طباطبایی، استاد دانشگاه و پژوهشگر ایرانی در زمینهی فلسفه، تاریخ و سیاست بود. او عضو پیشین هیأت علمی و معاون پژوهشی دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است. شرح و گزارش اندیشهی ایرانشهری که فرهنگ را بزرگترین عامل اثرگذار در نظام سیاسی ایران معرفی میکند یکی از کارهای شاخص طباطبایی است.
به گزارش «اصلاحوب»، تورج دریایی، پژوهشگر تاریخ و استاد دانشگاه با انتشار تصویری از طباطبایی، درگذشت او را تأیید کرده است.
وی از سال ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۵ مشغول تدریس در مؤسسهی مطالعات سیاسی-اقتصادی «پرسش» بوده. طباطبایی مدیر گروه فلسفهی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی نیز بوده است.
نظرات
عبدالعزیز مولودی
15 اسفند 1401 - 12:18مسئله ملی یا قومی، ازسید جواد طباطبایی تا حمید احمدی . اسفند 1401 پیش درآمد: این یادداشت هنگامی نوشته شد که همزمان با آن دکتر سید جواد طباطبایی در سن 77 سالگی فوت نمودند. از این نظر لازم دانستم که به عنوان مقدمه بحث، هم به این موضوع اشاره کنم و هم آرزو کنم که روح آن مرحوم شاد و آرام گیرد. به رسم استاد و شاگردی، از ایشان بسیار آموختم و بر همین اساس هم با احترام بسیار یاد می کنم. به نظر من غرب شناسی را می بایست به شیوه و روش ایشان آموخت و فهم کرد. کسی که در این زمینه و برای فهم درست و بجای غرب و جایگاه آن در اندیشه سیاسی، بر دیگران سخت می گرفت. چون در این متن، به مقاله دکتر طباطبایی در نقد دکتر متین اشاره و آن را نقد کرده ام، بر خود لازم دانستم با این مقدمه یادداشت را منتشر کنم. یادشان گرامی باد. انتقادی که در روزهای گذشته کامران متین، استادعلوم سیاسی از دانشگاه ساسکس در انگلستان به اپوزیسیون خارج نشین وارد کرد، موجی از موضع گیری های تند را بدنبال داشت. انتقاد دکتر متین متوجه این ادعای اپوزیسیون است که قبل از هر چیز بر حفظ تمامیت ارضی ایران تاکید می کنند. از دیدگاه آقای متین، چنین پیش شرطی همواره از ناحیه کسان و جریان های تمرکزگرا به سرکوب و حذف اقوام و مذاهب کشور که اتفاقا اکثر آنها در حاشیه کشور قرار گرفته اند، منجر شده است. امری که نشاندهنده تسلط دیدگاه امنیتی بر ذهن گویندگان آن است. از آنجا که به خودی خود مسئله جدایی از ایران یا تهدید تمامیت ارضی هیچگاه مورد حمایت اقوام و مذاهب درایران نبوده است، چنین تاکیداتی را می توان به غلبه تئوری توطئه و ... بر فضای فکری مطرح کنندگان آن نسبت داد. البته انتقاد آقای متین به این محدود نیست و در ادامه آن و به عنوان راه حل از نظریه چند ملیتی بودن و سیستم کنفدرال برای آینده ایران حمایت کرده است. می توان این ایده را مورد نقد و ارزیابی قرارداد با این پیش زمینه که تا کنون کسان دیگری هم بوده اند که برای حل مسئله کردها به عنوان مثال از راه حل های استقلال طلبانه حمایت کرده اند و در این راه شاهد برگزاری رفراندوم در کردستان عراق نیز بودیم. اما به صرف مطرح کردن یک نظریه نمی توان گفت رای همه بر این نظر است یا دیدگاه های دیگری وجود ندارد. مردم کرد در ایران، طی سالهای بعد از انقلاب و با گذر از بحران سیاسی- نظامی بعد از انقلاب، از ایده ی اصلاح طلبی با تمام توان حمایت کردند تا به بخشی از خواسته های شهروندی خود برای برابری حقوقی و سیاسی دست یابند. غلبه نگاه امنیتی در این سالها نه تنها مانع از آن بود که تغییری در نگاه دولت مرکزی