٤،٤، احساساتگرایی و احساس همبستگی
برخی از فلاسفه معتقدند كه در رویكردهای نوعدوستی مورد بحث تاکنون، یك عامل مهم و شاید مهمترین عامل انگیزهی اخلاقی مفقود است، شاید بتوان گفت این رویکردها، نوعدوستی را مسألهای اساسی میدانند، اما این مسئله بسیار بیشتر از مطلب اصلی است، فرد خوشروان میتواند بگوید که ما باید مقداری احساس همبستگی داشته باشیم، اما این پاسخ عاطفی را با بیان دلیل علاقهی شخصی برای انگیزه توجیه میکند، به نظر میرسد نتیجهگرایان در مورد تفکر اخلاقی ما برای احساسات دوستانه و عشقی که نسبت به افراد خاص داریم، هیچ مشروعیتی قائل نیستند، زیرا این احساسات اغلب با برنامهی افزایش میزان کل خیرات موجود در جهان در تضاد است، قانلین به بیطرفی ضعیف معتقدند که در شرایط خاص ما باید تحت تأثیر خیر دیگران قرار بگیریم، اما این فقط به این دلیل است که قاعدهای اخلاقی وجود دارد که تعادل معقولی بین خود و دیگران برقرار میکند و شخص به چنین کاری نیاز دارد، هر سه رویکرد که مورد مخالفت بسیار هستند، بسیار خشک و محاسبهگر هستند، آنها از ما میخواهند که مطابق فرمول یا قاعده یا سیاست کلی با دیگران رفتار کنیم، آنچه در روابط انسانی از همه مهمتر است را نمیتوان با رویکردی شروع کرد که با قاعدهی کلی در مورد نحوه رفتار با دیگران آغاز میشود و روش خاصی از رفتار با هر فرد خاص را فقط با کاربرد آن قاعدهی کلی توجیه کرد،
اگر کسی در پاسخ بگوید که داشتن یک واکنش احساسی به نفع دیگران، وسیلهای موثر برای رسیدن فرد به کمکهای مورد نیاز خود است، این نکته در این انتقاد مغفول میشود، (به عنوان مثال، نتیجهگرایان میتوانند بگویند که این آموزه ما را دعوت میکند تا بر اساس احساسات دوستانه و عشق نسبت به افراد خاص رفتار کنیم، زیرا روابط طولانیمدت که با چنین احساساتی تحکیم میشوند، به تعادل بیشتر خیر منجر میشود و بدتر از روابط سردتر است،) اما یک مدافع انتقاد پاراگراف پیشین پاسخ میدهد که پاسخ عاطفی فرد به خوبی یا درد دیگران را میتوان با تناسب اثربخشی احساسات فرد به عنوان محرکهای عمل ارزیابی کرد، وقتی از رنج یک فرد خاص احساس ترحم کنیم، این واکنش پیشتر توجیه شده است؛ رنج دیگران باید چنین پاسخی را به دنبال داشته باشد، زیرا این واکنش مناسب است، به عنوان مثال، واکنش مناسب در برابر مرگ یکی از عزیزان را در نظر بگیرید؛ این امر غم و اندوه را فرا میخواند و باید این کار را انجام دهم، حتی اگر غم و اندوه نتواند ضرر و زیان شخص را جبران کند، به همین ترتیب میتوان گفت که احساسات نوعدوستانه پاسخ مناسبی به خیر و درد دیگران است، جدا از اینکه آیا این احساسات به نتیجه میرسند یا خیر، این بدان معنا نیست که مهم نیست که آیا شخص به نفع دیگران کاری انجام میدهد یا خیر، فرد باید درد و رنج آنها را بکاهد و به دنبال رفاه آنها باشد؛ این به بداندلیل است که این امر بیان رفتاری مناسب از احساس فرد نسبت به آنها است، اگر در مواجهه با رنج دیگران، هیچ كسی احساس نداشته باشد و كمكی نكند، نقص اساسی در پاسخ شخص بیتفاوتی عاطفی وی است و نقص ثانویه، عدم اقدام ناشی از نقص عاطفی است،
با توجه به این رویکرد «احساساتگرایانه» به نوعدوستی، سوال «چرا شخص باید به خاطر دیگران و نه فقط به خاطر خودش عمل کند؟» نباید با توسل به مفهوم بیطرفی یا بهزیستی پاسخ داده شود، این چیزی بهتر از تلاش برای توجیه اندوه از طریق بیطرفی یا یهزیستی نیست، احساساتگرایان به سادگی از ما میخواهند که تشخیص دهیم وضعیت این یا آن انسان (یا حیوان) به درستی پاسخ عاطفی خاصی را به دنبال دارد و کمکی که ما میکنیم بیان مناسب این احساسات است،
5، دیدگاه کانت در مورد همدردی و وظیفه
