ادبیات زبان فارسی، اگر نگوییم مهمترین، قطعا یكی از مهمترین عناصر سازنده و شكلدهنده به فرهنگ ایرانی است. محمد منصور هاشمی، معتقد است كه صدای غالب و آشنای این ادبیات به عنوان چارچوب مرجعی برای زبان فارسی، پذیرش دیگری و رواداری و تساهل و تسامح است كه به سهم خود از سم مهلك روزگار ما یعنی بنیادگرایی به معنای نابگرایی و نفی دیگری جلوگیری میكند. او این ادعا را در گفتاری مجازی كه هفته گذشته در مدرسه تردید برگزار شد، بیان كرد. این سخن البته مورد نقد و گفتوگوهای فراوانی قرار گرفت. آنچه میخوانید، روایت و گزارشی از گفتار او و گفتوگوهای پس از آن است. محمد منصور هاشمی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه و ادبیات آثار فراوانی در این زمینهها نوشته كه از آن میان میتوان به این عناوین اشاره كرد: هویتاندیشان و میراث فكری احمد فردید، دیناندیشان متجدد: روشنفكری دینی از شریعتی تا ملكیان، صیرورت در فلسفه ملاصدرا و هگل و اندیشههایی برای اكنون.
فارسی در برابر بنیادگرایی محمد منصور هاشمی
من فكر میكنم زبان فارسی از گنجینهای بهرهمند است كه كمك میكند بنیادگرایی را كه مشكل بزرگ روزگار ما در بسیاری از جاهای دنیا و به ویژه منطقه ماست، كنترل و مهار كند. اما چگونه یك زبان میتواند جلوی جریان فكری یا ایدئولوژی نابگرایانه اعم از نژادی یا دینی یا ملیتی بایستد؟ زبان ابزار قراردادی ارتباط انسانها با یكدیگر است. از این حیث میان زبانها تفاوتی نیست. نمونه ملموس این ادعا زبان اسپرانتو است كه از زبانهای هندواروپایی مشتركاتی را گرفته و زبان سادهتری برای ارتباط راحتتر اشخاص پدید آوردهاند. آثار مختلفی به زبان اسپرانتو تالیف و ترجمه شده است، اما وقتی از این زبان سخن میگوییم، یك زمینه فرهنگی و چارچوب مرجع تداعی نمیشود. مثلا وقتی از زبان عربی سخن به میان میآید، برای عموم فارغ از اینكه مسلمان و مذهبی باشد یا خیر، قرآن تداعی میشود. به همین علت چارچوب مرجع روشنفكران عربخواه مذهبیها مثل ابوزید و خواه غیرمذهبیها مثل اركون، اولا قرآن و ثانیا متون مذهبی اسلامی یعنی ناظر به قرآن است. در انگلیسی شكسپیر یكی از مراجع عمده است و در فرانسه مونتنی و آثار دكارت چنین است.
نكته مهم این است كه مثلا زبان انگلیسی آنقدر دچار تحول شده كه زبان انگلیسی شكسپیر امروز كاملا قدمایی (آركاییك) محسوب میشود و انگلیسی زبانی كه بخواهد شكسپیر بخواند، باید ادبیات انگلیسی بخواند، همچنین است در مورد خوانش مونتنی در فرانسه امروز. منابع و مراجع چارچوب زبانی در فارسی بسیار قدیمیتر از شكسپیر و مونتنی هستند و حداقل هزار سال گنجینه زبانی و ادبی پشت این زبان است، اما ما امروز خیلی راحت میتوانیم منابع هزار سال پیش فارسی را حتی راحتتر از متنهایی كه در میان این بازه زمانی پدید آمدهاند، بخوانیم و بفهمیم. یعنی امروز ما به راحتی متن شعر رودكی و متن ترجمه تفسیر طبری یا ترجمه تاریخ طبری (تاریخ بلعمی) را كه هیچ یك ترجمه به معنای امروزی نیستند، میخوانیم و بفهمیم و جزو درخشانترین آثار زبان فارسی است. سبك خراسانی بسیار مفهومتر از متونی است كه بعد از حمله مغول پدید آمدهاند. این امر باعث میشود كه ما امروز ارتباطی مستقیم با هزار سال زبان و ادبیات فارسی داشته باشیم. یعنی نمیتوان فارسی زبان فرهیخته بود و با این هزار سال ارتباط نداشت. شاهنامه فردوسی جزو زبان فارسی روزمره امروزی است.
