل خداوند در روا داشتن رنج. در مقابل، شر و رنج مسائل «عملی» دشواری را موجب شده‌‌اند، یعنی: 3) فرد در رویارویی با رنج چطور می‌تواند از عهده آن برآید و معنایی بیابد و 4) چطور می‌تواند با تكیه بر عمل فردی یا جمعی از رنج بكاهد یا در برابر آن مقاومت كند. رویكردهای غالبِ علمی و دانشگاهی به شر و رنج، در وهله نخست به تبیین و توجیهِ نظری‌‌ معطوفند.

تئودیسه نظری

خداباوران از قدیم‌‌الایام تاكنون درباره مسائل نظری و فكری برخاسته از شر و رنج كنكاش كرده‌‌اند. این بحث‌‌و‌‌نظرها تحت عنوانِ «تئودیسه» دسته‌بندی شده‌‌اند. این اصطلاح به ‌لحاظ لغوی ریشه در كلمات یونانی «theos» (خداوند) و «dike» (عدل) دارد. فیلسوفان معاصر اكثرا موافقند كه هسته منطقی مساله تئودیسه به منافاتی برمی‌گردد كه بین گزاره‌های سه‌‌گانه ذیل وجود دارد: 1) خداوند مطلقا خیرخواه است؛ 2) خداوند قادرِ مطلق است و 3) شر وجود دارد. بر اساس فهم رایج و پیشاتحلیلی از صفات خداوند، به نظر می‌‌رسد خدایی مطلقا خیرخواه، در حدِ امكان، خواستار حذف شر است و این در حالی است كه خدایی قادر قدرتِ ممانعت از بعضی یا شاید همه رخدادهای شر را دارد. بین رویكردهای مختلفِ معاصر، بعضی نویسندگان به تلاش‌‌های مدافعه‌‌گرانه و كوشش برای پاسخگویی به ایرادهای وارد بر خداباوری پرداخته‌‌اند. «مدافعه‌‌گران» دلایلِ منطقا امكان‌‌پذیری را در پاسخ به این پرسش عرضه می‌كنند كه چرا خداوند وقوع شر را روا دانسته است. دیگر متفكران این وظیفه تبیینی را بر عهده گرفته‌‌اند كه نظریه‌هایی درباره تدابیر خداوند در روا دانستن شر عرضه كنند و دلایل توجیه‌‌كننده عمل خداوند را در روا دانستن شر بیابند. «تئودیسه» را در تعریفی فراگیر و متناسب با مقاصد این كتاب، هر رویكردی به مساله شر و رنج دانسته‌‌ام كه می‌‌كوشد رابطه بین خدا و شر را تبیین یا توجیه كند.تئودیسه گفتاری است كه می‌‌كوشد بر مقبولیت عقلانی خداباوری، خواه از وجهِ تدافعی و خواه تبیینی بیفزاید.

اگرچه تئودیسه اخیرا موجبِ درگرفتن مباحثاتی پرشور شده است، معمای منطقی ناشی از گزاره‌های سه‌‌گانه مذكور به ‌هیچ‌وجه كشفی جدید به حساب نمی‌‌آید. این بحث را اپیكور در فلسفه یونانِ باستان، فیلون و فلوطین از فیلسوفان نوافلاطونی در رومِ باستان و آگوستینِ قدیس در سده چهارم میلادی هم مطرح كرده‌‌اند. فیلسوفان برجسته قرون ‌وسطایی، مثل آنسلم و آكوئینی، با طرح نظراتی مفصل درباره فهم خیرخواهی و قدرت خداوند، مباحثاتی