به نسبت آنها ایجاد شود، بلکه در زمینه های مدیریتی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، عمدتا در مسیر برگشت حرکت کرد. آمارهای مربوط به وضعیت اقتصادی، بیکاری و تورم در میان مردم کرد و دیگر قومیتهای کشور، بیانگر این واقعیت است. حتی اکنون توجه به بودجه استانی استانهای کشور در برنامه دولت در سال آتی (1402) نشاندهنده تداوم این موضوع است. سرخوردگی مردم ازجریان اصلاحات و شکست آن در پی ازدست دادن پایگاه مردمی که بخش عمده ای از آن را قومیت ها و مذاهب کشور در بر می گرفتند، به تقویت یا به عبارت بهتر به یکدست شدن قدرت در کشور از سوی اصولگرایان انجامید که این مسائل جزو دغدغه هایشان نیست. بنابراین، اگرچه در این چهار دهه مردم کرد – به صورت عمومی- در ایران حامی تغییرات تدریجی و اصلاح طلبانه بودند و برای آن هزینه های انسانی و مادی زیادی هم پرداخت کردند و در عین حال نتیجه ای نیز از آن نگرفتند، مانع از آن نیست که کسانی دیگر به روشها و برنامه های رادیکالی چون فدراسیون یا کنفدراسیون بیندیشند. بایستی در نظرداشت که تداوم سیاست های یکسان ساز و یا به حاشیه بردن قومیت ها و مذاهب کشور، ممکن است به این نتایج هم برسد. از این رو، تاکید بر حفظ تمامیت ارضی ایران از سوی مخالفانی که هنوز سرسوزنی قدرت ندارند، تنها تداوم نگاه امنیتی به موضوع از نظر آنها را نشان می دهد. در حالی که تمامیت ارضی ایران هیچگاه از سوی ساکنان آن تهدید نشده است، بلکه همواره از سوی دولت های ضعیف، ناکارآمد و ورشکسته، مرزهای ایران تغییر کرده و بخشهایی از آن جدا شده است. ایران قدیم که مورد اشاره برخی از اقتدارگرایان غیردولتی در ایران است، سرزمینی وسیع بوده که در پی جنگهای مختلف بخش هایی از ایران جدا شده و اکنون کشورهای مستقلی هستند، کشورهای آسیای میانه، مثال مشخص آن است. سخنان کامران متین با واکنش شدید برخی از چهره های دانشگاهی و سیاسی روبرو شد. از جمله سیدجواد طباطبایی، حمید احمدی و احسان هوشمند در این زمینه مطالبی نوشتند.دکتر جواد طباطبایی استاد اندیشه و فلسفه سیاسی، در دوره کارشناسی ارشد در اولین سال دهه هفتاد(1370) استاد فلسفه و اندیشه سیاسی در غرب بودند و با ایشان کلاس داشتم. توانایی دکتر طباطبایی در زمینه فلسفه و اندیشه سیاسی در غرب و ایران قابل انکار نیست. تسلط ایشان بر چند زبان که کلید اساسی در فهم اندیشه های سیاسی است، موقعیت قابل توجهی را برای ایشان در این زمینه ایجاد کرده بود و در این راستا دارای دیدگاه های خاص خودشان بودند و در قالب کتابهای متعدد، آن را منتشر کردند. دکتر طباطبایی واجد ویژگی دیگری هم در سالهای بعد شدند و آن برخورد تند با برخی از جریان ها و کسانی است که در اندیشه و تصوراتشان متفاوت با وی می اندیشیدند. هنگامی که ایشان در تربیت مدرس تهران(سالهای اوایل دهه هفتاد) تدریس می کردند، در مقام ارجگذاری از متفکرانی که روشنفکر دینی خوانده می شدند و از جمله دکتر سروش بر می آمدند و اظهار می کردند که کسانی مانند ایشان، تنها در کنار و پناه کسانی چون دکتر سروش می توانستند دیدگاه های خود را مطرح نمایند زیرا معتقد بودند که دکتر سروش به منزله خط شکن برای دیگرانی مانند دکتر طباطبایی عمل می کنند. اما به فاصله چند سال و با طرح ایده ایرانشهری دولت در ایران، نه تنها به نقادی روشنفکران دینی روی آوردند، بلکه وجود آنها را نیز منکر و به نقد تند آنها و دیگر جریانهایی