بانوی نومسلمان ملک خاتون، در سن ۶۹ سالگی دیروز پنجشنبه، در شهر راسک بلوچستان دار فانی را وداع گفت.
سهیلا جمهوریعقوب مشهور به ملک خاتون که بعد از اسلام آوردن زندگی خود را در شهر راسک استان سیستان و بلوچستان سپری نمود، بامداد دیروز پنجشنبه ۲۶ بهمنماه در سن ۶۹سالگی دارفانی را وداع گفت.
سهیلا جمهور یعقوب زنی عراقی بود که که پیشتر پیرو دیانت مسیحیت بوده است. او مسیحیت را از آباء و اجدادش به ارث برده و به باورهایش پایبند بود. اما چون اسلام، دین ارزشها و شناخت و آگاهی است و همواره با تابش نور فراگیر خویش، قلبهای پاکِ در جستجوی حقیقت را، با کششی فوق العاده به سوی سعادت سوق میدهد، به دین اسلام گروید. وی داستان زندگیاش را چنین روایت میکند:
من در تاریخ ۱۹۴۴ میلادی در شهر اعظمیهی عراق در خانوادهای پیرو دین مسیحیت به دنیا آمدم. قبل از تشرف به اسلام نامم سهیلا بود اما پس از آن به ملک خاتون (از اسمهای رایج بلوچ درآن دوران) تغییر یافت. دارای چهار خواهر و سه برادر به نامهای: أمل، نهی، حنا، صباح، صلاح و رفعت بودم. صباح و صلاح در لبنان در رشتهی الهیات مسیحی درس میخواندند، أمل خواهر بزرگم در آلمان غربی رشتهی داروسازی تحصیل میکرد خواهر سومم نهی که از بیماری روماتیسم رنج میبرد با همین حال در دانشگاه علوم عراق مشغول به تحصیل بود و هدی در لندن مهندسی برق میخواند و حنا و رفعت هنوز خیلی کوچک بودند. میزان تحصیلات خودم تا سوم راهنمایی بود مادرم پرستار بود و پدرم در ادارهی آب و فاضلاب کار میکرد. اسم مادرم مریم و پدرم جمهور یعقوب بود. از لحاظ مالی در رفاه کامل بودیم تا جایی که حمل کیف و کتابهایمان بر عهدهی خدمتکاران بود. در زندگی هیچگاه کمبودی نداشتیم و در بهترین مدارس شهر درس میخواندیم. خانهی ما یک ساختمان بود دارای دو طبقه؛ حیاط پر از گل و گیاه داشتیم یک طرف خانهمان درختانی مانند نارنج و انجیر و طرف دیگرش درختان زردآلو، آلبالو و پرتقال بود که خدمتکاران زیادی از آنها مواظبت میکردند. پدرم همیشه ما را برای رفتن به کلیسا تشویق میکرد و همواره از ما میخواست که پایبند به باورهای دینی باشیم. به یاد دارم زمان کودکی در زیر آن درختها میدویدم و این قصیده را زیر لب زمزمه میکردم: ای مریم! تو چه صبری داری که فرزندت به دار آویخته (نصرانیان معتقدند حضرت عیسی علیه السلام توسط جهودیان به دار آویخته شده و وفات یافته است.)
مشقتهای دوران کودکی:
دوران کودکی را با درد و رنج بسیار سپری کردم فقط ده سال داشتم که مادرم را از دست دادم فراق مادر مقدمهی سختیهای زندگیام بود هر روز به مدرسه میرفتم و خود را با دوستان سرگرم میکردم تا سختی این خلأ بزرگ را کمتر احساس کنم یکی از واحدهای درسی ما در مدرسه، واحد تعلیمات دینی بود تا با اصول دین مسیحیت آشنا شویم و ارتباط ناگسستنی با آن پیدا کنیم. اما من هیچ وقت در آن کلاس شرکت نمیکردم.
دوران نوجوانی و ازدواج:
در سن شانزده سالگی یک ازدواج ناموفق با مردی مسیحی به نام عازم بن عزیز بن تومه داشتم با اینکه به من و زندگیمان عشق میورزید اما زندگی ما چند سال بیشتر دوام نداشت حاصل این زندگی دو فرزند به نامهای: ویسام و مهند بود. اختلاف و مشاجرات در زندگیمان از زمانی شروع شدند که...