برخی روشنفكران البته با حسن نیت این شبهه را طرح كردهاند و گفتهاند كه این ویژگی یعنی اینكه ما امروز میتوانیم متون هزار سال پیش فارسی را به راحتی بخوانیم و بفهمیم، ناشی از عقبماندگی است. اما به نظر من این دیدگاه غلط است. اگر فردوسی از هزار سال پیش به امروز بیاید و بتواند زبان امروزی ما را متوجه شود، به این معناست كه زبان و فرهنگ فارسی تغییری نكرده و نشاندهنده ركود است، نه بالعكس. دكتر ژاله آموزگار معتقد است زبان فارسی هزار سال پیش هم آن مقدار ورزیده شده بوده كه صورت كم و بیش نهاییاش را پیدا كند، در حالی این اتفاق برای انگلیسی و فرانسوی رخ نداده، زیرا زبان علمی لاتین بوده است. قطعا فردوسی و رودكی زبان امروزین فارسی را متوجه نمیشدند، بنابراین نباید گول این استدلال را خورد كه زبان فارسی دچار ركود بوده است. این استدلال غلط باعث میشود ارتباط ما با میراث ارجمند زبان فارسی كه پشتوانه فرهنگی ماست، قطع شود.
وقتی از میراث زبان فارسی به عنوان چارچوب و مرجع این زبان سخن میگوییم، عموما حافظ به ذهن تداعی میشود. مردم او را لسانالغیب نامیده و با دیوانش فال میگیرند و در مراسم خود آن را كنار قرآن میگذارند و بسیاری از ایرانیان آن را تفسیری از قرآن تلقی میكنند. همچنین سعدی است. تا چند دهه پیش، یادگیری فارسی با خوانش گلستان و بوستان او همراه بود. پهنه جغرافیایی آن هم محدود به ایران نبود. تا چند دهه پیش در كشمیر یكی از نشانههای باسوادی و فرهیختگی یك دختری كه به خواستگاریاش میرفتند، این بود كه گلستان خوانده است. پهنه زبان فارسی تا چند دهه پیش از آناتولی تا شبه قاره را در بر میگرفت و هنوز هم در بیشتر این نقاط ظرفیت احیای آن هست. الان هم كه زبان رسمی ایران و افغانستان و تاجیكستان است و در ازبكستان هم كه سمرقند و بخارا در آنهاست، بسیار رایج است. زبان فارسی با این پهنه بدون حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی معنا ندارد.
اما آثار این شاعران و نویسندگان چه ویژگیهایی دارد كه به نظر من مخالف بنیادگرایی است؟ سعدی به زیبایی میگوید: «من آن نیم كه حلال از حرام نشناسم/ شراب با تو حلال است و آب بیتو حرام»، این بیت را میتوان عارفانه یا عاشقانه تفسیر كرد، اما به هر حال مخالف نگاه رسمی است. از این مثالها در سعدی زیاد است: «با چون تو حریفی به چنین جای، در این وقت/گر باده خورم خمر بهشتی نه حرام است»، این تفسیرپذیری به ظرفیت زبان فارسی ارتباط دارد. همچنین سعدی میگوید: «جماعتی كه نظر را حرام میگویند/نظر حرام بكردند و خون خلق حلال»، به نظر این بیت در یك غزل عاشقانه است، اما معنای آن آشكار است، به خصوص در كنار ابیاتی چنین: «من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم/ چه كنم نمیتوانم كه نظر نگاه دارم یا سعدیا پیكر مطبوع برای نظر است/گر نبیند چه بود فایده چشم بصیر و ...» سعدی با این بیتها برخورد خاصی با نگاه رسمی شرعی دارد. یعنی به تعبیر حافظ كه خلاصه فردوسی تا زمان خودش است، هستی رندانهای پشت این بیتهاست. این بیتها را كسی گفته كه هم اشعار عارفانه دارد، هم بهترین ستایشهای خدا و پیامبر اسلام را به زیبایی مدح كرده است. سعدی نگاه زیباییشناسانهای به دنیا دارد كه اجازه نمیدهد نگرش قشری مستولی شود. یك نوع ظرافت در فرهنگ و زبان فارسی هست. بهطور كلی در فرهنگ ما تعبیر «قشری» نوعی توهین تلقی میشود و فرد قشری، كسی است كه باطن دین و مذهب را نمیفهمد.
