مسجد جامع نوری موصل اصلیترین نماد خلافت داعش نیمروز دیروز بدست ارتش عراق افتاد. سقوط مسجد نوری به شیوهای نمادین به معنای پایان رژیم خلافتی است که درست سه سال پیش توسط داعش از همین مکان اعلام شد.
«دولت اسلامی عراق و شام» هرگز از سوی هیچ کشوری به رسمیت شناحته نشد؛ اما تسلط سهساله و دوفاکتوی آن بر بخشهای وسیعی از عراق و سوریه، نام آن را وارد تاریخ سیاسی خاورمیانه کرد.
خاورمیانه در صد سال گذشته بیش از هر جای دیگری آزمایشگاه سیاسی اندیشههایی بوده است که عمدتاً در کارگاههای فکری سده نوزده غرب آفریده شدند.
با ظهور و سقوط داعش، خلافت نیز به سیاهه سوسیالیسم، کمونیسم، ناسیونالیسم، محافظهکاری، ترقّیخواهی، جمهوریت و اسلامگرایی افزوده شد. تمامی اینها البته وجهی مشترک داشتند و آن شکست در توسعه سیاسی و اقتصادی منطقه و ناکامی در گذار از ساختارهای سنّتی اجتماعی منطقه است. هشام شرابی، متفکر فقید فلسطینی، هسته اصلی و جانسخت این ساختار را «پدرسالاری جدید» مینامد. پدرسالاری جدید رمزگان مدرنیته تحریفشدهای است که از رهگذر نوسازی ناقص و سطحی جامعه قبیلهای پدید میآید. داعش البته اوج این سیر قهقرایی است. شکستهای پی در پی تلاشهای نوسازی از سوی رژیمهای عربی از سال 1970 به بعد ستاره آلترناتیو اسلامی را در منطقه پرفروغ کرد. یک پیامد شکست سیاسی و معنوی ناسیونالیسم و سوسیالیسم در جهان عرب، بروز پدیده «انسداد سکولاریسم» بود. گرچه پادشاهیهای محافظهکار عرب به نسبت جمهوریهای ترقّیخواه همتایاشان جان سالمتری از تحوّلات دهههای اخیر بدر بردند، اما آنها نیز با بحرانهای ریز و درشت فراوانی روبرو میشوند و مضاف بر آن در معرض اتّهام همکاری و مماشات با وضعیت فعلی قرار دارند.
بازگشت ایده خلافت با رژیم وحشت داعش البته بزرگترین دلیل بر امتناع آن در روزگار کنونی است. به عبارت بهتر هرگونه ارجاعی به این نظام حکومتی -چه خلافت راشده آرمانی و چه ملوکیت اسلامی- تنها با بازگشتی پستمدرن به فرم و نه لزوماً محتوا میسّر خواهد شد.
بر اساس این مدّعا شاید بتوان تجربه سیاسی داعش را چیزی در میانه امارت اسلامی طالبان در افغانستان (١٩٩٦- ٢٠٠١) و رژیم خلقی خمرهای سرخ در کامبوج (١٩٧٥- ١٩٧٩) دانست. هرسه این دولتها مستعجل بودند، هر سه خشونت را به آستانهای غیر قابل تحمل رساندند، به درجات متفاوتی روستاگرا بودند و سرانجام هر سه با دخالت خارجی فروپاشیدند.
اشتراک اصلی هر سه اما در وامداریشان به امر مدرن و تعهدشان به ایدئولوژی به عنوان یک رژیم حقیقت مخلوق مدرنیته است. با این نگاه حتی شاید بتوان وجوه شباهت بیشتری میان داعش و خمرهای سرخ تا داعش و طالبان یافت.
خاطرنشان کردن پیوند میان نظریه داعش با اندیشه احیاگران و مجدّدان سلفی چون ابن تیمیه از منظر اندیشه سیاسی دشوار نیست. همانگونه که میتوان برخی سرنمونهای رژیم وحشت پل پوت را در زبان بیپروا، بدون مدارا و آمیخته با نیش و کنایه کارل مارکس یافت.