عمهی من با یک مرد مسلمان ازدواج کرده بود. روز یکشنبه که به همراه خانواده برای عبادت به کلیسا رفته بودیم، پس از آن شوهرم با دوستانش که آنها هم به کلیسا آمده بودند ملاقاتی داشت در این گفتگو آنها شوهرم را به خاطر ازدواج عمهام با یک مسلمان که آنرا باعث ننگ و عار قبیله و خاندان و نسلهای آیندهمان میدانستند او را از تأثیر بد این عمل در تنزل رتبه و اصالت خانوادگیاش و آیندهی فرزندانش بیم دادند تا جایی که شوهرم اصرار داشت هرچه زودتر از هم جدا شویم و در نهایت درسن بیست سالگی از هم جدا شدیم.
جدال بر سر حضانت فرزندان:
عازم بچههایم را از من گرفت گرچه قانون این حق را به من داده بود که فرزندانم تا سن قانونی پیش من بمانند اما پدرم به خاطر اینکه دلبستگی من به فرزندانم بیشتر نشود اجازه نداد که آنها بیشتر از این پیشم بمانند باران سختیها پشت سر هم بر من میبارید.
سفر پدر و مادربزرگم به بیت المقدس برای حج:
بعداز وفات مادرم، پدر و مادربزرگم پس از سه سال برای حج به بیت المقدس سفر کردند در آنجا پدرم با زنی از اهل سوریه به نام جوزفین آشنا شد و در همانجا با هم ازدواج کردند و بعد از آن به عراق باز گشتند. بعد از مادرم، مادربزرگم ساره سرپرستی ما را بر عهده داشت و بعدها جوزفین بود که در همان خانه به جمع ما پیوست. جوزفین یک زن خودخواه و مغرور بود، با ما رفتار خوبی نداشت، هرگز مهر مادرانه را از او تجربه نکردیم همیشه با من سر جنگ و دعوا داشت.
آغاز آشنایی با یک جوان مسلمان
با مرد مسلمان ایرانی از یک خانوادهی سرشناس آشنا شدم که طباخ وزیر [...] عراق بود درست زمانی با او آشنا شدم که با جوزفین نامادریم دعوایمان شده بود او به طور بیرحمانه مرا از خانه بیرون کرد. پس از ساعتها پرسه زدن در کوچه و خیابان برای استراحت به خانهی یکی از همسایههایمان رفتم. همسایهی ما اهل ایران بود این جوان مسلمان با همسایهمان خیلی رفت و آمد داشت آنجا بود که با او آشنا شدم. تا پانزده روز منتظر بودیم که از طرف خانوادهام خبری برسد و پدرم به دنبالم برگردد اما هرگز کسی به دنبالم نگشت.
در نهایت سفر به ایران و سختیهای شیرین آن
زندگی پر فراز و نشیب دوران مسیحیت با همه رفاه و همهی سختیهایش اما هرگز در آن احساس آرامش و خوشبختی نکردم به دنبال سعادت واقعی میگشتم به دنبال مأمنی که برای اولین بار در آن احساس امنیت کنم، گرچه در مورد اسلام چیزهای زیادی نمیدانستم، اما برای اولین بار بود که اسلام را به صورت عملی از یک مرد مسلمان میدیدم. پس از آشنایی با او در مورد مسایل زیادی با یکدیگر گفتگو کردیم و این آشنایی باعث شد که به یکدیگرعلاقهمند شویم پس از آن از بغداد به مقصد ایران (خرمشهر) حرکت کردیم وقتی به خرمشهر رسیدیم در خانه یکی از آشنایان مسلمان عربزبان با یکدیگر ازدواج کردیم. بعد از چند ماه به بلوچستان آمدیم و پس از آن با اطمینان خاطر شهادتین را از برادر شوهرم تلقین کردم او آنرا بر روی تکهی کاغذی مینوشت و و من با دقت آنرا نگاه میکردم و به یاد میسپردم پس از ادای شهادتین آرامش بینظیری در بدنم احساس کردم، دست به دعا برداشتم و گفتم: الهی من فقط به تو ایمان دارم و باید بگویم آن روز، روزی است که در دریای معرفت شناور شدم و به سلامت به ساحل امن نجات رسیدم. آن روز روزی است که دوباره متولد شدهام! پس از آن بر خود لازم دانستم که کلام الهی را فرا بگیرم و بر معانی آن