محمدصدیق قطبی راد

بسط و تعمیق فقه اولویات و موازنات اساساً وقتی آدم می‌خواهد اخلاقی زندگی کند، ‌در اکثریت قریب به اتفاق موارد در زندگی‌اش بین خوب و بد مخیر نیست. یعنی بر خلاف آنچه می‌پنداریم که آدم وقتی بر سر دوراهی قرار می‌گیرد باید کار خوب را انجام دهد و کار بد را انجام ندهد، ‌در اکثریت قریب به اتفاق موقعیت‌هایی که در کل زندگی آدم رخ می‌دهد آدم بین بد و بدتر یا خوب و خوب‌تر مخیر است، ‌نه خوب و بد. به ندرت پیش می‌آید که بین خوب و بد مخیر شده باشیم و معمولاً یا بین بد و بدتر گیر می‌کنیم یا بین خوب و خوب‌تر.
فقه اولویات وموازنات از همین نقطه آغاز به کار می‌کند. وقواعدی مانند: یدفع اشد الضررین بتحمل اخفها؛ درء المفاسد اولی من جلب المنافع؛ یدفع الضررالعام بتحمل الضرر الخاص، ‌در این راستا شکل گرفته‌اند. ریشه‌ی بسیاری از منازعات و تنش‌های میان مذاهب و فرق اسلامی فراموش کردن اولویت‌ها و قاعده‌ی الاهم فالاهم است. حساسیت نشان دادن به مسائل کوچک و کم اهمیت و مغفول نهادن مسائل اساسی، ‌مصروف کردن تمام توش و توان خود جهت مقابله به انحرافات کوچک و رها کردن انحرافات اساسی در بوته‌ی فراموشی، ‌از آثار و تبعات زیانبار عدم التزام نظری و عملی به فقه اولویات و موازنات است. درذیل نمونه‌ای را از عدم توجه به فقه اولویات بیان می‌داریم: عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنَ عُمَرَ وَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ الْمُحْرِمِ یَقْتُلُ الذُّبَابَ، ‌فَقَالَ: أَهْلُ الْعِرَاقِ یَسْأَلُونَ عَنِ الذُّبَابِ، ‌وَقَدْ قَتَلُوا ابْنَ ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ، ‌وَقَالَ النَّبِیُّ: «هُمَا رَیْحَانَتَایَ مِنَ الدُّنْیَا». (بخارى:3753). از عبدالله بن عمر رضی الله عنهما روایت است که شخصی از او پرسید: اگر کسی در حالت احرام، ‌مگسی را بکشد، ‌حکم اش چیست؟ گفت: مردم عراق از کشته شدن مگس می‌پرسند در حالی که فرزند دختر رسول خدا را کشتند! حال آنکه نبی اکرم فرمود: «حسن و حسین، ‌گلهای خوشبوی من در دنیا هستند». می‌گویند امام حسن البنا به روستایی سفر کرد هنگام اقامه‌ی نماز تراویح، ‌بین اهل مسجد نزاعی سخت درگرفت، ‌گروهی براین باور بودند که باید نماز تراویح هشت رکعت خوانده شود وگروهی دیگر معتقد که باید بیست رکعت برگزار شود، ‌امام حسن البنا از آنها پرسید حکم نماز تراویح چیست؟ جواب دادند مستحب است، ‌ایشان گفت که حفظ وحدت وهمبستگی واجب است ونماز تراویح مستحب، ‌نمی‌توان واجبی را قربانی مستحبی کرد، ‌بهتر است، ‌نماز نخوانید اما وحدت خود را حفظ کنید پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم به عائشه (رض) فرمود: " لولا ان قومک حدیثوا عهد بشرک لبنیت الکعبة علی قواعد ابراهیم / اگر قوم تو به عهد جاهلیت نزدیک نبودند کعبه را خراب کرده ومجدداً بر پایه‌های ابراهیمی آن بنا می‌کردم." درمور فوق هم می‌بینیم که پیامبر خدا مصلحت کوچکی را فدای مصلحت بزرگتری کرده است. ویا چون اصحاب از او پرسیدند که چرا منافقانی را که نفاقشان آشکار شده نمی‌کشد فرمود: اخشی ان یتحدث الناس ان محمدا یقتل اصحابه/ می‌ترسم که چنین جار بیفتد که محمد یارانش را می‌کشد. واین امر سبب عدم اقبال به اسلام شود. به عبارتی پیامبر برای جلوگیری از مخدوش شدن چهره‌ی ‌دین درنزد دیگران، ‌ازاجرای حد وعقوبت بر منافقین خودداری ورزید واین عمل چیزی جز التزام به فقه اولویات نیست. از این جهت است که برخی از عالمان بزرگ خروج علیه امام جائر را درصورتیکه به مفسده‌ی ‌اکبری بینجامد، ‌روا نمی‌دانستند، ‌ومصلحت امنیت را تحت شرایطی بر مصلحت عدالت مقدم می‌دانستند. مگر زمانی که مفسدت کنار زدن حکومت جائر، ‌کمتر از مفسدت جور آن حکومت باشد. مفسر بزرگ، ‌قرطبی می‌گوید:" والذی علیه الکثر من العلماء: ان الصبر علی طاعة الامام الجائر اولی من الخروج علیه، ‌لان فی منازعته والخروج علیه استبدال الامن بالخوف واراقة الدماء وانطلاق ایدی السفهاء وشنّ الغارات علی المسلمین والفساد فی الارض"(تفسیر قرطبی/2/75) عز بن عبدالسلام می‌گوید:" ولایة الفاسق مفسدة، ‌لما یغلب علیه من الخیانة فی الولایة لکننا صححناها فی حق الامام الفاسق والحاکم الفاسق لما فی ابطال ولایتهما مِن تفویت المصالح العامة" ( قواعدالاحکام/1/91) ابن قیم نیز از ابو درداء، ‌صحابی بزرگ نقل می‌کند که معتقد بود در سرزمین دشمن نباید بر مسلمانان حدود الهی اجرا گردد، ‌چرا که امکان پیوستن به صفوف کفر وکناره گیری از اسلام می‌رود. " هکذا نقل عن ابی الدرداء انه کان ینهی ان تقام الحدود علی المسلمین فی ارض العدو مخافة ان تلحقهم الحمیة فلحقوا بالکفار" (اعلام الموقعین/1/109) شیخ لاسلام ابن تیمیه معتقد است که، ‌زمانی که پیامبر ویارانش در مکه مستضعف