دکتر ابوالقاسم فنایی

ترجیح می‌دهم به جای گفتگو در باب مفهوم انتزاعی، مبهم و ابهام‌آفرین "روشنفکری دینی"، در باب پاره‌ای از دیدگاههای "روشنفکران دیندار" سخن بگویم. به گمان من با اندکی تسامح در تعبیر، می‌توان روشنفکران را به دو گروه «دیندار» و «غیر دیندار» تقسیم کرد، اما روشنفکری را نمی‌توان به دو نوع «دینی» و «سکولار» تقسیم کرد. روشنفکری (1) مقوله‌ای است فرادینی، همچون اخلاق، حقوق بشر، عقلانیت و دمکراسی، و نسبت به دینداری و بی‌دینی لااقتضا و لابشرط است و (2) پیوندی ناگسستنی با نوع خاصی از سکولاریزم دارد، که آن نیز نسبت به دین و بی‌دینی بی‌طرف است، یعنی هویتی فرادینی دارد. به رسمیت شناختن این نوع خاص از سکولاریزم از مقومات و پیش‌فرضهای ضروری روشنفکری است، کما اینکه بسط و اشاعه‌ی آن در جامعه دینی یکی از رسالتهای روشنفکران دیندار محسوب می‌شود. و به هر تقدیر نوع یا درجه‌ای از سکولاریزم، جزء مقوم، اجتناب‌ناپذیر و لاینفک روشنفکری است، یعنی یکی از مؤلفه‌های ذاتیِ سرشت و گوهر روشنفکری را می‌سازد و به اصطلاح از اوصاف «روشنفکرساز» محسوب می‌شود. روشنفکر کسی است که این نوع از سکولاریزم را به رسمیت می‌شناسد و در بسط و ترویج آن می‌کوشد. اگر بپرسیم چه اوصاف و ویژگیهایی یک روشنفکر را روشنفکر می‌سازد، در پاسخ به این پرسش به مجموعه‌ای از اوصاف و ویژگی‌ها خواهیم رسید که التزام نظری و عملی به نوع یا درجه‌ای از سکولاریزم یکی از آنهاست.
بنابراین اصطلاح "روشنفکری دینی" و به تبع آن اصطلاح «روشنفکری سکولار»، که در میان نخبگان ما رواج یافته، هم غلط است و هم غلط‌انداز. غلط است به خاطر اینکه چیزی که ذاتاً فرادینی و سکولار است بالعرض دینی نمی‌شود. و لذا دوگانه‌ی روشنفکری دینی/ روشنفکری سکولار به همان مقدار نادرست است که دوگانه‌های دمکراسی دینی/ دمکراسی سکولار و حقوق بشر دینی/ حقوق بشر سکولار. اما غلط‌انداز و ابهام‌آفرین است، زیرا مقید کردن روشنفکری به قید دینی متضمن تقسیم روشنفکری به دو نوع دینی و سکولار است، در حالی که نوع یا درجه‌ی خاصی از سکولاریزم جزء ذاتیات روشنفکری است. این قید متضمن این معناست که روشنفکری دینی سکولاریزم را نفی و طرد می‌کند. با این همه، به گمان من، روشنفکری و دینداری یکدیگر را طرد نمی‌کنند و شخص در آن واحد می‌تواند هم روشنفکر باشد و هم به یک معنا دیندار. بنابراین تعبیر ”روشنفکر(ان) دیندار“ نه غلط است و نه غلط‌انداز. این تعبیر نامی است برای متمایز کردن فرد یا گروهی که هم روشنفکرند و هم دیندار از افراد یا گروههایی که (1) یا روشنفکرند، اما دیندار نیستند، (2) یا دیندارند، اما روشنفکر نیستند، (3) یا نه روشنفکرند و نه دیندار. و روشنفکر دیندار کسی است که پیش و بیش از هر چیز می‌کوشد بین روشنفکری و دینداری و لوازم و مقتضیات این دو جمع کند. (به عقیده نگارنده، هریک از روشنفکری و دینداری اخلاقی دارند: اولی را اخلاق روشنفکری و دومی را اخلاق دینداری می‌نامیم. این دو اخلاق درواقع از لوازم و مقتضیات هنجاری روشنفکری و دینداری‌اند و جمع بین روشنفکری و دینداری اقتضا می‌کند که شخص با صداقت و جدیت در شناخت نظری و التزام عملی به اصول و قواعد این دو اخلاق بکوشد و زندگی خود را بر وفق اصول و قواعد این دو اخلاق سامان دهد.)