تدبر کنم. بعد از اسلام آوردنم دیگر میدانستم باید خیلی چیزها را از زندگی حذف کنم خانواده و تمام تعلقات زندگی گذشته را، از خوردنیها و نوشیدنیها گرفته تا پوشیدنیها، گرچه در ابتدا بسیار سخت بود خود را وفق دادن با شرایط محیط، فرهنگ و آداب و قوانین جدید اما همیشه در سختیها به وعدههای الهی پناه میبردم که: «فاصبر إن العاقبة للمتقین.» هر چقدر با اسلام تماس بیشتری پیدا میکردم آن را بیشتر درک میکردم و اعتقادم به آن راسختر میشد از زندگی با مسلمانان احساس امنیت و آرامش میکردم زیرا آنان نه اهل دزدی بودند و نه اعمال خلاف و منافی عفت. آنان برای نظام خانواده و شرف و پاکی و دوری از آلودگیها اهمیت والایی قایل بودند و همچنین میدانستم اسلام تمام ارزشهایی را که حضرت مسیح علیه السلام به پیروانش دستور دادهاند حمایت میکند و حضرت عیسی مسیح علیه السلام را نه پسر خدا بلکه پیامبری بزرگ از جانب خدا میداند درست همانند حضرت محمد صلی الله و علیه وسلم که او را نیز از پیامبران اولوالعزم میشمارد. همانطور که خداوند متعال در کلام پاکش میفرمایند: «لقد خلقنا الإنسان فی کبد» که البته انسان را در مشقت و تکلیف آفریدیم. میدان زندگی سرتاسر میدان آزمایش و ابتلاست اگر چه در زندگی دوم نیز خداوند عزیزترین ثمرههای زندگیام را، از من گرفت هر دو فرزندم را در سن جوانی بر اثر تصادف از دست دادم اما هرگز در برابر سختیهای روزگار سر خم نکردم و تسلیم آن نشدم و همیشه با این مژدهی الهی روحم را تسکین میبخشیدم: «سیجعل الله بعد عسر یسرا».
پند و اندرز
خداوند بزرگ را بسیار شاکرم که نعمت اسلام را به من ارزانی داشت و باعث شد که با تمام وجود با دین اسلام آشنا شوم و از ظلمت و گمراهی رهایی یابم. در آخر نصیحت خود را متوجه زنان و دختران مسلمان میکنم: خواهر عزیزم! بدان هر چه در راه خدا به تو میرسد به اذن خداوند واحد و بخشنده رسیده است. مژده بده که در حدیثی از رسول الله صلی الله و علیه وسلم آمده است: «زنی که از دستورات پروردگارش اطاعت کند و نمازهای پنجگانه را بخواند و عفت و پاکدامنیاش را حفظ نماید وارد بهشت میشود.» هر جا که شریعت توقف کرد، بایست. خودت را به کتاب و سنت رسولش بیارایی؛ چون تو مسلمان هستی، این شرف بزرگ و افتخاری مهم برای توست هر مسلمانی باید شکر خداوند را به خاطر نعمت اسلام به جای بیاورد و بر او لازم است که بر هویت اسلامیاش تأکید و تمسک بورزد و بداند ایمان قلعهای است که خود را باید در پناه آن حفظ کند. زنان بسیاری هستند که در سرزمین کفر به دنیا میآیند که یا مسیحی هستند یا یهودی یا کمونیست یا آیینهای دیگری که با اسلام مخالف و مغایر است، اما الله تو را به عنوان زنی مسلمان انتخاب کرده است و از پیروان محمد صلی الله و علیه وسلم و مقتدیان عایشه، خدیجه و فاطمه رضی الله و عنهن گردانده است. خوشا به حالت که نمازهای پنجگانه را میخوانی، روزهی رمضان را میگیری، بیت الله را حج میکنی، حجاب شرعی را رعایت مینمایی، خوشا به حالت که خوشنودی از اینکه الله پروردگار، اسلام دین و محمد صلی الله و علیه و سلم پیامبر توست! و از غیر مسلمانان هم میخواهم از شرک و عقاید باطل دست بردارند و همواره در جستجوی حقیقت باشند و از هیچ سؤالی در راه رسیدن به حق و حقیقت دریغ نورزند.
نظرات
بدوننام
27 بهمن 1391 - 08:26اللهم اغفرلها وارحمها
بلوچ
05 اسفند 1391 - 08:58خداوندمغفرتش کند