آیا نخست‌وزیری هست که یوسف‌وار عمل کند؟

در اندیشه و کردار، در عزم و همّت‌، در نیکوکاری و دلسوزی یوسف‌گونه باشد؟

حتی اگر پشت میله‌های زندان باشد؛ یا از رهبری و فرماندهی محروم شود؛ یا بدون هیچ دلیل و حجتی محکوم شود همانند فتنه‌ی عشق‌بازی ساختگی؛ یا با حکم قضایی دروغین مظلومانه وارد زندان شود و مقدار دروغ را هم قاضیان ساحری تشخیص ‌دهند که آن را امضاء کرده‌اند.

آیا حاکمی شجاعی هست که با چشم سر و در عالم واقعیت – نه در خواب – ببیند که نه هفت گاو چاق بلکه وزرا و رؤسای حال و گذشته‌ای که در صحنه هستند و بوده‌اند، تر و خشک را با هم می‌بلعند و میهن را از شرق و غرب و شمال و جنوب به فساد می‌کشند؟

آیا خردمند هوشیاری پیدا می‌شود که به چیزی جز خدمت به وطن نیندیشد و یوسف امین و معتمد را از زندان و مظلومیت آزاد کند و شرط پذیرش وزارت و حکومت را علاج وضعیت موجود قرار دهد؟ پیش از اندیشه در دستمزد و مزایای بازنشتگی که میهن و مردم را درمانده کرده است به صلاح شهروندانش بیاندیشد و اگر توان برنامه‌ریزی داشته باشد چند سال مهلت بخواهد حتی اگر هفت سال پرمشقت به طول انجامد. اما یوسف وزیر یا وزیر یوسفی تضمین می‌کند و با پرسنل امینی که برای سال‌های سخت و دشوار آماده کرده است دست به کار می‌شود و کشتی میهن (قحط سالی) را به ساحل امان برساند تا تمام مردم حتی بیگانگان و آوارگانی که در تنگنا بودند به مشتی روزی دست یابند و احساس آرامش کنند.

این بار یوسف مظلوم از زندان و مظلومت آزاد می‌شود زیر فشار اخگر آتشی که مردم بر روی آن نشسته‌اند یا شلاق فقر و درماندگی که پشت‌ها را زخمی کرده است. یوسف صادق امین بیرون می‌آید حتی اگر این یوسف کسی باشد که نسبت به جلوگیری از نزدیک‌ترین آشنایان فاسد و ذی نفوذ وسوسه می‌شود؛ آنگاه حاکم دانا به او حکم می‌دهد و او را بر تمام دوایر حکومتی می‌گمارد؛ تا در زمین کشت کند و مردم از ثمره‌ی آن برخوردار شوند. مالیات کارخانه‌ها را کاهش می‌دهد تا مردم از ساخته‌ی خود بپوشند و کرامت رسانه و احترام انسان را گسترش می‌دهد تا وفاداری خود را به حاکم نشان دهد و مردم آزادانه زندگی کنند. این‌ها افکار و آرزوهای کسی است که بر دین و میهن و ملت خود حریص است زیرا بیم آن دارد که وقت شورش و انتقام فرا رسد و نه زمینی باقی بماند و نه کشتزاری... آنگاه پیشمانی همه را اعم از حاکم و مردم را فرا گیرد. اما پشیمانی چه سودی دارد؟