* با مروری بر کتابِ «نقدی بر اندیشهی دینی سید ابوالاعلی مودودی» نوشتهی عبدالعزیز نُعمانی
ابوالاعلی مودودی گر چه مدتی در حوزههای دینی درس آموخته بود، اما هر چه بود از طیف و تبار حوزویان به شمار نمیآمد و در شکل و شمایل عالمان دین پا به عرصهی فعالیت نگذاشت. مودودی با نبوغ ویژهای که داشت، علاوه بر فعالیتهای سیاسی و حضور در ابعاد مختلف زندگی اجتماعی، تقریباً در اکثر مجالات دینی اظهار نظر کرد و تألیفات فراوان و متنوعی بر جای نهاد.
بهرغم آنکه ابوالاعلی مودودی در اغلب نظرات و دیدگاههای دینیاش از چهارچوبهای سنّتی خارج نشد و در ارتباط با فضای دنیای متجدد و فلسفههای غرب و مدرن، پذیرا و گشوده نبود، اما بهسبب پارهای نواندیشیها و تفکرات مستقل و نیز نگاه نقدگونهای که به تاریخ و میراث سلف داشت مورد مخالفت شدید و هجمههای بعضاً غضبآلود و طردآمیز روحانیون و مجموعههای سنتی دینی شبهقارهی هند قرار گرفت. منتقدان او عموماً منتسب به جریان دیوبندیه و برآمده از دارالعلومهای دینی بودند.
اینکه فردی که از مجامع رسمی دینی و حوزههای علمیه نیست، وارد حوزههای مختلف اعتقادی و فقهی شود و بعضاً آرای ناهمسو با قاطبهی متفکران سنّتی عرضه دارد و در تحلیل تاریخ اسلام نسبت به عصر صحابه و نیز ادوار بعدی، نگاهی انتقادی داشته باشد، برای مراجع رسمی دینی منطقه پذیرفتنی نبود. سرّ این مخالفتها و جبههگیریها را میتوان در این سخنان محمد شفیع عثمانی، مفتی وقت پاکستان، مشاهده کرد:
«اشتباه بنیادین مولانا مودودی آن است که ایشان در باب عقاید و احکام، دست به اجتهاد میزند، گر چه اجتهاد وی بر خلاف رأی جمهور علمای سلف باشد! بنده معتقدم که شرایط و استعداد اجتهاد در ایشان مشاهده نمیگردد... ایشان در نوشتارهای خویش، علمای سلف و حتی صحابهی گرامی رسول اکرم(ص) را به باد انتقاد گرفتهاند که این روش؛ در نوع خود، بسیار نادرست است.»(جواهر الفقه، ج اول)
در این میان پارهای اجتهادات فقهی مودودی از جمله قول به جواز ازدواج همزمان یک مرد با دو خواهر دوقلوی به هم چسبیده و نیز قول به جواز سجدهی تلاوت بدون وضو، مناقشاتی را در پی داشت. با توجه به سابقهی تحصیلی و زمینهی مطالعاتی ابوالاعلی مودودی، دشوار بتوان وی را در عرصههای فقه و اصول فقه صاحبنظر دانست و از اینرو شاید ورود او به عرصهی مناقشات فقهی، چندان قابل دفاع نباشد. به ویژه اینکه ورود او به برخی مسائل فقهی که چندان از ضرورت اجتماعی نیز برخوردار نبودند و عملاً به جبههگیری مجتهدان و فقیهان منجر میشد، میتوانست دستیابی او را به اهداف و رسالت اجتماعی منظور خویش، با مشکل رو به رو کند.
کتابهای متعددی در نقد آرای او در پاکستان و شبه قاره منتشر شد تا جاییکه برخی جریان و نهضت او را به «فتنهی مودودیت» تعبیر کردند و با همین عنوان در مخالفت با او کتاب نوشتند. گفتنی است در این میان، نقد ابوالحسن ندوی با عنوان «تفسیر سیاسی اسلام» و محمد تقی عثمانی با نام «معاویه و حقایق تاریخی» از نقدهای منصفانه و پاکیزه به شمار میروند.
در زبان فارسی، آقای عبدالعزیز نُعمانی، مدرّس حوزهی دارالعلوم زاهدان، کتابی با نام «نقدی بر اندیشهی دینی سید ابوالاعلی مودودی» در ٣١٠ صفحه و به سال ١٣٨٧ منتشر کردهاند که به نیکویی عمدهترین انتقادات مجامع دینی شبهقارهی هند را به افکار و آرای ابوالاعلی مودودی خلاصه و گزارش میکند و بهشیوهای برکنار از تکفیر و برآشفتگی و با تأنی و دقت به نقد مواضع مودودی میپردازد. این کتاب تصویر نسبتاً کاملی از محورهای انتقادی علمای دیوبند نسبت به آرای مودودی ارایه میکند و در نوع خود بسیار کار ارزندهای است.
خودآموزی مودودی، دستمایهی طعن!