حافظ نیز چنین است. تمام شعر حافظ طنز و تسخر و رندی است. در رندی انتقادات شدید وجود دارد. در این نگاه ریاكاری، گرانجانی و زهدفروشی عناصری منفی است و نمیتواند با بنیادگرایی به معنای نابگرایی همراه باشد. وجهه عمده بنیادگرایی اسلامی سلفیگرایی است، یعنی به سلف صالح بازگردیم، روزگاری كه آلودگیها و اضافات به دین اضافه نشده بودند. فرهنگ ایرانی عكس این است. به همین دلیل سلفیها و بزرگان فكریشان چون ابن تیمیه و ابن قیم جوزیه در ایران پذیرفته نشدند و مستقیم در مقابل خواجه نصیر و شاگردانش هستند، زیرا درك خواجه نصیر به عنوان یكی از بزرگترین متكلمان شیعه از دین، به فیلسوف و دانشمند و منجم بیش از محدث و قاری شهریه میدهد. دشمنی ابن قیم جوزیه با خواجه نصیر در همین چارچوب فهمیدنی است. فرهنگ زبان فارسی نمیتواند سلفی باشد. هزار سال پیش ایرانیان قرآن را به زبان فارسی ترجمه كردند و به فارسی تفسیر نوشتند و كنار اینها كتابهای غیردینی تولید كردند.
جالب است كه ترجمه مارتین لوتر از كتاب مقدس به زبان آلمانی یك اتفاق تاریخی تلقی میشود كه درست هم هست. اما ترجمه قرآن هزار سال پیش رخ داده و طی یك فرآیند موفقیتآمیزی پیش رفته است. بنابراین همین كه زبان فارسی مانده، خلاف روحیه سلفیگری است، زیرا سلفیها میتوانستند بگویند كه زبان كتاب خدا ما را بس. ایرانیان این را نگفتند و زبان فارسی هم مانده است. من با عربی مشكلی ندارم و فرهنگ عربی را هم خیلی دوست دارم. مساله بنیادگرایی و نابگرایی است كه انحصارگرا و مخالف تكثرگرایی است. عربی و همه لهجههای آنها باید باشد. نكته این است اینكه زبانی كنار زبان كتاب مقدس باقی مانده و زنده مانده یك ایده غیربنیادگرایانه است.
یكی از كلیشههای رایج درباره زبان فارسی این است كه فرهنگ ما، فرهنگ شعر است. اصلا اینطور نیست. از التفهیم بیرونی تا اختیارات المظفری قطب شیرازی در نجوم، از دانشنامه علایی در فلسفه تا اساس الاقتباس در منطق، از ذخیره خوارزمشاهی تا متون متعدد علمی و پزشكی متن منثور فارسی داشتیم. تاریخنگاری فارسی كه بحث مفصلی است. تاریخ بیهقی جزو شاهكارهای بشری است. بسیاری از متون علمی به فارسی ترجمه شده و عكس آن هم بوده، مثلا خواجه نصیر اخلاق ناصری را به فارسی نوشته و از فارسی به عربی ترجمه شده یا مقاصد الفلاسفه غزالی ترجمه عربی دانشنامه علایی ابن سیناست. بنابراین زبان فارسی هم در قدیم و هم در عصر حاضر محصور و منحصر به شعر نیست و زبان علم و دقت هم بوده. وجود این متون موجب میشود كه به دانش و سخن احترام گذاشته شود. هماكنون نیز چنین است. شاعرانی مثل شاملو و سیمین بهبهانی بهرغم ایدئولوژیهای زمانه ماندهاند.