خداباورانه درباره شر عرضه كرده‌‌اند. نكته بارز در دوره مدرن، یعنی از سده هفدهم تا زمانِ حاضر، این است كه مباحثات درباره تئودیسه و شر بیش از پیش در پاسخ به حملات نقادانه شكاكان و ملحدان سروشكل یافته‌‌اند. گواهی بر این علاقه فزاینده به مسائلِ مربوط به شر این است كه اصطلاحِ «تئودیسه» نوواژه‌‌ای ساخته فیلسوفِ آلمانی، جی. دبلیو. لایب ‌نیتس، در سده هجدهم است. تئودیسه لایب ‌نیتس مبدایی مهم برای مباحثاتِ مدرن درباره شر و رنج، خصوصا بین فیلسوفان تحلیلی و انگلیسی -امریكایی معاصر است؛ همان‌طور كه تئودیسه هگل بین فیلسوفان قاره‌‌ای چنین نقشی دارد. لایب ‌نیتس از این جهت سوءشهرت دارد كه مدعی است جهانی كه در آن زندگی می‌كنیم «بهترین جهان ممكنی» است كه خداوند توانسته پدید بیاورد. او با این مدعا كه شر مولفه‌‌ای ضروری برای خیر، هماهنگی و كمالِ زیبایی‌‌شناختی كل جهان است، بدی شر را بی‌‌اثر كرد. خوش‌‌بینی لایب ‌نیتس درباره برهانِ بهترینِ جهان ممكن پیش از این و در زمان حیات خودِ او هم با نقد مواجه بود. از میان منتقدان او باید از ولتر، نویسنده فرانسوی یاد كرد كه در داستانِ هجوآمیزش، كاندید ، در قالب شخصیت كشیش پانگلوس و همچنین در واكنش به فاجعه زمین‌‌لرزه لیسبون در سال 1755، اعتراض‌‌های تندی به دیدگاه لایب ‌نیتس وارد كرد. مساله شر برای ولتر و فیلسوفان مدرنی مثل دیوید هیوم همچون نیزه‌‌ای برای حمله به عقلانیتِ خداباوری است.

رهیافتِ نظری لایب‌ نیتس، اگرچه منتقدانی داشت، بر مباحثِ اخیر درباره تئودیسه تاثیر گذاشته است. برای مثال، فیلسوف تحلیلی امریكایی، رُدریك چیزِم، در رویكردِ «بهترین جهانِ ممكنِ» لایب ‌نیتس به تئودیسه بازنگری كرده است. نكته مورد ‌توجهِ چیزِم این است كه شر كه منفی به حساب می‌‌آید، چطور می‌تواند در ارزشِ مثبت و بزرگ‌تر كلِ جهان نقش داشته باشد. استدلالِ او به این ترتیب است كه اگر مولفه‌های خیرِ این جهان بتوانند زیرمولفه‌های شر در خود داشته باشند، آنگاه جهانِ حاوی شر می‌تواند به‌طور كلی جهانِ خیر ارزیابی شود. همان‌طور كه یك نقاشی دارای لكه‌هایی زشت می‌تواند، به‌ دلیل نوعِ تاثیر آن لكه‌ها در ارزشِ مثبتِ تابلو، زیبا ارزیابی شود، درباره خلقت خداوند هم می‌توانیم بگوییم این جهان برای داشتن ارزشی مثبت نیازمندِ شر است. اگر این دیدگاه را بپذیریم، آنگاه خیر كلی می‌تواند بر زیرمولفه‌های شرِ موجود در این جهان «غلبه» كند، چون شر بخشِ ذاتی آن چیزی است كه خیر است. 