که با اندیشه های وی سازگار نبودند، پرداخت. این نقدهای تند از حمله به نوع ترجمه متون فلسفه سیاسی غرب تا وضعیت استاد و دانشگاه های کشور اغاز شد و تا جایی ادامه یافت که به تخریب شخصیت کسان انجامید و در این زمینه زبان مورد استفاده ایشان هم به طور کلی به نظر می رسد که مبتنی بر بی احترامی، توهین و فحش دادن بود. فراز و فرود سیدجواد طباطبایی در نقد تند و توام با ناسزا به کامران متین، ابتدا با حمله به معاون رئیس جمهور فعلی و بیان "بی سوادی" وی به عنوان چاشنی شروع بحث، آغاز می شود و با سخنان گزنده به آقای متین ادامه می یابد. بحث محوری دکتر متین پیرامون واقعیت حذف دیگری در ایران است که در دولت پهلوی اول به صورت ساختاری نهادینه شد و در بعد از انقلاب هم در قالب سیاست قومی تداوم یافته است. جنگ دکتر طباطبایی، در واقع جنگ بر سر واژه ها است نه بر سر واقعیت سیاسی گذشته و حال کشور. او در مقام پاسخگویی به دکتر متین در نقد تمرکزگرایی قدرت در ایران معاصر می گوید که "در کشوری که در هر ده کوره ای یک ملای فکسنی نظری در باره مسائل جهانی دارد و آن را نیز از رسانه ها منتشر می کند، تمرکز کجاست؟" این سخن دکتر طباطبایی را نمی توان به ناآگاهی ایشان از جامعه و دولت در ایران نسبت داد که بر آن وقوف کامل دارد. اما می توان آن را مغالطه ای آگاهانه برای فرار از پاسخ به پرسش دکتر متین و تلاش برای لاپوشانی واقعیت های سیاسی حاکم بر ایران دانست. دکتر طباطبایی در قالب نظریه ی ایرانشهری خود به قاعده نمی تواند به این امر بیندیشد که ترک، کرد، عرب، بلوچ و دیگر اقوام ایرانی در رهگذر تاسیس دولت ملی در ایران، چگونه به حاشیه رانده شده و از نمودهای دولت ملی مدرن که حقوق شهروندی است، محروم گردیده اند. این در حالی است که کردها در ایران به عنوان مثال، همواره با امید به دست یابی حقوق شهروندی خود و تحقق دولتی دمکراتیک تلاش کرده اند و از این نظر پای ثابت جنبش های اجتماعی و سیاسی ایران برای آزادی خواهی و برابری شهروندی بوده اند. باید در نظر داشت که رابطه اقوام در ایران زیر عنوان ایرانشهری در گذشته با انچه در زمان حاضر تجربه شده و می شود، متفاوت است. مسئله اقوام در ایران تنها از دولت پهلوی به بعد است که به عنوان مسئله ای در سیاست و حکومت ایجاد می شود و تداوم می یابد. آنچه برای ایرانشهریان امروز مطرح است به حاشیه راندن اقوام و تلاش برای ادغام آنان در آنچه فرهنگ و زبان مسلط در کشور خوانده می شود. این امر در دوره ی پهلوی و با تلاش برخی از روشنفکران از جمله آقای افشار و حمایت دربار شکل گرفت و موجب بروز مسئله ملی یا اقوام شد. مبارزه با زبان های محلی به بهانه تقویت زبان رسمی(فارسی) از سوی اقتدارگرایان پهلوی، با وقوع انقلاب در سال 1357 مدتی متوقف شد و برابر اصل پانزده قانون اساسی جدید، زبان های محلی در کنار زبان رسمی مورد حمایت قرار می گرفت. با این وصف، تاکنون جنبه اجرایی به خود نگرفته و با تداوم سیاست های قومی از گذشته به بعد از انقلاب، مقاومت در برابر زبان های محلی و تلاش برای محدود کردن آنها بیش از پیش گسترش یافت. به نظر می رسد ایرانشهر گرایان با تاکید بر نقطه اشتراک هایی که با اقتدارگرایان دارند، همصدا و همسو گشته و حرکت می کنند. این در حالی است که تاکید بر زبان رسمی تنها به حدود زبانی محدود نیست و به موارد دیگری هم گسترش یافته که در مجموع به نقض حقوق اقوام و مذاهب در کشور رسیده