وناتوان بودند وتوان مقابله با کفار رانداشتند خداوندبه آنان امر فرمود، ‌که نجنگند وبرآزار مشرکین صبرکنند وچون درمدینه به قدرت رسیدند مکلف به جهاد ومواجهه فیزیکی با کفار شدند وهمچنین اگر پیامبر منافقان را عقوبت می‌کرد ممکن بود که بیشتر عربها به اسلام متمایل نمی‌شدند به این بهانه که محمد یارانش را می‌کشد، ‌لذا آیه نازل شد که " و دع اذاهم "، ‌او می‌گوید بنابر این آیات وروش وسیره‌ی ‌پیامبر، ‌اگر عقوبت منافق، ‌منتهی به فتنه‌ی ‌بزرگتری شود به آیه‌ی ‌" دع اذاهم "(احزاب/48) عمل می‌کنیم وچون از مقابله باکفار ناتوان شدیم به آیه‌ی " کف وصفح " عمل می‌نماییم . اما هرگاه که توانمند شدیم مخاطب آیه‌ی ‌" جاهد الکفار والمنافقین " خواهیم بود: " ان النبی لما کان بمکة مستضعفا هو واصحابه عاجزین عن الجهاد امرهم الله بکف ایدیهم والصبر علی اذی المشرکین، ‌فلما‌هاجروا للمدینة وصار لهم دار عزة ومنعة: امرهم بالجهاد وبالکف ّ عمن سالمهم وکف یده عنهم، ‌لانه لو امرهم اذ ذاک باقامة الحدود علی کل منافق لنفر عن الاسلام اکثرالعرب اذا راوا ان بعض من دخل فیه‌ی ‌قتل، ‌وفی مثل هذه الحال، ‌نزل قوله تعالی: ولا تطع الکافرین والمنافقین ودع اذاهم وتوکل علی الله وکفی بالله وکیلا . وهذه السورة نزلت بالمدینة بعد الخندق فامره الله فی تلک الحال ان یترک اذی الکافرین والمنافقین له، ‌فلا یکافئهم علیه لما یتولد فی مکافأتهم من الفتنه ..... فحیثما کان للمنافق ظهور وتخاف من اقامة الحد علیه فتنة اکبر من بقائه عملنا بآیة " ودع اذاهم" کما انه حیث عجزنا عن جهاد الکفار: عملنا بآیة الکف عنهم والصفح . وحیثما حصل القوة والعز: خوطبنا بقوله: جاهد الکفار والمنافقین" (الصارم المسلول/ص 359) در قرآن هم شواهد فراوانی دال بر این موضوع وجود دارد که مارا رهنمون می‌سازد همواره در تصمیم گیری توجه کافی داشته باشیم که مبادا برای جلب مصلحتی کوچکی، ‌مفسدت بزرگی را ایجاد کنیم. در ماجرای موسی و خضر، ‌خضر، ‌کشتی‌ای را سوراخ کرد و به آن آسیب رساند و مفسدتی پدید آورد، ‌عمل او از دیدگاه موسی موجه نمی‌نمود، ‌او بعد‌ها توضیح داد که علت آسیب زدن به کشتی این گروه، ‌دفع زیان و خسارت بزرگتری بود، ‌یعنی دفع افسد به فاسد: أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا(کهف/79)" اما کشتى از آن بینوایانى بود که در دریا کار مى‏کردند خواستم آن را معیوب کنم [چرا که] پیشاپیش آنان پادشاهى بود که هر کشتى [درستى] را به زور مى‏گرفت" موردی دیگر از فقه اولویات را دراین آیه می‌بینیم که خداون مفسدت فتنه را بزرگتر از کشتن می‌داند: یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَکُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ(بقره /217)" از تو در باره ماهى که کارزار در آن حرام است مى‏پرسند بگو کارزار در آن گناهى بزرگ و باز داشتن از راه خدا و کفر ورزیدن به او و باز داشتن از مسجدالحرام [=حج] و بیرون راندن اهل آن از آنجا نزد خدا [گناهى] بزرگتر و فتنه از کشتار بزرگتر است" یا درمورد شراب وقمار نیز علی رغم اذعان به منفعت جزئی آن دو بیان می‌دارد که مفسدت آنها بیش از منفعت آنها است: یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَکْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا(بقره/219)" درباره شراب و قمار از تو مى‏پرسند بگو در آن دوگناهى بزرک و سودهایى براى مردم است و[لى] گناهشان از سودشان بزرگتر است" وقتی موسی علیه السلام از میقات برمی‌گردد، ‌میبیند که قومش گوساله پرست شده اند، ‌خشمگینانه متعرض برادرش،‌هارون پیامبر می‌شود، ‌که چرا ممانعت نکردی وبرخورد سخت ودرشت به عمل نیاوردی، ‌عذر‌هارون پیامبر این بود که ترسیدم اگر مخالفت ودرگیری را دراین باب درپیش بگیرم موجبات تفرق واز هم گسیختگی بنی اسرائیل را فراهم آورده باشم. ظاهراً درآن شرایط حفظ وحدت بنی اسرائیل تا آمدن موسی در نظرهارون پیامبر بر مبارزه با آنان اولویت داشت. قَالَ یَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلَا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی(طه/94) " گفت اى پسر مادرم نه ریش مرا بگیر و نه [موى] سرم را من ترسیدم بگویى میان بنى‏اسرائیل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نکردى" در ماجرای صلحنامه‌ی ‌حدیبیه نیز می‌بینیم که پیامبر مصالح اساسی واستراتژیک مربوط به آینده را براعتبارات ومصالح مورد نظر برخی از اصحاب مقدم داشت وشروطی را که در وهله‌ی ‌اول به زیان مسلمانان می‌نمود پذیرفت.