گفتوگو با مهدی انصاری پژوهشگر فلسفه به مناسبت انتشار كتاب هنر از دریچه نظریه در هنر زیستكردن، سیاسیترین كاری است كه انسان میتواند انجام دهد محسن آزموده در روزگار ما به مدد دسترسی به شبكههای اجتماعی، بازار اظهارنظر درباره همهكس و همهچیز داغ است و همگان امكان آن را یافتهاند كه هرچه میخواهد دل تنگشان بگویند. هنر نیز از این وضعیت متاثر شده. شبكههای اجتماعی و فضای مجازی پر شده از اظهارنظرهای مخاطبان آثار هنری كه بعد از تماشای یك فیلم یا دیدن یك نقاشی یا شنیدن یك اثر موسیقایی، به سرعت راجع به آن اصطلاحا نقد هنری مینویسند و بهزعم خود، راجع به ارزش زیباییشناختی قضاوت میكنند. اما فیالواقع چه میزان از این اظهارنظرها براساس معیارها و موازین عالمانه صورت میگیرد و به لحاظ نظری قابل اعتناست؟ اصولا آیا باید این نظرورزیها را جدی گرفت؟ مهمتر آنكه نقد راست و درست اثر هنری به چه معناست و منتقد هنری باید به چه ابزارهایی مجهز باشد. كتاب هنر از دریچه نظریه، نوشته مهدی انصاری، شامل درسگفتارهایی پیرامون نظریه و نقد در هنر است كه طی 20 فصل به معرفی مبانی نظریه و نقد هنری پرداخته و ضمن تفكیك قائل شدن میان حوزههای زیباییشناسی، فلسفه هنر و نقد هنر، عمده مباحث نظری پیرامون هنر را معرفی كرده است. این كتاب با معرفی مهمترین اندیشمندان و اندیشهها در طول تاریخ راجع به هنر، اطلاعات مفیدی در اختیار همه علاقهمندان نقد هنری قرار میدهد تا با دیدی دقیقتر درباره هنر و هنرمندان و آثار هنری اظهارنظر كنند. با نویسنده این اثر گفتوگویی صورت دادیم كه از نظر میگذرد. نخست برای گشایش بحث، بفرمایید اصولا تامل نظری درباره هنر چه ضرورتی دارد؟ آیا بهتر نیست به جای تفكر درباره آثار هنری از آنها لذت ببریم؟ در مناسبت با پرسش جنابعالی باید تاملی در باب واژه نظریه داشته باشم. باید گفت كه واژه Theory در سیر تطور خود در فرهنگ یونان، فراز و نشیبهای بسیاری را پشت سر نهاده است. این واژه كهن با سه واژه یونانی دیگر در ارتباط است كه هرسه واژه با دیدار و نظر و رویت پیوند دارند. این واژهها عبارتند از: Theoria Theoros، Theorein. جالب است كه واژه خدا در فرهنگ یونانی Theos است كه با این سه واژه ارتباطی تنگاتنگ دارد. این سه واژه بر اولویت نظر، دیدار و بینش تاكید دارند. مطالعات نظری یا فهم و خوانش نظری هنر به منظومهای منسجم، كامل و جامعی از ایدهها و مفهومها و مقولاتی میگویند كه راه را برای فهم دقیق و منظم پارهای از پدیدههای هنری هموار میسازد. در قلمرو فلسفه هنر و زیباییشناسی هم مجموعه ایدهها و مفهومهایی را كه به درك و تحلیل فرآیندهای خلق و تجربه آثار هنری و ارزیابی آنها مدد میرساند، نظریه مینامند. بنابراین به نظر میرسد كه مواجهه نظری با هنر، مسیر را برای فرآیند لذت نیز تسهیل مینماید. از سوی دیگر، شناخت كافی از مطالعات انجامشده در هر حوزه، پیششرط لازم برای انجام پژوهشهای تخصصی در آن حوزه است و این مهم مرهون خوانش نظریهها است. میتوان گفت نظریه، كاركرد و روابط متقابل میان اجزا و جنبههای یك پدیده هنری را تبیین و توجیه كرده و خواننده را به خوانش و قرائت خاصی از یك متن یا اثر هدایت میكند. شما در كتاب میان سه حیطه زیباییشناسی، فلسفه هنر و نقد هنر تمایز قائل شدهاید. اگر ممكن است به اختصار تمایز میان این سه مبحث را بیان كنید و بفرمایید نسبت آنها باهم چیست؟ برای دستیابی به درك درستی از مفهوم هنر، میباید به جنبههای اشتراك و افتراق سه مفهوم اصلی زیباییشناسی، فلسفه هنر و نقد هنر پرداخت. زیباییشناسی شاخهای از فلسفه است و درباره تحلیل مفهومها و راهحل مسائلی بحث میكند كه از تامل درخصوص موضوعهای ادراك زیباییشناختی برمیخیزد. موضوع ادراك زیباییشناختی نیز تمامی اشیایی را در بر میگیرد كه موضوع تجربه زیباییشناختیاند. بنابراین فقط پس از تجربه زیباییشناختی، توانایی تحدید طبقه موضوعهای ادراك زیباییشناختی را خواهیم داشت. البته هستند كسانی كه وجود هر نوع تجربه زیباییشناختی متمایزی را انكار میكنند ولی امكان صدور حكمهای زیباییشناختی یا عرضه برهانهایی را در تایید این حكمها انكار نمیكنند. به این ترتیب، اصطلاح «موضوعهای ادراك زیباییشناختی» همه اشیایی را دربرمیگیرد كه درخصوص آنها چنین حكمها و برهانهایی عرضه میشود. پس دو مفهوم «ارزش زیباییشناختی» و «تجربه زیباییشناختی» و نیز تمامی مفهومهای مطرح شده - به ویژه در فلسفه هنر - در دانشی مضبوط، سنجیده و بررسی میشود كه به زیباییشناسی مشهور است. اما فلسفه هنر در مقایسه با زیباییشناسی، قلمرو به نسبت كوچكتری را در بر میگیرد زیرا در فلسفه هنر فقط به مفهومها و مسالههایی پرداخته میشود كه از آثار هنری برمیخیزد و بنابراین تجربه زیباییشناختی طبیعت كنار گذاشته میشود. فلسفه هنر، تنها به هنر میپردازد اما زیباییشناسی هم هنر و هم طبیعت را مورد تامل قرار میدهد. میتوان گفت دامنه زیباییشناسی از گستره فلسفه هنر وسیعتر است زیرا هم هنرهای زیبا و هم فضاهای زیبای طبیعی را در بر میگیرد. زیبایی دغدغهای است كه از دیرباز نخست به طبیعت تعلق گرفته و سپس بر هنر هم حمل شده است. با وجود این، اغلب در مورد مسائل و پرسشهای جالب توجه و پُردردسر در فلسفه هنر بحث میشود: بیان هنری چیست؟ آیا در آثار هنری، حقیقت وجود دارد؟ نماد هنری چیست؟ آثار هنری چه معنایی میدهند؟ آیا تعریفی كلی از هنر وجود دارد؟ چه چیزی اثر هنری را به یك اثر هنری بدل میكند؟ تمامی این پرسشها، گرچه پرسشهای زیباییشناسیاند و در هنر نیز جای خودشان را دارند، در ملاحظه موضوعهای ادراك زیباییشناختی آثار غیرهنری مطرح نمیشوند. فلسفه هنر را میباید از نقد هنر نیز به دقت متمایز كنیم زیرا در نقد هنر از تحلیل انتقادی و ارزشگذاری خود آثار هنری بحث میشود و این با روشن كردن مفاهیم مندرج در این نوع حكمهای انتقادی جداست كه وظیفه زیباییشناسی به حساب میآید. درواقع، نقد هنر متوجه آثار هنری مشخص یا انواع خاصی از آثار هنری است؛ برای نمونه، آثاری با یك سبك یا از یك نوع و مقصود نقد هنر كسب درك بالاتر و فهم بیشتر از این آثار است. بنابراین تحقق وظیفه منتقد، متضمن تحقق وظیفه زیباییشناس یا فیلسوف هنر است زیرا منتقد در بحث و ارزشگذاری آثار هنری مفهومهایی را به كار میگیرد كه فیلسوف هنر، آنها را تحلیل و روشن كرده است. شما در فصل چهارم كتاب، انواع نقد هنری را از نقد ژورنالیستی تا نقد فلسفی و نقد پژوهشی و ... برشمردهاید. معیار تمایزگذاری میان انواع شیوه نقد هنری چیست و آشنایی با این تمایزها چه ضرورتی دارد؟ بهطوركلی، نظریههای گوناگون هنری، پرسشهای متفاوتی را درباره هنر از منظری خاص مطرح میكنند. به عنوان مثال، به طرح پرسش از دیدگاهِ پدیدآورنده اثر، خود اثر هنری، مخاطب اثر یا آنچه واقعیت میشناسیم، میپردازند. نقد عبارت است از بررسی، توصیف، تحلیل، تفسیر، تاویل، ارزیابی و صدور حكم در مورد یك اثر هنری. واژهcriticism از ریشه یونانی kritikos به معنای قاضی و دادرس مشتق شده و جالب است یادآور شویم كه كنش نقد هنوز هم بر مسند دادرس تكیه زده است و به صدور رای در مورد اثر میپردازد. از دوران افلاطون و ارسطو در یونان، این رویكرد به اثر هنری شكلی جدید به خود گرفت. اما از همان زمان همواره دو مساله فیلسوفان را در بررسی اثر هنری به خود مشغول داشته است: نخست آنكه آیا كنش نقد را میتوان فرآیند عقلی محسوب داشت؟ یعنی آیا منتقد موظف است دلایل عقلی مستند حكم خویش را به صورتی شفاف تبیین كند. دوم آنكه از دوران هیوم و كانت مساله عینیت احكام انتقادی همواره فلاسفه و متفكران را درگیر كرده است. بعضی بر این باور بودهاند كه ارزیابی انتقادی آثار هنری جنبه ذهنی و شخصی داشته و به ذوق فرد متكی است و لذا نمیتوان آن را حكمی عینی دانست. این رویكردها در بُعد كلان مطرح میشوند. اما در بُعد خُرد، شیوههای مختلفی برای نقد هنری درنظر میگیرند و این ناشی از زاویه مواجهه با اثر هنری است. بررسی دقیق گفتهها و نظریههای نویسندگان این حوزه نشان میدهد كه هریك از منتقدان، معنایی متفاوت برای تئوری نقد قائل است و آن را در سمت و سوی تحلیل و تبیین نظریههای خود میداند. با توجه به آنچه یادآور شدیم، هیچ نقدی را نباید امری قطعی و مطلق به حساب آورد، زیرا منتقد ممكن است حسب شرایط حاكم بر زمان و مكان با تكیه بر آثاری كه قبل و بعد از آن اثر خلق شده است به نقد بپردازد. از این رو، باید گفت كه هیچ نقدی وحی منزل نیست و بهطور كلی آثار هنری در گستره تحولات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و هنری شرح و نقد چند باره میطلبند. تحول در گستره هنر ما را به بازاندیشی هنر گذشته فرا میخواند. با این حال، نباید نقد امروزین را بینیاز از تامل در هنر و ادبیات گذشته شمرد، زیرا آثار هنری گذشته میتوانند سابقه و تجربهای برای هنر امروز باشند. در هر صورت، گوناگونی نگرشها در نقد به نسبت رویكردهای مختلفی است كه وجود دارد. شاید بتوان گفت كه یكی از تازهترین شیوههای نقد جدید از سرچشمههای هرمنوتیك الهام گرفته است. هرمنوتیك از واژه hermeneuein یونانی به معنای باز كردن و تاویل كردن مشتق شده است. ریشه اصلی آن از كلمه Hermes است كه در اساطیر یونان باستان از خدایان اساطیری است كه اختراع زبان و خط را به او منسوب میدارند. در هرمنوتیك مساله فهمِ اثر یا متن موردنظر است. میتوان گفت گونهای تاویل است و این تاویل به هیچوجه خود را به پدیدآورنده اثر معطوف نمیدارد بلكه خودِ متن را مورد توجه قرار میدهد. در اینجاست كه در برخورد با متن، غالبا زمینه تاریخی مطرح میشود. بنابراین وقتی ما از زبان حقیقی متن فاصله داریم چگونه میتوانیم به كنه معنای آن پی ببریم. از این روست كه میتوان گفت هر تاویلی از متن عرضه كنیم جنبه نسبی و اعتباری دارد و به شخص تاویلكننده متكی است. هرمنوتیك جدید به همین علت