عبدالعزیز نُعمانی در این کتاب اشاره میکند که «مودودی.... در مدارس دولتی و دینی، تحصیلات اندک و ناتمامی داشته است و بیشتر با مطالعهی شخصی و استعداد ذاتی خویش توانست تا خود را به یکی از چهرههای علمی و سیاسی مبدّل نماید.»
او این خصیصه را مستند کرده و میگوید: «واقعیت آن است که در هیچ بُرههای از تاریخ نمیتوان سراغ گرفت که شخصی بتواند بدون کمک از استاد و مربی به تکامل علمی و فکری برسد و به عنوان رهبری دینی و الگو مطرح شود.»
این یکی از دستاویزهای منتقدان در فروکاستن از شأن و حیثیت علمی ابوالاعلی مودودی است. او خودآموز بوده است و از شجرهنامهی علمی معتبری بهرهمند نیست، از مجامع دینی وقت، اعتباری نیندوخته و نزد فقیهان بزرگ، زانوی تلمذ نزده است. اینکه شخصی بیرون از حیطهی رسمی فقیهان و عالمان دین، در حوزههای فکر دینی ورودی چنان نیرومند داشته باشد، بر منتقدان مودودی پذیرفتنی نبوده است.
حقایق قرآن، پوشیده نبودهاند!
عبدالعزیز نُعمانی انتقادات خود را بر آرای دینی مودودی در سه محور عُمده ارایه میکند. بخش اول انتقادات او تقریباً همان است که ابوالحسن ندوی در کتاب تفسیر سیاسی اسلام به آن پرداخته است، یعنی آنچه در «اصطلاحات چهارگانه در قرآن» که یکی از مهمترین نوشتههای مودودی است بیان شده است.
تأکید مودودی بر چهار تعبیر مبنایی «اله»، «ربّ»، «دین» و «عبادت» و تلقّی عمدتاً سیاسی از این تعابیر و نیز باور به پوشیده ماندن مفاهیم اصلی تعابیر چهارگانه پس از عصر نبوت، نخستین محور انتقادی کتاب است.
نُعمانی میگوید بر خلاف دیدگاه مودودی که قایل است اعراب جاهلی درک درستی از معانی این چهار اصطلاح داشتند، شناخت اعراب زمان جاهلیت از این واژهها بسیار ناچیز و محدود بوده است.
نُعمانی در این راستا سخنی از حسن الهضیبی- یکی از رهبران اخوانالمسلمین- نقل میکند: «قرآن مجید قطعنظر از معانی مفاهیمی که در جاهلیت برای این کلمات رایج بود، خود مستقیماً معانی صحیح آنها را ارایه مینماید... این وضاحت و روشنگری قرآن، انسان را از رجوع نمودن به معانی لغوی این کلمات و همچنین از تلاش و دریافت مفاهیمی که قبل از نزول قرآن رایج بود، بینیاز میسازد.»(دعاة لاقضاة، حسن الهضیبی)
حسن الهضیبی به شدت با این نگاه که معانی حقیقی تعابیر قرآنی در عصر عرب جاهلی روشن بوده اما پس از گسترش اسلام در پردهی غفلت قرار گرفته است مخالفت میکند و نوشتههای او در این خصوص که در کتاب «دعاة لاقضاة» منعکس شده است، مورد اشاره نگارندهی کتاب قرار میگیرد.
نُعمانی به شکل مبسوط و نکتهسنجانهای به نقد و ارزیابی تلقی مودودی از اصطلاحات چهارگانهی «اله»، «رب»، «عبادت» و «دین» میپردازد و در این زمینه از سنت اسلامی بهرهی فراوان میبَرد.
ابوالاعلی مودودی و فروکاستن مفاهیم و عبادات دینی به ابعاد سیاسی
نُعمانی همسو با ابوالحسن ندوی در کتاب «تفسیر سیاسی اسلام»، نگاهی که مودودی به عبادات خاص دینی دارد را موجب تخفیف قدر عبادات بر میشمارد. مودودی گفته است: «نماز و روزه و حج و زکات، در واقع به منزلهی دورهی تربیتی هستند، همانگونه که در کشورهای دنیا، سربازان ارتش، پاسبانان پلیس و مأموران کشوری را بلافاصله پس از استخدام به طور خاصی تربیت میکنند و به آنها تمرین میدهند و سپس آنها را برای انجام وظیفه مأمور میکنند، دین خداوند نیز همهی کسانی را که استخدام میکند، اول طبق روش خاصی آنها را تربیت میکند و پس از این دورهی کارآموزی آنها را برای جهاد و تأسیس حکومت الهی تعیین مینماید.»(خطبههای نماز جمعه، ترجمه دکتر آفتاب اصغر)
نُعمانی با استناد به شواهدی از قرآن و سنت، این دیدگاه را که عبادات خاص دینی، مقصود بالعرض و اسباب تربیت هستند، نقد میکند و مینویسد: «عبادات، مقصود بالذات هستند...»