متفكرانی كه اختیار بشر را توجیهی مهم برای شر می‌‌شمارند، از زاویه‌‌ای متفاوت به مسائل مربوط به تئودیسه نگریسته‌‌اند. بسیاری از فیلسوفان اختیار را، به‌‌رغم این واقعیت كه امكان ارتكاب رفتارهای شرارت‌‌آمیز را برای انسان‌‌ها پدید می‌‌آورد، بسی ارزشمند می‌‌دانند. الوین پِلنتینگا، اندیشمندِ امریكایی، «دفاعِ مبتنی بر اختیار» را مطرح كرده است كه در این حوزه فكری در بین فیلسوفان تحلیلی نقش مهمی دارد. این نظریه مدافعه‌‌گرانه پلنتینگا را ردیه‌‌ای بر منتقدانِ ملحدی می‌‌دانند كه مدعی‌‌اند امكانِ همزیستی خداوند و شر در جهانی ممكن وجود ندارد. مفروض این منتقدان آن است كه خدایی خیرخواه، قادر مطلق و عالم مطلق خواهان ممانعت از شر و قادر به انجام آن نیز هست. دفاعیه پلنتینگا در برابر این ایراد به خداباوری در پی نشان دادن سازگاری منطقی وجودِ شر و وجود خداوند است. از نظرِ پلنتینگا، این امكان وجود دارد كه خدایی مطلقا خیر جهانی حاوی شر بیافریند تا به نتیجه‌‌ای خیر دست یابد كه در غیرِ این صورت به دست نمی‌‌آمد. موضع پلنتینگا بر مبنای این فرض استوار است كه اختیار انسان و اعمال خیرِ از روی اختیارِ او بسیار ارزشمندند، اگرچه اختیار بابِ امكان شر را می‌‌گشاید. بنا به تعریف او از آزادی، «عمل آزادانه» عملی است كه علت آن نه ساختار ژنتیك فرد، نه محیط او و نه حتی خداوند باشد. علاوه ‌بر این، او معتقد است، هر فردِ آزادی احتمالا گناهكار هم است و بنابراین آزاد است كه شر را برگزیند. اگر آزادی انسان از دخالت الهی مستقل باشد، آنگاه تضمین اینكه افراد مختار همواره خیرِ اخلاقی را بر‌‌گزینند، آشكارا برای خداوند ناممكن است. پلنتینگا از اینكه خداوند وجود شرور را روا شمرده است چنین دفاع می‌كند كه جهانی دربردارنده موازنه مطلوبِ خیر اخلاقی در برابر شر نیازمندِ وجود مخلوقاتی مختار و در نتیجه، امكان وجود شر است. در عین‌ حال، منطقی است كه چنین جهانی ارزشمندتر از جهانی عاری از مخلوقات مختار باشد.

دفاع او در برابر این اتهام جناح الحادی كه خداباوری در سطحی انتزاعی محققا غیرعقلانی است به‌ خوبی هماوردی می‌كند. اما پلنتینگا روایت تبیینی قائم ‌‌به ‌‌ذاتی از دلایل و اهداف معقول خداوند برای خلقت عرضه نمی‌كند. او بین دفاع خود و «تئودیسه» تمایز می‌‌گذارد، چون بنا به تعریف او، تئودیسه در پی شناخت دلایل واقعی این است كه چرا خداوند شر را روا می‌‌شمارد، حال آنكه مدافعه‌‌گری فقط در پی دلایل منطقا ممكن است. با این‌ حال، رویكرد پلنتینگا، بنا به تعریف وسیع‌‌تر من از این واژه، تحت عنوان تئودیسه دسته‌بندی می‌شود.  بسیاری از متفكران تئودیسه را حوزه‌‌ای ناخوشایند تلقی می‌كنند، چون به نظر می‌‌رسد حاوی این دلالت ضمنی باشد كه خداوند رنج‌‌هایی سهمگین را برای خیرِ ما تدبیر كرده یا مجاز دانسته است. آنها به‌ جای اینكه مثل هیك كارشان را بر توجیه ابزاری شر استوار كنند، ترجیح می‌دهند بگویند ما دلایل خداوند را نمی‌‌دانیم. ایراد متفكران دیگر به تئودیسه از این بابت است كه به نظر می‌‌رسد با عرضه دلایل كلی توجیه‌‌كننده، پرسش‌‌های مهمِ ناشی از رنجِ به ‌‌ظاهر بی‌‌معنا را درباره معنای شر نادیده می‌گیرد یا به علل اجتماعی رنج و مقاومتِ اخلاقی توجهی نمی‌كند. خصوصا، بسیاری از متفكران پساهولوكاستی تئودیسه را به‌ لحاظ اخلاقی فضاحت‌‌بار می‌‌دانند و آن را مردود می‌‌شمارند....