وقتی در فرهنگی گفته میشود: «من و همصحبتی اهل ریا دورم باد/ از گرانان جهان رطل گران ما را بس» یعنی پیشاپیش در زبان و فرهنگی هستید كه تكلیفش با ریاكاری روشن است. هنوز هم میخوانیم: «واعظان كاین جلوه در محراب و منبر میكنند/ چون به خلوت میروند آن كار دیگر میكنند// پرسشی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس/ توبه فرمایان چرا خود توبه كمتر میكنند».
به نظر من محبوبترین شخصیت در شاهنامه بین چهرههای محبوب، پیرانه ویسه است. انسان دوستداشتنی و نمونه پاكی و خردمندی است. او در سپاه دشمن است، یعنی تورانی و این خیلی مهم است. فرهنگی كه بنیادگرا نیست و نظام ارزشهای آن اخلاقی است، در سپاه دشمن هم آدم حسابی دارد. پیران ویسه در شاهنامه به بهترین و شرافتمندانهترین وجه توصیف شده. از سوی دیگر به نظر من بدترین شاهنامه حتی ضحاك ماردوش نیست، بلكه رذلترین انسان گشتاسب است. دیگران همان هستند كه نشان میدهند. گشتاسب اما پشت دین زرتشتی سنگر گرفته و با بهانه قرار دادن آن قدرتطلبی و حقارت خود را پنهان میكند. در منطق نام و ننگ شاهنامه، او عین ننگ است، از پدرش لهراسب به زور قدرت را میگیرد و موجب میشود كه پسرش اسفندیار و رستم پهلوان بزرگ شاهنامه سرنوشتهای تراژیك بیابند. نظام ارزشهای شاهنامه فرزانگی و خردمندی است. در فرهنگ و زبان فارسی، تواضع معرفتشناختی و پذیرش راز وجود دارد. این در شاهنامه به وفور یافت میشود: «از این راز جان تو آگاه نیست/ بدین پرده اندر تو را راه نیست// همه تا در آز رفته فراز/ به كس بد نشد این در راز باز». اگر شاهنامه كتابی با این نظام ارزشهاست، هرگز مردمی كه با این كتاب سر و كار دارند، نمیتوانند با بنیادگرایی به مثابه یك ایدئولوژی قشری كنار بیایند.
پرسش و پاسخ
فارسی زبان رسمی یك فرهنگ است
امیرحسین خداپرست: در بحث شما پیوندی میان شریعت و بنیادگرایی مفروض بود. اما جامعهشناسان دین معتقدند كه بنیادگرایی پدیده جدیدی است كه شریعت را دستاویز قرار داده است. با این فرض پذیرش اینكه نقدهایی در زبان فارسی به ظاهرگرایی است، به معنای پیوند نداشتن آن با بنیادگرایی نیست.
محمد منصور هاشمی: قطعا بنیادگرایی مثل سنتگرایی پدیدهای مدرن است، اما ریشههایی در سنت دارد. همچنین بنیادگرایی معادل دین نیست، بلكه برداشتی از دین است. بنیادگرایان قطعا میتوانند از زبان فارسی استفاده كنند، كما اینكه در تاجیكستان و افغانستان این اتفاق در حال وقوع است. اما بحث من این است كه چارچوب زبانی فارسی با بنیادگرایی همراهی ندارد و در زبان فارسی نگاه زیباییشناسانه به دین جا افتاده است. البته در ادبیات فارسی هم پر از ایدههای غلط وجود دارد، مهم بخشی است كه به عنوان آثار ارزشمند به آنها مینگریم و به نظر من ظرفیت مقابله با بنیادگرایی را دارد.
خداپرست: آیا بحث شما با بحث امثال آقای آشوری كه از زبان باز سخن میگویند، ارتباطی دارد؟ برخی معتقدند كه زبان فارسی، زبان بسته است.