از عدم قطعیت معناها سخن میگوید، یعنی همانگونه كه ذهن خواننده دستخوش تغییر میشود معنی هم نمیتواند ثابت باشد. بهطوركلی، اكثر فرمالیستها، ساختارگرایان و به خصوص پساساختارگرایان ضمن باور به عدم قطعیت معناها، نیت مولف را در معرض پرسش قرار دادهاند. هنرمندان معمولا نسبت به نظرورزیهای اهل فلسفه و اظهارنظرهای منتقدان هنری بدبین هستند و معتقدند كه دسته اول (فیلسوفان) مباحثی معمولا من عندی و بیربط در مورد هنر میگویند و دسته دوم (منتقدان هنری) دیدگاههایی سلیقهای درباره آثار هنری ارایه میكنند. ارزیابی شما از این ادعاها چیست؟ در اینجاست كه اهمیت نقد هنری معلوم میشود. بدیهی است كه با وجود نقد و سنجش آثار هنری، اول اینكه هنرها متحول شده و زنده میمانند. دوم اینكه بررسی آثار برجسته به كشف ترفندها و ابزارهای جدیدی خواهد انجامید. منتقدان هنری رهنمودهایی را در اختیار ما قرار میدهند كه ما بتوانیم در پرتو آنها آثار برجسته هنری را بازشناسیم و آثار كمارزش را رها كنیم. این امر سبب میشود تا جریانات و فراگردهای مهم فرهنگی و هنری در گسترهای سازنده و پویا سیر كند و صاحبنظران و اهل قریحه و ذوق، شأن والای خویش را بازیابند. به اعتباری میتوان گفت منتقد هنری واسطهای است میان هنرمند و مخاطب اثر او و زمینه فهم و شناخت آثار واجد اهمیت هنری را برای مخاطبان فراهم میسازد. منتقد در نقد و تحلیل خویش علل و عوامل برجسته اثر هنری را برای مخاطبان و دوستداران هنر تعیین میكند و به گونهای غیرمستقیم به فرهیختگان جامعه میفهماند كه كدامیك از آثار در خور ستایش و كدام فاقد ارزش هستند. بنابراین در جوامعی كه نقد هنری از اهمیت بیشتری برخوردار است، معمولا وضع هنرمندان و بهطور كلی فراگردهای فرهنگی - هنری در مسیری پویا سیر میكند و روز به روز كیفیت خلاقیت هنری اعتلا میپذیرد. بهطور كلی برای نقد هنری - ادبی وظایف و هدفهای گوناگونی را برشمردهاند كه در مجموع گستره كاربردهای نقد را مینمایاند. عمدهترین هدفهای نقد هنری در پویاییهای والای آن شامل موارد ذیل میشود: 1- شرح و تفسیر و تاویل 2- تطبیق و ارزش داوری 3- بررسی جنبههای تبیینی و استدلالی. دقت در هدفهای بالا موجب میشود تا فراگرد نقد كیفیت نازل و مبتذل به خود نگیرد و نظرگاههای مبتنی بر نظرهای شخصی فاقد استدلال و دلیل زود آشكار شود. یك پرسش هم درباره مخاطبان این كتاب است. از نظر شما به عنوان نویسنده، مخاطب اصلی این كتاب كیست؟ هنرمندان؟ دانشجویان فلسفه هنر و زیباییشناسی؟ عموم مخاطبان آثار هنری؟ به عبارت دیگر، این كتاب برای هریك از دستههای فوق چه رهاوردی خواهد داشت؟ به گمان من این كتاب برای تمام گروههایی كه مطرح نمودید، میتواند مناسب باشد. در كتابی با این حجم نمیتوان تمام موضوعات مبانی نظری و فلسفه هنر را بررسی كرد. مشغله اصلی، ترسیم خطوط بسیار كلی نظریههای رایج در باب هنر و نحوه به كار بردن این نظریهها در مورد قالبهای مشخص هنری است. هنرها ركن مهمی از حیات و فرهنگ آدمی هستند. آنها توجه فراوان به خود جلب میكنند و هواخواهان بسیار دارند. ولی هنر دقیقا چیست و چرا قدرش مینهیم؟ اینها پرسشهایی به درازای تاریخند و بیش از دو هزار سال است كه فلاسفه خاطر خود را به این پرسشها مشغول داشتهاند. در این بازه زمانی پاسخهای مهمی پدید آمده و محل بحث و فحص قرار گرفته است. قصد و غرض اصلی این كتاب آشنایی و بسترسازی مطالعاتی رهپویان هنر با مسائلی است كه متفكران در باب هنر ارایه نمودهاند. مقصود تنها این نیست كه اطلاعاتی دراختیار علاقهمندان به این عرصه نهاده شود و انگیزهای در ایشان پدید آید، بلكه سوای آن، كتاب قصد دارد ربط و مناسبت فلسفه هنر و زیباییشناسی را با علایق و مشغلههای آندسته از افراد - اعم از دانشجویان و دیگران- كه در عمل با ارجشناسی و ارزیابی و بررسی آثار هنری از هر نوعی سر و كار دارند، تبیین نماید. در كتاب با سیر تاریخی نظریه هنر و تاملات فیلسوفان و متفكران از دیرباز تا عصر حاضر، راجع به هنر به معنای عام و درباره آثار هنری خاص آشنا میشویم. آیا میتوان این سیر تحولی را خطی پیوسته، خواه در جهت پیشرفت یا غیر آن خواند؟ در مواجهه با پدیدههای حوزه اندیشه میتوان دو منظر را اتخاذ نمود. رویكرد اول موضوعمحور است؛ بدین معنا كه چرخه مطالعاتی و اندیشهورزی را حول یك مفهوم مورد مطالعه قرار میدهد و دلالتهای آن را تفسیر مینماید. رویكرد دوم تاریخمحور است؛ بدین معنا كه سیر مطالعاتی را بر بردار خطی تاریخ مورد مداقه قرار میدهد و نظریه را به مثابه مولفهای میداند كه در زمان استقرار مییابد و در هر مقطعی چیزی بدان افزوده یا انتقادی بدان وارد شده است. در این حالت، مساله ایجاد بستر مناسب برای فهم و خوانش آرای متفكران در باب پدیدهای به نام هنر است. بر همین اساس، در این كتاب دیدگاههای مختلف را از عهد باستان تا دوره معاصر بررسی كردهایم تا نشان دهیم چطور در بستر زمان مفهومهای مهمی همچون زیباییشناسی، فلسفه هنر و نقد هنر دگرگون میشوند و در تعارض، تبیین یا بسط دیدگاههای متقدم خود ایفای نقش میكنند. با توجه به پرسش شما، به نظر من این سیر تحول، خطی پیوسته است كه خوانش آن باعث میشود جهاننگری تازهای پیرامون هنر ایجاد شود و به ما در رصد مناسب پدیدههای هنری یاری رساند. معمولا گفته میشود آثار هنری، خواه ناخواه، باز نمایانگر روح زمانه و شرایط فرهنگی و اجتماعی و سیاسی زمان و مكانی هستند كه در آن خلق شدهاند. آیا همین نكته در مورد تامل نظری پیرامون هنر هم صادق است؟ بهطوركلی میتوان اینگونه مدنظر قرار داد و چنانچه بخواهیم پاسخی دقیقتر ارایه دهیم، باید به این مهم اشاره نمود كه از سده نوزدهم كه تاریخ هنر به عنوان رشتهای دانشگاهی تثبیت شد، آثار هنری به شیوههایی هر دم متفاوتتر تفسیر یا قرائت میشوند. رویكردهای متفاوت در تشریح و تفسیر هنر، سازنده به اصطلاح روششناسیهای تحلیل هنری است. از آنجا كه هر اثر هنری بیان فرهنگ آن (زمان و مكان) و بیان سازنده آن (هنرمند) و همچنین مبتنی بر ظرف یا رسانه آن (آنچه از آن ساخته شده) است، هر تولید هنری چیزی بسیار پیچیده است. دقیقا همین كثرت روششناسیها بازتاب همگرایی سطوح معنایی متعدد در نگارهای واحد است. درحالیكه آنان كه درباره هنر مطلب مینویسند غالبا سعی میكنند براساس گرایشی كه بیش از همه با طبعشان جور است به آثار هنری بپردازند، باید این نكته را به خاطر داشته باشیم كه بنا به ماهیت خود نگاره یا تصویر یا اثر هیچ رویكردی را نمیتوان قطعی و حرف آخر به شمار آورد. عوامل متفاوت بسیاری در خلق یك اثر سهیمند. آثار هنری مانند رویاها به شكل چندگانه تعین مییابند. در پایان بفرمایید كه نگاه خود شما به هنر بیشتر متاثر از كدام جریان یا نحله فكری یا متفكر است؟ آیا شما در مقام مدرس و پژوهشگر، تنها به ارایه نظریهها و دیدگاههای مختلف در طول تاریخ پرداختهاید یا خودتان هم موضع مشخصی درباره این مقولات دارید؟ اگر پاسخ مثبت است، این نظرگاه یا رویكرد چیست و چه مختصاتی دارد؟ به نظر من ادبیات و هنر سیاست است؛ سیاستی از جنس رهاییبخشی. ادبیات، قصه، داستان، سینما، موسیقی، هنرهای تجسمی و تئاتر باعث میشوند كه ما یك رابطه داشته باشیم با آدمهایی كه نمیدانیم در چه زمانی و در چه جایگاهی استقرار و چه ویژگیها و چه خصوصیاتی دارند، اما ما آنها را میشناسیم. در هنر و ادبیات، ما با درد و رنج و فكر و تخیل آدمها سر و كار داریم. عاشقترین انسانهای عالم، داستاننویس و هنرمندان و مخاطبان آنها هستند. به میزانی كه ما داستان میخوانیم، به میزانی كه ما با هنر مواجه میشویم، متوجه میشویم كه تنها تكیهگاهی كه در این عالم داریم خود ما انسانها هستیم. ما به واسطه ادبیات و هنر در درد و رنج آدمها متوقف میشویم و به عقل و تجربه مشترك میرسیم. ادبیات خواندن و در هنر زیستكردن، سیاسیترین كاری است كه یك انسان میتواند انجام دهد. فعال كردن وارسی و خودكاوی فردی و قصه ساختن از خود و بیان آن به دیگران تنها كنش ممكن و تنها قدرت جامعه برای گذر از این وضعیت است. خواندن متون ادبی، دیدن آثار هنری، خلق چندباره و چندباره تجربههای ساده زندگی مهمترین ابزارهای جامعه در برخورد با نظم بروكراتیكی هستند كه با جدا كردن خود از تجربه زیسته جامعه نه تنها به رنج انسانها بیاعتناست كه دایما برای آنها رنج میآفرینند. پدیدآورندگی یا عمل آفرینش هنری، همان سیاستی است كه نظم موجود را نشانه گرفته و امكانهای بیشمار بودن را یادآور میشد. تجربه دیگر بودگیها و خلق عرصه گفتوگو در آثار هنری- ادبی با به پرسش گرفتن تكصدای امر نمادین موجود، امكان تحقق رهایی جمعی را یادآور میشود. ________________________________________ نقد عبارت است از بررسی، توصیف، تحلیل، تفسیر، تاویل، ارزیابی و صدور حكم در مورد یك اثر هنری. واژهcriticism از ریشه یونانی kritikos به معنای قاضی و دادرس مشتق شده و جالب است یادآور شویم كه كنش نقد هنوز هم بر مسند دادرس تكیه زده است و به صدور رای در مورد اثر میپردازد. از دوران افلاطون و ارسطو در یونان، این رویكرد به اثر هنری شكلی جدید به خود گرفت. ________________________________________ از دوران هیوم و كانت مساله عینیت احكام انتقادی همواره فلاسفه و متفكران را درگیر كرده است. بعضی بر این باور بودهاند كه ارزیابی انتقادی آثار هنری جنبه ذهنی و شخصی داشته و به ذوق فرد متكی است و لذا نمیتوان آن را حكمی عینی دانست. ________________________________________ هنرها ركن مهمی از حیات و فرهنگ آدمی هستند. آنها توجه فراوان به خود جلب میكنند و هواخواهان بسیار دارند. ولی هنر دقیقا چیست و چرا قدرش مینهیم؟ اینها پرسشهایی به درازای تاریخند و بیش از دو هزار سال است كه فلاسفه خاطر خود را به این پرسشها مشغول داشتهاند. در این بازه زمانی پاسخهای مهمی پدید آمده و محل بحث و فحص قرار گرفته است.
نظرات