آنچنان که در تصویر و تمثیل ابوالاعلی مودودی میبینیم، تأسیس حکومت اسلامی، غایت فرجامین تلقی شده است و نماز و روزه و حج و زکات، از سنخ آموزشها و آمادهسازیها جهت تحقق چنین مقصودی تصویر میشود. اینکه مؤمنان چون سربازان و لشکریانی هستند که باید با عبادات دینی پرورش یافته و ورزیده شوند و سپس به مأموریت سیاسی غایی روانه گردند، بیانگر غلبهی نگاه سیاسی به آموزههای دینی در آرای ابوالاعلی مودودی است و میتوان با نگارندهی کتاب «نقدی بر اندیشهی دینی ابوالاعلی مودودی» در این زمینه همدلی داشت.
البته به نظر میرسد این جنبهی انتقادی عمدتاً از سوی ابوالحسن ندوی برجسته شده است و دیگر منتقدان مودودی به این جنبه توجه ویژه نداشتهاند.
ملاحظات انتقادی که بر این دست آرای ابوالاعلی مودودی وارد میشود را با نگاهی همدلانه میتوان واجد جوانب درست و سنجیده دانست. باور به تحریف معانی کانونی قرآن در طیّ سدهها و نیز تأکیدی که مودودی بر خصیصهی «سرباز بودن» و «اطاعت» در معنای عبادت و دین دارد، میتواند پیوند فرد با سنّت اسلامی را تضعیف کند و نیز دین و مسلمانی را به قانونگرایی، اطاعتگری و فقهزدگی فروبکاهد.
اما اصلیترین ابعاد فکری ابوالاعلی که با نگرانی شدید علمای سنّتی و مجامع دینی زمان مواجه میشود دو مسألهی پُرحساسیت است: نخست، عصمت انبیا و دوم، عدالت صحابه.
به باور منتقدان، مودودی در تفسیر «تفهیم القرآن» و دیگر مکتوبات خویش و نیز در کتاب «خلافت و ملوکیت» که در تحلیل اوضاع و حوادث سدهی اول اسلام است، به تلقی رایج از «عصمت انبیا» و نیز باور پذیرفتهشدهی «عدالت صحابه» التزام ندارد و آرای او در این باب با مسلّمات باورهای مسلمانی(در مقولهی عصمت نبیّ) و نیز با تلقی مورد وفاق قاطبهی اهلسنت(در مقولهی عدالت صحابه) ناسازگار است.
عبدالعزیز نُعمانی بخش اعظم کتاب انتقادی خود را به بیان آرای مودودی در این دو زمینه و نقد آنها اختصاص داده است.
مودودی و تلقی او از «عصمت انبیا»
ابوالاعلی مودودی درباب عصمت انبیا نظراتی طرح کرده است که مایهی مخالفتهای بسیاری شده است. او مینویسد: «عصمت پیامبران همانند عصمت فرشتگان نیست که به هیچ وجه از آنان خطا، اشتباه و گناه سر نزد، و یا توان ارتکاب گناه را نداشته باشند؛ بلکه عصمت به این معنی است که (پیامبران) پس از احراز مقام نبوت از جانب خداوند به طور خاصی مورد مراقبت و محافظت قرار میگیرند و از اشتباه کردن باز داشته میشوند.»(رسایل و مسایل، جلد یک)
مودودی در جای دیگری بیان میکند:
«انبیا هم انساناند... بسا اوقات در موقع باریک نفسانی یا روحی، انسان اشرف و اعلی همانند نبی نیز برای لحظهای بنابر ضعف بشریاش مغلوب میگردد. اما وقتیکه احساس میکند... که قدمش از معیار مطلوب، پایینتر میرود فوراً توبه میکند.»
نگارندهی کتاب «نقدی بر اندیشهی دینی ابوالاعلی مودودی» با ذکر گفتههایی از مودودی، آرای او را در زمینهی عصمت انبیا چنین جمعبندی میکند:
الف) عصمت انبیا همانند عصمت فرشتهها نیست؛
ب) انبیا، دچار لغزش، خطا و حتی گناه میشوند؛
ج) پیامبران قبل از بعثتشان معصوم نیستند؛
د) عصمت لازمهی آفرینش ذات پیامبران نیست.
نُعمانی با ذکر اقوالی از محققان اسلامی بیان میکند که طبق عقیدهی اهلسنت، انبیا چه قبل از بعثت و چه پس از آن، از هر گونه گناه کبیره و صغیرهای معصوماند و تنها دچار لغزشهای اجتهادی شدهاند که از آن میتوان به «ترک اولی» تعبیر کرد.
دلایلی که نُعمانی در بیان عصمت انبیا پیش از انتخاب به مقام نبوت ذکر میکند از کاستیهایی رنج میبَرد.