منصور هاشمی: در بحث زبان باز و زبان بسته رویكردها مختلف است. البته مضمون كار آقای آشوری این نیست كه فارسی امكان زبان علم بودن را ندارد، بلكه به این میپردازد كه از چه امكاناتی در این زبان میتوان بهره برد. اثبات اینكه زبانی ظرفیت پویایی و رشد ندارد، بسیار دشوار است. زبان فارسی از این جهت بسیار موفق است. دو نسل قبل كلماتی كه برای فیزیك و شیمی یا فرانسه بود یا عربی آنها را از متنهای عربی میگرفتند، اما اكنون فارسی آنها رواج یافته. بنابراین تردیدی نیست كه زبان فارسی ظرفیت كار علمی دارد.
روشنیراد: گویا شما بنیادگرایی را در مقابل نوعی شكاكیت و دیدگاه لاادری در نظر گرفتهاید، آیا میتوان زبان فارسی را با هزار سال سابقه و چندین مكتب مختلف ذیل یك مقوله واحد و با ماهیت واحد در نظر گرفت؟
منصور هاشمی: اولا تواضع معرفتشناختی با شكاكیت و دیدگاه لاادری فرق میكند. در ادبیات فارسی متعصب نبودن و پذیرش حضور دیگری و حضور راز در جهان ارزش محسوب میشود. پذیرش راز به مثابه یك حكمت باستانی در فرهنگ ماست. این بدان معنا نیست كه در این زبان مكتبهای مختلف نیست، بلكه به این معناست كه گفتمان غالب بر ادبیات زبان فارسی گفتمان تواضع معرفتشناختی و تكثرگرایی است.
یاسر میردامادی: آیا میخواهید بگویید استعداد زبان و فرهنگ فارسی برای بنیادگرایی كمتر از مثلا زبان و فرهنگهای عربی است؟ اگر چنین است، نكته درخور تاملی است، زیرا گویشوران زبان و فرهنگ عربی خیلی بیشتر است و تكثر حیرتانگیزی میان عربهاست و گویشوران فارسی تعدادشان كمتر است. در نتیجه نوعی انزوا و جداسری در فرهنگ و زبان فارسی پدید میآید كه این انزوا و جداسری بیشتر مستعد بنیادگرایی است. ایده بحث شما چه تفاوتی دارد با ناسیونالیسم افراطی كه از پیش از مشروطه تا به امروز داشتیم و بر فهمی مستشرقانه از ورود اسلام به ایران بنا شده و امروز میدانیم غلط است؟ آیا اینطور نیست كه اگر زبان ایرانیان عربی میشد، راحتتر از آیین قدسیزدایی میشد؟
منصور هاشمی: اولا خیر، اثبات شیء نفی ماعدا نمیكند. من راجع به زبان فارسی صحبت كردم و در فرهنگهای دیگر باید جداگانه بحث شود. ادبیات عربی گستره بسیار زیادی دارد و فرهنگ گویشوران متنوع این زبان هم با هم شدیدا متفاوت است. بنابراین مثالی از دوره معاصر ادبیات عرب نزدم. تنها اشارهام به تقابل تاریخی سلفیها با دورهای از تاریخ ایران بود كه آن را رنسانس ایرانی در عصر ایلخانی مینامند. همچنانكه هر زبانی ظرفیت علمی شدن دارد، هر زبانی هم میتواند علیه بنیادگرایی باشد. اما راجع به بحث جداسری و بنیادگرایی باید از زوایای مختلف تامل كرد. درست است كه خواندن یك متن به زبانی دیگر، وجه اگزوتیك دارد، اما الزاما چنین نیست كه اگر ما جزو فرهنگ عربی بودیم، امروز چند نفر در مرزهای ایران بنیادگرا نمیبودند. گرایش به القاعده و طالبان به علت فقر و اشتباهات حكومتها و ... رخ میدهد. مطمئنا اگر جزو فرهنگ عربی بودیم، نفوذ بنیادگرایی بیشتر میشد یا جای فردوسی و سعدی و حافظ است یا جای بنیادگرایی. در پایان اینكه من از ناسیونالیسم و به خصوص افراطی آن حرفی به میان نیاوردم. بر جنبه فرهنگی تاكید كردم كه از مرزهای ایران هم بزرگتر بوده و گفتم كه فارسی زبان یك قوم نبوده و در ایران زبان مشترك است. این حساسیتی است كه از دورهای به بعد در تقابل با اندیشههای عدهای از اندیشمندان معاصر ایران شكل گرفته است كه هر كس راجع به فرهنگ ایران حرف بزند، متهم به ناسیونالیست بودن میشود. من خودم را ناسیونالیست نمیدانم. به شدت ادبیات و هنر تركیه را دوست دارم. نباید از سوی دیگر بام افتاد و هر كس را كه راجع به ایران صحبت میكند، ناسیونالیست خواند. من به شدت این فرهنگ را دوست دارم، چون ظریف و رندانه است و یك نحو بودن در آن است.