است. به نظر می رسد که سید جواد طباطبایی علیرغم اینکه به صورت مستقیم حداقل یکبار از کردستان دیدار کرده و با برخی از نویسندگان، متفکران و فعالان کرد گفتگو کردند، با شیوه مرسوم خود یعنی زبان ناسزا، بی حرمتی و توهین، به بخشی از این روند تبدیل شده است. به اعتقاد من این شیوه در تقابل با همه ارزشهایی بود که دکتر طباطبایی از فلسفه سیاسی غرب آموخته بودند. علاوه بر سید جواد طباطبایی، دکتر حمید احمدی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران نیز به نوبه ی خود و در صفحه تلگرامی خود در مطلبی با عنوان "افسانه ملیت" در صدد پاسخگویی و نقد کامران متین برآمد. ایشان البته با لحن ملایم تر و تقریبا بدور از شیوه سیدجواد طباطبایی، متن خود را منتشر کردند. آقای احمدی، همانند برخوردشان با موضوع اقوام در ایران که آنرا افسانه می پندارند، موضوع ملیت ها را نیز که دکتر متین مطرح کردند، افسانه قلمداد کردند. لازم به تذکر است که ادبیات مورد اشاره دکتر احمدی، مقاله استالین در مورد مسئله ملی است. ایشان با تاکید بر یک ویژگی از ویژگی های ملی مورد اشاره استالین یعنی زبان، درصدد برآمدند که بگویند با این ویژگی ملت ایجاد نمی شود و استدلال می کنند که با پذیرش ایده استالین، نمی توان گفت مردم کرد یک ملت اند، بلکه چون زبان کردی شاخه های مختلف دارد (مانند زبان فارسی)، آنها هم ملت های مختلف هستند. نظری بر آنچه استالین مطرح کرده، نشان می دهد که متفاوت با آن چیزی است که دکتر احمدی درک کرده اند. در این مقاله، استالین درصدد تعریف مسئله ملی و ملت بر می آید و می گوید که در تعریف ملت باید به شش علامت یا ویژگی توجه کرد. اول ملت نه جنبه نژادی دارد و نه قبیله ای، بلکه اشتراکی از افراد است که در اثر عوامل تاریخی به وجود آمده است. دوم ملت اختلاطی تصادفی و گذرنده نیست، بلکه اشتراک پابرجای افراد است. سوم اشتراک زبان است که به منزله ی یکی از علائم مشخصه ی ملت است. چهارم اشتراک سرزمین به منزله ی یکی از علائم مشخصه ی ملت است. پنجم اشتراک زندگانی اقتصادی یعنی وابستگی اقتصادی، یکی از خصوصیات مشخص ملت است. و در نهایت اشتراک ساختمان روحی که در اشتراک فرهنگ تاثیر می نماید.( مسئله ی ملی: 6-5) با این ویژگی ها استالین ملت را تعریف می کند:"ملت اشتراک ثابتی است از افراد که در اثر عوامل تاریخی ترکیب یافته و بر اساس اشتراک در زبان، سرزمین، زندگی اقتصادی و ساختمان روحی که به شکل اشتراک فرهنگی منعکس می شود، به وجود آمده است.( مسئله ی ملی:7) استالین تاکید می کند که حق حاکمیت بر سرنوشت عبارت است از این که فقط خود ملل حق دارند سرنوشت خود را تعیین نمایند و هیچ کس حق ندارد جبرا در زندگی ملت دخالت نماید، مدارس و موسسات دیگر آن را از بین ببرد، رسوم و عاداتشان را بر هم زند، زبان آن را تحت فشار قرار دهد و حقوق آن را خدشه دار نماید. حق حاکمیت بر سرنوشت عبارت است از این که ملت می تواند زندگی خود را طبق تمایل خویش ترتیب دهد. ملت حق دارد زندگی خود را روی اصل خودمختاری بنا نماید. ملت حق دارد با ملل دیگر داخل در روابط فدراتیو گردد. ملت حق دارد کاملا جدا گردد، ملت حق حاکمیت دارد و تمام ملل، متساوی الحقوق هستند.