علاوه براین، ملاحظات و مبانی فلسفی و غیر فلسفی خاصی که بعضی از روشنفکران دیندار معاصر ایرانی دارند، اقتضا می‌کند که ما تعبیر روشنفکری دینی را یکسره کنار بگذاریم و بیش از این بر سر تحلیل ماهیت و هویت روشنفکری دینی و اینکه روشنفکری دینی یک «سنت»، «مدرسه»، «نیرو»، «پروسه»، «پروژه»، «حرکت» یا «طریقت» است، مجادله نکنیم. اگر چنانکه این روشنفکران ادعا می‌کنند، "دین و مدرنیته از مغالطه‌های بزرگ دوران‌اند،" و اگر "عقل و عقلانیت مدرن چیزی نیست به جز میوه‌ها و محصولات این دو، که عبارت باشند از علم و تکنولوژی و فلسفه و هنر مدرن،" و اگر نومینالیزم، پارتیکیولاریزم و پرهیز از مغالطه هویت‌بخشیدن به امور بی‌هویت اقتضا می‌کند که ما به جای سخن گفتن از مقولات و مفاهیم کلی و انتزاعی، به جزئیات بپردازیم، چرا برساخته‌ی روشنفکری دینی از این قاعده مستثنا باشد؟
با توجه به این ملاحظات به نظر می‌رسد که سخن گفتن از آسیب‌شناسی روشنفکری دینی نیز سالبه به انتفاء موضوع است. بنابراین، به جای پرداختن به این کار، درست این است که به نقد و بررسی آراء و عقاید روشنفکران دیندار و تأثیرات و پیامدهای خواسته و ناخواسته نشر آن آراء و عقاید و بسط و تحقق عملی آنها در جامعه دینی بپردازیم.
شخصاً به لحاظ فکری و عقیدتی وامدار روشنفکران دیندار هستم و از آراء و نظریات و نقدها و روشنگریهای آنان بسیار بهره‌مند شده‌ و می‌شوم. و گمانم بر این است که جامعه ما و علی‌الخصوص دینداران ما و بالاخص فرهیختگان ما نیز وامدار تلاشها و مساعی فکری و نظری این روشنفکران‌اند. کمترین خدمت این روشنفکران به کسانی مانند من این بوده که اینان ما را از «خواب جزمیت» بیدار کردند، چشمهای ما را شستشو دادند و به ما آموختند که جور دیگری هم می‌توان به عالم و آدم نگریست و در عین حال دیندار باقی ماند و در مصاف اندیشه‌های مدرن چو بید بر سر ایمان خویش نلرزید و این خدمت کمی نیست. با این همه، نمی‌توانم تأسف عمیق خود را نسبت به پاره‌ای از مواضع و دیدگاههای خام و نامنقح و نادرست بعضی از آنان در باب «عقلانیت» و «فلسفه اخلاق» ابراز نکنم. به گمان من این مواضع هم با روشنفکری نمی‌سازد و هم چنانکه بعداً توضیح خواهم داد، تلاشها و مساعی اینان در سایر زمینه‌ها را، علی‌الخصوص در زمینه نقد تلقی سنتی از دین و نقد اخلاقی قدرت، بر باد می‌دهد و رشته‌هایشان را پنبه می‌کند. پس از ذکر این مقدمات به اصل مطلب می‌پردازیم.

روشنفکران دیندار و اخلاق روشنفکری
به گمان من به لحاظ نظری دست‌کم دو نقد مهم روش‌شناسانه به مواضع و دیدگاههای روشنفکران مورد بحث وارد است: یکی اینکه اینان در مرزبندی و تعریف شفاف مفاهیم و اصطلاحاتی که برای بیان و تبیین آراء و نظریات خود به کار می‌برند قصور می‌ورزند و در این مورد وسواس و دقت لازم را به خرج نمی‌دهند و از این طریق، بدون اینکه خود بخواهند، قلعه سلطان را عمارت می‌کنند. و دیگر اینکه مبانی تئوریک دیدگاههای خود را منقح نکرده‌اند و دیدگاههای آنان بر اس و اساس فلسفی محکم و سنجیده‌ و قابل دفاعی بنا نهاده نشده است. نقطه ضعف اول مربوط به «تصورات» است و نقطه ضعف دوم مربوط به «تصدیقات». تصورات و تصدیقات دو ابزار مهم تفکر به معنای عام کلمه است و روشنفکری نیز که با مقوله اندیشه و تفکر نسبتی مستقیم و تنگاتنگ دارد، ناگزیر است از این دو ابزار به نحوی شایسته بهره بگیرد.
روشنفکری لوازمی «ارزشی» و «هنجاری» دارد و مستلزم خوبیها و بدیها و بایدها و نبایدهایی است که التزام عملی به آنها روشنفکر را روشنفکر می‌سازد. خوب است مجموعه این مقتضیات ارزشی و هنجاری را «اخلاق روشنفکری» بنامیم. روشنفکر واقعی، خواه دیندار و خواه غیر دیندار، کسی است که اولاً این اخلاق را عمیقاً می‌شناسد و ثانیاً با صداقت و جدیت می‌کوشد در مقام فعالیتهای روشنفکرانه خود از این اخلاق پیروی کند. بنابراین، در مقام ارزیابی کارنامه روشنفکران دیندار، باید بکوشیم اخلاق روشنفکری را بشناسیم و سپس کارنامه این روشنفکران را با اصول و مقتضیات این اخلاق بسنجیم و نقد کنیم.
خوب اگر چنین است، می‌توان به نحوی موجه ادعا کرد که روشنفکران در مورد تصورات و تصدیقاتی که در مقام انجام وظیفه روشنفکرانه خود به کار می‌برند اخلاقاً وظایفی دارند و در هر دو زمینه الزاماتی بر دوش آنهاست که کوتاهی در انجام این وظایف اخلاقی هم هویت روشنفکری را نقض می‌کند و هم نتیجه معکوس ببار می‌آورد و لذا هم با عقلانیت اخلاقی ناسازگار است ـ اگر وجود چنین عقلانیتی را به رسمیت بشناسیم ـ و هم با عقلانیت ابزاری و فایده‌نگر.