وجه استناد قرآنی وی از باب مثال آیهای است که بیان میکند عیسی از آغاز حیات و بدو تولد، مشمول عنایت ویژهی خداوند و سلام و مراقبت او بوده است. اما اثبات اینکه حفاظت و مراقبت الهی از انبیا، اقتضای معصومیت کامل آنان پیش از بعثت را دارد، دشوار است.
دلیل دیگر نُعمانی، ماهیت عقلانی دارد. او میگوید اگر پیامبری قبل از بعثت، مرتکب گناهی هر چند صغیره گردد، نمیتواند اعتماد مخاطبان خود را در زمان رسالت جلب کند. میتوان در پاسخ گفت بعید است سر زدن گناهی صغیره که چه بسا در خلوت و به دور از منظر مردم باشد، موجب خلل در رسالت فرد نبیّ بعد از بعثت به شمار رود. البته در مجموع میتوان قایل شد که انبیا پیش از بعثت از سلامت نفس و اخلاق بهرهمند بودهاند، اما اینکه از هرگونه لغزش و گناه صغیرهای نیز مصون بودهاند، نیازمند دلایل بیشتر و استوارتری است.
نُعمانی مینویسد: «انبیا... همزمان با خلقتشان در عصمت و حفاظت خداوند قرار میگیرند تا از دسیسههای شیطان کاملاً محفوظ باشند». وی از علامه محمد قاسم نانوتوی، مؤسس دارالعلوم دیوبند نقل میکند که باور دارد سرشت و طبیعت پیامبر(ص) از هر وسوسهی شیطانی مبرّاست و حتی وسوسه و اندیشهی گناه نیز در حضرت ایشان راه نمییابد.
پُرواضح است که چنین نگاهی گر چه تأویلات و دلایلی به سود خود دست و پا میکند، عمدتاً نگاهی بهشدت تقدسمآب، به منش و شخصیت انبیا دارد. در این نگاه، پیامبران، هیچ بدیای در نهاد و سرشت خویش ندارند و از بدو تولد و به لحاظ سرشتی، پاک و پیراستهاند. در این تلقی، معصومیت و پاکی انبیا، چیزی نیست که محصول مجاهدت و مراقبهی آنان باشد. اصلاً وسوسهای از آغاز در جانشان نیست و کشش و تمایلی به گناه در آنان وجود ندارد تا نیازی به صبر و مجاهده با نفس باشد. حتی اگر چنین تبعاتی به صراحت در این تلقی از عصمت نبیّ، ذکر نشود، اما از لوازم چنین رأیی به شمار میرود. عبدالعزیز نُعمانی به بیان این اشکال نمیپردازد که اگر وسوسه و میل به گناه، از اساس در سرشت پیامبران نبوده است، چه معنا دارد که خداوند حکیم داود پیامبر(ص) را سفارش کند که: «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعْ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»(ص:٢٦)؛ «اى داوود ما تو را در زمين خليفه [و جانشين] گردانيديم پس ميان مردم به حق داورى كن و زنهار از هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا به در كند.»
مودودی در باب عصمت انبیا مینویسد: «پیامبران الهی نیز انساناند و هیچ انسانی توان آن را ندارد که خویشتن را همواره در مقام والا و ایدهآل نگه دارد... گاهی از اوقات بر اثر تمایلات نفسانی، انسانهای والامقام و اولوالعزمی همانند پیمبران نیز برای مدت اندکی، مغلوب ناتوانیهای بشری میشوند.»(تفهیمالقرآن، ج٢)
مودودی حتی میگوید: «خداوند با ارادهی خویش، حفاظتش را از هر پیامبری در یکی از اوقات، بر میدارد. تا آنان دچار یکی دو لغزش شوند و در نتیجه مردم پیامبران را در جایگاه خداوند قرار ندهند و بدانند که پیامبران از نوع بشراند و خدا نیستند!.»(تفیهمات، ج ٢)
نُعمانی از برخی کلمات مودودی که میگوید پیامبران همیشه در مقام ایدهآل نیستند و گاهی مغلوب ناتوانیهای بشری میشوند، چنین برداشت میکند که مودودی مقام اولیا را بر انبیا تفضیل داده است. نادرست بودن چنین برداشتی بسیار روشن است. مودودی تأکید میکند که نه تنها انبیا، بلکه هیچ انسانی چنین قابلیتی ندارد، بنابراین چنین تلقیای که او مقام نبوت را دون مقام ولایت میداند، یکسره اشتباه است.
برای نقد یک متن، نخست لازم است همدلانه با متن رویارو شویم و برای رفع ابهام، به سایر اجزای متن و دیگر مکتوبات نویسنده رجوع کنیم. مودودی نسبت به صوفیه و آرای آنان زاویهی روشنی دارد و عجیب است که چنین باوری را نگارندهی گرامی به مودودی نسبت میدهد.
نُعمانی میگوید ادعای مودودی که پیامبران نیز گاهی مغلوب ناتوانیهای بشری میشوند با مقولهی عصمت، ناسازگار است. نُعمانی میگوید: «پیامبران هم از نظر قوت جسمی و هم از نظر توان روحی در مرتبهی بسیار والایی قرار دارند که هرگز از انجام کاری ناتوان نمیمانند.»