( مسئله ی ملی: 17) استالین در مورد دیدگاه خود البته به استثنایی اشاره دارد و می گوید مسئله ی ملی در روسیه به کلی در زمینه دیگری قرار دارد. سرنوشت پیشرفت و ترقی را در روسیه، مسئله ی زمین حل می کند نه ملی بلکه مسئله ملی تابع آن است. او در نهایت و با تاکید بر اولویت پرولیتاریا در نظریه مارکسیستی، می نویسد که خودمختاری ملی دارای زیان است. خودمختاری ملی نه فقط زمینه را برای جدایی ملل آماده می نماید، بلکه برای پراکندن جنبش واحد کارگری نیز زمینه را مهیا می سازد.(مسئله ی ملی: 35) بر اساس این تحلیل، استالین سیاست روسی کردن ملیت های اتحاد شوروی را پیروی کرد که در نتیجه آن و برای ازبین بردن ملیت های این کشور، از سیاست یک ملت و یک زبان استفاده کرد و با جابجایی و تبعید آنها، در نظر داشت سیاست ادغام ملی خود را به انجام رساند. سیاستی که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، موجب درگیری و خونریزی های زیادی در میان آنها شد. سیاست ادغام روسیه در حاضر نیز ادامه دارد و این کشور با حمله به اوکراین و اشغال نظامی برخی از نقاط این کشور، به توسعه ارضی و ادغام مردم اوکراین در فرهنگ روسی اقدام کرده است. شاید در این زمینه یک نقطه اشتراک مهمی میان این تلقی روسی و نویسندگان یادشده وجود دارد. با دقت در دیدگاه استالین، مشخص است که او موضوع قومی و نژادی را در تعریف ملت لحاظ نکرده است، در حالیکه مفهوم ملیت از دیدگاه کامران متین ناظر بر این بعد از قضیه است. اینکه کامران متین دانسته یا ندانسته طبق نظر حمید احمدی این مفهوم را مطرح کرده است یا نه، نیازمند بحث و گفتگوی انتقادی است که ناظر بر وجود پیش زمینه هایی دیگرپذیرانه و خشونت پرهیز است. هر قدر بر افسانه بودن تنوع قومی در ایران اصرار بیشتری صورت گیرد- مانند دکتر احمدی- احتمال رادیکالی تر شدن موضوع افزایش می یابد. حتی دکتر احمدی در موضع گیری دیگری در باب روزجهانی زبان مادری، آنرا هم انکار می کنند و معتقدند روز جهانی زبان ملی- رسمی- است و از آن به عنوان روز جهانی زبان فارسی یاد کرده اند. اگر در همه کشورها، زبان ملی آنها با زبان مادریشان یکی می بود، می شد این طرز تلقی را پذیرفت ولی کشورها با تنوعی از زبانها روبرو هستند که اگر بنا باشد تنها در این روز به زبان های رسمی و ملی احترام گذاشته شود، حق بسیاری از مردم، زبانها و فرهنگ های دیگر نادیده گرفته می شود. فرهنگ جهانی بسیار در این زمینه با تسامح تر از اقتدارگرایان است. احسان هوشمند سومین کسی است که در این زمینه دیدگاه خود را منتشر کرده است. در مقدمه بحث خود، آقای هوشمند با تجلیل از دکتر طباطبایی و احمدی که در این زمینه اعلام موضع کردند، در چند بخش جدا موضع خود را بیان می کند. در بخش اول ایشان این پرسش را مطرح می کند که چرا در منابع تاریخی که از آنها نام برده است، فصول یا بخش وسیعی به تاریخ ایران اختصاص یافته ولی به اقوام ایرانی مانند بلوچ، کرد، آذری و .... نپرداخته اند. برای ایشان پاسخ سوال روشن است زیرا ایران دارای تاریخی طولانی از همزیستی ایرانیان بوده است. این پاسخ البته جواب سوالی نیست که آقای هوشمند طرح کرده اند. زیرا مسئله اقوام در ایران از یک نظر یعنی تاریخ تاسیس دولت مدرن، موضوعی جدید است. کتاب های تاریخی مورد استناد ایشان در باب تاریخ گذشته مربوط به زمانی است که کشور با مسئله اقوام روبرو نبوده است. بنابراین می توان گفت سوال ایشان امری بدیهی است اما نتیجه گیری ایشان از آن به خطا رفته است. در بند دوم یادداشت، احسان هوشمند به نظر می رسد باز هم به بدیهیات پرداخته است بدون اینکه در نظر داشته باشد ملاک اتحاد یا همگرایی ملی