در مقام شرح و بسط اصول و قواعد اخلاقی ناظر به تصورات و تصدیقات من از دیدگاههای مصطفی ملکیان در باب اخلاق روشنفکری استفاده می‌کنم. ملکیان بر این باور است که از منظر اخلاقی روشنفکران دو وظیفه مهم دارند: یکی «تقریر حقیقت» و دیگری «تقلیل مرارت»، اما این دو وظیفه گاهی اوقات در مقام عمل با یکدیگر تعارض پیدا می‌کنند. به نظر ملکیان در صورت تعارض این دو وظیفه، اولی مهم‌تر است و باید مقدم داشته شود و لذا روشنفکران موظف‌اند در همه حال به تقریر حقیقت بپردازند ولو اینکه تقریر حقیقت گاهی اوقات موجب تشدید درد و رنج آدمیان شود. نگارنده با دیدگاههای ملکیان در این باب موافق است، در عین حال به نظر می‌رسد که اخلاق روشنفکری اصول دیگری نیز دارد که شرح و بسط مستقل آنها برای روشنفکرانی که دغدغه انجام رسالت خود را دارند و به اصطلاح وظیفه‌شناس‌اند از باب مقدمه واجب، واجب است، هرچند شاید بتوان نشان داد که این اصول اخلاقی در واقع زیر مجموعه‌ی همان دو اصل کلی اخلاقی هستند که ملکیان بر آنها تأکید می‌ورزد. و این ادعا ظاهراً موجه به نظر می‌رسد که وظایف اخلاقی که در زیر به آنها اشارت می‌رود از وظیفه‌ی «تقریر حقیقت»‌، و در مواردی از وظیفه‌ی «تقلیل مرارت»، و در مواردی از هر دو وظیفه مشتق می‌شوند.

اخلاق روشنفکری در قلمرو تصورات
می‌توان ادعا کرد که اخلاق روشنفکری وظایف و الزامات خاصی را در باره تصورات متوجه روشنفکران می‌کند. این اخلاق از روشنفکران می‌خواهد که در حد طاقت بشری بکوشند از واژه‌ها و مفاهیم واضح و متمایز استفاده کنند و از واژه‌ها و مفاهیم مبهم، کشدار، دو پهلو و کنایی استفاده نکنند. هم چنین می‌توان ادعا کرد که اخلاق روشنفکری اقتضا می‌کند که روشنفکران تعریف واژه‌ها و مفاهیم مورد بحث و گفتگوی خود را جدی بگیرند و در این مقام به ابهام و اجمال برگزار نکنند. همچنین این وظیفه اقتضا می‌کند که روشنفکران به شدت و تا آنجا که در توان دارند از تحویل و فروکاستن مفاهیم مدرن به مفاهیم سنتی، و علی‌الخصوص از ذبح دینی این مفاهیم، بپرهیزند. علاوه بر این، اخلاق روشنفکری اقتضا می‌کند که روشنفکران در مقام ابداع اصطلاحات و مفاهیم نو، که از ضروریات کار روشنفکری است، این مفاهیم و اصطلاحات را به دقت و روشنی تمام چنان تعریف کنند که راه سوء تفاهم و سوء استفاده از آنها مسدود شود.
اما به گمان من بعضی از روشنفکران دینی نه دیدگاه روشن و منقح و قابل دفاعی در باب مقوله‌ی مهم «تعریف» و «تحلیل» دارند و نه در تعریف و تحلیل واژه‌ها و مفاهیمی که به کار می‌برند سعی و تلاش و وسواس و دقت لازم را به کار می‌برند. و این کوتاهی نه تنها به تقریر حقیقت ـ که دست‌کم یکی از وظایف مهم روشنفکری است ـ ضربه می‌زند، که اساساً موجب تشویش اذهان و سردرگمی مخاطبان و تحریف حقیقت یا پوشاندن آن می‌شود. علاوه براین، کوتاهی در این زمینه و استفاده از مفاهیم مبهم و کشدار و دو پهلو از سوی روشنفکران دیندار موجب می‌شود که بنیادگرایان و اقتدارگرایان دینی به خوبی از این آب گل‌آلود ماهی بگیرند و از مفاهیم و اصطلاحات برساخته و مورد استفاده روشنفکران سوء‌استفاده کنند و از آنها به سود تحکیم پایه‌های قدرت خود بهره‌ ببرند و کِشته‌های روشنفکران را درو و به سود خود مصادره کنند.
اگر چنین نقطه ضعفی در کارنامه روشنفکری وجود داشته باشد، معنایش این است که آن شخص به وظیفه‌ی تقلیل مرارت نیز به خوبی عمل نکرده است، زیرا فرض بر این است که بنیادگرایی و اقتدارگرایی دینی هم تحریف حقیقت می‌کند و هم بر درد و رنج آدمیان می‌افزاید. در این مورد سرنوشت تعبیرات و مفاهیمی همچون «دمکراسی دینی»، «جامعه مدنی»، «تبعیت از قانون» سخت قابل تأمل و عبرت‌آموز است.