روشنیراد: تصور من این بود كه در بحث حاضر درباره نسبت بنیادگرایی با ساختارهای سمانتیك و دراماتیك زبان فارسی بحث شود. اما با توضیحات متوجه شدم كه منظور از زبان فارسی، فرهنگ فارسی و روحیه ایرانی است كه آن را به معنای گشودگی به غیر در نظر گرفتند، چنانكه هردوت گفته است. آیا از حیث دراماتیك و سمانتیك، یعنی صرف و نحو و ساختار زبانی هم نسبتی با نفی بنیادگرایی در زبان فارسی میبینید یا خیر؟ آیا وجود نوعی بنیادگرایی در جامعه ما خود به دلیل گشودگی بیش از حد به غیر و فقدان قاطعیت و جوهریت نیست كه نمیتواند در برابر گفتمانهای غیر از جمله بنیادگرایی ایستادگی داشته باشد؟
منصور هاشمی: با گشودگی فرهنگی ایرانیان موافقم كه بخشی از آن فرهنگ زیباییشناسانه و ظریف است. هنر و ادبیات ایرانی تجلی این ظرافت است. آنچه درباره صرف و نحو گفتید، جالب و مهم است كه سابقه آن به ورود علوم اوائل به فرهنگ ما باز میگردد. فرهنگ یونانی اولا به زبان عربی وارد میشود و ترجمهها از پهلوی و فارسی قدیم و سریانی و یونانی به زبان عربی صورت میگیرد. زبان عربی از عربهای سامی است و زبان یونانی از زبانهای هندواروپایی و اینها ظرفیتهای متفاوتی داشتند، از جمله فعل ربط كه زبانهای هندواروپایی وجود دارد. البته بهطور كلی معتقدم تا زمانی كه یك فرهنگ زنده باشد و در آن آفرینشگری رخ میدهد، راه بیان امور پیدا میشود. اما زبان فارسی از آن جهت كه از نظر ساختاری به زبان یونانی نزدیكتر است، از این جهت برای بیان برخی امور راحتتر است. در پاسخ به بخش پایانی سوال یعنی تاثیر تساهل زبان فارسی بر رشد یا عدم رشد بنیادگرایی فكر میكنم یك شرطی خلاف واقع است. یعنی باید دید كه اگر زبان فارسی نبود، چه تاثیری بر رشد یا عدم رشد بنیادگرایی پدید میآمد. من حدس میزنم اگر زبان فارسی حافظ نداشت، بنیادگرایی بیشتر میشد. تا 200 سال پیش، زبان فارسی، زبان فرهنگی منطقهای بزرگ از شبه قاره هند (هندوستان و كشمیر و پاكستان و بنگلادش) و ماوراءالنهر بود. علت از بین رفتن آن چه بود؟ زیرا استعمار انگلستان در هند و روسیه در ماوراءالنهر عملا فارسیزدایی و فارسی را حذف كردند. من فكر میكنم زبان فارسی ظرفیتهایی دارد كه با كارهایی كه در همین سالهای اخیر رخ داده، ادامهاش را تضمین میكند، اما تا زمانی كه در آگاهی ما نباشد كه برای آن باید كوشش كنیم، معلوم نیست این ظرفیت به خودی خود كار كند. این ظرفیت در فارسی بود و هندوستان زبان رسمی بود. به نظر من اگر در پاكستان همچنان فارسی زبان فرهنگی بود، احتمال اینكه بنیادگرایی رشد پیدا كند، كمتر میشد. الان كه عدهای در افغانستان با فارسی دشمنی میكنند، اگر حواسمان نباشد، افسوس خواهیم خورد. از این جهت قضیه جدی است و باید به آگاهی ما وارد شود و زبان را به مثابه یك گنجینهای كه به ما رسیده، نگه داریم. البته باید نگاه انتقادی هم به آن داشته باشیم.