مثلاً راضی شد که واژه‌ی ‌بسم الله که در مراسلات او معهود بود حذف شود و به جای آن جمله‌ی ‌"باسمک اللهم" تحریر گردد ووصف رسالت از معاهده‌ی ‌صلح پاک گردد وبه اسم محمد پسر عبدالله اکتفا شود. مقصود از فقه موازنات موارد زیر است: الف) موازنه وسنجش بین مصلحتها ازنظر حجم، ‌وسعت، ‌عمق، ‌تاثیر، ‌بقاء، ‌دوام واینکه بایستی کدامیک را معتبر ومقدم قلمداد کنیم و کدامیک را ملغی وفاقد اعتبار بدانیم. ب) مقایسه وموازنه‌ی ‌مفاسد وزیانها با یکدیگر از تمام جهاتی که در مورد مصالح ذکر شد واینکه درصورت ایجاد تعارض بین آنها کدامیک را معتبر دانسته و آن را مقدم بدانیم وکدام را ازاعتبار ساقط کنیم. ج) موازنه‌ی ‌بین مصالح و مفاسد، ‌اگربین آنها تعارض به وجودآید به طوری که بدانیم درکجا دفع مفسده رابر جلب منفعت مقدم بداریم و در کجا وچه شرایطی می‌توان از مفسده ای درراستای مصلحتی صرف نظر کرد. (آینده‌ی ‌حرکت اسلامی واولویت‌های آن /دکتر یوسف قرضاوی) مصلحت سنجی واعتناء به مصالح، ‌گوهرفهم دین به شمار می‌رود به حدی که فقیه مالکی بزرگ، ‌ابن عربی می‌گوید:" لم یفهم الشریعة من لم یحکم بالمصلحة" (احکام القرآن: 2/755): کسی که با توجه به مصلحت حکم نکند، ‌شریعت رافهم نکرده است. علامه سیوطی می‌گوید که دفع مفسدة برجلب منفعة مقدم است واین نگاه او، ‌برخاسته از توجه به فقه موازنات واولویات است: " درء المفاسد اولی من جلب المصالح، ‌فإذا تعارض مفسدة ومصلحة قدم دفع المفسدة غالباً لأن اعتناء الشارع بالمنهیات أشد من اعتنائه بالمأمورات، ‌ولذلک قال صلی الله علیه وسلم: إذا امرتکم بأمرٍ فائتوا منه مااستطعتم وإذا نهیتکم عن شئ فاجتنبوه "(الاشباه والنظائر/97) امام عزالدین بن عبدالسلام و امام ابن تیمیه در رابطه با پذیرش مقام در حکومتی کافر و اشغالگر معتقدند اگر کفار بر مملکتی حاکم گردیدند، ‌وبرای مثال مقام قضاوت را به کسی پیشنهاد نمودند که به حقیقت می‌خواهد مصالح عمومی مسلمانان را مراعات نماید، ‌بخاطر "جلب مصلحت ویا دفع مفسدت" مردم مسلمان، ‌قبول آن برای او جایز است. ( قواعد الأحکام فی مصالح الأنام: ج 2 ص 55 و مجموع الفتاوی: ابن تیمیه ج 30 ص 356تا 359 ) شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گو ید اگر به واسطه‌ی ‌امر به معرف ویا نهی از منکر، ‌فتنه‌ی ‌بزرگتری حادث شود، ‌امر به معروف ونهی از منکر متوقف می‌شود: " واذا کان قوم علی بدعة او فجور ولو نهوا عن ذلک وقع بسبب ذلک شر اعظم مما هم علیه من ذلک، ‌ولم یمکن منعهم منه، ‌ولم یحصل بالنهی مصلحة راجحة، ‌لم ینهوا عنه" (مجموع فتاوی ابن تیمیه/14/472) شیخ الاسلام ابن تیمیه معتقد است، ‌چنانچه امام جماعت معتقد به استحباب امری است ولی مأمومین بدان باورندارند، ‌ترک مستحب ازسوی امام به جهت حفظ انسجام واتحاد بهتراست. ایشان برای دیدگاه خود به روایتی ازپیامبراستنادمی‌کند که به عائشه فرمود: اگر قوم تو به عهد جاهلیت نزدیک نبودند کعبه را خراب کرده ومجدداً بر پایه‌های ابراهیمی آن بنا می‌کردم. بنابراین می‌گوید چنانچه شخصی معتقد به بلند گفتن بسم الله درنمازباشد، ‌ولی مأمومین بدان باورندارند، ‌اگر به جهت همرنگی ویکپارچگی بسم الله را بلند نخواند بهتراست:" اذا اقتدی المأموم بمن یقنت فی الفجر او الوتر قنت معه، ‌سواء قنت قبل الرکوع او بعده وان کان لایقنت لم یقنت معه . ولو کان الامام یری استحباب شئ والمأمون لایستحبونه، ‌فترکه لأجل الاتفاق والائتلاف کان قداحسن ... وکذلک لوکان رجل یری الجهر بالبسمله فأم قوماً لایستحبونه أو بالعکس ووافقهم فقداحسن" (مجموع الفتاوی/22/268) قال ابن عقیل فی الفنون: لاینبغی الخروج من عادات الناس الا فی الحرام، ‌فإن رسول الله ترک الکعبة وقال لولا حدثان قومک بالجاهلیة (مجموع الفتاوی/24/195) از این جهت باید گفت که اگر چه مذاهب وفرق اسلامی حق دارند که به نشر وتبلیغ مذهب وآراء خود بین سایر مذاهب وفرق بپردازند، ‌ولی باید توجه داشت که باید به ظرفیت وقابلیت فضای جامعه نظر داشت وچنانچه تبلیغ یک مذهب، ‌میان سایرمذاهب وفرق، ‌مولِّد فتنه‌ها وآشوب‌های بزرگتر گردد، ‌ازاین کار خودداری کرد تا زمانی که شرایط، ‌بهتر وفضا، ‌سالمتر گردد.
6) التزام به قاعده‌ی ‌طلایی تعاون در مشترکات و صرف نظر کردن از اختلافات امام رشید رضا صاحب مجله المنار سالها پیش قاعده ای را بیان نمود که بسیاری از صاحبنظران از آن به عنوان قاعده‌ی ‌طلایی یاد کردند:" نتعاون فیما اتفقنا علیه ویعذر بعضنا بعضا فیما اختلفنا فیه ": درمشترکات هم رایاری می‌دهیم و در موارد اختلاف هم را معذور می‌دانیم. مطابق این قاعده، ‌و نیز آیه‌ی ‌قرآنی" تعاونوا علی البر والتقوی"، ‌به نظر می‌رسد اصول ومبانی مشترک بسیاری میان مذاهب و فرق اسلامی وجود دارد، ‌که می‌توان با تکیه و تأکید برآنها و همدلی ویکپارچگی در تحقق آن غایات، ‌بر عمق واستحکام وحدت اسلامی افزود. درواقع این سویه، ‌رویکردی ایجابی ومثبت بینانه است، ‌که با تکیه بر مابه الاشتراک‌ها وصرف نظر کردن از ما به الاختلاف‌ها سعی درگشودن افقی نو ومسیری روشن درراستای همدلی وهمکاری بیشتر دارد.