البته گاهی اوقات برای تحویل و فروکاهش مفاهیم مدرن به مفاهیم سنتی توجیهی ذکر می‌شود. مثلاً ادعا می‌شود که مخاطبان ما عامه‌ی دینداران‌اند و ما برای برقراری ارتباط با توده دینداران و ایجاد تحول و اصلاح دینی چاره‌ای نداریم مگر اینکه با «زبان» آنان سخن بگوییم و این امر اقتضا می‌کند که ما مفاهیم مدرن را با مفاهیم موجود و جاافتاده در فرهنگ دینی جامعه خود پیوند بزنیم و اولی را به دومی فروبکاهیم تا این مفاهیم اجازه ورود به ذهن و ضمیر دینداران را پیدا کند و مورد پذیرش آنان واقع شود و آنان به خاطر غرابت با این مفاهیم همچون کالایی بیگانه و اجنبی و کفرآمیز برخورد نکنند. یعنی برای رسیدن به این هدف ناگزیریم معانی کهن و مألوف دینداران را به واژه‌های مدرن تزریق کنیم.
اما این استدلال مغالطه است. زیرا نه تنها «شناور کردن زبان» جزء رسالت روشنفکران نیست، که اصولاً با اخلاق روشنفکری منافات دارد. رسالت روشنفکر اقتضا نمی‌کند که او به گونه‌ای سخن بگوید که سخنش مورد «پذیرش» و «تصدیق» مخاطبان واقع شود. این رسالت البته اقتضا می‌کند که وی به نحوی سخن بگوید که مخاطبان سخن او را بدرستی «فهم» کنند، اما تلاش برای تفهیم یک ایده جدید به مخاطبان سنتی اقتضا نمی‌کند که روشنفکر تسلیم «گفتمان» و «پارادایم» اندیشگی آنان شود، زیرا تسلیم شدن به این گفتمان همان و شناور شدن زبان و ایجاد ذهنیت و هویت مشوش برای مخاطبان و نیز فراهم آوردن زمینه مناسب برای سوء استفاده بنیادگرایان و اقتدارگرایان همان. روشنفکر باید بکوشد کالاها و تولیدات فرهنگی خود را همانگونه که هست به مخاطبان عرضه کند، و آنان را دعوت کند که با چشمان باز در مورد خریدن و مصرف کردن این کالاها تصمیم بگیرند. بلکه بالاتر از این می‌توان ادعا کرد که اخلاق روشنفکری از روشنفکران می‌خواهد که اگر مصرف کالاهایشان پیامدها و آثار ناخوشایندی نیز در بر دارد، در مورد این آثار و پیامدها نیز به مخاطبان خود هشدار دهند. اما روشنفکر اگر بخواهد به هر قیمتی کالای خود را به فروش برساند و برای رسیدن به این هدف، کالاهای مدرن و فرادینی خود را در زرورق دین و سنت بپیچد، از اخلاق روشنفکری عدول کرده است.
روشنفکر موفق کسی است که در «تفهیم» ادعاهای خود به مخاطبان توفیق می‌یابد، و به اصطلاح حجت را بر آنان تمام می‌کند، نه کسی که مخاطبان بدون شناخت درست و عمیقی از ادعاهای او صورت تحریف‌ شده‌ای از آن ادعاها را به توهم سازگاری آن با باورهای دینی و سنتی خود بپذیرند. با توجه به این توضیحات می‌توان ادعا کرد که اخلاق روشنفکری اقتضا می‌کند که روشنفکران در مقام تبیین و تبلیغ ایده‌های نو نه تنها از فروکاستن این ایده‌ها به ایده‌های کهن و سنتی خودداری کنند، بلکه بر عکس بر تفاوتها و تمایزهای کلیدی این ایده‌ها با ایده‌های سنتی تأکید بورزند. روشنفکران ناگزیرند مفاهیم و مقولات مدرن را به آستانه‌ی آگاهی توده‌ها برسانند، اما در مقام عرضه‌ی این مفاهیم و مقولات باید بکوشند تا آنها را به صورت روشن، شفاف، واضح‌ و متمایز به بازار اندیشه عرضه کنند، و هرچقدر که در این زمینه بهتر عمل کنند، بهتر به وظیفه خود عمل کرده‌اند، یعنی اخلاقاً وظیفه‌شناس‌تر و مسئولیت‌شناس‌تر خواهند بود.
موفقیت روشنفکران را صرفاً نباید با میزان اقبال و ادبار مردم و پذیرش یا وازنش آنان یا صرف تأثیر اجتماعی آثار و اندیشه‌های آنان سنجید. این معیار هرچه باشد، به خودی خود یک معیار اخلاقی نیست. روشن است که در یک جامعه‌ی دینی کسی که به کالای خود یک پسوند دینی اضافه می‌کند و آن را به عنوان کالایی «درون دینی» عرضه می‌کند، میزان اقبال مردم به او بیشتر می‌شود. اما چنین کاری نه با روشنفکری سازگار است و نه با دیانت. روشنفکران باید با صداقت و صراحت هرچه تمامتر به مشتریان خود بگویند که کالاهای فرهنگی آنان در چه کارخانه‌ای تولید شده و محتویات آن چیست و چه فرقی با کالاهای رقیب دارد و خریدن و مصرف کردن آن چه سودها و زیانهایی در بر خواهد داشت. تقیه کردن، توریه کردن و مصلحت‌اندیشی‌های سیاسی جزء اصول اخلاق روشنفکری نیست. اگر مشتریان با ذهنیت و معیارهای نادرستی در باب کالاهای فرهنگی داوری می‌کنند، روشنفکر نمی‌تواند آن ذهنیت و آن معیارها را بپذیرد، بلکه ناگزیر است در درجه اول بکوشد آنها را عوض کند.