روشنیراد: متوجهم كه بحث شما فرهنگ ایرانی در مقابل بنیادگرایی است. سوال اصلی من این است كه این فقدان بنیادگرایی به معنای انفعال محض، امری كاملا مثبت است یا میتوان افراط در آن را خصلتی منفی دانست؟
منصور هاشمی: من بنیادگرایی را به معنای فنی آن مدنظر دارم و منظورم معنای ظاهری آن نیست كه توجه به بنیاد امری مثبت است. بنیادگرایی یعنی درك نابگرایانه و تا حدی گذشتهگرایانه داشتن از چیزی و حذف دیگری و این اصلا امر خوبی نیست. فرهنگ و زبانهایی كه در ایران هست، امری متكثر است و ما اقوام متفاوت داریم. من ترجیح میدهم راجع به زبان فارسی به مثابه زبان مشترك این اقوام صحبت كنم.
شیخ رضایی: بحث مهمی است كه آیا نحوهای كه زبانها جهان و واقعیت را برش میزنند و بازنمایی میكنند، در فكر اثر دارد یا خیر؟ البته بحث كنونی درباره فرهنگ و ادبیات است. یعنی شما میگویید پشت این زبان یك چارچوب مرجع وجود دارد كه این چارچوب مرجع در زبان فارسی موجب ممانعت یا كم شدن بنیادگرایی میشود. این چارچوب مرجع چیست؟ آیا منظور شاهكارهای ادبی یك زبان (در اینجا فارسی) است؟ در این صورت این شاهكارها را دپارتمانهای ادبی تشخیص میدهد. آیا چارچوب مرجع آن چیزی است كه بر حافظه فرهنگی افراد رسوب كرده است؟ در این صورت احتیاج به یك پیوستگی داریم، یعنی هر كسی كه در این زبان صحبت میكند، لزوما با آن چارچوب مرجع آشنا میشود كه این محل سوال است، زیرا اكثریت نسل جوان به ندرت با این پیشینه فرهنگی در ارتباطند. بنابراین گویا این چارچوب مرجع امری داخل خود زبان نیست، بلكه نوعی تداوم فرهنگی است كه به نظر میرسد قطع شده و ما با یك انقطاع فرهنگی مواجهیم. مساله دیگر اینكه در گزارش شما نوعی همگونسازی و یكپارچهسازی فرهنگ پشت زبان فارسی یا چارچوب مرجع دیده میشود. این آیا برجستهسازی یكی از وجوه این چارچوب مرجع نیست؟ به نظر من این چارچوب مرجع این زبان نیست و درون این زبان صداهای دیگری هم شنیده میشود، كما اینكه میتوان ادعا كرد، عین همین سخن را میتوان در فرهنگ دینی هم دید. بنابراین به نظرم این چارچوب مرجع یك برساختهای است كه مطابق نیازهای روز ساخته شده. این نوعی خطر نابگرایی و ذاتگرایی را در خود دارد كه مانع از شنیده شدن دیگر صداهای فرهنگ فارسی میشود. یعنی اگر بنیادگرایی ساختن یك تاریخ جعلی بدون تناقض است، شاید ساختن یك چارچوب مرجع مشخص برای زبان فارسی هم خود نوعی بنیادگرایی باشد.
منصور هاشمی: اینكه میگویید انقطاع فرهنگی داریم، به نظرم همچنان دیوان حافظ از پرفروشترین كتابهای زبان فارسی است، ممكن است بسیاری نتوانند شعرهای او را بدون غلط بخوانند، اما به هر حال همه احترام او را رعایت میكنند، حتی آنها كه بنیادگرا تلقی میشوند. من هم قبول دارم كه صداهای دیگری هم از فرهنگ زبان فارسی شنیده میشود، اما نكته این است كه آیا آن صداهای دیگر در حافظه عمومی مردم رقیب این صدای روادار هست؟ حتما صداهای دیگر هم هست، اما اینها جزو فرهنگ عمومی نشده است. من فكر نمیكنم مراجعه به زبان فارسی نوعی نابگرایی و نفیگرایی را پدید آورد. آنها كه از شاهنامه فردوسی نوعی نژادگرایی و نفی دیگری را استنباط میكنند، آن را درست نخواندهاند. اقتضای ادبیات فارسی تنوع و تكثر است. اینها تصاویری است كه عدهای با شعار علیه ایرانی بودن ساختهاند. البته هر متن را میتوان به طرق مختلف خواند، اما هر قرائتی موجه نیست. قرائتهای موجه مختلف ممكن است. من قرائت از ادبیات فارسی تصور نمیكنم كه در آن نوعی دیگریستیزی و پذیرش قشری وجود داشته باشد. در این ادبیات نوعی قرائت دینداری هم هست كه در آن حقالناس بر حقالله ترجیح دارد. البته دینداریها متفاوت است، اما نكته این است كه در ادبیات فارسی از ابتدا تاكنون، جایی را ندیدهام كه بنیادگرایی دینی بر رواداری دینی غلبه یافته باشد. گفتمان غالب آن، این نیست.
شیخ رضایی: اینجا بنیادگرایی را به معنای دیگریستیزی به كار میبریم. اگر كل ادبیات فارسی را یك پیكره در نظر بگیریم، به نظرم سخت نیست كه در آن نمونههای دیگریستیزی یافت و از این حیث خود این تلقی كه چارچوب مرجع زبان فارسی ذاتی دارد كه مخالف بنیادگرایی به این معناست، نه تنها درست نیست، بلكه خود نوعی بنیادگرایی است.
منصور هاشمی: بله، همینطور است. اما وجه غالب نیست. من هم میدانم كه در مجموعه آثار فرهنگی زبان فارسی عناصر دیگریستیزانه هم وجود دارد و من به آنها نقد دارم. به نظر من ادبیات و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی ارزش دارد كه پای آنها بایستیم. این به معنای آن نیست كه طرفدار ناسیونالیسم یا ناسیونالیسم افراطی باشیم. همچنانكه یك ایتالیایی مدافع زبان و فرهنگ ایتالیایی و امبرتو اكو، الزاما مدافع موسلینی و فاشیسم نیست.
رضا ابوتراب: آیا غالب بودن فرهنگ مدارا در فارسی به خاطر ذات فرهنگ فارسی است یا ذات فرهنگ انسانی؟ چطور میتوان این مدارا را ناشی از زبان دانست و مثلا به جغرافیا ربط نداد؟
منصور هاشمی: من از تعبیر ذات استفاده نمیكنم. اما فرهنگ ایرانی از فرهنگ انسانی مجزا نیست و از مشتقات آن است. جنبههای خوب فرهنگ انسانی در آن دیده میشود. كمتر زبانی در دنیا هست كه هزار سال ادبیات آن را بتوان خواند. این پدیده و از تجلیات فرهنگ بشری است. البته قطعا این امر به جغرافیا و امور دیگر هم ربط دارد و خود این تاریخ و جغرافیا در شكلگیری این ادبیات نقش داشته است. هیچ ادبیاتی از محل پدید آمدنش منفك نیست. نكته این است كه این ادبیات اثربخش است و كار میكند.
نظرات