چنین تلقی و دریافتی از توانایی پیامبران که از جانب آقای نُعمانی طرح میشود بسیار عجیب است. در صحیح بُخاری آمده است که پیامبر(ص) را سحر میکنند و اثر سحر بر حضرت چنین بوده که گاهی آنچه را انجام نداده بود گمان میبُرد که انجام داده است.(سحر النبي(صلى الله عليه وآله) حتى أنه يخيل إليه أنه يفعل الشئ وما فعل)
مطابق روایات متعدد، پیامبر(ص) دچار بیماری و مریضاحوالی شده است و یا در جنگها از جمله جنگ احد آسیب دیده است. چگونه میتوان انبوههی قرائنی این چنینی را که از عروض احوالی نظیر نسیان و بیماری و... بر ذات پیامبر(ص) حکایت میکند، نادیده گرفت؟ عتابهایی که در قرآن خطاب به پیامبر گرامی(ص) آمده است بیتردید دلالت بر آن دارد که پیامبر(ص) یکسره برکنار از ضعفهای بشری نبوده است.
در تفسیر داستان آدم(ع)، مودودی قایل است که آدم دچار «فراموشی» و «فقدان عزم» میشود و ضبط نفس از کف میدهد. نُعمانی چنین نگاهی را نیز تنقیص مقام نبوت و ناقض عصمت میداند. اما تعبیر مودودی در خصوص لغزش آدم(ع)، سازگار با بیان قرآن است که از «نسیان» و «عصیان» آدم سخن میگوید. نُعمانی میگوید با نظر به اینکه خداوند عمل آدم(ع) را محصول «نسیان» و فراموشی میداند، تعبیر «عصیان» که در قرآن آمده نمیتواند معنای «نافرمانی» بدهد، بلکه عمل آدم(ع)، لغزش بوده است و نه گناه. او میگوید لغزش آدم(ع) عاری از هر گونه عزم و خواست جدی و تنها ناشی از فراموش کردن دستور بوده است.
اما مشکل اینجاست که در روایت قرآن، آدم، پیرو دسایس و فریب شیطان و وعدههای دروغین او به درخت ممنوعه نزدیک شد و با نظر به این عامل، رفتار او نمیتواند ناشی از یک اشتباه تصادفی بوده باشد. چنانکه قرآن میگوید وعدههای دروغین و نیرنگ شیطان، او را به چنین عملی وا داشته است: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ..»(بقره:٣٦)؛ «پس شيطان هر دو را از آن بلغزانيد و از آنچه در آن بودند ايشان را به درآورد.»
«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ.... فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ / پس شيطان آن دو را وسوسه كرد... پس آن دو را با فريب به سقوط كشانيد...»(از آیات ٢٠ و ٢٢ اعراف)
ضمن اینکه میتوان گفت لغزش آدم(ع) پیش از بعثت و اصطفا روی داده است و مبنی بر قراینی میتوان گفت، قرآن پس از هبوط، به وی مأموریت و رسالت بخشیده است.
انتقادات دیگری که در این باب متوجه مودودی میشود عمدتاً شکلی و لفظی است. اینکه چرا گفته است موسی چوپانی بود که به مقام نبوت رسید و تعبیر «چوبان» در خصوص موسای پیامبر(ع)، زیبنده نیست و...
البته میتوان در برخی موارد با منتقد گرامی همراه بود و قایل شد که مودودی میتوانست کلام استوارتری به کار ببرد، اما از خلال برخی کژیها در گفتار، متهم کردن مودودی به باورهایی که با کلیت منظومهی فکری او نمیخواند، منصفانه نیست.
مؤلف تا آنجا پیش میرود که حتی این سخن مودودی را با شرم و آزرم نقل میکند: «رسول الله نه مافوق بشر است و نه از ضعفهای بشری بالاتر است، کدام فرد جاهل گفته که آن حضرت مافوق بشر است؟»
آقای نُعمانی به طرح روایاتی از سیره و سنت پیامبر(ص) میپردازد که به گمان ایشان ضعفهای بشری را از وجود آن حضرت کاملاً نفی میکند. اینکه در روایتی آمده پیامبر(ص) حین اقامهی نماز گفته است صفهایتان را راست کنید من شما را از پشت سر میبینم! یا اینکه حضرت، روزهی پیوسته(وصال) میگرفت و به امتش میگفت که خدا مرا طعام و آب میدهد، اما شما از چنین روزهای احتراز کنید. اینکه مؤمنان موظفاند با ادب ویژهای با پیامبر(ص) رفتار کنند، او را به نام کوچکش نخوانند و صدای خود را در حضور او بلند نکنند، برای آقای نُعمانی شواهدی است دالّ بر مصونیت پیامبر(ص) از هر گونه ضعف بشری. معلوم نیست این اوصاف اختصاصی پیامبر(ص)، چگونه اثبات مصونیت انبیا از هر ضعف بشری و لغزشی میکنند.