تنها راه برای برطرف کردن این نقطه ضعف این است که روشنفکران اولاً بکوشند موضع فلسفی متقن و قابل دفاعی درباره‌ی «تعریف» اتخاذ کنند و ثانیاً همواره بحث و گفتگوی خود را با ایضاح مفاهیم و تعریف دقیق و روشن آنها شروع کنند و با مرزبندی دقیق واژه‌ها و اصطلاحات کلیدی بحث خود، هم وظیفه تقریر حقیقت را به خوبی ایفا کنند و هم مانع سوء استفاده مخالفان از زحمات و مساعی تئوریک خود شوند. قصور در تنقیح «مبادی تصوریه» بحثهای روشنفکری را بیهوده و بل زیانبار می‌کند. بار روشنفکری به منزل نمی‌رسد، مگر با التزام به شیوه و روش فیلسوفان تحلیلی در زمینه تعریف و تحلیل مفاهیم. یعنی اخلاق روشنفکری اقتضا می‌کند که روشنفکران در مقام نظریه‌پردازی و نیز در مقام ترویج و اشاعه‌ی آراء و نظریات خود، از تعریف و ایضاح مفاهیم شروع کنند و ابهام و اجمال در این مقام مانع ایفای رسالت روشنفکری است.
این وظیفه در مورد روشنفکران دیندار اهمیت و تأکید بیشتری دارد، زیرا عامه‌ی دینداران، دست‌کم در دیار ما، گرایش شدیدی دارند نسبت به فروکاهش مفاهیم مدرن به مفاهیم سنتی و رایج در فرهنگ دینی خود. از نظر آنان همه چیز دینی و غیر دینی دارد و نوع دینی آن با نوع غیر دینی‌اش فرق می‌کند. تلقی حداکثری از دین، که در پس ذهن پیروان ارتدکس ادیان نهفته است، آنان را وا‌دار می‌کند که برای پذیرش مفاهیم و مقولات مدرن ردپایی در فرهنگ دینی خود پیدا کنند و به خیال خود از این طریق به این مفاهیم و مقولات مشروعیت ببخشند، در حالی که چنین کاری هم دین آنان را خراب می‌کند و هم دنیای آنان را. و روشنفکران دیندار باید با این گرایش توده‌ی مؤمنان مقابله و مخالفت کنند.

اخلاق روشنفکری در قلمرو تصدیقات
دو تا از مهم‌ترین مشغله‌های روشنفکران عبارتست از (1) «نقد» و (2) «توجیه». اما نقد کردن یک ادعا یا توجیه کردن یک ادعا هر دو مبتنی بر پیش‌فرضهای «ارزشی» و «هنجاری»‌اند. بنابراین، روشنفکران به یک نظریه ارزشی و هنجاری منقح، و متقن نیاز دارند. نقد کردن و توجیه کردن همواره از منظر و زاویه‌ای خاص صورت می‌گیرد و لذا ما با انواع نقد و انواع توجیه و با انواع تئوریهای ارزشی و هنجاری سروکار داریم. دو تا از مهم‌ترین این منظرها عبارتند از منظر معرفت‌شناسانه و منظر اخلاقی. و لذا روشنفکران ناگزیرند موضع سنجیده و قابل دفاعی در باب ارزشها و هنجارهای معرفت‌شناسانه و ارزشها و هنجارهای اخلاقی اتخاذ کنند. این دو نظریه از مفروضات روشنفکری است و بدون آنها یک روشنفکر نمی‌تواند قدم از قدم بردارد. معنای این سخن این است که روشنفکر خوب و وظیفه‌شناس کسی است که در حد قابل قبولی با «معرفت‌شناسی» و «فلسفه اخلاق» و تئوریهای موجود در این دو قلمرو مهم فلسفه آشنایی دارد و خود در این دو زمینه صاحبنظر است. اما این مقدار نیز کافی نیست، زیرا آنچه که یک روشنفکر لازم دارد یک نظریه رئالیستیک، غیر نسبیت‌گرایانه و سکولار (یعنی فرادینی) در باب ارزشها و هنجارهای معرفت‌شناسانه و ارزشها و هنجارهای اخلاقی است. زیرا تنها با چنین نظریه‌ای شخص می‌تواند چیزی را به معنای حقیقی کلمه نقد و چیز دیگری را توجیه کند.
چنانکه گفتیم، یکی از کارهای عمده‌ی روشنفکران «نقد کردن» است و نقد کردن عبارت است از محک زدن موضوع مورد نقد با معیارها، ضوابط و استانداردهای «معین»، «روشن» و «تعریف شده» و «یونیورسال» یا «تعمیم‌پذیر». بنابراین، کسی که به نقد چیزی می‌پردازد، پیشاپیش وجود و اعتبارِ «فراتاریخی» و «فرافرهنگی» چنین استانداردهایی را مفروض گرفته و «پست‌مدرنیزم» و «نسبیت‌گرایی» را رد ‌کرده است. حال اگر وی از طرف دیگر یا در جایی دیگر ادعا کند که چنین معیارهایی وجود ندارند، یا توجیهی عقلانی برای پذیرش آنها وجود ندارد، یا یونیورسال و تعمیم‌پذیر، یعنی فراتاریخی و فرافرهنگی، نیستند، و ما در دوران پست‌مدرنیته به سر می‌بریم که در آن اتوریته عقل فروریخته است، و در نسبیت‌گرایی غوطه‌وریم، باری چنین شخصی تن به تناقض داده و مجموعه‌ی باورهای او از یک ناسازگاری درونی رنج می‌برد و فاقد کمترین درجه عقلانیت نظری است، تا چه رسد به درجات بالاتر آن. چنانکه می‌دانیم، کمترین درجه عقلانیت نظری عبارت است از سازواری منفی یا خالی بودن مجموعه‌ی باورهای شخص از تناقض.