7) تلقی " همه با هم" از وحدت اسلامی"، ‌نه "همه بامن" گاه تلقی ما از وحدت وانسجام اسلامی واجتناب از تفرق وچنددسته گی این است که ما معیار ومیزان حقیم ودیگران باید خود رابا ما تنظیم کنند وبه ما اعتراضی نکرده ومخالف منویات ما عمل ننمایند، ‌از همگان توقع داریم که کوتاه بیایند ودست از مواضع خود برداشته وبا ما همراه شوند. این تلقی، ‌تلقی ناصوابی از وحدت اسلامی است، ‌که موجب می‌شود دیگر مذاهب وفرق به نسبت ما بدبین شده ودریابند که ما نه به فکر وحدت بلکه به فکر اثبات خود ونفی رقیب هستیم. وحدت درست ومقبول که می‌تواند از استحکام وماندگاری برخوردارباشد این است که همگان ازمواضع خودخواهانه و منفعت طلبانه‌ی ‌خود کوتاه بیایند و یک گام به سوی هم بردارند.نباید پیروان یک مذهب ویا فرقه‌ی ‌اسلامی به خود اجازه دهند که گشاده دستانه عمل کنند واز دیگر سو، ‌اعتراض یا واکنش سایر مذاهب را تخریب بنای وحدت اسلامی قلمداد نماید . آنوقت باید پرسید چرا " باؤک تجر وبائی لاتجر؟"
8) انصاف وعدالت در ارزیابی وداوری یکی از آفاتی که صاحبان مذاهب وفرق را تهدید می‌کند، ‌خروج از جاده‌ی ‌انصاف وعدالت است. قضاوت‌ها وداوری‌هایی که درقبال همدیگر می‌کنیم بایستی مبتنی بر عدالت وانصاف باشد وتفاوت‌ها وحتی دشمنی‌ها هم نباید موجب شود از مرز عدالت بگذریم . یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ(مائده/8)" اى کسانى که ایمان آورده‏اید براى خدا به داد برخیزید [و] به عدالت‏شهادت دهید و البته نباید دشمنى گروهى شما را بر آن دارد که عدالت نکنید عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است و از خدا پروا دارید که خدا به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است"
9) نگاه برابر به همه‌ی ‌مذاهب اسلامی از سوی دولت‌ها وپاسداشت حقوق مساوی هر چقدر حکومتها و دولتها در جریان قانونگذاری‌ها و عملکردهایشان بیشتر جانب انصاف را نسبت به پیروان همه مذاهب رعایت کنند بیشتر موجب همزیستی مسالمت‌آمیز پیروان مذاهب می‌شوند. به‌تعبیر دیگر، ‌برای آنکه همه پیروان مذاهب وفرق اسلامی بتوانند در یک جامعه‌ی ‌ا در جامعه جهانی همزیستی داشته باشند، ‌باید احساس کنند که حکومتها و دولتها به همه آنها به‌ی ‌ک چشم می‌نگرند و به همه آنها از یک زاویه و مسافت نگاه می‌کنند. برعکس، ‌به محض این‌که احساس بکنند حکومت چه در ناحیه نظر و چه در ناحیه عمل طرفدارانه مشی و سلوک می‌کند، ‌نطفه عدم همزیستی مسالمت‌آمیز منعقدشده است.
10) عدم تأکید بیش از حد بر حوادث تاریخی نکته دیگری که باید در آن مداقه کنیم این است که ادیان برای معتقد ساختن ما به چند واقعه‌ی ‌تاریخی خاص نیامده‌اند. ادیان برای القاء پیام بسیار عمیق‌تر و باطنی‌تر و مهمتری آمده‌اند. اشتباه است اگر گمان کنیم که ادیان برای اتصال ما به چند واقعه تاریخی خاص آمده‌اند و هدفشان این بوده که اعتقاد به وقوع چند حادثه تاریخی را در اذهان و نفوس آدمیان ایجاد و تحکیم کنند. وقایع تاریخی اگر چه مهمند اما خود دین نیستند، ‌بلکه نحوه تحقق عینی و خارجی دینند. اگر واقعه‌ای در اخلاقی‌تر و معنوی‌تر کردن آدمیان سهمی و نقشی داشته باشد به میزان همان سهم و نقش باید مورد تأکید واقع شود. از آنجا که معمولا یک مورخ وتاریخ نگار درمیان اسناد ومنابع تاریخی دست به گزینش می‌زند وطبعاً در این مسیر گزینش، ‌پیش داشت‌های خود را مداخله می‌دهد، ‌وبه اصطلاح از ورای عینک خود ونه خالی الذهن به رویدادهای تاریخی نگاه می‌کند وبه قول مولوی: پیش چشمت داشتی شیشه‌ی ‌کبود لاجرم عالم کبودت می‌نمود به نظر می‌رسد به خاطر وی‍ژگی‌های خاصی که علم تاریخ دارد، ‌وقابلیت برداشت‌های گونه گون وگاه متضاد از آن، ‌بهتر است هرچه کمتر بر حوادث تاریخی انگشت نهیم ومذهب ومکتب خود را هرچه کمتر وابسته به پذیرش یک مجموعه حوادث تاریخی بدانیم. عملا می‌بینیم که منشأ بسیاری از تنش‌ها وناراحتی‌ها تأکید بر پاره ای حوادث تاریخی است که درصحت آن چند وچونهای متعدد می‌توان کرد. به نظر می‌رسد هرچه بر ابعاد تاریخی مذهب ودین پافشاری کمتری داشته وبر ابعاد اخلاقی ومعنوی یک دین تأکید بورزیم، ‌از اسباب زمینه ساز کدورت وکینه ورزی کاسته ایم.
11) اجتناب از تعمیم‌های ناروا و استقرا‌های ناقص گاه در داوری درباب یک مذهب ویا پیروان آن به شواهدی چند اکتفا می‌کنیم وبر اساس تعمیمی ناروا واستقرایی ناقص همه پیروان آن مذهب ویا فرقه‌ی ‌اسلامی را متهم می کنیم . البته این نوع نگاه منشأ سوء تفاهم‌ها وسوء برداشت‌ها وبدبینی‌ها خواهد بود. هرگز نمی‌توان با عمل چند تن یا یک مجموعه‌ی ‌محدود که خود را منتسب به‌ی ‌ک مذهب ویا فرقه‌ی ‌خاص می‌کنند راجع به آن فرقه‌ی ‌ا مذهب داوری کرد.