برای ارزیابی نقشی که همدردی باید در روابط ما با انسانهای دیگر داشته باشد، مفید است که بحث کانت در مورد این سوال را در کتاب «بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق» بررسی کنیم، وی خاطرنشان میکند که بسیاری از اشخاص بسیار دلسوزانه مایل هستند که بدون هیچ انگیزه دیگری از تکبر یا علاقه شخصی، از انتشار شادی در اطراف خود لذتی درونی یابند، (4:398)
او به هیچ وجه آنها را تحقیر نمیکند و برعکس میگوید که آنها «شایستهی ستایش و تشویق» هستند (4:398)، اما نه بالاترین ستایش یا شدیدترین تشویق،
وی میگوید آنچه آنها سزاوار آن نیستند، «احترام» ماست، زیرا انگیزهی آنها «هیچ ارزش اخلاقی واقعی ندارد،» این بدان دلیل است که «حداکثر» چیزی که آنها انجام میدهند، «فاقد شایستگی اخلاقی چنین اعمالی است که نه از روی تمایل، بلکه از روی وظیفه انجام شده باشد» (4: 398)، کانت بیان میکند که این افراد وقتی به دیگران کمک میکنند از یک قانون پیروی نمیکنند، قانونی که از نظر عقلانی قابل قبول است و طبق آن باید به همه کسانی که در چنین شرایطی هستند، کمک شود، زیرا این کار از نظر اخلاقی صحیح است، (اصطلاح «چنین و چنین شرایط» نمادی برای حالاتی است که به طور کلی بیان میکنند شرایط چیست،) این افراد دلسوز در عوض بر اساس عاطفه عمل میکنند: آنها از بدبختیهای دیگران رنج میبرند و میدانند که اگر آنها کمک خود را ارائه دهند، به خود لذت میبخشند، کانت فکر میکند که این امر انگیزه خوبی است، اما دلیل اصلی و یگانهی آن برای کمک به دیگران نیست،
کانت ادعای خود را با تصور تحول در یکی از این افراد همدرد و دلسوز شرح میدهد: فرض کنید بدبختیهای کسی برای او غمهایی به دنبال آورده و بر احساس او نسبت به دیگران سایه افکنده است، او قدرت خود را در «کمک به دیگران در پریشانی» حفظ میکند، اما اکنون «مشکلات آنها دیگر او را آزار نمیدهد،» او هیچ «تمایلی» برای کمک به آنها احساس نمیکند، اما با این وجود این کار را انجام میدهد، فقط به این دلیل که معتقد است وظیفه اخلاقی آن را دارد، کانت میگوید که وقتی این امر اتفاق میافتد، شخصیت و عمل او دارای «ارزش اخلاقی» است، در حالی که پیشتر اینگونه نبود، انگیزهی او اکنون «بهطور بیمانندی بالاترین» است و نه تنها از گذشته بهتر است، بلکه اکنون به دلیل انگیزهی اخلاقی نوعی ارزش دارد که بر هر نوع دیگری اولویت دارد (4:398)،
از این امر چه چیزی باید ایجاد کنیم؟ برای شروع باید بپذیریم که اگر کسی به شخص دیگری به دلیل آگاهی از درد و رنج وی و ناراحتی از این امر کمک میکند، ممکن است مبتنی بر تحسینبرانگیزترین انگیزه نباشد، به عنوان مثال، اگر گریهی کسی را میشنوید و این امر شما را به سوی کمک به او سوق میدهد، ممکن است انگیزهی شما تنها میل به خواب راحت شب باشد که اگر کمک نمیکنید، گریه تداوم مییابد، کاهش درد او هدف نهایی شما نبود، این فقط راهی برای آرام کردن او بود تا بتوانید از آرامش لذت ببرید، ممکن است بگوییم که شما «کار خوبی انجام دادهاید»، اما شما برای انجام چنین کاری شایسته ستایش یا تحسین نیستید، بلکه این کار بسیار دور از ادعای کانت است، این واقعاً موردی از دلسوزانه عمل کردن نیست، زیرا این درد و رنج شخص دیگری نبوده است که شما به آن اهمیت دادهاید و فقط گریه او بود و تنها به این دلیل شما آزار دیدید،
قبل از اینکه به مجموعهی مواردی که کانت درباره آن بحث میکند نزدیک شویم، توجه به یک آزمایش فکری از سوی رابرت نوزیک (1974: 42-5) مفید خواهد بود، او یک «ماشین تجربه» را تصور میکند که در آن یک متخصص مغز و اعصاب، مغز شما را دستکاری میکند تا بتوانید هر تجربهای را انتخاب کنید، این تجربیات خیالی خواهد بود، اما میتواند به همان اندازهای که انتخاب میکنید واقعی، غنی و پیچیده باشد، به عنوان مثال، میتوانید برای اینکه تجربهای دقیقاً مانند کوهنوردی در کوه اورست را داشته باشید، وارد دستگاه شوید؛ شما روی میز دراز کشیدهاید و مغزتان به دستگاه متصل است، اما دقیقاً مثل این است که با تهدید بزرگی، باد، سرما، برف و غیره روبرو هستید، به ادعای نوزیک، ما انتخاب نمیكنیم كه به دستگاه متصل شویم و به درستی چنین است، زیرا بسیاری از ارزشها فراتر از مولفهی تجربی زندگی ما هستند،