جایگزین‌‌های قاره‌‌ای تئودیسه

پژوهش حاضر با تمركز بر متفكران قاره‌‌ای كه از تئودیسه رویگردانند، رویكردی متمایز به موضوع خداوند و رنج دارد. ایرادهای آنها به تئودیسه روایت فلسفی جامعِ گئورگ ویلهلم فریدریش هگل از خدا و تاریخ را نشانه گرفته‌‌ است، اگرچه این ایرادها درباره لایب ‌نیتس و رهیافت‌‌های تحلیلی معاصر هم مصداق دارند. متفكرانِ یهودی و مسیحی مورد ‌بحث در این كتاب متعلق به جنبش‌‌های فكری اگزیستانسیالیستی و ماركسی در سده بیستم‌اند. چهار شخصیت اصلی مورد ‌مطالعه عبارتند از: متفكرانِ اگزیستایسیالیستِ دینی، گابریل مارسل (1889-1973) و مارتین بوبر (1878-1963) و متفكران دینی سیاسی متاثر از ماركس، ارنست بلوخ (1885-1977) و یوهان باپتیست متس (زاده 1928). بوبر و بلوخ یهودی‌‌‌‌اند، در حالی كه مارسل و متس كاتولیك هستند. در انتخابِ این افراد، نظرم بر آن نبوده است كه آنها نماینده پاسخ‌‌های یهودی یا مسیحی به شر و رنجند. همچنین ادعا نمی‌كنم آنها به ‌نوعی نمونه شاخص مكاتب فكری اگزیستانسیالیستی یا ماركسی - جنبش‌‌هایی كه نمایندگانِ غیردینی بر آنها چیره‌‌اند - هستند. برعكس، باید تاكید كنم كه این نویسندگان نوآورانی هستند كه به منظرهای فلسفی متمایزی شكل داده‌‌اند. این پژوهش، برای تكوینِ سنخ‌‌شناسی رویكردها، به شباهت‌‌هایی فراتر از مرزهای سنت‌های فكری یهودی و مسیحی توجه می‌كند. بنابراین، تمایزی ساده بین پاسخ‌‌های «یهودی» و «مسیحی» به هولوكاست، مبتنی بر قرائتی ذات‌‌گرایانه از هریك از این سنت‌ها وجود ندارد. تاكید ما، به ‌جای اینكه همچون مطالعاتِ تطبیقی رایج بر تفاوت‌‌ها بین پاسخ‌‌های یهودی و مسیحی به شر باشد، بر نقاط راهبردی شباهت بین دو جفت از اندیشمندان یهودی و مسیحی با تاثیرپذیری‌های فكری مشترك است.

به ‌‌واقع جالب‌ توجه است كه نویسندگانی با سنت دینی مشترك، تفاوت‌‌هایی بارز و شدید با هم دارند. اگرچه متفكران یهودی، بوبر و بلوخ، ریشه‌های فكری عمیقی در فلسفه و ادبیات آلمانی دارند، تصویری بسیار متفاوت از ایمان به خدا عرضه می‌كنند. بوبر متفكری یهودی با تاكید بر كتاب مقدس است كه توجهش به كتاب مقدس عبری و یهودیتِ حسیدی، به‌ مثابه منابع مكاشفه و الگوهای ایمانی معطوف است. بلوخ خودش را ملحد می‌‌داند و دیدگاه عامِ او به امیدی آرمان‌‌شهری مُلهم از چشم‌‌اندازِ وسیعش در آثار ادبی و فلسفی است. مارسل و متس هر دو متفكرانی مسیحی و كاتولیكند كه برای شرح تاكیدشان بر ایمان و اجتناب از پاسخ‌‌های تئودیسه‌‌ای به راز الهی متوسل شده‌‌اند. با این‌ حال، تمركز فلسفه مارسل بر این است كه افراد چطور از طریق پذیرش رنج و امید به خداوند و جاودانگی معنایی در رنج می‌‌یابند. متس به‌ جای پذیرش وضعیت بر مقاومت تاكید می‌كند و در واكنش به رنج به كندوكاو در «پراكسیسِ» ایمانی‌ای می‌‌پردازد كه خاطره، همبستگی و اعتراض سیاسی در آن محوریت دارند. مشابهت‌‌هایی در هر یك از جفت‌‌های متفكران یهودی و مسیحی اگزیستانسیالیست و سیاسی به چشم می‌‌خورد كه نشان‌دهنده منظرهای فلسفی مشتركی درباره ایمان، فراتر از مرزهای سنت‌های دینی‌‌شان است. 