اما بدون چشماندازی از جنس جامعهشناسی سیاسی و وام گرفتن نظریه از تاریخ، یقیناً افقهای تحلیلی متعددی به روی تحلیلگر بسته میماند.
با نگاه اول میتوان تا آنجا پیش رفت که داعش را محصول پوستاندازی القاعده و تغییر دیدگاه و استراتژی نسلی جدیدی از جهادیها در سرزمین بین النهرین دانست. با نگاه دوم اما به شیوه پژوهشگران غربی میتوان برآمدن داعش را ادامه حیات رژیم صدام پس از مرگ خواند.
هر دوی این دیدگاهها البته مایههایی از حقیقت را در خود دارند. تلفیق پساسلفیهای جهادی و نوبعثیهای اسلامیزه شده به عنوان همپوشانی فکری و یا استحاله هویّتی بدون فروپاشی نظم سیاسی در سوریه و عراق به زحمت اتّفاق میافتاد.
در حقیقت «اندماج» نسخههای رادیکال اسلامگرایی و ناسیونالیسم و ظهور داعش در دیگ جوشان رشتهای تباهی و ناکامی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خاورمیانه صورت گرفت.
از نیمه دوم قرن نوزده که نخستین تصادمها میان غرب مهیّا و کارآزموده و شرق میانه غنوده صورت گرفت، دو واکنش مجزای اسلامی و سکولار ظهور کرد. نسل اول اسلامگرایان عرب بیشتر اصلاحطلب بودند، تا احیاگر و در اردوگاه عرفیگرایان و لیبرالها هم شمار و جایگاه مسیحیان عرب از همتایان مسلمانشان کمتر نبود.
امروز به سختی نسبتی میان اندیشههای پدران بنیادگذار با فرزندان سیاسیشان در هر دو نحله فکری یافت.
این دوری به قدر یک سده فاصله زمانی میان این تکاپوهای فکری با ترکتازیهای داعش هست. این فاصله توسط لیبرالیسم مستعجل میان دو جنگ، دوره استقلال ملی، ناصریسم، بعثیسم، جنبش ناسیونالیستهای عرب، اسلامگریان سنتی و پادشاهیهای محافظهکار و... پر شده است.
نظریه و تجربه داعش را نمیتوان بیتوجه به ناکامیهای هریک از این نحلههای سیاسی و فکری بررسی کرد. هم ناسیونالیستها و هم اسلامگرایان عرب سودای غلبه بر ساختارهای وستفالیای خاورمیانه و گذار به امت عربی و امّی را داشتند. اگر از تجربه ناکام جمهوری متحده عربی (١٩٥٨-١٩٦١) بگذریم، داعش تنها نیرویی بود که با موفقیت از مرزهای سایس پیکویی عبور نمود.
صد البته این تجربه سرنوشت بهتری از اسلافش نیافت و این آخرین قلعه توهّم جهان عرب هم دیروز سقوط کرد. فتح مسجد نوری در جولای ٢٠١٧ یادآور سقوط مجسمه صدام در میدان فلسطین در آوریل ٢٠٠٣ است. در واقع شبح ترسناک رژیم سابق که در هرج و مرج بهار عربی بازگشته بود، دوباره ناپدید شد. سخن اما اینجاست که زمینههای سیاسی و اجتماعی پرورنده این ناهنجاریها هنوز موجودند. فرقهگرایی در داخل و رقابتهای منطقهای هنوز در اوجند. این به معنای آن است که خاک خاورمیانه نهتنها مهیّای توسعه سیاسی نیست، بلکه مستعد درگیریهای بیشتر و زایش تجربیات سیاسی کریه المنظر دیگر است. با راه حل نظامی میتوان به موجودیت سرزمینی داعش خاتمه داد، اما بدون یک انقلاب رادیکال در روشها و منشهای حکمرانی و سیاستهای منطقهای و تأمّل و بازاندیشی در مبانی معرفتی مکاتب فکری موجود به سختی میتوان امیدوار بود که از این وضعیت خارج شد.
نظرات