با این ابزار در ذهن، اجازه دهید به افراد مهربان کانت برگردیم که «بدون هیچ انگیزه دیگری از تکبر یا علاقه شخصی، از گسترش شادی در اطراف خود لذتی درونی مییابند،» میتوانیم به آنها فرصت وصل شدن به دستگاه تجربه را بدهیم و به نظر میرسد که آنها «شادی پیرامون خود را پخش میکنند،» آنها در واقع به کسی کمک نمیکنند، اما به نظر میرسد که آنها چنین هستند و این باعث شادی آنها میشود، واضح است که برای کسانی که با این شرایط وارد دستگاه میشوند، تحسین بسیار اندکی است یا چیزی برای تحسین وجود ندارد، اما در مورد یک فرد دلسوز که این پیشنهاد را رد میکند و ترجیح میدهد در واقع، کمک به مردم را نه صرفاً در ظاهر کمک به آنها صورت میدهد، چه میتوان گفت؟ به عبارت دقیقتر، میتوانیم این گزینه را به کسی پیشنهاد دهیم: (الف) شما در ماشین لذت بزرگی را همراه با تصور کمک به دیگران تجربه خواهید کرد، (ب) در خارج از دستگاه لذت کمتری را تجربه خواهید کرد، اما لذت واقعی کمک به دیگران خواهد بود، یک فرد واقعاً دلسوز (ب) را انتخاب میکند، او میخواهد مقدار مشخصی از لذت را برای بهرهبرداری دیگران میبخشد و بدون شک امر قابل تحسینی در این مورد وجود دارد،
با این وجود به گفتهی کانت، هنوز چیز ارزشمندی وجود دارد که در انگیزه این فرد واقعاً دلسوز مفقود است، هر چند که وی مایل است بهزیستی خود را به خاطر دیگران فدا کند، دلیل او برای کمک این نیست که عدم انجام چنین کاری از نظر اخلاقی نادرست است، اشتباه است زیرا او یک قاعدهی اخلاقی را نقض میکند که کمک به آنها را وظیفه خود میداند، آنچه موجب انگیزهی او برای کمک به دیگران میشود، صرفاً تمایل به این کار است، اگر او از كمك كردن لذتي نميبرد، اين كار را نميكرد،
باید با کانت موافق باشیم که شرایطی وجود دارد که از نظر اخلاقی اشتباه است شخص از کمک به دیگری امتناع ورزد، خواه این شخص احساس همدردی با دیگران داشته باشد یا خیر، به عنوان مثال، تصور كنید كه كودكی باید به بیمارستان منتقل شود و برای این اتفاق میتوانید با هزینه اندك یا دردسر برای خود این كار را انجام دهید، اگرچه این کودک نزد شما غریبه است، اما شما فردی هستید که کودکان را شایان ستایش میدانید و دوست دارید در کنار آنها باشید و بنابراین با کمال میل کودک را در بیمارستان همراهی میکنید، عشق شما به کودکان قابل تحسین است، اما اگر تنها انگیزه شما برای کمک به این کودک باشد، باز هم مورد انتقاد قرار خواهید گرفت، طبق فرضیه، در موقعیت متصور امتناع از این کار غلط خواهد بود و با این وجود، نادرستی امتناع یکی از انگیزههای شما نیست،
اما نکتهی کانت کاربرد محدودی دارد، زیرا انواع مختلفی از شرایط وجود دارد که کمک به دیگران به خاطر آنها تحسینبرانگیز است، اما وظیفهای اخلاقی نیست، به عنوان مثال، فرض کنید یک داستاننویس هر روز وقت کاری خود را به این اختصاص میدهد تا بتواند برای افراد نابینا در جامعه خود بخواند، او وظیفه اخلاقی ندارد که به آن افراد کمک کند، او به آنها کمک میکند زیرا عاشق کتاب است و میخواهد لذتی را که از ادبیات میبرد به دیگران منتقل کند، شاید در برههای از آینده، علایقش تغییر کند، شاید دیگر رمان ننویسد و از خواندن برای دیگران لذت نبرد، او دیگر ممکن است داوطلب خواندن برای نابینایان نباشد، کانت باید بگوید کمکی که توسط این نویسنده انجام شده شایستهی «احترام» ما نیست و «هیچ ارزش اخلاقی واقعی ندارد»، زیرا او بیش از وظیفه از روی روی گرایش عمل میکند، اما امتناع از عبارات ستایشآمیز نامعقول است، نویسنده برای دیگران فقط به عنوان ابزاری برای پیشرفت شغلی یا بهزیستی خود نمیخواند، اگرچه او از مطالعه برای دیگران لذت میبرد، اما ممکن است باور کند که بهتر است بیشتر وقت خود را صرف کار در پروژههای نوشتن خود کند، او برخی از فداکاریها را انجام میدهد، زیرا معتقد است اگر بتواند نشاط موجود در این کتابها به دیگران القا کند، زندگی آنها بهتر خواهد شد، مطمئناً انگیزههای او در عرف عام به اصطلاح «ارزش اخلاقی» دارند: دلیل او برای بازیگری کمک به دیگران است،