برای بحث درباره واكنش‌‌هایی به هولوكاست كه تئودیسه را مردود می‌‌شمارند، رویكردی بینادینی مناسب است، چون گفت‌وگوی یهودی-مسیحی از نقاط برجسته تفكرِ پساهولوكاستی است. هولوكاست، برای بسیاری از متفكران یهودی و مسیحی، موجباتِ بازاندیشی در مسائل مهمِ مرتبط با خیرخواهی خداوند و رهایی را فراهم آورده است. متفكرانِ مسیحی با یهودی استیزی الهیاتی و تاریخی مخالفت و در دلالت‌‌های الغاگرایانه پیمانِ جدیدِ خداوند در مسیح بازاندیشی كرده‌اند، حال آنكه متفكران یهودی هم در معنای پیمان با خداوند، نقش تاریخی قومِ یهود و مناسبات با كلیساهای مسیحی مجددا تامل كرده‌‌اند. نویسندگان هر دو طرف در پی درك این بوده‌‌اند كه هولوكاست چطور چالشی مهم پیشِ روی الهیات قرار می‌دهد. طی سده بیستم، متألهان مسیحی علاقه‌‌ای افزون‌‌تر به تفكرِ یهودی پیدا كرده‌‌اند. یك نمونه آن را می‌توان در تاثیر قابل‌ ملاحظه مارتین بوبر و ارنست بلوخ به ‌ترتیب بر الهیات اگزیستانسیالیستی و سیاسی مسیحی دید. متفكران برجسته ‌بررسی‌ شده در این كتاب از متفكرانِ «پساهولوكاستی» به شمار می‌‌آیند، چون همه آنها در نوشته‌های‌شان به هولوكاست واكنش نشان می‌دهند. از نظر آنها، هولوكاست نمونه و مجالی برای تامل درباره شر و رنج است. با این‌ حال، آنها متفكرانِ پساهولوكاستی «متقدم»اند، به این معنا كه پیش از آنكه رشد و رونق انتشار خاطره‌ها، داستان‌ها و مطالب تاریخی «مطالعاتِ هولوكاست» را به رشته دانشگاهی مستقلی بدل كند، تاملات‌شان را در این باره صورت‌‌بندی كردند. در دهه 1970، آگاهی فرهنگی وسیعی از هولوكاست پدید آمد و رواجِ نوشته‌های بازماندگان بیانگر شدتِ ضربه هولوكاست به ایمان بود. در پاسخ به این وضعیت بود كه پاسخ‌‌های الهیاتی به هولوكاست به ‌مثابه یك رخدادِ تاریخی خاص و یگانه افزایش یافت. این كتاب كه پژوهشی در محدوده بینِ فلسفه دین و الهیات است، مشخصه‌های پاسخ‌‌های اگزیستانسیالیستی و سیاسی را به رنج بیان و تحلیل می‌كند. آنچه مدنظر من است هم انتقادی و هم حاوی پیشنهاد است. مفروض‌‌های فلسفی و انگیزه‌های هر نویسنده در مردود شمردنِ تئودیسه بررسی می‌شوند و در عین‌ حال، دو گونه از رویكردهای «عملی» كه در جست‌وجوی مواجهه‌ای سودمند با شر و رنج در پاسخ به آشویتس‌‌اند، ترسیم و عرضه می‌شوند. علاوه‌ بر این، میراثِ این دو رهیافت عملی در نوشته‌های نویسندگانِ متأخرتری كه رویكردی «زمینه‌‌مدار» به الهیات و تئودیسه دارند بررسی می‌شوند و به منظرهای پساهولوكاستی، فمنیستی و رهایی‌‌بخش ‌توجه خواهد شد. پس از بررسی چهار متفكرِ مذكور سراغِ جایگزین‌‌های عملی تئودیسه در سنتِ مسیحی می‌‌رویم كه تاثیر این رویكردها بر آن جایگزین‌‌ها مشهود است. تمركزِ این كتاب بر عمل خواهد بود، اگرچه روشِ آن بیشتر قاعده‌مند است تا عملی. كتاب حاضر جریان‌‌های اصلی در تاریخ فكری متأخرِ اندیشه یهودی و مسیحی قاره‌‌ای و زمینه‌‌مدار را دنبال خواهد كرد. برداشت‌‌های توصیفی و پدیدارشناختی از مواضعِ ایمانی مثل امید با استفاده از تصاویر روایی گزیده كنكاش