12) اجتناب از مَجیزه گویی مردم گاهی مباحثی که درسطح صاحبنظران وعلمای مذاهب مطرح می‌شود، ‌درمتن جامعه ومیان عموم رسوخ نمی‌کند، ‌وبه آستانه‌ی ‌فهم عمومی نمی‌رسد، ‌واز برخورد صریح ودرست با برخی تحریکات مردمی ورفتارهای تنش زا وحساسیت آور از سوی مردم، ‌خودداری می‌شود، ‌به این بهانه که موجبات بدبینی وناراحتی پیروان یک مذهب از عالمان آن فراهم می‌آید . اما یک عالم مذهبی مجیزه گو ی مردم نیست که بر همه‌ی ‌اعمال آنان مهر تأیید نهد، ‌بایستی عالمان واندیشمندان هر مذهب وفرقه ای جانانه وصریح وصادقانه پیروان خود را نقادی کنند و مانع اعمال وعملکرد‌های وحدت شکن وتفرقه آمیز شوند.
13) فراموش کردن سوابق تاریخی افراد وفرقه‌ها شفقت و عطوفت داشتن نسبت به انسان‌ها وقتی حاصل می‌آید که ما بتوانیم در مواجهه با هر انسانی گذشته او را فراموش کنید؛ اکثر ما که نمی‌توانیم با همه‌ی ‌انسان‌ها داد و ستد عاطفی مناسب داشته باشیم، ‌برای این است که نمی‌توانیم گذشته انسانی را که مخاطب ما است و با او مواجه هستیم، ‌پیش چشم نیاوریم؛ وقتی گذشته را پیش چشم آوردیم، ‌آن وقت تا آنجا پیش می‌رویم که می‌گوییم: اینان چندصدسال پیش پدرانشان به ما حمله کردند یا اجدادشان مارا مورد هجمه قرار دادند. این یعنی ما در اسارت گذشته‌ایم و تا وقتی در اسارت گذشته‌ایم نمی‌توانیم همه انسان‌ها را دوست بداریم چون به هر حال در هر گذشته‌ای می‌تواند چیزهایی نامساعد با عواطف ما وجود داشته باشد چه برسد به این‌که این گذشته را به بیش از زندگی شخص طرف مقابل تعمیم دهیم، ‌به پدرش، ‌به پدر پدرش و .... .ما باید بتوانیم گذشته انسان‌ها را فراموش کنیم.
14) حرکت به سوی شورای اسلامی حسن بصری می‌گوید:" افسد امر هذه الامة اثنان عمرو بن العاص یوم اشار علی معاویه برفع المصاحف والمغیرة بن شعبة حین اشار علی معاویه بالبیعة للیزید ولو لا ذلک لکانت شوری الی یوم القیامة/ دو شخص کار این امت رابه فساد کشیدند یکی عمرو بن عاص که به معاویه مشورت داد که قرآن‌ها را برنیزه کنند ودیگری مغیرة بن شعبه که به معاویه سفارش کرد برای یزید بیعت بگیرد واگر این اعمال انجام نمی‌شد، ‌شوری تا قیامت ماندگار می‌شد." ( تاریخ الخلافاء سیوطی/ص 79) از منظر امام حسن بصری، ‌ریشه‌ی ‌انحرافات وچند دستگی‌ها به فقدان شورا درامت اسلامی برمی‌گردد، ‌از این جهت عاملان انحراف در روند امت را کسانی می‌داند که شوری را به سلطنت مبدل ساختند. به بلقیس نگاه کنیم که چگونه شورا را رعایت می‌نمود ودرهرتصمیمی با صاحب نظران به شور می‌نشست وخرد و فرزانگیش سبب نجات ملت سبا واسلام آوردن آنان گشت. " قَالَتْ یا أیهَا المَلَؤا أفْتُونِی فِی أمْرِی ما کُنْتُ قَاطِعَةً أمْرَاً حَتَّی تَشْهَدُونِ" (نمل/32) "گفت: ای بزرگان و صاحب نظران! رأی خود را در این کار مهم برای من ابراز دارید که من هیچ‌کار مهمی را بدون حضور و نظر شما انجام نداده‌ام." درذکر اهمیت شوراسالاری همین اشاره کافی است که قرآن برای امر به ظاهر کوچکی چون از شیرگرفتن کودک، ‌تشاور والدین را ضروری می‌بیند: " فَإنْ أرَادَا فِصَالاً عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَ تَشَاوُرٍ فلا جُنَاحَ عَلَیهِمَا" (بقره/233) "و اگر والدین خواستند با رضایت و مشورت همدیگر کودک را زودتر از دوسال از شیر بازگیرند، ‌گناهی بر آنان نیست." اگر پیروان مذاهب وفرق اسلامی، ‌به اهمیت شورا واقف شده وبه آن تن دهند واین امکان برای امت اسلامی فراهم شود که تصمیمات مشترک گرفته واز طریق شورای مذاهب وفرق اسلامی رویکرد‌ها وسویه‌های خود را مشخص نماید، ‌آنگاه تحقق صف واحد ومرصوص را باید به نظاره نشست وتولد آرامش وهمدلی را جشن گرفت.