آقای نعمانی در آغاز فصل، با نقل اقوالی از محققان مسلمان ذکر میکند که لغزشهای اجتهادی که همان «ترک اولی» هستند از پیامبران سر زده است، حال میتوان پرسید مگر همین خطاهای اجتهادی نوعی ضعف بشری نیستند؟
مودودی و تلقی از «عدالت صحابه»
نُعمانی در تمهید کار و پیش از طرح و نقد آرای مودودی در زمینهی «عدالت صحابه» به نحو مبسوط و درازدامنی به بیان فضایل اصحاب میپردازد. اشاره به مقام اصحاب در قرآن که «خیر أمة» لقب گرفتهاند(آلعمران:١١٠)، مظهر ایمان راستیناند(حجرات:٧، بقره:١٣٧) و در کمال ایثار و جانفشانی جای دارند(انفال:٧٤، توبه ٢٠-٢٢) مشمول آمرزش خداوند قرار گرفتهاند(آلعمران:١٥٢، توبه:١١٧) و خداوند از آنان اعلام رضایت و خرسندی کرده است(توبه:١٠٠، مجادله:٢٢)
نُعمانی همچنین به بیان اشاراتی از رسول اکرم(ص) در بیان منزلت صحابه میپردازد. نقل احادیثی در این باب که عصر صحابه، بهترین دوره است و تنها فرقهی ناجیه، فرقهای است که بر روش پیامبر(ص) و یاران او باشد، نباید به یاران پیامبر(ص) دشنام داد و آنان را آزرد یا مبغوض داشت.
نتیجهگیری آقای نُعمانی از دلایل مبسوطی که ارایه میکند این است که «اصحاب پیامبر(ص) نه معصوماند و نه فاسق، بلکه ممکن است برخی از آنان... دچار ارتکاب گناه و لغزش شده باشند، اما آنان پس از متوجه شدن، توبهی صادقانه کردهاند و خداوند نیز آنان را مورد عفو و بخشش قرار داده است. از اینرو آنان با ارتکاب گناهی که از آنها توبه نمودهاند، فاسق قلمداد نمیشوند.»
نُعمانی این تلقی از عدالت صحابه را از اعتقادات مورد وفاق اهلسنت میشمارد و به نقل آرایی از علمای مطرح دنیای اسلام که از ضرورت توقیر و تکریم اصحاب و پرهیز از طعن و تفسیق آنان سخن میگویند میپردازد.
نویسنده از قاضی عیاض، صاحب کتاب «الشفاء بتعریف حقوق المصطفی» نقل میکند: «آنچه پیرامون اختلافات میان آنان نقل شده، به صحیحترین و بهترین وجه مورد تأویل و توجیه قرار گیرد، چه آنان شایستهی همین مقاماند؛ هیچیک از آن بزرگواران به بدی و زشتی یاد نشود و به جای آن، نیکیها، مناقب و سیرت طیبهی آنان بیان گردد؛ از ذکر سخنان دیگر اجتناب شود.»(الشفاء، جلد ٢)
همچنین امام احمد سرهندی ملقب به مجدد الف ثانی مینویسد: «... جمهور اهلسنت به دلیلی که بر ایشان ظاهر شده باشد بر آنند که حقیقت در جانب امیر(حضرت علی-رض) بوده و مخالف او راه خطا پیموده؛ لیکن این خطا چون خطای اجتهادی است از ملامت و طعن، دور است و از تشنیع و تحقیر پاک و مبرّا! از حضرت امیر(علی-رض) منقول است که فرموده: برادران ما بر ما، یاغی گشتند اینها نه کافرانند و نه فاسقان، زیرا که ایشان را تأویلی است که منع کفر و فسق میکنند... پس همه را معزَّز و مکرَّم باید داشت و زلّات ایشان را بر محامل نیک، حمل باید نمود؛ این است مذهب اهلسنت در این مسأله.»(مکتوبات امام ربّانی، ج٢)
از مجموع همهی دلایلی که آقای نُعمانی به نحو مبسوط طرح میکند چنین نتیجه میگیرد که اولاً توقیر و تکریم اصحاب واجب است و ثانیاً خطاهای ایشان را باید خطاهای اجتهادی دانست و به طعن و تقبیح آن نپرداخت و البته تا جای ممکن به بهترین نحو تأویل کرد.
از نگاه نُعمانی، مودودی به چنین نگاهی که به باور او از جملهی اعتقادات مورد وفاق اهلسنت است، التزام ندارد.