هم چنین است توجیه عقلانی یک ادعا. یعنی توجیه عقلانی یک ادعا نیز مبتنی بر به رسمیت شناختن عقل فراتاریخی و فرافرهنگی و مفروض گرفتن هنجارهای مطلق و عام و یونیورسالی است که در تفکیک باور، حکم، ادعا یا گزاره موجه از باور، حکم، ادعا یا گزاره ناموجه به ما کمک می‌کنند. این هنجارها درواقع بیانگر اوصاف و ویژگیهایی هستند که وجود آنها یک باور، حکم، ادعا یا گزاره را موجه می‌سازد و نبود آنها مستلزمِ یا عین ناموجه بودنِ باور، حکم، ادعا یا گزاره مورد نظر است.
اینک به گمان من می‌توان نشان داد که پاره‌ای از روشنفکران دیندار نه در تنقیح پیش‌فرضهای هنجاری‌ای که توجیه آراء و نظریه‌های آنان و نیز نقدهای آنان مبتنی بر آن است می‌کوشند و نه اصولاً تئوری منقح و روشنی در باب هنجاریت به معنای عام کلمه و نیز در باب هنجارهای معرفت‌شناسانه و اخلاقی دارند. سهل است، مواضع نسبیت‌گرایانه و پست‌مدرنیستی آنان در باب عقلانیت و اخلاق، نه معنای محصلی برای روشنفکری باقی می‌گذارد و نه مبنایی برای دفاع عقلانی از دین و ضرورت دینداری در جهان امروز.
به بیان دیگر، بدون مفروض گرفتن یک دیدگاه رئالیستیک و غیر نسبیت‌گرایانه در باب عقلانیت نظری و عملی و اخلاق باور و اخلاق رفتار نه می‌توان ادعایی را توجیه کرد و نه می‌توان ادعایی را نقد کرد. و روشنفکران مورد بحث ما وقتی نظریه‌ای را طرح و به سود آن استدلال می‌کنند و نیز وقتی نظریه‌ای را نقد و علیه آن استدلال می‌کنند، ناگزیرند چنین دیدگاه واقع‌گرایانه‌ و مطلق‌گرایانه‌ای را مفروض بگیرند. اما اینان در جایی دیگر، مواضعی اتخاذ می‌کنند که چنین دیدگاه واقع‌گرایانه‌ و مطلق‌گرایانه‌ای درباره‌ی هنجارها و ارزشها را نفی می‌کند.
صرف ادعای اینکه روشنفکران دینی به «عقل مستقل از شرع» ملتزم‌اند کفایت نمی‌کند. خصوصاً وقتی این ادعا با ادعای پست‌مدرنیست‌ها در نفی عقل و عقلانیتِ فراتاریخی و فرافرهنگی و با ادعای نسبیت‌گرایان در باب عقلانیت و اخلاق مقرون می‌شود، اعتبار و توجیه خود را به کلی از دست می‌دهد و به یک شعار توخالی بدل می‌شود. اگر آینه‌ی عقل مستقل از شرع چنان درهم شکسته باشد که هیچ تصویر روشنی در آن دیده نشود، التزام و عدم التزام روشنفکران دیندار به چنین عقلی یکسان است.
همچنین تأکید بر این نکته ضرورت دارد که تساهل، تسامح، مدارا، تواضع عقلانی و نفی دگماتیزم از میوه‌های نسبیت‌گرایی نیست و نسبیت‌گرایی بهداشتی و غیر بهداشتی ندارد. با پذیرش نسبیت‌گرایی، تساهل و مدارا و تواضع عقلانی ارزش «مطلق» خود را از دست خواهند داد، اگر نگوییم ارزش خود را به کلی از دست خواهند داد. یعنی ارزش آنها «نسبی» می‌شود و نظام اخلاقی‌ای که آدمیان را به تساهل و مدارا و تواضع دعوت می‌کند با نظام اخلاقی‌ای که آدمیان را به خشونت و نابردباری و دگم‌اندیشی و نقض حقوق مخالفان دعوت می‌کند در عرض هم خواهند نشست و شأن معرفتی و منزلت معرفت‌شناسانه و اخلاقی یکسانی خواهند یافت و ما هیچ توجیه معرفت‌شناسانه و یا اخلاقی‌ای برای ترجیح اولی بر دومی نخواهیم داشت.