تنها تاکید بر نقاط اشتراک نیست، بلکه پذیرش نقاط غیرمشترک نیز لازم و ضروری است. در این صورت می توان به همگرایی مردم متنوع ایران در قالب ایرانی بودن اشاره کرد. این موضوع را استالین هم در تعریف خود از ملیت، نادیده گرفته است یا متوجه آن نبوده است. در بند سوم، ایشان به مفهوم ملت پرداخته اند و با اشاره به رساله استالین، توضیح می دهد که ملت مفهومی نوین است که در ادبیات سیاسی وارد شده و پیوستگی نظری با مفهوم دولت دارد و سخن گفتن از ملیت ها گزافی بیش نیست. وی بحث روشنی در این مورد مطرح نکرده است و تنها به ذکر این مسئله اکتفا می کند که موضوع ملیت ها با روسیه تزاری تناسب داشته و در مورد ایران این تناسب وجود ندارد. در بند چهارم و به اختصار به محوری بودن زبان فارسی به عنوان میراث مشترک تمدنی ایران اشاره می کنند و اینکه زبان فارسی عرصه را بر زبان های متنوع کشور تنگ نکرده است. به نظر می رسد تحلیل ایشان با شرایط شکل گیری دولت مدرن در کشور در دوره پهلوی و بعد از آن، هم خوانی ندارد. زیرا در دوره پهلوی برنامه ریزی برای محو زبان های دیگر کشور وجود داشت و انتظار آن بود که همه زبان ها در زبان فارسی ادغام شوند و یکسانی زبانی بوجود آید، مشابه آنچه در سیاست روسی کردن مردم اتحاد شوروی روی داد. این امر تصادفی نیست که نتیجه سیاست های قومی- مذهبی استالین برای روسی کردن شهروندان این کشور با سیاستهای قومی در ایران مدرن همخوانی دارد، زیرا هر دو از یک بستر اقتدارگرایی برخاسته اند. در دوره پهلوی بکاربردن زبان های محلی موجب تحت تقیب قرار گرفتن افراد و دارای جریمه بود. اکنون هم مشکلاتی در زمینه اجرایی کردن اصل های موجود در قانون اساسی فعلی کشور از جمله اصل پانزدهم وجود دارد و اختصاص دادن بودجه های کلان برای گسترش زبان فارسی و وجود موسسه های متعدد در این زمینه با حمایت های دولتی بسیار اگر با مسامحه نگوییم به تنگ شدن عرصه برای دیگر زبانها منجر می شود، لااقل به ماراتون سخت و بی نتیجه ای برای آنها تبدیل شده است. در نهایت ایشان ضمن برشمردن تعدد ربانی در کشور، وقوع تغییرات زبانی در سده های اخیر را طبیعی دانسته و در هم آمیزی های قومی و زبانی را در کشور یادآوری کرده اند بدون آنکه به منشاء اولیه آن اشاره نمایند که سیاست دولت صفوی برای نابودی اقوام ایرانی از جمله کردها با تبعید به اقصی نقاط کشور بود و بعدها هم تداوم یافت. تغییرات اجتماعی از نظر زبانی، نژادی و دینی با گذشت زمان و در بستری آرام را می توان امری طبیعی تلقی کرد، اما سیاست های یکسان سازی زبانی، قومی و مذهبی، امری غیرطبیعی و ناقض حقوق بشر در دنیای کنونی است. در یک جمع بندی کلی، ایده های اقتدارگرایانه را در میان دیدگاه های نویسندگان و اندیشمندان یادشده می توان مشاهده کرد وقتی که در برخورد با دیگری به تعداد اندک، کم و کوچک آنها اشاره می کنند. در حالیکه در شرایط دمکراتیک این آموزه همواره آویزه گوش است که ممکن است ایده های بهتر، مناسب تر یا معقول تری را اقلیت خارج از قدرت مطرح نمایند. عدم پایبندی به این نوع آموزه ها از سوی آموزگاران سیاست و اندیشه سیاسی در کشور را نمی توان تحلیل کرد مگر اینکه بدانیم یا بپذیریم هنوز آموزش دهندگان سیاست و دمکراسی در کشور، خود از این آموزه ها درس نگرفته اند. وجه دیگری هم البته دارد و آن این است که برای گریز از آزادی و دمکراسی، کم هزینه ترین راه، اقتدارگرایی در اندیشه و عمل است.