مودودی تلقی خود از «عدالت صحابه» را چنین بیان میکند:
«عقیدهی من پیرامون صحابهی کرام(رض) درست همان عقیدهی محدثین، فقهاء و علمای عام امت است که «کلّهم عدول». آشکار است که وسیلهی رسیدن دین به ما، آنانند، اگر در عدالت آنها ذرهای شبهه ایجاد گردد پس دین نیز مشتبه میگردد، اما من مفهوم «الصحابة کلهم عدول»(اصحاب همه عادلاند) را چنین تعبیر نمیکنم که تمام صحابه بیخطا و مبرا از سهو بودند، و هر یکی از آنان مافوق ضعف و تقصیر بشری بودند و هیچ یکی از آنها هرگز مرتکب خطا و اشتباه نشده است.... ما بدون استثنا تمام صحابه را در مورد روایت از رسول الله(ص) قابل اعتماد میدانیم و روایت هر یک از آنان را با جان و دل میپذیریم... بدون شک اکثریت بزرگ آنها بر مقام رفیع عدالت فایز بودند، اما این حقیقت را نیز نباید انکار کرد که بودند تعداد قلیلی از آنان که بعضی از کارهایشان منافی عدالت بود....»
در واقع مودودی عدالت صحابه را در باب روایت، مطلق و استثناناپذیر میداند و قایل است هیچ صحابیای بر پیامبر(ص) دروغ نبسته است، اما در عملکرد و رفتار باور دارد که قلیلی از صحابه، برخی از رفتارهایشان منافی عدالت بوده است.
لازم است در تعابیر مودودی دقت شود. او عدالت رفتاری و اخلاقی اغلب صحابه را میپذیرد و تنها طیف کمشماری از آنان را آنهم در پارهای از مواضعشان ناهمسوی با عدالت میداند.
نُعمانی مینویسد این تفکیک مودودی بر خلاف اعتقاد محدثین و فقهای اهلسنت است. نُعمانی با ذکر آرایی از چهرههای نامدار فقهی و حدیثی و از جمله امام نووی بر رأی مودودی اشکال میکند که چگونه ممکن است قایل باشیم شخصی مرتکب حرام یا گناه کبیره بشود اما هرگز دروغ نگوید؟ نُعمانی در صدد است که نشان دهد قول به عدالت روایی صحابه متوقف بر پذیرش عدالت رفتاری آنان است و در تأیید این دیدگاه، از امام نووی نقل میکند که: «قاطبهی ائمهی حدیث و فقه اتفاق نظر دارند که راوی باید... از ارتکاب فسق و انجام کارهای خلاف مروّت بر حذر باشد....»
البته مودودی تأکید دارد که سرزدن کاری خلاف عدالت از یک صحابه، به نفی کلّی وصف عدالت از او نمیانجامد و توصیف یک رفتار به عدم عدالت، مستلزم ناعادل شمرده شدن مرتکب آن نیست: «کاری منافی با عدالت در یک، یا دو یا چند مورد دلیل بر این نمیشود که فاعل آن کاملاً منافی عدالت قرار گیرد و به عوض عادل، فاسق شمرده شود.»
از این جهت میتوان خلاصه کرد که مودودی عدالت صحابه را به نحو کامل و بیاستثنا در روایت میپذیرد و میگوید صحابه در روایت از رسول(ص) کاملاً صادق بودهاند، اما وقوع رفتارهایی ناعادلانه را از آنان ممکن میداند. گر چه تأکید دارد که وقوع چند فقره عمل منافی عدالت، وصف عدالت را از یک صحابی سلب نمیکند.
در ادامه، نُعمانی وارد مصادیق میشود و یکبهیک انتقادات و اشکالاتی را که مودودی بر عملکرد برخی صحابه وارد میکند را ارزیابی و نقد میکند.
مودودی و انتقاد به سیاستهای عثمان(رض)
ابوالاعلی مودودی به سیاستهای حضرت عثمان(رض) انتقاد دارد و میگوید وی اقوامش را یکی بعد از دیگری عهدهدار مسؤولیتها و مقامهای حساس دولتی کرد و نیز برخی از مناصب را به «طلقا» یعنی کسانی که پس از فتح مکه، مسلمان شده بودند و بهرهی درخوری از مصاحبت پیامبر(ص) نداشتند، واگذار نمود. مودودی مینویسد: «این جنبه از سیاست حضرت عثمان(رض) بدن شک اشتباه و نادرست بود و کار اشتباه به هر صورت اشتباه است ولو هر کسی آن را انجام دهد... نه تقاضای عقل و انصاف است و نه دین این را اقتضا میکند که اشتباه صحابی را نباید اشتباه پنداشت.»(خلافت و ملوکیت،ص ١٣٢)
نُعمانی پاسخ میدهد که گماشتن اقوام و اقارب به مناصب حکومتی وسیاسی، از سرِ حکمت و مصلحتاندیشانه بوده است. ضمن اینکه حضرت عثمان(رض) تمام والیان و استانداران را از بنیامیه و خویشاوندان خویش برنگزید. او اشاره به نام ٢١ تن از والیان عهد عثمان(رض) میکند که هیچیک از خویشان او و یا از بنیامیه نبودهاند.