بی‌جهت نیست که بنیادگرایان و اقتدارگرایان دینی برای نفی حقوق بشر و دمکراسی به دامان نسبیت‌گرایی فرهنگی پناه می‌برند و ادعا می‌کنند که حقوق بشر و دمکراسی دینی با حقوق بشر و دمکراسی سکولار تفاوت دارد. و وقتی روشنفکران دیندار، پست‌مدرنیزم و نسبیت‌گرایی را تأیید می‌کنند، در واقع بر آن ادعای بنیادگرایان مهر تأیید می‌زنند. البته من به روشنفکران دیندار توصیه نمی‌کنم که از سر مصلحت‌اندیشی حق‌پوشی کنند، و حقیقتی را که به آن رسیده‌اند در پای مصلحت قربانی کنند، اما به گمانم حق‌طلبی اقتضا می‌کند که ما از بین این دو موضع یکی را انتخاب کنیم. و از پذیرش و تأیید و تبلیغ همزمان این دو موضع متناقض خودداری کنیم.
و نیز سیال بودن محصولات عقل و فرآورده‌های خرد منطقاً هیچ دلالتی بر نسبیت‌گرایی ندارد، بلکه بر عکس بدون مفروض گرفتن بطلان نسبیت‌گرایی اصولاً نمی‌توان حکم کرد که محصولات خرد متغیر و سیال‌اند. زیرا چنین حکمی ناظر به واقعیتی است که از آن خبر می‌دهد و لذا صدق و کذب می‌پذیرد و صدق آن مستلزم کذب نقیض آن است. و این صدق و آن کذب هر دو «مطلق»‌اند، نه «نسبی»، یعنی فراتاریخی و فرافرهنگی‌اند. بنابراین، پذیرش این ادعا به عنوان یک ادعای صادق و مطابق با واقع عین پذیرش این ادعاست که حقیقتی مطلق و فراتاریخی و فرافرهنگی وجود دارد و نسبیت‌گرایی باطل است.
همچنین مقایسه فرآورده‌های خرد در دوران قدیم با فرآورده‌های آن در دوران جدید و حکم به اینکه متفکران هر دوره محبوس پارادایم مسلط بر زمانه‌اند و این پارادایمها در سیلان و تحول‌اند، و اصولاً قول به وجود این پارادایمها و امکان کشف و مقایسه آنها، متوقف بر این است که ما پیشاپیش امکان فراتر رفتن از همه این پارادایمها و امکان نگریستن از منظری فراتر به جهان سنتی و جهان مدرن و نیز وجود منظری فراتاریخی، فرافرهنگی و فراپارادایمی را مفروض بگیریم.
------------------------------------------------------------------
- با سپاس فراوان از محمدرضا جلایی‌پور به خاطر همت بلند، محبتهای بیدریغ و تلاشهای خالصانه‌اش.
- روشنفکری دینی". نراقی گوهر پروژه‌ی روشنفکری دینی را "تأسیس و گسترش سکولاریزاسیون حداقلی" و "سرعت بخشیدن به پروژه‌ی سکولاریزاسیون“ را "مهم‌ترین رسالت روشنفکران دینی“ می‌داند. به نظر نراقی، "غایت پروژه روشنفکری دینی این بوده است که به نحوی خردپسند در قلمروهای چهارگانه“ تجربه وحیانی، متن مقدس، معرفت دینی و ترجمان عملی معارف دینی، "حضور امر عرفی/عقلی/طبیعی را آشکار کند، و نیز نشان دهد که این حضور به محو امر مقدس نمی‌انجامد."
- سکولاریزم انواع گوناگونی دارد: مهم‌ترین آنها عبارتند از سکولاریزم فلسفی، علمی، اخلاقی و سیاسی. سکولاریزم سیاسی، یعنی جدایی نهاد دین از نهاد دولت، فرزند سکولاریزم اخلاقی و علمی است، یعنی ترکیب این دو سکولاریزم به سکولاریزم سیاسی می‌انجامد. هم چنین می‌توان از منظری دیگر، انواع یادشده را را به دو نوع معتدل یا حداقلی و افراطی یا حداکثری تقسیم کرد. بر این اساس می‌توان اختلاف‌نظر روشنفکران دیندار و روشنفکران سکولار را با ارجاع به نوع سکولاریزمی که بدان پای‌بند هستند تبیین کرد و توضیح داد. به گمان من تفاوت این دو گروه در پای‌بندی و عدم پای‌بندی به سکولاریزم نیست، بلکه در نوع یا درجه‌ای از سکولاریزم است که مورد پذیرش آنهاست.
- مقصود من از دین در اینجا «دین در محدوده‌ی عقل» است. چنین دینی با عقلانیت و لذا با سکولاریزم حداقلی سازگار و قابل جمع است. به گمان من عقلانیت و «دین در محدوده‌ی عقل» با نوع خاصی از «تقلید» و «تعبد» نیز سازگارند، زیرا تقلید و تعبد به دو نوع معقول و موجه و نامعقول و ناموجه تقسیم می‌شوند. شرح مبسوط این مدعا را در مقاله‌ منتشر نشده‌ای به نام "اخلاق تقلید" آورده‌ام. بنابراین، این ادعا که دینداری روشنفکران دینی محققانه است نه مقلدانه و متعبدانه، مقرون به صواب نیست، چون دین خالی از تقلید و تعبد وجود خارجی ندارد. و اگر اصول و فروع دین از صدر تا ذیل همه با دلایل مستقل عقلی و تجربی قابل توجیه باشد، دیگر نیازی به وحی و نبوت نخواهد بود. و مخالفت روشنفکران دینی با معنویت آزاد از دین و تأکید آنان بر مناسک دینیِ متخذ از نبی اکرم به عنوان پوسته محافظ معنویت و نیز تأکید آنان بر الزام آور بودن تجربه‌ی نبوی برای پیروان نبی معنای محصلی در بر نخواهد داشت.