خواهند شد تا كاركردِ این مواضع در قبال هولوكاست و دیگر وضعیت‌‌های مشحون از رنج مشخص شوند. مقصود من از این بررسی مقایسه‌‌ای، پیش از هر چیز، پدید آوردن فضایی برای بالیدن رویكردهای عملی است. كنكاش در منابع عمل‌‌گرایانه دین در مواجهه با رنج، وظیفه‌‌ای مغفول ‌‌مانده، خصوصا در بین بسیاری از فیلسوفان دین است. این در حالی است كه از نظرِ من، در واكنش به گواهی‌‌های افراد در رویارویی با شر و رنجِ واقعی، كشف معنای عملی دینی مهم‌تر از كنكاش در انسجام منطقی تئودیسه است. موید این نتیجه‌‌گیری متفكرانِ پساهولوكاستی معاصری هستند كه تئودیسه را در واكنشی دینی به رنج نه سودمند می‌‌دانند و نه ضروری. توجه محافل علمی و دانشگاهی به رویكردهای عملی یا تئودیسه‌‌ای نشان‌دهنده علایقِ محقق و شرایط اجتماعی آنجا، به‌ علاوه علایق خوانندگانی است كه موجب بقای چنین آثاری شده‌‌اند. این پژوهش درباره مساله شر نشان‌دهنده علاقه‌‌ای خاص به تفكرِ پساهولوكاستی، فمنیستی و رهایی‌‌بخش است كه در آن مسوولیت و عدالت قرین هم می‌شوند. كانون توجهِ من رویكردِ عملی بوده است و محرك من در این كار افرادِ رنج‌‌دیده، خصوصا به علل اجتماعی و همچنین علاقه به كنكاش در ظرفیتِ اخلاقی ایمان برای پاسخگویی به رنج بوده‌‌اند. محرك من در كار درباره شر و رنج بیش از مقابله شخصی با آن [رسیدن به] آگاهی تاریخی و سیاسی بوده است. منی كه شهروند دوتابعیتی امریكا و كانادا هستم و در خانواده‌‌ای پروتستان از طبقه متوسطِ سفیدپوست بزرگ شده‌‌ام، می‌دانم كه به‌ خاطر وضعیت اجتماعی‌‌ام به عللِ متعدد از اثرات شر و رنج در امان بوده‌‌ام.  با همه این احوال، خوش‌‌اقبالی‌‌های برخاسته از موقعیتِ تولدم مرا از هولوكاست یا دیگر بی‌‌عدالتی‌‌های اجتماعی و تاریخی رویگردان نمی‌كند. اگرچه من یك «سپس‌زاده‌‌»ام، احساسِ همراهی شدیدم با مسیحیان دوره هولوكاست مرا سخت به دردسر می‌‌اندازد. وقتی به یهودی استیزی مسیحی در دو هزاره نخستِ جهانِ مسیحی فكر می‌كنم به وحشت می‌‌افتم. می‌خواهم فكر كنم كه ایمان مسیحی محرك مقاومتِ گسترده‌‌ای در برابر رنج و شری بوده است كه بر سر یهودیان و دیگران آمده، اما غالبا چنین نبوده است. واقعیت آن است كه خلافِ این حاكم بوده؛ ایمان مسیحی گاه توجیه‌‌كننده محرومیت و غرض‌‌ورزی بوده است. همچنین، دوست دارم فكر كنم ایمان به خداوند به رنج‌دیدگان، چه در دوره هولوكاست و چه امروز كمك می‌كند تا به زیستن ادامه بدهند و در برابر عوامل رنج مبارزه كنند. این كتاب با تكیه بر آرای نویسندگان یهودی و مسیحی به این مساله می‌‌پردازد كه ایمان چطور به قربانیان كمك می‌كند تا واكنشی مفید به رنج نشان بدهند. برخلاف آنچه بسیاری از فیلسوفان می‌‌پندارند، برآمدنِ از عهده رنج نیازمند یافتن پاسخ‌‌هایی نیست كه توضیح دهند چرا خداوند وجودِ شر را روا می‌‌دارد. نفی گسترده تئودیسه از جانب متفكران یهودی و مسیحی پساهولوكاستی كه شمارشان بسیار فراتر از مولفان یاد شده در این كتاب است، مرا متقاعد كرد كه نیازمند پاسخ‌‌های دینی و عملی جایگزین هستیم.