آزمایش اندیشه کانت را به یاد بیاورید که در آن فردی سرشار از همدردی و دلسوزی دچار مصائب شدیدی میشود که تمام احساس او را نسبت به دیگران خاموش میکند، او هنوز هم میتواند به نفع دیگران باشد و هنوز هم احساس وظیفهی قوی دارد، به نظر میرسد كه كانت این مقصود را دارد كه اگر چنین فردی به «كمك به دیگران در پریشانی» به دلیل داشتن وظیفه در انجام این کار ادامه دهد، پس هیچ نقص اخلاقی در او وجود ندارد، برعکس، انگیزه او مثالزدنی است، زیرا «ارزش اخلاقی» دارد (برخلاف انگیزهی فردی که به دلیل گرایش و احساسات دیگر تحت تأثیر قرار میگیرد)، مطمئناً كانت حق دارد كه ما نباید عقیده خود را درباره او تنزل دهیم، زیرا او بدبختیهای شدیدی را با این فرض كه مقصر آنها نیست، تجربه كرده است، او میگوید که ناملایمات دیگران به دیگر این روح فقیر آسیب نمیزند و احتمالاً خواهد افزود که این شرایط عاطفی نیز تقصیر این مرد بدبخت نیست، اما حتی اگر در بیتفاوتی عاطفی این مرد نسبت به صلاح دیگران چیزی قابل سرزنش نباشد، این نیز صحیح است که رابطهی وی با دیگران آسیب دیده است، او نمیتواند آنطور که باید به دیگران پاسخ دهد، بدون هر گونه تمایل نشاط بخشیدن به دیگران، هنگامی که وی برنامههایی را انجام میدهد که به منظور انجام وظیفهاش برای ارتقا خوشبختی یا کاهش ناراحتی آنها است، او این کار را با روشی بدون شادی و بر مبنای وظیفه انجام خواهد داد، در نتیجه رابطهای را که باید با آنها داشته باشد را لکهدار میکند، برای مثال، اگر داوطلب خواندن برای نابینایان باشد، دیگر قادر نخواهد بود عشق به ادبیات را به آنها منتقل کند، زیرا خود او هنگام خواندن هیچ «لذت درونی» احساس نمیکند و هیچ تمایلی برای کمک به دیگران به دلیل رنج خود ندارد، وقتی خبر بدبیاریهای فرزندان بزرگسال خود را دریافت میکند، با همدردی یا دلسوزی پاسخی نخواهد داد، چنین اخباری او را صرفاً غمگین خواهد کرد (اگر به لحاظ اخلاقی کمک او نیاز باشد، وی وظایف والدینی خود را انجام میدهد)، بنابراین مناسب است که بگوییم این فرد نقایص اخلاقی قابل توجهی از خود نشان میدهد، او فاقد انگیزه برای رفتار در مقابل دیگران آنگونه که باید و احساس در مورد آنها آنگونه که باید است،
6، احساساتگرایی تجدیدنظر شده
اکنون در موقعیت بهتری قرار داریم تا بسته ایدههای برچسبگذاری شده در بخشهای پیشین با عنوان «احساساتگرایی» را مرتب کنیم و تشخیص دهیم که کدام یک از آنها قابل قبولتر از سایرین است،
نخست باید این فرضیه احساساتگرایی را بپذیریم که احساسات فرد را میتوان بر مبنای دلایلی غیر از تأثیر علی بر اعمال فرد، مناسب یا نامناسب ارزیابی کرد، به عنوان مثال، باید به آنچه برای فرزندانمان اتفاق میافتد اهمیت دهیم، حتی اگر هیچ کاری برای کمک به آنها نمیتوانیم انجام دهیم؛ این پاسخ عاطفی مناسب است، زیرا بخشی از والدین خوب بودن است، این نکته به ما اجازه میدهد بپذیریم که در شرایط خاص باید سعی کنیم از پاسخی احساسی که معمولاً مناسب است جلوگیری کنیم،
اگر کسی وظیفه دارد به بسیاری از افرادی که رنج میبرند خدمت کند، خود را از احساس عواطف مناسب بر حذر دارد، میتواند در کمک به آنها موثرتر باشد، به عنوان مثال، یک پرستار شاغل در یک منطقه جنگی، در صورت تربیت خود میتواند زندگی افراد بیشتری را با بروز احساسات اندک هنگام شنیدن نالهها و گریههای افراد زخمی نجات دهد، او دلیلی برای احساس ترحم دارد، اما با دلایل قاطعی بر آنها غلبه میکند تا عمل موثری طبق مسئولیت خود برای احیای افراد انجام دهد،