- این استلزام، «وجودشناسانه» و به تبع آن «معرفت‌شناسانه» است، نه «منطقی». بنابراین، کشف اصول اخلاق روشنفکری از طریق تأمل و ژرف‌نگری در سرشت روشنفکری به معنای ارتکاب مغالطه باید و است و برداشتن حائل منطقی بین دانش و ارزش نیست. وجود حائل منطقی میان است و باید و میان ارزشها و واقعیتها با وجود ربط متافیزیکی و معرفت‌شناسانه میان این دو سازگار است. برای تفصیل بیشتر بنگرید به دین در ترازوی اخلاق.
- البته یکی از ویژگیهای مهم اخلاق روشنفکری این است که این اخلاق «عام» و «تعمیم‌پذیر» و «فرادینی» است، و لذا اصول و قواعد این اخلاق به یکسان بر روشنفکران دیندار و روشنفکران غیر دیندار صادق است، یعنی هر دو گروه در مقام ایفای رسالت روشنفکری مسئولیتهای یکسانی دارند و وظایف یکسانی بر دوش آنهاست. اما ما به تناسب موضوع سمینار ناگزیریم بحث خود را به روشنفکران دیندار محدود ‌کنیم.
-مصطفی ملکیان: "تقریر حقیقت و تقلیل مرارت: وجه تراژیک زندگی روشنفکری."
به نظر می‌رسد که چنین توجیهی در صدر مشروطیت در عمق ذهن پاره‌ای از روشنفکران حضور داشته و آنان را به تحویل و فروکاهش مفاهیم مدرن به مفاهیم دینی تشویق می‌کرده است. در این مورد بنگرید به کتاب محققانه‌ی مشروطه‌ی ایرانی، به قلم دکتر ماشاء الله آجودانی. اما چنین رویکردی هنوزهم در میان پاره‌ای از اصلاح‌طلبانی که از آراء روشنفکران دیندار تغذیه می‌کنند رایج است.
-اگر رسالت روشنفکران از جهات اخلاقاً مربوط شبیه رسالت پیامبران باشد ـ که ظاهراً هست ـ در این صورت می‌توان ادعا کرد که این دو رسالت از اخلاق واحدی تبعیت می‌کنند. اخلاق پیامبرانه می‌گوید: «و ما علی الرسول الا البلاغ المبین». اگر روشنفکر بخواهد به میل و ذائقه مردم حرف بزند، و از اهواء آنان تبعیت کند به آفت عوامزدگی دچار خواهد شد و فرقی با روحانیت سنتی نخواهد داشت.
-برای بحث بیشتر در این زمینه بنگرید به عبدالکریم سروش: "ذهنیت مشوش، هویت مشوش" و ابوالقاسم فنایی: "دین و مدرنیته: از مدرنیته‌ی اسلامی تا اسلام مدرن".
- باید اعتراف کنم که وقتی مقالات و سخنرانیهای بعضی از روشنفکران دیندار را ـ که برایشان احترام زیادی قائلم و به موشکافی و دقت نظرشان اطمینان دارم ـ کنار یکدیگر می‌گذارم، احساس می‌کنم که نویسنده یا گوینده دو نفر یا چند نفرند، یعنی تناقضها و ناسازگاریهای درونی آنقدر شدید است که نمی‌توان آنها را به شخص واحدی نسبت داد. از طرف دیگر، چون این «گردشهای عنیف فکری» به تناوب تکرار می‌شود نمی‌توان ادعا کرد که این عزیزان در آراء و نظریات خود تجدید نظر کرده‌اند. به ناگزیر با یادآوری سخنی منسوب به علامه‌ی حلی از حیرت خود می‌کاهم. نقل کرده‌اند که وقتی از علامه پرسیدند که چرا شما در هر کتابی که تألیف کرده‌اید فتوای جدیدی صادر کرده‌اید، در جواب گفت: «انا فی کل یوم رجل».
-مثلاً اگر ارزشها و بایدها و نبایدهای اخلاقی تابع فرهنگ یا پارادایم مسلط بر زمانه یا مقام و موقعیت افراد باشد، در این صورت نقد اخلاقی قدرت معنای محصلی نخواهد داشت. و اگر مبنای دفاع ما از حقوق بشر این باشد که حقوق بشر از بدیهیات دوران مدرن است، و منظورمان از امر بدیهی نیز چیزی باشد مانند «اصل موضوعه» و «پارادایم» ـ نه امر آبجکتیوی که قابل شناخت است و باور به آن به لحاظ معرفت‌شناختی به نحوی غیر استنتاجی موجه است و تصدیق آن نیازمند استدلال نیست ـ در این صورت اعتراض ما به نقض حقوق بشر هیچ توجیه عقلانی‌ای نخواهد داشت. چون ناقضان می‌توانند ادعا کنند که ما این اصول موضوعه را قبول نداریم و در ذیل پارادایم دیگری زندگی می‌کنیم، یا در حال تجربه شیفت پارادایمی هستیم، یا دوران مدرن را پشت سرگذاشته‌ایم و در دوران پست‌مدرن به سر می‌بریم که در آن فرهنگ‌آلود بودن ارزشها و تاریخ‌مندی نظامها و اصول اخلاقی به رسمیت‌شناخته شده و پارادایم مسلط زمانه است.