نُعمانی مینویسد ادعای مودودی که عموم مردم به این سیاست حضرت عثمان(رض) معترض بودند، بیاساس و فاقد دلایل تاریخی است. همچنین به باور او، شخصِ پیامبر(ص) بسیاری از افرادی را که از «طلقا» و مسلمانان پس از فتح مکه بودند، به مناصب خطیری گماشته است و عملکرد عثمان(رض) در همین راستا قابل توجیه است.
او به ذکر نام تعدادی قابل ملاحظهای از «طلقا» و تازهمسلمانان میپردازد که در عهد پیامبر(ص) و دوخلیفهی قبل، به مناصب مهمی گماشته شده بودند و مینویسد هم پیامبر(ص) و هم شیخین، چه از میان بنیامیه و چه از میان تازهمسلمانان، کسانی را به مناصب سیاسی میگماردند.
مودودی و انتقادات به معاویه
مودودی معتقد است معاویه، عامل تبدیل خلافت به ملوکیت شد و تعیین یزید به عنوان جانشین از مهمترین اقدامات وی در این راستا بوده است. نُعمانی میگوید هر چند یزید پس از تصدی قدرت، بیکفایتی و نااهلی از خود نشان داد، اما چنانکه ابنخلدون در مقدمهی خود میگوید، انتصاب معاویه از سرِ نوعی مصلحتاندیشی بوده است: «معاویه درباره ولیعهد ساختن پسرش یزید، مصلحت را در نظر گرفت... یزید را بر کسانی که گمان میکردند از وی برتر و شایستهترند، ترجیح داد و از فاضل عدول کرد و مفضول را برگزید به سبب آنکه به اتفاق مردم، بسیار شیفته بود و میدانست که وحدت کلمه در نزد شارع از اینگونه امور مهمتر است...»(مقدمهی ابن خلدون، جلد یک)
به باور ابن خلدون، اقدام معاویه، در عین حال که تقدیم مفضول بر فاضل بود، اما از جهت حفظ شیرازهی اجتماعی و سد باب نزاع و خلاف، مصلحتسنجانه و حکیمانه بوده است.
ایراد دوم مودودی بر معاویه این است که «شخص او و کلیهی استانداران، طبق دستور او، در خطبهها و بر سر منبر، حضرت علی(رض) را مورد لعن و طعن قرار میدادند... و دشنام دادن به کسی بعد از مرگش، گذشته از شریعت، منافی اخلاق بشری نیز میباشد به ویژه خطبهی جمعه را آلوده کردن به این کثافات از نگاه دین و اخلاق، فعل نهایت شنیع و زشت میباشد.»(خلافت و ملوکیت، ص ٢١٠)
نُعمانی میگوید این ادعا که معاویه بر سر منبر، حضرت علی(رض) را مورد لعن و طعن قرار داده در هیچ کتاب تاریخی و مستندی نیامده است و تنها روایتی که وجه استناد مودودی بوده است در «الکامل فی التاریخ» ابن اثیر آمده است که بیان میکند معاویه در قنوت صبح، حضرت علی(رض) را لعنت کرده است و این کار تنها در زمان حیات علی(رض) انجام شده است و ضمناً واکنشی هم بوده است. چرا که علی(رض) خود معاویه را در قنوت نماز، لعنت کرده است.
نُعمانی روایاتی را از کتابهای «تاریخ الامم و الملوک» طبری، «البدایه و النهایة» ابن کثیر و «الاستیعاب فی اسماء الاصحاب» عبدالبر قرطبی نقل میکند که بیان میکنند معاویه پس از وفات حضرت علی(ص) به تمجید از او پرداخته است. ابن کثیر نقل میکند وقتی معاویه خبر وفات علی را شنید گریست و چون علت را پرسیدند گفت «به خاطر آن گریه میکنم که مردم شخصیت بردبار، عالم، فاضل و کسی را که آن همه سابقهی درخشان داست، از دست دادند.»(البدایه و النهایه، ج ٨، ص ١٥)
نُعمانی میگوید در هیچ یک از منابع تاریخی نیامده است که معاویه به استانداران خود دستور داده باشد به سبّ و لعن حضرت علی(رض) بپردازند. تنها در یک روایت به این مسأله اشاره شده که آن هم به باور نُعمانی، از جهت سلامت روایت، مخدوش است و راویان آن افرادی متعصب و مجهول الهویه هستند.
فارغ از نقد و ارزیابیهای تاریخی و روایی، نُعمانی بر این باور است که چنین اقدامی چنان از نظر مصلحت سیاسی نامعقول است که بعید است سیاستمداری چون معاویه به آن دست یازد. وی از محمد تقی عثمانی نقل میکند که: «کسی که کوچکترین درک سیاسی داشته باشد هیچگاه راضی نخواهد شد که پس از مرگ رهبر مخالفان خویش آن هم در مرکز طرفدارانش به وی بد و ناسزا بگوید...»
از اینرو، هرگز سبّ و لعن حضرت علی(رض) نمیتوانسته کوچکترین فایدهی سیاسی برای معاویه به همراه داشته باشد.
نظرات