یک نکته بسیار مهم احساسگرایانه که باید پذیرفته شود این است که کمک به فرد نیازمند در قالبی سرد، بیتأثیر یا خصمانه در بسیاری از موقعیتها واکنشی ناقص است،
ایده دوم مرتبط با احساساتگرایی در بخش 4،4 این بود:
آنچه در روابط انسانی از همه مهمتر است را نمیتوان با رویکردی شروع کرد که با یک قانون کلی در مورد نحوه رفتار با دیگران آغاز میشود و روش خاصی از رفتار با هر فرد خاص را فقط با استفاده از آن قانون کلی توجیه میکند،
مبنای حقیقت در این عبارت این است که برخی از باارزشترین مولفههای زندگی ما با پیروی از یک قانون در دسترس نیستند، ما با بکار بردن یک اصل، استاندارد یا معیاری کلی که باید عاشق افراد باشیم، عاشق نمیشویم، با دیدن پیگیری موارد خاص چیزهای عامتری که به آن اهمیت میدهیم، علاقه به ریاضیات، تاریخ یا تنیس پیدا نمیکنیم، برخی از باارزشترین مولفههای زندگی ما تنها در صورتی در قابل دسترس هستند که خود به خود ناشی از احساساتی باشد که پاسخگوی ویژگیهای دوستداشتنی جهان یا افراد موجود در آن باشد،
اما این امر فضای زیادی را برای پروژهی بررسی افراد مطابق با قوانینی که میپذیریم باقی میگذارد، زیرا آنها از نظارت منطقی ما جان سالم به در می برند، به عنوان مثال، اینکه اگر (و فقط اگر) واکنش عاطفی منفی و آموزش ندیدهای نسبت به شکنجه فرد داشته باشیم، باید از انجام شکنجه پرهیز کنیم، امری پوچ خواهد بود، در مورد شکنجه، باید به یک سوال کلی پاسخ دهیم: آیا شرایطی وجود دارد که این امر توجیه شود؟ (و برای پاسخ به این سوال، ابتدا باید بپرسیم: شکنجه چیست؟) تنها راه پرداختن به این سوالات راهی است که در آن مسیر خود را برای رسیدن به یک سیاست کلی استدلال کنیم، قانونی هر چند ساده یا پیچیده که حاکم بر استفاده از شکنجه است و مطمئناً چنین قانونی باید بیطرفانه باشد، آن باید قانونی واحد باشد که برای همه اعمال شود، نه متناسب با منافع برخی از ملتها یا جناحهایی که ما به آنها تعلق داریم،
همین نکته در مورد سوالات مربوط به قوانین روزمره حاکم بر اعمالی نظیر بدقولی، دروغ، سرقت و سایر رفتارهای مشکوک اعمال میشود، در اینجا نیز ما به درستی از یکدیگر انتظار داریم که سیاست کلی داشته باشیم، سیاستی که انجام این نوع اقدامات را در شرایط عادی نادرست میداند، اینکه وعدهای آزادانه داده شده معمولاً دلیل تعیینکنندهای برای حفظ آن است؛ کسی که به قول خود عمل میکند، فقط اگر احساس مثبتی نسبت به انجام آن داشته باشد با دیگران رفتار نخواهد کرد، بلکه همانطور که به درستی انتظار دارند با او رفتار شود، (برای دیدگاههای مخالف به دانسی، 2004 و مککیور، 2006 مراجعه کنید،)
پرسش سوم در مورد رابطهی بین احساسات و نوعدوستی وقتی مطرح میشود که از مبنای مناسب خیرات نیکوکاری بپرسیم، به عنوان مثال، شخصی را در نظر بگیرید که به سازمان مبارزهکننده با سرطان کمک میکند، او این کار را به این دلیل انجام میدهد که مادرش در اثر سرطان درگذشته است، هدیه او بیانگر عشق او به مادرش است؛ البته منظور این است که به دیگران نیکی کند، اما دیگران به عنوان ذینفع انتخاب میشوند، زیرا او کاهش این بیماری را بیان مناسب احساسات خود برای مادرش میداند،
فایدهگرایی به راحتی نمیتواند این شکل از نوعدوستی را بپذیرد، زیرا با این فرض آغاز میشود که اقدامات خیرخواهانه مانند هر چیز دیگری فقط در صورت انجام بیشترین خیرها درست است و به راحتی در این مثال میتواند اینگونه بیان شود که پول اختصاص یافته به تحقیقات سرطان سود بیشتری نسبت به اهداف بشردوستانه دیگر خواهد داشت، اما اگر کسی حقیقت فایدهگرایی را پیشفرض نگیرد، دفاع از عمل انتخاب یک خیریه به جای دیگری بر مبنای وابستگیهای عاطفی فرد کار دشواری نیست، اگر دوستیها و سایر روابط عاشقانه جایگاه مناسبی در زندگی ما داشته باشند، حتی اگر این موارد به حداکثر برسند، احساسات مبنای مناسبی برای نوعدوستی است، (برای یک دیدگاه مخالف، به سینگر، 2015 مراجعه کنید،)
