صابر گل‌عنبری این روزها که حال و وضع اقتصادی ایران خوب نیست، شاید بهتر روزگار تلخ مردم تنگدست افغانستان را درک کنیم. فقر چنان گلوی کودکان افغانی را می‌فشارد که زندگی‌شان را به فنا و تباه برده است. پدرانی از فرط شرمندگی عیال و خانمان خودکشی می‌کنند؛ برخی فرزند فروشی و دیگرانی در جستجوی لقمه نانی جلای وطن می‌کنند. دیروز از یک دوست روزنامه‌نگار افغان ساکن هرات، احوال افغانستان را بپرسیدم که در چند سطر زیر خلاصه وار بیان کرد و عین جوابیه ایشان را به اشتراک می‌گذارم: افغانستان کشورِ عزیز، صبور و دردمندی است، از دیر باز به اینسو دستخوش دگرگونی‌های ویران ساز، ساختار شکن، و هنجار سوز شده است، و علت این همه نابسامانی فراگیر در رگ و ریشه‌ی این کشور، اختلافات فکری، سیاسی، قومی، دخالت‌های خارجی و استعمار غربی و شرقی است. با بیرون شدن آمریکا از افغانستان و روی کار آمدن رژیم طالبانی در این کشور، نیشترِ دیگری بر پیکر رنجور این ملت خلید، که نهایتا این کشور را از برخی جاها به سمت فروپاشی ژرف تری کشاند. اقتصاد نبض تپنده و عامل بالنده گی هر جامعه هست، که در افغانستان بی‌نهایت دردمند و رنجور گشته است. شوربختانه که شمارش معکوس بحران فقر در افغانستان رو به پایان است، و هر دم روح و روان مردم افغانستان را خسته‌تر و پژمرده‌تر می‌نماید. و از سویی کمک های جهانی هم دردی را درمان کرده نتوانسته است، زیرا با کمک دیگران گره کور فقر در افغانستان گشوده نمی‌گردد و راهی به جاهی نمی‌برد. متاسفانه فقر اقتصادی مردم افغانستان را به جایی کشانده که میتوان این روزها را از بحرانی‌ترین روزها در تاریخ اقتصادِ افغانستان عنوان کرد. تا جایی مردم افغانستان از فقر اقتصادی رنج می برند که برخی حاضرند دست به خودکشی، فروش اعضای بدن، فروش فرزندان، فروش کتابخانه‌ها، ترک وطن، و نهایتا طلاق همسران شان رو بیاورند. حاکمان فعلی باید به زودترین فرصت دارایی‌های افغانستان را کشف نموده و زیر ساخت‌های اقتصادی در کشور را گسترده نمایند، و روابط اقتصادی را با دیگر کشورها مستحکم و استوار نمایند. ورنه از دیدگاه مردم افغانستان تمام این نشست‌ها و مذاکرات بی نتیجه، آب در هاون کوبیدن و گاو نر دوشیدن است. چیز دیگری که دل هر دردمندی را به درد می‌آورد، گرانی مواد خوراکی و گسترش بیش از حد فقر در سرمای سوزناک افغانستان است، هزاران نفر بدون خانه و سرپناه زیر خیمه‌ها در هوای سرد زمستان زندگی می‌کنند و از کوچک‌ترین امکانات اولیه زندگی محروم اند. اینجا « افغانستان» انسانیت دارد به یغما می رود، شبانه روز صدها کودک بر اثر سوء تغذیه از بین می‌رود، کودک نونهالی که بایستی هم و غمش بازی و درس و مشق باشد، شوربختانه همه ی فکرش پول در آوردن و یافتن نانی شده است، از کار و گدایی و دزدی گرفته، تا بد اخلاقی و فساد کاری، همه از مواردی است، که کودک پاک سرشت افغان به آن گرفتار آمده است. کودک افغانستانی امروز در آرزوی لقمه نانی است، تا شبی را سیر بخسبد. متاسفانه که «سکوت جهانیان هم در برابر این بحران انسانی، کر کننده است» ملیاردها دولار، پول افغانستان را آمریکا منجمد ساخته و فقط نظاره گر از بین رفتن انسانیت در افغانستان است. نمی دانم وجدان در کجای قاموس سیاست گران آمریکا جای دارد!!!؟ قُلَّک ندیده‌اند، فقیر اند کودکان در هفت سالگی همه پیر اند کودکان مستانه، کودکانه، نباید قدم زنند در میان جاده، باید بمیرند کودکان گویا موظف اند که غم نامه سر کنند اما سراغ خنده نگیرند، کودکان حتی قرار فیصله های مراد و پیر مستوجب عذاب کبیر اند کودکان در زیر سُمّ اسپ امیران قرن ما بی جرم و بی بهانه خمیر اند کودکان هم حلقه های فاجعه در دست و پای شان هم در حصار فقر، اسیرند کودکان این بمب ها، مناسب دیوار قلعه است ای رهبران گرگ صغیر اند کودکان (سید ضیاء الحق سخا ــ شاعر هراتی)