15) احتیاط درتکفیر مطلق واجتناب از تکفیر معین پرواضح است که تکفیر، ‌و رواج آن از سوی مذاهب اسلامی چه ضربه‌ی ‌کاری وکمرشکنی به نهال نوپای وحدت اسلامی می‌زند. و چه غیرقابل تحمل و نفرت‌زا خواهد بود وقتی شخصی از سوی برخی فرق ومذاهب مسلمان انگاشته شود واز سوی برخی دیگر کافر!. براستی وقتی فرقه ویا مذهبی را خارج از دایره‌ی ‌اسلام تصور کنیم آیا بحث پیرامون وحدت اسلامی، ‌سالبه به انتفای موضوع نمی‌شود؟ درباب تکفیر که‌ یکی از تهدید‌های جدی وحدت اسلامی در عصرحاضر است طرح نکاتی چند ضروری به نظرمی‌رسد. نخست اینکه به اتفاق همه‌ی ‌صاحب نظران دونوع تکفیر وجوددارد؛ یکی تکفیر مطلق یا نوع ودیگری تکفیر معین یا شخص. به نظر می‌رسد تکفیر ازنوع اول چندان خللی به وحدت اسلامی وارد نیاورد. یعنی اگر پیروان یک فرقه‌ی ‌مذهبی معتقد باشند که فلان باور یا فعل، ‌کفرآمیز است واگر عالماً وعامداً صورت گرفته باشد آدمی را از دایره‌ی ‌اسلام خارج می‌کند، ‌این باور مخل وحدت اسلامی نیست، ‌چرا که همانطور که درمبحث مفهوم وحدت گفته شد، ‌بالاخره مذاهب اسلامی تلقی‌های متفاوتی از ضروریات دین دارند واز نظر هریک انکار ضروری دین ویا یک باور مسلم دینی کفر محسوب می‌شود. بنابراین وحدت اسلامی متوقف بر انتفای تکفیر نوع یا مطلق نیست. اما درباب همین نوع از تکفیر توضیح مختصری لازم است وآن این که اگر درمتون دینی درباب فعل یا باوری، ‌واژه‌ی ‌کفر استعمال شده باشد، ‌همواره دال بر کفر اکبر، ‌یعنی کفری که آدمی را از دایره‌ی ‌دین خارج می‌کند نیست. لذا در تکفیر مطلق ونوع باید توجه داشت که برداشتی ظاهری از متن نداشته وهر کفری را حمل بر کفر اکبر نکنیم . مثلا دربرخی از احادیث، ‌جنگ و قتال مسلمین با یکدیگر کفر تلقی شده، ‌حال آنکه هیچ تردیدی نیست که این کفر، ‌کفر اکبر نیست. عَنْ جَرِیرٍ(رض): أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه وسلم قَالَ لَهُ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ: "اسْتَنْصِتِ النَّاسَ". فَقَالَ: "لا تَرْجِعُوا بَعْدِی کُفَّارًا یَضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ". (بخارى:121) جریر می‌گوید: نبی اکرم در حجه الوداع خطاب به من فرمود: "مردم را ساکت کن". سپس، ‌فرمود: "بعد از من کافر نشوید تا با جنگ وخونریزی یکدیگر را نابود سازید". عن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسَعُوْدٍ:أَنَّ النَّبِیَّ قَالَ: "سِبَابُ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ وَقِتَالُهُ کُفْرٌ". (بخارى:48) عبدالله بن مسعود روایت می‌کند که نبی اکرم فرمود: "فحش وناسزا گفتن به مسلمان، ‌فسق است و جنگیدن با او، ‌کفر می‌باشد". ابن حجر درباب این احادیث می‌گوید:" فدل علی ان بعض الاعمال یطلق علیه الکفر تغلیظا." یعنی گاه اطلاق واژه‌ی ‌کفربریک فعل از باب تغلیظ است. چرا که آیات دیگری هستند که دلالت می‌کنند دوطائفه درگیر ومتخاصم مسلمان، ‌همچنان مسلمانند: وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا(حجرات/9)" و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند میان آن دو را اصلاح دهید" همچانکه می‌بینیم دراین آیه جنگیدن موجب خروج از دایره‌ی ‌مسلمانی نگردیده است. ازابن عباس در مورد آیه: " و من لم یحکم بما انزل الله فأولئک هم الکافرون. " سؤال شد. او در پاسخ فرمود:"چنین کسی شائبه ای از کفر دارد، ‌اما مانند کسی نیست که به خداوند و ملائک و کتابها و پیامبران کفر ورزیده باشد." ابن تیمیه در مورد این رأی ابن عباس می‌گوید: "حکم به غیر ما انزل الله کفری نیست که انسان را از امت مسلمان خارج گرداند. عطاء نیز می‌گوید: کفر وستم و فسقی است پائین تر از کفر و ستم و فسق اکبر." (مجموع الفتاوی ابن تیمیة ج 7 ص 67 – 326) و یا در این حدیث می‌بینیم که پیامبرخدا صاحبان گناه کبیره را حین العمل، ‌مؤمن نمی‌شمارد، ‌حال که ناگفته پیداست که ارتکاب کبیره انسان را ازدایره‌ی ‌ایمان خارج نمی‌کند: قَالَ النبی (ص): "لا یَزْنِی الزَّانِی حِینَ یَزْنِی وَهُوَ مُؤْمِنٌ، ‌وَلا یَشْرَبُ الْخَمْرَ حِینَ یَشْرَبُهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ، ‌وَلا یَسْرِقُ السَّارِقُ حِینَ یَسْرِقُ وَهُوَ مُؤْمِنٌ". (بخارى:5578) نبی ‏اکرم فرمود: "زناکار، ‌هنگام ارتکاب عمل زنا, مؤمن نیست. شراب خوار، ‌هنگام خوردن شراب, مؤمن نیست وسارق هم هنگام سرقت, مؤمن نیست". لذا به نظر می‌رسد باید هرگاه با واژه کفر در احادیث وآیات برخورد می‌کنیم، ‌اطمینان حاصل کنیم که مراد کفر اکبر است، ‌واگر تردید کردیم که کفر مذکور از نوع اکبر ویا اصغر است، ‌بهتر است به جهت احتیاط وجلوگیری از تضییع حقوق دیگران حمل بر کفر اصغر کنیم. اما درباب تکفیر معین باید گفت که برای پذیرش مسلمانی شخص، ‌صرف ظاهر او واذعان به شهادتین کافی است. دراین خصوص اشاره به حدیث زیر کافی به نظرمی‌رسد: عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ: بَعَثَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ مِنَ الْیَمَنِ بِذُهَیْبَةٍ فِی أَدِیمٍ مَقْرُوظٍ، ‌لَمْ تُحَصَّلْ مِنْ تُرَابِهَا، ‌قَالَ: فَقَسَمَهَا بَیْنَ أَرْبَعَةِ نَفَرٍ بَیْنَ عُیَیْنَةَ بْنِ بَدْرٍ، ‌وَأَقْرَعَ بْنِ حابِسٍ، ‌وَزَیْدِ الْخَیْلِ، ‌وَالرَّابِعُ: إِمَّا عَلْقَمَةُ، ‌وَإِمَّا عَامِرُ بْنُ الطُّفَیْلِ، ‌فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ: کُنَّا نَحْنُ أَحَقَّ بِهَذَا مِنْ هَؤُلاءِ، ‌قَالَ: فَبَلَغَ ذَلِکَ النَّبِیَّ فَقَالَ: "أَلا تَأْمَنُونِی وَأَنَا أَمِینُ مَنْ فِی السَّمَاءِ، ‌یَأْتِینِی خَبَرُ السَّمَاءِ صَبَاحًا وَمَسَاءً". قَالَ: فَقَامَ رَجُلٌ غَائِرُ الْعَیْنَیْنِ، ‌مُشْرِفُ الْوَجْنَتَیْنِ، ‌نَاشِزُ الْجَبْهَةِ، ‌کَثُّ اللِّحْیَةِ، ‌مَحْلُوقُ الرَّأْسِ، ‌مُشَمَّرُ الأزَارِ، ‌فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، ‌اتَّقِ اللَّهَ، ‌قَالَ: "وَیْلَکَ أَوَلَسْتُ أَحَقَّ أَهْلِ الأرْضِ أَنْ یَتَّقِیَ اللَّهَ"؟ قَالَ: ثُمَّ وَلَّى الرَّجُلُ، ‌قَالَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَلاَ أَضْرِبُ عُنُقَهُ؟ قَالَ: "لاَ، ‌لَعَلَّهُ أَنْ یَکُونَ یُصَلِّی". فَقَالَ خَالِدٌ: وَکَمْ مِنْ مُصَلٍّ یَقُولُ بِلِسَانِهِ مَا لَیْسَ فِی قَلْبِهِ، ‌قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: "إِنِّی لَمْ أُومَرْ أَنْ أَنْقُبَ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ وَلا أَشُقَّ بُطُونَهُمْ". قَالَ: ثُمَّ نَظَرَ إِلَیْهِ وَهُوَ مُقَفٍّ، ‌فَقَالَ: "إِنَّه‌ی ‌خْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا قَوْمٌ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ رَطْبًا لا یُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ، ‌یَمْرُقُونَ مِنَ الدِّینِ کَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّةِ". وَأَظُنُّهُ قَالَ: "لَئِنْ أَدْرَکْتُهُمْ لأقْتُلَنَّهُمْ قَتْلَ ثَمُودَ". (بخارى:4351) ابوسعید خدری می‌گوید: علی بن ابی طالب از یمن، ‌یک قطعه طلای ناخالص را در چرمی دباغی شده برای رسول خدا فرستاد. آنحضرت آنرا میان چهار نفر یعنی عیینه بن بدر، ‌اقرع بن حابس، ‌زید الخیل و علقمه‌ی ‌ا عامر بن طفیل تقسیم نمود. مردی از یارانش گفت: ما نسبت به این طلا از اینها استحقاق بیشتری داریم. این خبر به رسول خدا رسید. فرمود: "آیا شما مرا امین نمی‌دانید در حالی که من امین اهل آسمان هستم و صبح و شب، ‌اخبار آسمان به من می‌رسد"؟ آنگاه، ‌مردی که چشم‌هایش گود رفته بود و گونه‌ها و پیشانی بر آمده ای داشت و ریش اش پر پشت و سرش تراشیده و ازارش بالا زده بود، ‌برخاست و گفت: ای رسول خدا! از خدا بترس. آنحضرت فرمود: "وای بر تو، ‌آیا من مستحق ترین فرد روی زمین نیستم که از خدا بترسم"؟ راوی می‌گوید: سپس، ‌آن مرد، ‌پشت کرد و رفت. خالد بن ولید گفت: ای رسول خدا! آیا گردنش را نزنم؟ فرمود: "خیر، ‌شاید او نماز می‌خواند". خالد گفت: بسیارند نماز گزارانی که به زبان، ‌چیزی می‌گویند که در دلشان نیست. رسول الله فرمود: "من دستور ندارم که دل و درون مردم را بشکافم". سپس رسول اکرم بسوی او که پشت کرده بود و می‌رفت، ‌نگاه کرد و فرمود: "از نسل این مرد، ‌کسانی بوجود می‌آیند که کتاب خدا را بسیار خوب تلاوت می‌کنند ولی (تأثیر آن) از حنجره‌هایشان نمی‌گذرد و از دین، ‌خارج می‌شوند آنگونه که تیر از هدف (شکار) خارج می‌شود". تکفیر یک شخص معین و خارج کردن او از دایره‌ی ‌اسلام نیاز به دلیل قطعی دارد ومطابق قاعده‌ی ‌" الیقین لایزول بالشک " و" من ثبت اسلامه بالیقین لایزول عنه بالشک" اصل بر مسلمان بودن شخص مدعی اسلام است مگر این که به خلاف آن یقین پیدا کنیم. لذا هر جا درباب کافر بودن شخصی تردید کردیم، ‌استصحاب کرده و یقین سابق خود را به واسطه‌ی ‌شک لاحق از دست نمی‌دهیم و همچنان فرد را مسلمان تلقی میکنیم. پیامبرخدا(ص) می‌فرماید: " ادرءوا الحدود عن المسلمین مااستطعتم، ‌فان کان له مخرج فخلوا سبیله، ‌فان الامام ان یخطئ فی العفو خیر من ان یخطئ فی العقوبة" (سنن ترمذی/جلد2/ص 438) " تا جاییکه می‌توانید عقوبت‌های شرعی را از مسلمانان دفع کنید، ‌واگر راه گریزی برای یک مسلمان یافتید، ‌رهایش کنید وکاری به کارش نداشته باشید. چرا که اگر حاکم در بخشش خطا کند بهتر از آن است که در عقوبت خطا نماید ." نباید فراموش کرد که برای تکفیر معین لازم است انتساب فعل ویا باور کفرآمیز که از نوع کفر اکبر است، ‌به شخص محرز شود ومتهم باید حق داشته باشد که در مورد صحت این انتساب از خود دفاع کند وضمناً نسبت به جاهل بودن ویا عالم بودن خود یا عمدی یا سهوی بودن عمل، ‌سخن بگوید. اینها شرایطی است که برای تکفیر معین لازم است. شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: لیس لاحد ان یکفر احداً من المسلمین وان اخطأ وغلط حتی تقام علیه الحجه وتبین له المحجه ومن ثبت اسلامه بالیقین لم یزل ذلک عنه بالشک بل لایزول الابعد اقامة الحجه وازالة الشبهه.