این بدان معنا نیست که وقتی تصمیم میگیریم به شخص یا سازمانی به جای دیگری کمک کنیم، پیروی از احساسات ما همواره درست است، فرض کنید به گروهی تعلق دارید که به دنبال کاهش تعداد افرادی است که در حوادث منجر به غرق میمیرند و در حال رفتن به یک جلسه ضروری این سازمان هستید، فرض میکنیم، در صورت غیبت شما در جلسه، این گروه مجبور است ماهها عملیات خود را به حالت تعلیق درآورد و در نتیجه تعداد غرقشدگان بالا میماند، در مسیر خود برای رسیدن به جلسه، از کنار کودکی که در خطر غرق شدن است و برای کمک میگرید، عبور میکنید، باید انتخاب کنید: یا میتوانید این کودک را نجات دهید یا میتوانید در جلسه شرکت کنید و در نتیجه بسیاری دیگر را از غرق شدن نجات دهید، وقتی صدای گریههای کودک برای کمک را میشنوید، نمیتوانید در پاسخ احساسی کمک کنید؛ گذر از او سرد و همراه محاسبه خواهد بود، حتی اگر با این کار صرفهجویی زیادی انجام دهید، چه کاری باید انجام دهید؟
این واقعیت که احساسات شما کاملاً در اثر گریههای کودک برانگیخته میشود، همان رابطه عشقی را که پسری نسبت به مادر درگذشته خود در مثال قبلی احساس میکند، ندارد، کودک غرق شدهای که گریههایش احساس ترحمآمیز شما را پر میکند، برای شما غریبه است، بنابراین گزینههای شما در این مورد این است که آیا به یک غریبه (شخصی که به قلب شما تلنگر میزند) یا به بسیاری افراد (که فعلاً آنها را نمیبینید یا نمیشنوید) کمک میکنید؟ تصور اینکه این احساسات نقش مناسبی در نوعدوستی، هنگام بیان پیوند طولانیمدت و معنیدار دارند، نامعقول است، اما اگر واکنشی کوتاهمدت نسبت به فریادهای یک غریبه باشد، این امر غیرقابل تصور نیست،
7، نتیجهگیری
هیچ دلیلی نیافتیم که شک کنیم که هم میتوانیم و هم باید تا حدی نوعدوست باشیم، تا چه اندازه؟ فایدهگرایان و نتیجهگرایان پاسخی دقیق به این سوال دارند: نخست اینکه به منافع هر انسانی (یا هر موجودی هشیاری) وزن یکسانی بدهیم و خود را تنها بخش کوچکی از خیر جهانی حساب کنیم، اگر این نوعدوستی بیش از آن باشد که از ما خواسته شود، گزینه بهتر این است که عقبنشینی نکنیم و به سوی دیگر (خودگرایی) بپردازیم، تقریباً اینکه چقدر نوعدوستی برای یک فرد مناسب است، با توجه به وضعیت آن فرد در زندگی متفاوت است،
نوعدوستی لزوماً قابل تحسین نیست، فقط در شرایطی تحسین میشود که مناسب است به خاطر دیگری عمل شود و فقط زمانی که آنچه شخص قصد دارد برای دیگری انجام دهد، به نفع آن فرد باشد، اگر کسی به دنبال خیرخواهی دیگران برود، اما در مورد آنچه واقعاً برای او خوب است اشتباه کند، عملکرد او ناقص است، نوعدوستی فقط وقتی با درک صحیحی از بهزیستی همراه شود، کاملاً قابل تحسین است،
چه اشکالی دارد که کسانی به خاطر خود به دیگران اهمیت ندهند؟ ممکن است اینگونه باشد که افراد از نظر نداشتن انگیزه نوعدوستانه وضع بدتری دارند، این چیزی است که یک خوشروانگرا باید بگوید و ما با آن جنبه از خوشروانی مخالفت نکردیم، همچنین ممکن است در بین کسانی که هرگز نوعدوست یا به اندازه کافی نوعدوست نیستند، عقلانیت شکست بخورد، اما نباید تصور کرد که باید موارد دیگری نیز در بین افرادی که نوعدوست نیستند یا به اندازه کافی نوعدوست نیستند، وجود داشته باشد که موفق نباشند فراتر از این واقعیت که باید مراقب فرد دیگری غیر از خود باشند، در این کار ناکام باشند،
کتابشناسی
آناس، جی، 1993، اخلاق خوشبختی، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
ارسطو، اخلاق نیکوماخس، ترجمه شده با مقدمه و یادداشتهای سی،دی،سی ریو، ایندیاناپولیس: هاکت، 2014،
آرپالی، ان، و تی، شرودر، 2014، در ستایش میل، نیویورک: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
بادور، نیرا ک،، 2014، بهزیستی: خوشبختی در زندگی با ارزش، نیویورک: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
بتسون، سی دونالد، 2011، نوعدوستی در انسانها، نیویورک: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
بنتام، جرمی، 1970 [1789]، درآمدی بر اصول اخلاقی و قانونگذاری، لندن: انتشارات آتلون، انتشار نخست در سال 1789،
بلكبرن، سایمون، 2001، شهوتهای حاكم: نظریهی استدلال عملی، آكسفورد: انتشارات كلارندون،
بلوم، لارنس، 1980، دوستی، نوعدوستی و اخلاق، لندن: راتلج و کگان پل،
بردی، مایکل اس، 2013، بینش عاطفی: نقش معرفتی تجربه عاطفی، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
برنک، دیوید او، کمالگرایی و خیر عمومی: مضامین در فلسفه بی،اچ گرین، آکسفورد: انتشارات کلاراندون،
کوپلان، امی و پیتر گلدی، 2011، همدلی: دیدگاههای فلسفی و روانشناختی، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
دانسی، جاناتان، 2004، اخلاق بدون اصول، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
داروال، استیون ال، 1983، دلیل بیطرف، ایتاکا، نیویورک: انتشارات دانشگاه کرنل،
د لازاری-رادک، کاتارزینا و پیتر سینگر، 2014، نقطهنظر جهان: سیدگویک و اخلاق معاصر، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
درایور، جولیا، 2012، نتیجهگرایی، نیویورک: راتلج،
فلدمن، فرد، 1994، لذت و زندگی خوب، آکسفورد: انتشارات کلاراندون،
––– ، 2010، چیزی که خوشبختی نامیده میشود چیست؟، نیویورک: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
فلچر، گای (ویراستار)، 2016، کتاب راهنمای راتلج فلسفه بهزیستی، لندن: راتلج،
گرین، تی، اچ، 2003 [1883]، تمهیدات اخلاقی، چاپ جدید با مقدمه دیوید او برینک، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد، چاپ نخست در سال 1883،
گریفین، جیمز، 1986، بهزیستی: معنا، اندازهگیری و اهمیت اخلاقی، آکسفورد: انتشارات کلاراندون،
هلد، ویرجینیا، 2006، «اخلاق مراقبت»، در دیوید کوپ (ویراستار)، کتاب نظریه اخلاق آکسفورد، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
هلم، بنت دبلیو، 2001، دلیل عاطفی: مشورت، انگیزه و ماهیت ارزش، کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج،
هیوم، دیوید، 1739، رساله طبیعت انسان، ال،سی، سلبی بیگ، آکسفورد: انتشارات کلاراندون ، 1975،
کانت، امانوئل، 1785، بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق، آرنولف زویگ (ترجمه)، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد ، 2002، [جلد و شماره صفحه نسخه آکادمی (Gesammelte Schriften) که در بیشتر ترجمههای کانت به عنوان حاشیه به نظر میرسد]
کلر، سیمون، 2013، جزئیگرایی، پرینستون: انتشارات دانشگاه پرینستون،
کراوت، ریچارد، 2007، چه چیزی خوب است و چرا: اخلاق بهزیستی، کمبریج: انتشارات دانشگاه هاروارد،
لبار، مارک، 2013، ارزش خوب زندگی، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد
لوئیس، سی،سی، 1960، چهار عشق ، نیویورک: هارکورت، بریس،
مائستریپیری، داریو، همدلی و اخلاق، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
مندوس، سوزان، 2002، بیطرفی در فلسفه اخلاق و سیاست، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
میل، جان استوارت، 1864، فایدهگرایی، چاپ دوم، ایندیاناپولیس: هاکت ، 2002،
نیگل، توماس، 1970، احتمال نوعدوستی، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
–––، 1986، منظره از هیچ کجا، نیویورک: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
نیکولاس، شائون، 2004، قواعد احساسی: درباره ساختارهای طبیعی قضاوت اخلاقی، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
نودینگز، نل، 1986، مراقبت: رویکردی فمینیستی به اخلاق و تربیت اخلاقی، برکلی: انتشارات دانشگاه کالیفرنیا،