(مجموع الفتاوی/ج12، ‌ص 466) ونیز می‌فرماید: انی من اعظم الناس نهیاً عن ان ینسب معین الی تکفیر وتفسیق ومعصیة الا اذا علم انه قد قامت علیه الحجة الرسالیه التی من خالفها کان کافراً تارة وفاسقاً اخری وعاصیاً اخری . وانی اقرر ان الله قدغفر لهذه الامة خطاها وذلک یعم الخطأ فی المسائل الخبریة القولیة والمسائل العملیة(مجموع الفتاوی/ ج 12، ‌ص 498) یعنی اولاً باید احراز شود که فعلی که کفر آمیز تلقی می‌کنیم حتماً کفر اکبر باشد ودیگر آنکه انتساب آن به فرد معین احراز شود ودیگرآن که علم وعمد او هم ثابت گردد. شاید گفته شود که عذر به جهل در دارالاسلام مسموع نیست، ‌درخصوص این شبهه باید گفت زمانی این مسئله مطرح است که جامعه مملو از شبهات وافکار گونه گون نباشد، ‌وقتی دریک جامع تلقی‌های گوناگونی از ضروریات دین به عمل می‌آید چگونه می‌توان عذربه جهل را نادیده انگاشت؟ ابن تیمیه می‌گوید: " من همیشه این نکته راروشن ساخته ام که سلف وائمه به صورت مطلق گفته اند که هرکس چنین وچنان گوید کافراست، ‌ولی ازکسی نام نبرده اند واین فتوای ایشان حق است. لذا باید میان اطلاق وتعیین تفاوت قائل شد... تکفیر، ‌نوعی از تهدید است وسخن کفرآمیز هرچندتکذیب شریعتی باشد که رسول خداآورده است ولی امکان دارد گوینده‌ی ‌آن تازه مسلمان باشد یابیابانگردبوده واز مصاحبت بامسلمانان محروم بوده باشد، ‌چنین کسی به خاطرانکاریکی ازضروریات دین کافر نمی‌شود، ‌امکان داردآن شخص چنین نصوصی را اصلاً نشنیده باشد ویاشنیده وبرایش ثابت نشده باشد، ‌یاباظن خود دلیلی معارض آن دردست داردکه موجب تأویل نص می‌شود_ هرچندکه اشتباه باشد_ من همیشه داستان آن مرد راکه درصحیحین آمده ذکرکرده ام که گفته است: هرگاه مُردم مرابسوزانیدسپس خاکسترمرادردریابیندازید، ‌چون به خداقسم اگرخدابه من دست یابد مراچنان عذاب می‌دهد که هیچکس رااینگونه عذاب نخواهدداد، ‌بعدازمرگش باجسداوچنین کردند، ‌خداوندبه اوفرمودچراچنین کردی؟ گفت: ازخوف تو، ‌خداوند ازوی درگذشت. در این حدیث می‌بینی که آن مرددرقدرت خداوزنده شدن خودشک داشته، ‌بلکه عقیده اش براین بوده که زنده نمی‌گردد، ‌وچنین شک وعقیده ای به اتفاق مسلمین کفراست، ‌ولی چون نسبت به آن جاهل بوده ودرعین حال مؤمن بوده وترس خدارادردل داشته است، ‌خدااورابخشیده است." (مجموع الفتاوی/جلد3، ‌ص 229) حال بایدگفت از آن جهت که تکفیر عواقب سنگینی را به بار دارد، ‌اساساً تکفیر معین یک عمل قضایی است. باید متهمِ به فعل کفرآمیز، ‌احضار شود، ‌از خود دفاع کند وقاضی دادگاه درحضور او پرونده رابررسی کرده و به تعبیر اهل فن، ‌موانع مرتفع شده واسباب جمع شوند. علما معتقدند که اجرای حدود باید از جانب سلطان وحاکم صورت بگیرد: "ابن حجر عن ابن بطّال: اتفق ائمة الفتوی علی انه لا یجوز لاحد ان یقتصّ من حقه دون السلطان. لاینبغی لاحد این یقیم شیئا من الحدود دون السلطان "(فتح الباری/15/236) " قرطبی: لیس للناس ان یقتص بعضهم عن بعض وانما ذلک لسلطان او من نصبه السلطان لذلک ولهاذا جعل الله السلطان لیقبض ایدی اللناس بعضهم عن بعض ."(تفسیر قرطبی /2/172) وچنانچه پیشتر گفتیم اگر تکفیر معین را مراجع قضایی با اصول دادرسی صحیح انجام ندهند، ‌مفاسد بزرگی حادث می‌شود، ‌وجان ومال مسلمانان در معرض تهدید قرار می‌گیرد. بنابراین تکفیر معین به جهت ماهیت خود وشرائطی که باید داشته باشد، ‌ضرورتاً بایستی از سوی حکومت اسلامی و مرجع قضایی صورت بپذیرد وهرگز عملی خودسرانه که هر کس رأساً به آن بپردازد نیست. ازیاد نبریم به قول امام غزالی اگر هزار نفر را به اشتباه مسلمان انگاریم بسی بهتر است از این که‌ی ‌ک مسلمان را به اشتباه کافر تلقی کنیم. " الذی ینبغی الحتراز عن التکفیر ما وجد الیه سبیلاً، ‌فان استباحة دماء المصلین المقرین بالتوحید خطأ، ‌والخطأ فی ترک الف کافر فی الحیاة اهون من الخطأ فی سفک دم مسلم واحد" (التفرقه بین اهل الایمان والزندقه) خوب است که این موضوع را باذکر این حدیث رعب آور که لرزه بر اندام آدمی می‌افکند پایان دهیم: عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّه عَنْهُمَا یَقُولُ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم إِلَى الْحُرَقَةِ، ‌فَصَبَّحْنَا الْقَوْمَ فَهَزَمْنَاهُمْ، ‌وَلَحِقْتُ أَنَا وَرَجُلٌ مِنَ الأنْصَارِ رَجُلاً مِنْهُمْ، ‌فَلَمَّا غَشِینَاهُ، ‌قَالَ: لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، ‌فَکَفَّ الأنْصَارِیُّ فَطَعَنْتُهُ بِرُمْحِی حَتَّى قَتَلْتُهُ، ‌فَلَمَّا قَدِمْنَا بَلَغَ النَّبِیَّ فَقَالَ: "یَا أُسَامَةُ أَقَتَلْتَهُ بَعْدَ مَا قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ"؟ قُلْتُ: کَانَ مُتَعَوِّذًا، ‌فَمَا زَالَ یُکَرِّرُهَا حَتَّى تَمَنَّیْتُ أَنِّی لَمْ أَکُنْ أَسْلَمْتُ قَبْلَ ذَلِکَ الْیَوْمِ. (بخارى:4269) اسامه بن زید رضی الله عنهما می‌گوید: رسول الله صلی الله علیه وسلم ما را بسوی قبیلة حُرقات فرستاد. صبح زود بر آنان یورش بردیم و آنها را شکست دادیم. من و یک انصاری به مردی از آنان رسیدیم. هنگامی‌که بر او مسلط شدیم، ‌لا إله إلا الله گفت. پس مرد انصاری، ‌دست نگهداشت ولی من آنقدر به او نیزه زدم که کشته شد. هنگامی‌که به مدینه آمدیم و خبر به نبی اکرم صلی الله علیه وسلم رسید، ‌فرمود: "ای اسامه! بعد از اینکه لا إله إلا الله گفت، ‌او را کشتی"؟ گفتم: او برای نجات اش، ‌شهادت آورد. سپس رسول خدا آنقدر این جمله را تکرار کرد که من آرزو کردم ای کاش! قبل از آن روز، ‌مسلمان نشده بودم.