نوزیک، رابرت، 1974، آنارشی، دولت و آرمانشهر، نیویورک: کتابهای اساسی، ص 42–45،
پارفیت، درک، 1984، دلایل و اشخاص، آکسفورد: انتشارات کلاراندون،
پاول، الن فرانکل، فرد دی میلر و جفری پاول (ویراستاران)، 1993، نوعدوستی، کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج،
افلاطون، منون، هماندیشی، در آثار کامل، جی کوپر و دی هاچینسون (ویراستار)، ایندیاناپولیس: هاکت، 1997،
ریچارد، ماتیو، نوعدوستی: قدرت دلسوزی برای تغییر خود و جهان، نیویورک: لیتل، براون و همکاران، 2015،
ریج، مایکل و شان مککیور، 2006، اخلاق اصولی: کلیگرایی به عنوان ایدهای نظارتی، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
رابرتز، رابرت سی، 2013، احساسات در زندگی اخلاقی، کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج،
راسل، دانیل سی، 2012، شادی برای انسانها، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد
اسكانلون، توماس، 1998، آنچه از يكديگر مديون هستيم، كمبريج ، ماس: انتشارات بلكناپ ، صص 17–77،
شوپنهاور، آرتور، 1840، بر اساس اخلاق، ایندیاناپولیس: هاکت، 1999،
شرودر، تیموتی، 2004، سه چهره میل، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
شوئلر، جی، اف، میل: نقش آن در دلیل عملی و توضیح عمل، کمبریج ، ام ای: انتشارات ام آی تی،
شیور، آر، 1999، خودگرایی منطقی، کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج،
سیدگویک، هنری، 1907، روشهای اخلاق، چاپ هفتم، ایندیاناپولیس: هاکت ، 1981،
سینگر، پیتر، 2015، بهترین کاری که میتوانید انجام دهید: نوعدوستی به چه میزان موثر است که ایدهها را در مورد زندگی موثر تغییر دهد، نیوهیون: انتشارات دانشگاه ییل،
اسکوروپسکی، جان، 2010، حوزه دلایل، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
اسلوت، مایکل، 1992، از اخلاق تا فضیلت، نیویورک: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
–––، 2001، اخلاقیات از انگیزهها، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
––– ، 2010، احساسگرایی اخلاقی، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
––– ، 2013، از روشنگری تا پذیرش: بازنگری در ارزشهای ما، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
اسمیت، آدام، 1759، نظریه احساسات اخلاقی، ایندیاناپولیس: صندوق آزادی، 2009،
سابر، الیوت و دیوید ویلسون، 1998، تا دیگران: تکامل و روانشاسی درزمینه رفتار غیرخودخواهانه، کمبریج: انتشارات دانشگاه هاروارد،
استیچ، استفن، جان ام، دوریس و اریکا رودر، 2010 ]2012[، «نوعدوستی»، در کتاب روانشناسی اخلاقی، جان ام، دوریس و گروه تحقیق روانشناسی اخلاقی، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد، صص 147-205؛ چاپ دوباره در استفن استیچ، 2012، مقالات گردآوری شده (جلد 2: دانش، عقلانیت و اخلاق، 2010 - 1978)، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد، صص 348–400،
سامنر، ال وین، 1996، بهزیستی، خوشبختی و اخلاق، آکسفورد: انتشاراات کلاراندون،
تریورز، رابرت ال، «تکامل نوعدوستی متقابل»، فصلنامه بررسی زیستشناسی، 46 (1): 35-57،
ولف، سوزان، 1992، «اخلاق و جزئیگرایی»، دیدگاههای فلسفی، 6: 243-259؛ چاپ دوباره در ولف، 2015 ب، 31-46، doi: 10،2307 / 2214247
––– ، 2015 الف، «اهمیت عشق»، در ولف، 2015ب: 181-195،
––– ، 2015 ب، تنوع ارزشها: مقالههایی دربارهی اخلاق، معنا و عشق، نیویورک: انتشارات دانشگاه آکسفورد،
ابزارهای دانشگاهی
sep man icon نحوه استناد به این نوشته،
sep man icon نسخه PDF این مقاله را در Friends of the SEP Society مشاهده کنید،
inpho icon این موضوع را در پروژه هستیشناسی فلسفه اینترنت (InPhO) جستجو کنید،
phil papers icon کتابشناسی پیشرفته برای این مطلب در PhilPapers، با پیوندهایی به پایگاه داده آن ارائه شده است،
سایر منابع اینترنتی
نظرات